۱۳۹۰ فروردین ۲۸, یکشنبه

جنبش کارگری در آمريکا



جنبش کارگری در آمريکا
فریدریش انگلس
پيشگفتار به چاپ آمريکايی "وضع طبقه کارگر در انگلستان"
ده ماه از زمانی که من به تقاضای مترجم، "مؤخره"ای" بر اين کتاب نوشته ام ميگذرد. در طی اين ده ماه در آمريکا انقلابی بوقوع پيوسته که در هر کشور ديگر حداقل به ده سال زمان احتياج داشت. در فوريه ١٨٨٥، افکار عمومی آمريکا متفق"القول در اين نکته هم"نظر بودند که: آمريکا بطور کلی فاقد طبقه کارگر - به مفهوم اروپايی آن - است و نتيجتا مبارزه طبقاتی بين کارگران و سرمايه"داران، آنطور که کشورهای اروپايی را دو شقّه ميکند، در جمهوری آمريکا امری ناممکن است و بر همين اساس، سوسياليسم نهالی وارداتی است که نميتواند در زمين آمريکا ريشه بدواند. اما درست در همان زمان مبارزه طبقاتی آينده با اعتصابات کارگران معادن زغال پنسيلوانيا و بسياری از رشته"های ديگر و علی"الخصوص در تدارک جنبش هشت ساعت کار - در سراسر کشور - که برای ماه مه در نظر گرفته شده بود، و در ماه مه هم واقعا نتيجه داد، سايه"های عظيم خود را افکند. اين که من همان زمان اين علائم را بدرستی تشخيص داده بودم و اين که يک جنبش طبقه کارگر را در مقياس ملی پيش"بينی ميکردم، خود را در "مؤخره" من نشان ميدهد. اما آنچه که هيچکس نميتوانست پيش"بينی کند اين بود که جنبش در چنين زمان کوتاهی با چنين قدرت غير قابل مقاومتی به راه خواهد افتاد، بسرعت آتش در جنگل خود را گسترش داده و جامعه آمريکا را تا بنيادهايش به لرزه در خواهد آورد.
واقعيت اينجاست، سرسخت و غير قابل بحث. اين که اين امر چه وحشتی را در ميان طبقات حاکم آمريکا دامن زده است، بطرزی جالب زمانی برايم روشن شد که خبرنگاران آمريکايی در تابستان گذشته مرا با ملاقاتشان مفتخر کردند. "حرکت جديد" آنان را در حالت ترس ناشی از درماندگی و حيرت قرار داده است. با اينهمه جنبش در آن زمان تازه در شُرُفِ آغاز بود و در طغيانهای مبهم و ظاهرا از هم گسيخته طبقه"ای خلاصه ميشد که توسط ستمگری برده"داری سياه و تکامل سريع صنعتی تبديل به پايينترين لايه جامعه آمريکا شده بود. اما قبل از پايان سال اين تکانهای سردرگم اجتماعی شروع به گرفتن جهت مشخص نمودند. حرکتهای خودبخودى و غريزی اين توده"های انبوه کارگران در مناطق وسيعی از کشور، انفجار همزمان نارضايتی آنان از اوضاع اجتماعی فلاکتبار که در همه جا به يک شکل و به عللی يکسان رخ ميداد، آنها را به اين حقيقت واقف گردانيد که طبقه"ای نوين و متمايز را در جامعه آمريکا تشکيل ميدهند. طبقه"ای که بايد گفت از کارگران مزدی نسل اندر نسل پرولترها تشکيل ميشود. اين آگاهی در متن غريزه اصيل آمريکايی، آنها را بلافاصله به برداشتن گام بعدی در جهت رهايى"شان سوق داد. اين گام تشکيل يک حزب سياسی کارگری با برنامه خاص خود بود که تسخير پارلمان و کاخ سفيد را هدف قرار ميدهد. در ماه مه مبارزات برای روزکار هشت ساعته، ناآراميها در شيکاگو و ميلواکس و جاهای ديگر و اقدامات طبقه حاکم برای سرکوب جنبش نوظهور کارگری توسط قهر عريان و قوه قضائيه خشن طبقاتی بوقوع پيوست. در ماه نوامبر حزب جوان کارگری در تمام مراکز بزرگ نيويورک سازمان يافت و در انتخابات شيگاگو و ميلواکس شرکت کرد. تاکنون ماههای مه و نوامبر برای بورژوازی آمريکا فقط يادآور سررسيد اوراق قرضه دولتی آمريکا بود. اما از اين پس مه و نوامبر برای اينان همچنان يادآور روزهايی خواهد بود که در آن طبقه کارگر آمريکا سفته"هايی را که از سرمايه"داران داشت برای وصول ارائه نمود. طبقه کارگر در کشورهای اروپايی نيازمند سالها و سالها زمان بود تا بطور کامل اين حقيقت را درک کند که يک طبقه متمايز - و تحت شرايط اجتماعی موجود - دائمی را در جامعه امروزی تشکيل ميدهد. و باز هم سالها زمان لازم بود تا اين آگاهی طبقاتی آنها را بسوی متشکل کردن خودشان در يک حزب سياسی متمايز سوق دهد، حزبی مستقل از و در تقابل با تمام احزاب سياسی قديمی که توسط بخشهای مختلف طبقات حاکم بوجود آمده"اند. اما در زمين مساعدتر آمريکا، جايی که بقايای قرون وسطايی راه را سد نکرده، جايی که تاريخ با عناصر جامعه مدرن بورژوايی آنطور که در قرن ١٧ تحول يافت، شروع ميشود، طبقه کارگر هر دوی اين مراحل تکامل خود را در عرض ده ماه طی کرد.
با اينهمه اين هنوز آغاز کار است. اينکه توده"های کارگر اشتراک مشقات و منافع خويش و همبستگی"شان را بمثابه يک طبقه در تقابل با تمام طبقات ديگر حس کنند، و برای مؤثر کردن و بيان اين احساس ابزار سياسی مرسوم در هر کشور آزادی را بکار اندازند، فقط اولين گام است. گام بعدی يافتن يک علاج مشترک برای اين دردهای مشترک و درج آن در برنامه حزب جديد کارگر است. و اين گام - مهمترين و دشوارترين گام در جنبش - هنوز بايد در آمريکا برداشته شود.
يک حزب جديد بايد يک برنامه متمايز اثباتی داشته باشد. برنامه"ای که جزئيات آن ميتواند با تغيير شرايط و با تکامل خود حزب تغيير کند، اما با اينهمه برنامه"ای است که در هر زمان حزب روی آن توافق دارد. مادام که چنين برنامه"ای تهيه نشده يا در شکل ابتدايی"اش وجود داشته باشد حزب جديد هم موجوديتی ابتدايی خواهد داشت. چنين حزبی ميتواند حزبی محلی باشد تا سراسری، بالقوه حزب باشد تا در واقعيت.
اين برنامه، شکل اوليه آن هر چه باشد، ميبايست در جهتی که از پيش ميتوان تعيين کرد تکامل يابد. عواملی که باعث پيدايش شکافی عميق بين طبقه کارگر و طبقه سرمايه"دار شده"اند، چه در آمريکا و چه در اروپا يکی هستند. ابزارهای پر کردن اين شکاف نيز به همين ترتيب در همه جا يکی است. در نتيجه برنامه پرولتاريای آمريکا در دراز مدت، در رابطه با هدف نهايی که بايد کسب شود، بايد با برنامه"ای که بعد از شصت سال جدال و مباحثه مورد پذيرش توده"های وسيع پرولتاريای رزمنده اروپا واقع شده است انطباق يابد. اين برنامه بعنوان هدف نهايی تصرف قدرت سياسی توسط طبقه کارگر بمنظور عملی کردن تصاحب مستقيم تمام ابزار توليد - زمين، راههای آهن، معادن، ماشين"آلات و غيره - توسط کل جامعه و استفاده مشترک از آنها توسط عموم و برای بهره"مندی عامه را اعلام خواهد کرد.
اما اگر حزب جديد آمريکا، به اعتبار واقعيت ساخته شدنش، خيال تصرف قدرت سياسی را، مثل همه احزاب در همه جا، دارد در عين حال بايد گفت که تا کسب يکپارچگی در مورد اينکه با قدرت بدست آمده چه بايد کرد بسيار فاصله دارد. در نيويورک و ساير شهرهای بزرگ شرق، طبقه کارگر خود را به شکل اتحاديه"های صنفی سازماندهی کرده و در هر شهر مراکز پرقدرت "اتحاديه مرکزی کار" را بوجود آورده است. در ماه نوامبر گذشته اتحاديه مرکزی کار در نيويورک هنری جورج (Henry George) را بعنوان پرچمدار خود برگزيد و در نتيجه برنامه موقت انتخاباتی آن عمدتا مُلهَم از اصول عقايد وی است. در شهرهای بزرگ شمال غربی، مبارزه انتخاباتی بر مبنای يک برنامه کارگری تقريبا نامشخص انجام گرفت که تأثير تئوريهای هنری جورج در آن، اگر نگوييم هيچ، لااقل بسختی مشهود بود. و بموازات آنکه در اين مراکز بزرگ صنعتی و پرجمعيت جنبش نوين طبقاتی يک شکل سياسی بخود ميگرفت، ما در سراسر کشور شاهد دو سازمان کارگری وسيعا گسترش"يافته هستيم: شواليه"های کار (Knights of Labor) و حزب کار سوسياليست (Socialist Labor Party)، که از اين دو تنها اين جريان دومی برنامه"ای منطبق با نظرات مدرن اروپايی، که در بالا ذکرشان رفت، داراست. بدون ترديد نيويورک مهمترين شهر در کشور است، اما نيويورک پاريس نيست و ايالات متحده هم فرانسه نيست. و به نظر من چنين ميرسد که برنامه هنری جورج در شکل کنونی"اش برای پی"ريزی يک جنبش فراتر از سطح محلی، و يا حتی برای يک دوره کوتاه گذرا در جنبش عمومی، بسيار محدود است. برای هنری جورج، سلب مالکيت زمين از توده"های مردم مسبب اصلی و عام تجزيه مردم به ثروتمند و فقير است. اما اين از نظر تاريخی کاملا درست نيست. در جوامع کلاسيک عهد عتيق يا آسيايی، شکل مسلط ستمگری طبقاتی برده"داری، يعنی تصاحب خود توده"ها تا سلب مالکيت زمين از آنها بود. هنگامی که در دوره زوال جمهوری رُم، دهقانان آزاد ايتاليايی از مزارعشان خلع يد شدند، به طبقه"ای از "بينوايان سفيد" تبديل گرديدند، که در دولتهای برده"داری جنوبی اتحاديه آمريکا قبل از سال ١٨٦١ نيز وجود داشت. دنيای کهن ميان دو طبقه ناتوان از رهايی خويش، يعنی بردگان و بينوايان سفيد در هم شکست. در قرون وسطی نيز نه سلب مالکيت توده"های مردم از زمين، بلکه برعکس الحاق آنان به زمين بود که مبنای ستم فئودالی قرار گرفت. دهقانان مزرعه خود را داشت، اما بعنوان سِرف و يا رعيت بدان وابسته بود و محکوم بود که به مالک زمين از کار و يا محصول خود سهميه بپردازد. تنها پس از آغاز عصر جديد، در حدود اواخر قرن پانزدهم بود که سلب مالکيت وسيع از دهقانان طبقه جديد کارگران مزدی را بنيان نهاد که مايملکی بجز نيروی کارشان ندارند و فقط با فروش اين نيروی کار به ديگران است که ميتوانند به حياتشان ادامه دهند. اما اگر سلب مالکيت از زمين اين طبقه را بوجود آورد، اين توسعه توليد سرمايه"داری، صنعت و کشاورزی مدرن در سطح وسيع بود که آن را بازتوليد کرد و گسترش بخشيد و به آن هيأت يک طبقه متمايز، با منافع و رسالت تاريخی متمايز داد. تمام اينها مفصلا توسط مارکس تشريح شده است (سرمايه، جلد اول، فصل هشتم: انباشت باصطلاح اوليه). بنا به نظر مارکس، منشاء تضاد طبقاتی معاصر و فرودستی امروزين طبقه کارگر در سلب مالکيت وی از تمام وسايل توليد است که زمين هم طبيعتا در زمره اين وسايل توليد ميباشد.
از آنجا که هنری جورج انحصار زمين را منشاء منحصر بفرد فقر و بدبختی ميشناسد، طبيعی است که راه علاج را نيز در بازپس گرفتن زمين توسط کل جامعه بيابد. حال، سوسياليستهای مکتب مارکس نيز خواستار تصاحب زمين، و علاوه بر آن تمام ديگر وسائل توليد توسط جامعه هستند. اما حتی اگر اين مسأله را مسکوت بگذاريم، باز هم هنوز يک اختلاف باقی ميماند. با زمين چه بايد کرد؟ سوسياليستهای امروز تا آنجا که مارکس آنها را نمايندگی ميکند، خواهان آنند که زمين به تصرف جمعی درآيد و برای استفاده عامه بطور جمعی روی آن کار شود، و عين همين اقدام در مورد تمام وسايل توليد اجتماعی ديگر مانند معادن، راههای آهن، کارخانه"ها و غيره هم بعمل آيد. هنری جورج به اين اکتفا ميکند که پس از آنکه توزيع زمين تحت قواعد منظم درآمد و اجاره زمين، بجای آنکه مثل امروز به تملک خصوصی درآيد، در اختيار جامعه قرار گرفت، زمين مثل امروز به افراد اجاره داده شود. مطالبه سوسياليستها يک انقلاب کامل در کل نظام توليد اجتماعی را در بر ميگيرد. مطالبه هنری جورج، برعکس، شيوه توليد اجتماعی معاصر را دست نخورده باقی ميگذارد و در حقيقت از سالها قبل خواسته افراطی"ترين جناح اقتصاددانان ريکاردويی بوده است. آنها نيز مصادره اجاره زمين توسط دولت را مطالبه ميکردند.
طبيعتا اين فرضی نادرست خواهد بود که هنری جورج يک بار و برای هميشه حرفش را زده است. اما من موظفم تئوری او را همانطور که هست بررسی کنم.
دومين بخش بزرگ جنبش کارگران آمريکا را شواليه"های کار تشکيل ميدهند. و بنظر ميرسد که آنها بيش ار هر بخش ديگری خصلت"نمای وضعيت کنونی جنبش باشند، همچنانکه بيشک تا اينجا قدرتمندترين"شان هم هستند. انجمن عظيمی که با "مجامع" بيشمارش در اقصی نقاط کشور گسترش يافته، تمام سايه روشن"های نظرات فردی و محلی طبقه کارگر را نمايندگی کرده همگی را زير چتر برنامه"ای به همان نسبت ناروشن متحد مينمايد. همبستگی اين گرايشات بيش از آنکه محصول مرامنامه غيرعملی آنها باشد حاصل اين احساس غريزی است که نفس بهم پيوستگی آنها در راه آرمانهای مشترکشان آنان را به نيرويی عظيم در کشور تبديل ميکند. يک (پديده) متناقض اصيل آمريکايی که مدرنترين گرايشها را با ماسکهای قرون وسطايی ميپوشاند و دمکراتيک"ترين و حتی سرکش"ترين روحيات را پشت يک استبداد ظاهری اما در واقعيت فاقد قدرت پنهان ميکند. چنين است تصويری که شواليه"های کار از خود به يک ناظر اروپايی ميدهد. اما اگر اجازه ندهيم اين عجايب ظاهری مانع شوند، ميتوان در اين تجمع وسيع کارگری يک توده عظيم انرژی بالقوه را ديد که به آهستگی اما مطمئنا دارد به نيرويی زنده تحول مييابد. شواليه"های کار نخستين تشکيلات کشوری هستند که توسط کل طبقه کارگر آمريکا بوجود آمده است. منشاء و تاريخچه اينان، ضعفها و کجروی"های کوچکشان، برنامه و مرامنامه"شان هر چه که باشد آنها وجود دارند و عملا حاصل (فعاليت) کل طبقه کارگران مزدی آمريکا هستند. اين تشکل تنها پيوند کشوری است که آنها را با هم نگهميدارد، قدرتشان را به خود و دشمنانشان نشان ميدهد و آنها را با اميد غرورآميز پيروزيهای آينده سرشار ميکند. درست نيست که گفته شود شواليه"های کار قابليت تکامل ندارند. آنها بدون وقفه يک روند کامل تحول و تکامل را طی ميکنند. يک توده موّاج و در حال تخمير از مواد بيشکل که در پی يافتن شکل و هيأتی متناسب با طبيعت ذاتی"شان هستند. اين شکل به همان حتميّتی که تکامل تاريخی، مثل تکامل طبيعی، قوانين درونی خود را دارد، يافت خواهد شد. اينکه شواليه"های کار در آن موقع نام فعلی خود را حفظ خواهند کرد يا نه اهميتی ندارد. اما برای يک ناظر خارجی روشن است که اين تشکيلات ماده خامی است که آينده جنبش طبقه کارگر آمريکا، و به همراهش آينده کل جامعه آمريکا، از درونش شکل خواهد گرفت.
سومين بخش (از جنبش طبقه کارگر آمريکا) حزب کار سوسياليست است. اين بخش فقط اسما حزب است، چرا که تاکنون در هيچ نقطه آمريکا واقعا نتوانسته است بمثابه يک حزب سياسی عرض اندام کند. بعلاوه اين حزب به درجه"ای غريبه مينمايد، زيرا تا همين اواخر تقريبا منحصرا از مهاجرين آلمانی تشکيل ميشد که تنها به زبان خودشان تکلّم ميکنند و اغلب آشنايی کمی با زبان رايج کشور دارند. اما اگر اين حزب ريشه خارجی دارد، در عين حال به تجربه"ای که طی سالهای طولانی مبارزه طبقاتی در اروپا بدست آمده و دانش شرايط عمومی رهايی طبقه کارگر مسلح است، تجربه و دانشی بسيار بالاتر از آنچه تاکنون کارگران آمريکايی کسب کرده"اند. اين فرصت مناسبی برای پرولترهای آمريکاست که از طريق اين (حزب) ميتوانند دستآوردهای فکری و معنوی چهل سال مبارزه رفقای طبقاتی اروپايی خود را کسب کرده و از آنها برای تسريع پيروزی خود استفاده نمايند. چه، همانطور که پيشتر گفتم، در اين امر ترديدی نميتوان داشت که برنامه نهايی پرولتاريای آمريکا بايد در اساس مشابه برنامه پذيرفته شده از جانب تمام پرولتاريای مبارز اروپا باشد و چنين نيز خواهد شد. برنامه"ای مانند حزب کار سوسياليست آلمانی-آمريکايی. اين حزب، در اين حد، وظيفه ايفای نقشی بسيار مهم را در جنبش دارد. اما آنها برای انجام چنين کارهايی ميبايست ظاهر غريبه خود را تا آخرين بقايايش بدور افکنند. آنها بايد تمام و کمال آمريکايی بشوند. آنها نميتوانند انتظار داشته باشند که آمريکايی"ها به سراغشان بيايند. اين اقليت مهاجر است که بايد بطرف آمريکايی"ها، يعنی اکثريت عظيم و اهالی کشور، برود. و برای اين کار آنها، بيش از هر چيز، بايد زبان انگليسی بياموزند.
پروسه ترکيب اين عناصر مختلف توده عظيم در حال جنبش - عناصری که در حقيقت با هم سازگار نيستند ولی بخاطر نقطه حرکتهای مختلفشان از هم بيگانه"اند - چندی طول خواهد کشيد و بدون مقداری اصطکاک، آنچنانکه اکنون نيز در نقاط مختلف شاهدش هستيم، سپری نخواهد شد. فی"المثل، شواليه"های کار اينجا و آنجا در شهرهای شرقی درگير منازعه"ای محلی با اتحاديه"های صنفی سازمانيافته نيستند. ولی اين اينگونه اصطکاک حتی در بين خود شواليه"های کار، که ميانشان به هيچ وجه صلح و هماهنگی حاکم نيست، نيز وجود دارد. اينها نشانه"های زوال نيستند تا مايه شادمانی سرمايه"داران بشوند. اين چيزها فقط نشانه"هايی دال بر اين هستند که صفوف بيشمار کارگران، که برای نخستين بار در مسيری مشترک به حرکت درآمده"اند، هنوز بيان مناسب برای منافع مشترکشان، مناسبترين اشکال سازمانی برای مبارزه و نيز انضباط لازم برای کسب پيروزی را نيافته"اند. اينها تا اينجا فقط نخستين سربازگيريهای توده"ای برای جنگ بزرگ انقلابی هستند اين سربازانی که بطور محلی و مستقل از يکديگر برخاسته و مسلح شده"اند همگی دارند برای ساختن يک ارتش واحد بهم نزديک ميشوند، بدون آنکه هنوز آرايشی منظم و نقشه"ای مشترک برای نبرد داشته باشند. واحدهايی که به سمت نقطه"ای واحد در حرکت هستند هنوز اينجا و آنجا با همديگر برخورد ميکنند، سردرگمی، مجادلات خشماگين و حتی تهديد به برخوردهای جدی ميانشان بوجود ميآيد. اما سرانجام اشتراک در هدف نهايی بر تمام مشکلات کوچک غلبه خواهد کرد. طولی نخواهد کشيد که اين گردانهای پرهياهو و متفرق در صفوف طولانی آرايش جنگی بخود بگيرند. آنها زير درخشش سلاحهايشان با سکوتی رعب"آور، درگير در نبردهای جسورانه در جلوی جبهه و بهره"مند از يک ارتش ذخيره بی تزلزل در پشت جبهه، در مقابل دشمن صف"آرايی بسيار منظمی خواهند کرد.
دستيابی به چنين نتيجه"ای، اتحاد اين پيکره"های متعدد مستقل در يک ارتش سراسری کارگری واحد تحت يک برنامه موقت - در صورتی که برنامه"ای حقيقتا متعلق به طبقه کارگر باشد کمبودهايش اهميت نخواهد داشت - اين است گام بزرگ بعدی که بايد در آمريکا برداشته شود. حزب کار سوسياليست ميتواند برای تحقق اين امر و برای آنکه برنامه مناسب اهداف بشود سهم بزرگی ادا کند، اما فقط بشرطی که با روشهای سوسياليستهای اروپايی، وقتی آنها اقليت کوچکی از طبقه کارگر را تشکيل ميدادند، فعاليت نمايد. اين شيوه فعاليت برای اولين بار در سال ١٨٤٧، در "مانيفست کمونيست" چنين بيان شد:
«کمونيست"ها - اين اسمی بود که در آن موقع بر خودمان گذاشتيم و امروز نيز کنار گذاشتن آن را لازم نميدانيم - کمونيستها حزب خاصی در تقابل با ساير احزاب طبقه کارگر نميسازند.
آنها هيچگونه منافعی، که از منافع کل طبقه کارگر جدا باشد، ندارند.
آنها هيچ اصول فرقه"ای مختص به خودشان را را بميان نميآورند که بخواهند جنبش پرولتری را در چهارچوب آن اصول بگنجانند.
فرق کمونيستها با ديگر احزاب طبقه کارگر در اين است که از طرفی، کمونيستها در مبارزات پرولترهای ملل گوناگون، مصالح مشترک همه پرولتاريا را صرفنظر از منافع ملی"شان، در مد نظر ميگيرند و از آن دفاع ميکنند، و از طرف ديگر در مراحل گوناگونی که مبارزه پرولتاريا عليه طبقه سرمايه"دار طی ميکند، آنان هميشه و همه جا نمايندگان منافع کل جنبش هستند.
بنابراين کمونيستها از يکسو عملا پيشروترين و با عزم"ترين بخش احزاب طبقه کارگر همه کشورها هستند، بخشی که هميشه ديگران را به پيش ميراند. (و از سوی ديگر) از نظر تئوريک، مزيت کمونيستها نسبت به توده عظيم پرولتاريا در اين است که آنان به روشنی مسير حرکت، شرايط و نتايج نهايی عمومی جنبش پرولتاريايی را درک ميکنند.
از اينرو، کمونيستها برای کسب خواسته"های بلاواسطه و متحقق کردن منافع فوری طبقه کارگر ميجنگند، اما در عين حال آنها در جنبش کنونی، آينده آن را نيز نمايندگی و حراست ميکنند.»
اين آن روش مبارزه"ای است که بنيانگذار بزرگ سوسياليسم مدرن، کارل مارکس، و همراه او من و سوسياليستهای همه ملتها که با ما کار ميکردند از بيش از چهل سال پيش تعقيب نموده"ايم. اين روش ما را در همه جا به پيروزی رهنمون گرديده و باعث شده که امروز توده سوسياليستهای اروپايی، در آلمان و فرانسه، در بلژيک، هلند و سوئيس، در دانمارک و سوئد، اسپانيا و پرتقال، بمثابه يک ارتش واحد و زير يک پرچم مشترک مبارزه کنند.
ترجمه از روى متن آلمانى - "بهمن" بازنويسى از روى کمونيست - ارگان مرکزى حزب کمونيست ايران، سال پنجم، شماره ٤٨ - مردادماه ١٣٦٧، صفحات ٢٤ تا ٢٦

۱۳۹۰ فروردین ۲۰, شنبه

طبقات اجتماعی؛ لازم و زايد


 طبقات اجتماعی؛ لازم و زايد
فريدريش انگلس

اين سؤال غالبا مطرح ميشود که وجود طبقات مختلف جامعه تا چه حد مفيد و يا حتی لازم است؟ پاسخ به اين سؤال طبعا برای هر دوره تاريخی متفاوت است. بيشک زمانی بود که اشرافيت ناحيه‌ای يک رکن اجتناب ناپذير و ضروری جامعه را تشکيل ميداد. اما اين به گذشته‌های بسيار بسيار دور برميگردد. سپس زمانی فرا رسيد که يک طبقه متوسط سرمايه‌دار، يا بقول فرانسويان "بورژوازی"، با ضرورتی به همان اندازه اجتناب ناپذير سر برآورد، عليه اشرافيت ناحيه‌ای به مبارزه برخاست، قدرت سياسی آن را در هم شکست، و بنوبه خود (قدرت) غالب اقتصادی و سياسی شد. اما از زمان پيدايش طبقات، هرگز نشده است که جامعه از وجود يک طبقه کارگر بی‌نياز باشد. (هر چند) اسم، يعنی جايگاه اجتماعی اين طبقه عوض شده است؛ سِرف‌ها(1) جای برده‌ها را گرفتند، و سپس جای خود را به کارگران آزاد سپردند - آزاد، يعنی آزاد از بندگی ولی در عين حال آزاد از هرگونه مايملکی در اين دنيا بجز نيروی کار خويش. اما قضيه روشن است؛ عليرغم هر تغييری که در صفوف بالايی‌ها و غيرتوليدکنندگان جامعه پديد آمد، جامعه نميتوانست بدون وجود يک طبقه توليدکننده به حيات خود ادامه دهد. پس وجود چنين طبقه‌ای تحت هر شرايطی لازم است، هر چند که بايد زمانی فرارسد که اين ديگر يک طبقه نباشد، بلکه تمام جامعه را شامل شود.
باری، وجود هر يک از اين سه طبقه در حال حاضر چه ضرورتی دارد؟
درباره اشرافيت زميندار حداقلی که ميتوان گفت اين است که در انگلستان وجودش از لحاظ اقتصادی بيفايده است، و در ايرلند و اسکاتلند با گرايشات سکنه‌زدايی خود حکم عَدویِ سبب خير را پيدا کرده است. فرستادن مردم به آنسوی اقيانوس (اطلس) يا به کام گرسنگی، و آوردن گوسفند و گوزن بجای آنها - اين تمام هنری است که ملاکين ايرلند و اسکاتلند ميتوانند مدعی داشتنش شوند. (2) بگذار قدرت رقابت آمريکاييان در زمينه مواد غذايی گياهی و حيوانی کمی بيشتر شود، آنوقت اشرافيت زميندار انگليسی، دستکم آنهايی که پشتشان به مستغلات شهری‌شان گرم است و وُسعشان ميرسد، هم همان کار را خواهند کرد. القصّه، رقابت آمريکايی در زمينه مواد غذايی بزودی ما را نجات خواهد داد. و ما نَفَسِ راحتی خواهيم کشيد - چرا که عملکرد سياسی اين اشراف (در حال حاضر)، در مجلس عوام و اعيان هر دو، يک دردسر تمام معنا برای همه ملت است.
اما طبقه متوسط سرمايه‌دار، طبقه روشن و ليبرالی که امپراتوری مستعمراتی بريتانيا را بنيان گذارد و آزادی (نوع) انگليسی را برقرار کرد، چطور؟ - طبقه‌ای که اصلاح پارلمانی ١٨٣١ را به اجراء گذاشت، (3) "قوانين غلّه" را لغو کرد(4)، و مالياتها را يکی پس از ديگری کاهش داد؛ طبقه‌ای که صنايع غول‌پيکر، ناوگان عظيم تجاری، و سيستم همواره در حال گسترش راه‌آهن انگلستان را بوجود آورد و کنترل آنها را هنوز بدست دارد. وجود چنين طبقه‌ای حتما بايد دستکم به اندازه طبقه کارگری که اداره و از پيشرفتی به پيشرفت ديگر هدايت ميکند، لازم باشد.
کار اقتصادی‌ای که طبقه متوسط سرمايه‌دار انجام داده است به يقين اين بوده که نظام نوين صنايع بخاری و وسايل ارتباطی بخاری را بوجود آورد، و هر مانع اقتصادی و سياسی را که بخواهد رشد آن نظام را کُند يا سدّ کند در هم بکوبد. بی‌شک تا وقتی که طبقه متوسط سرمايه‌دار چنين کارکردی داشت، تحت شرايط آن روز طبقه لازمی بود. اما آيا هنوز هم چنين است؟ آيا هنوز هم آن کار اساسی و ضروريش يعنی اداره کردن و رشد دادن توليد اجتماعی برای نفع کل جامعه بطور کلی را انجام ميدهد؟ بگذاريد ببينيم.
از وسايل ارتباطی شروع کنيم. در اينجا تلگراف را ميبينيم که در دست دولت است. راه‌آهن و بخش بزرگی از کشتيهای بخاری اقيانوس‌پيما در مالکيت نه افراد سرمايه‌دار که اداره بنگاه خود را در دست دارند، بلکه درمالکيت شرکتهای سهامی‌ای قرار دارد که اداره‌شان بدست کارکنان مواجب بگير، يعنی در دست مستخدمينی است که از لحاظ موقعيت در اساس موقعيت کارگران ارشد با دستمزد بهتر را دارند. و اما مديران و سهامداران؛ اين دو گروه هر دو خوب ميدانند که گروه اول هر چه کمتر در امر اداره بنگاه، و گروه دوم هر چه کمتر در امر نظارت دخالت کند، برای بنگاه بهتر است. يک نظارت سرسری و اغلب تشريفاتی، الحق تنها کاری است که برای مالکين سرمايه‌دار اين مؤسسات باقی مانده. بدين ترتيب ميبينيم که برای مالکين سرمايه‌دار اين مؤسسات عظيم کاری جز اين نمانده است که هر شش ماه يکبار قبوض سود سهام خود را نقد کنند. نقش اجتماعی سرمايه‌دار در اينجا به مستخدمين مزدبگير انتقال يافته است، اما او همچنان پول کارهايی را که انجام نميدهد، بشکل سود سهامش بجيب ميزند.
اما برای سرمايه‌داری که وسعت بنگاههای مورد بحث از کار اداره آن "بازنشسته‌"اش کرده، هنوز کاری باقی مانده است؛ خريد و فروش سهام در بورس. سرمايه‌داران "بازنشسته" يا در واقع فلسفه وجودی خود را از دست داده ما، از سر بيکاری به اين معبد زر ميروند و تا رمق دارند قمار ميکنند. آنها با اين نيّت حساب شده به بورس ميروند که پول بجيب بزنند، پولی که (پيش از اين) تظاهر ميکردند با کار خود درميآورند؛ هرچند، آنها مدعی‌اند که سرچشمه هر دارايی کار و پس‌انداز است - سرچشمه‌اش شايد، ولی سرانجامش يقيناً اين نيست. چه مُزوّرانه است بستن اجباری قمارخانه‌های کوچک، در حالی که جامعه سرمايه‌داری ما بدون يک قمارخانه عظيم بعنوان مرکز اين جامعه، که در آن ميليون ميليون بُرد و باخت ميشود، امورش نميگذرد! در اينجا وجود سرمايه‌دارِ "بازنشسته"ِ سهامدار، الحق ديگر نه تنها زائد بلکه مزاحم به تمام معناست.
آنچه اکنون در مورد راه‌آهن و کشتی‌های بخاری واقعيت دارد هر روز بيش از روز پيش در مورد همه مؤسسات صنعتی و تجاری واقعيت مييابد. "شناور کردن" - يعنی تبديل بنگاههای بزرگ خصوصی به شرکتهای سهامی با مسئوليت محدود - متجاوز از ده سال است در دستور کار (طبقه سرمايه‌دار) قرار دارد. از انبارهای بزرگ مرکز تجاری شهر منچستر گرفته تا کارخانه‌های فولاد و معادن ذغال سنگ ويلز و شمال (انگلستان) و کارخانه‌های لانکاشاير، همه چيز در حال شناور شدن بوده يا اکنون هست. در سراسر اولدهام Oldham بندرت کارخانه ريسندگی‌ای در دست افراد خصوصی باقی مانده است؛ خير، حتی خرده‌فروشان هم بيش از پيش جای خود را به "فروشگاههای تعاونی" ميسپارند - که اکثريت عظيمشان تنها اسماً تعاونی‌اند؛ اما در اين باره در فرصتی ديگر صحبت خواهيم کرد. به اين ترتيب ميبينيم که خودِ رشدِ نظامِ توليدِ سرمايه‌دارانه باعث ميشود سرمايه‌دار فلسفه وجودی خود را از دست بدهد، درست مثل دستگاه بافندگی بخاری که آمد و فلسفه وجودی بافنده‌ای را که با دستگاه بافندگیِ دستی کار ميکرد، از ميان بُرد. با اين تفاوت که بافنده دستی محکوم به مرگ تدريجی از گرسنگی است، و سرمايه‌دار عاری از فلسفه وجودی، محکوم به مرگ تدريجی از پُرخوری. اين دو بطور کلی در يک نقطه اشتراک دارند، و آن اينکه هيچکدام نميدانند با وجود خود چه بکنند.
پس نتيجه اين است: توسعه اقتصادی جامعه حَیّ و حاضر ما گرايش به تمرکز دادن بيش از پيش توليد، به اجتماعی کردن بيش از پيش توليد در واحدهای عظيمی که اداره آنها از عهده افراد سرمايه‌دار خارج است، دارد. تمام اباطيلی که در مورد "نظارت ارباب )سرمايه‌دار)" و عجايبی که ميآفريند گفته ميشود، همينکه بنگاهی به اندازه معيّنی رشد کرد، تبديل به مزخرفات صِرف ميشود. تصورش را بکنيد: "نظارت ارباب"ِ راه‌آهن لندن و راه‌آهن شمال غرب! اما آنچه ارباب نميتواند انجام دهد، کارگر، مستخدمين مزدبگير شرکت، ميتوانند و با موفقيت هم ميتوانند انجام دهند.
بدين ترتيب سرمايه‌دار ديگر نميتواند ادعا کند که سود "مزد نظارت" است، چرا که او (ديگر) نظارتی نميکند. وقتی مدافعين سرمايه ميخواهند اين عبارت توخالی را در گوشمان فرو کنند اين نکته يادمان باشد.
ما، در شماره هفته گذشته، سعی کرديم نشان دهيم که طبقه سرمايه‌دار از اداره سيستم توليدی عظيم اين کشور نيز ناتوان است. سعی کرديم نشان دهيم که اين طبقه توليد را چنان گسترش داده است که از يک طرف بطور ادواری بازارها را از محصول اشباع ميکند، و از طرف ديگر از محافظت آنها در برابر رقابت خارجی بيش از پيش عاجز ميماند. پس درمييابيم که ما نه تنها ميتوانيم صنايع عظيم کشور را بدون دخالت طبقه سرمايه‌دار بخوبی اداره کنيم، بلکه دخالت آنها بيش از پيش بصورت عاملی مزاحم درميآيد.
باز هم خطاب ما به آنها اين است: "کنار بايستيد! به طبقه کارگر فرصت امتحان بدهيد".
ليبر استاندارد (پرچم کارگر) - ٦ اوت ١٨٨١

زيرنويسها
(1) سِرف serf - "رعيت" را در نظام فئودالی اروپا "سِرف" ميخواندند. سِرفها بر خلاف رعايا، وابسته به زمين اربابی بودند و حق ترک آن را نداشتند، هر چند در نظام فئودالی شرق هم رعايا در عمل از اين حق محروم بودند. م.
(2) اشاره انگلس به پويه باصطلاح "پاکسازی" اراضی مرزوعی ايرلند و شمال اسکاتلند از زارعين اجاره‌دار و کارگران کشاورزی در قرن نوزدهم است. اين پويه که به آوارگی و خانه‌خرابی دهها هزار خانوار کشاورز انجاميد - و مارکس آن را "تروريسم بيرحمانه" خوانده است - جزئی از کل پويه باصطلاح انباشت اوليه بود، پويه‌ای که، بقول مارکس در کتاب سرمايه، "دشت را به تصرف کشاورزی سرمايه‌دارانه درآورد، زمين را در سرمايه ادغام کرد، و ذخيره لازم پرولترهای آزاد و بيحقوق را برای صنايع شهری بوجود آورد". م.
(3) اشاره به اصلاحات انتخاباتی است که در ١٨٣١ به تصويب مجلس عوام و در ژوئن ١٨٣٢ به تصويب مجلس اعيان انگلستان رسيد. اين اصلاحات جهتگيری خلاف انحصار سياسی اشرافيت اراضی و مالی داشت و پارلمان را بر روی بورژوازی صنعتی گشود. پرولتاريا و خرده بورژوازی، يعنی نيروهای اصلی مبارزه برای اين اصلاحات، فريب بورژوازی ليبرال را خوردند و به حق رأی دست نيافتند - يادداشت ويراستار نشر پروگرس، مسکو.
(4)  قوانين غلّه Corn Laws - سلسله قوانينی که تجارت بين‌المللی غلّه و بخصوص واردات غلّه به اين کشور را در قرن هيجدهم و نيمه اول قرن نوزدهم کنترل ميکرد. تعرفه‌هايی که بمنظور حمايت از اشراف زميندار بر واردات غلّه بسته ميشد محصول داخلی را در مقابل رقابت غلّه ارزان خارجی حفظ ميکرد، و بخصوص مانع تنزّل قيمت نان يعنی قوت اصلی طبقه کارگر، و در نتيجه مانع تنزل دستمزدها ميشد. بورژوازی صنعتی انگلستان مبارزه‌ای طولانی را عليه اين قوانين، و در واقع عليه اشرافيت زميندار، به پيش برد و سرانجام در سال ١٨٤٦ موفق به لغو آنها شد. با الغای اين قوانين دوران موسوم به "تجارت آزاد" آغاز گرديد. م.

بازنويسی از روی نشريه "کمونيست"، ارگان مرکزی حزب کمونيست ايران - سال پنجم، شماره ٤١،
تيرماه ١٣٦٧ - صفحات ٢٣ و ٢٤

ترجمه جهانگير هاتفی

۱۳۹۰ فروردین ۱۸, پنجشنبه

مسائل کارگری



مسائل کارگری
 از مجموعه آثار کارل مارکس و فردریش انگلس
 برگردان : بیژن
 چاپ اول در ایران : پائیز 1358 توسط انتشارات سوسیالیزم
 فهرست :
 مسئله کارگران ....................................... مارکس
بدبختی کارگران در انگلستان ..................... مارکس
وضع رقت بار کارگران نساجی ................... مارکس
جنبش کارگری در آمریکا ........................... انگلس
 مسئله کارگران
 « فرصت های عالی و استفاده هایی که از آنها شده است! » این عنوان یکی از درفشانی های  بینهایت کمدی تراژیک نشریه مهم و متین «اکونومیست» است. بدیهی است که این « فرصت های عالی » به وسیله تجارت آزاد ارائه شده است و «استفاده» و یا به عبارت بهتر سوء استفاده هایی که از آنها شده است، مربوط به طبقه کارگر می باشد. [ اکونومیست چنین می نویسد ]:
« برای اولین بار طبقه کارگر سرنوشت خود را بدست گرفت! جمعیت ممالک متحده سلطنتی [بریتانیای کبیر] واقعاً رو به تقلیل گذاشت. مهاجرت بیشتر از رشد طبیعی جمعیت شده ولی کارگران از فرصت هایی که نصیبشان شد چگونه استفاده کردند؟ و چه عملی انجام دادند؟ عیناً همان کاری که قبلا یعنی وقتی بار دیگر که خورشید بطور موقتی درخشیده بود کردند. ازدواج نمودند و به سرعت هر چه بیشتر بر تعدادشان افزوده شد. با این میزان افزایش جمعیت، مدت زیادی به طول نخواهد کشید تا تأثیر مهاجرت دوباره خنثی شده و فرصت عالی سپری گردد.»
فرصت عالی برای آنکه ازدواج نکنند و بر تعدادشان افزوده نشود مگر در چهارچوبی که مالتوس و نوچه هایش اجازه داده اند! عجب اخلاقیات عالی ای! البته همانطور که خود «اکونومیست» تشخیص داده است، تعداد جمعیت تاکنون کاهش یافته و هنوز جبران مهاجرت را نکرده است. بنابراین نمی توان ازدیاد جمعیت را مسئول ایام مصیبت بار دانست. [«اکونومیست» ادامه می دهد] :
«علاوه بر این، طبقات زحمتکش می بایستی از این فرصت نادر استفاده می کردند تا پس انداز کنند و سرمایه دار بشوند. به نظر می رسد که آنها در هیچ موردی به سطح سرمایه داران ارتقاء نیافته و حتی در این راه قدم نگذاشته اند. آنها فرصت را از دست داده اند!»
فرصت برای آنکه سرمایه دار بشوند! در ضمن «اکونومیست» در مورد کارگران می گوید بعد از آنکه سرانجام دستمزدشان ده درصد افزایش یافت قادر بودند بجای 15 شلینگ، 16 شلینگ و 6 پنس در هفته بدست بیاورند. البته حد متوسط مزد کمتر از 15 شلینگ در هفته است، اما فعلا این موضوع مطرح نیست و باید دید که چگونه می توان با 15 شلینگ در هفته سرمایه دار شد! این قضیه ارزش آن را دارد که مورد مطالعه قرار گیرد؛ کارگران تجسم غلطی داشتند که می خواستند درآمدشان را بیشتر کنند تا وضعشان بهتر شود. «اکونومیست» می گوید :
«آنها بخاطر مبلغی که بیش از حقشان بود، اعتصاب کرده اند.» آنها با 15 شلینگ در هفته بهترین فرصت برای سرمایه دار شدن را پیدا کرده بودند! اما با 16 شلینگ و 6 پنس دیگر این فرصت را ندارند! کارگران باید از یک سوی کوشش کنند که نیروی کار کمیاب شود و سرمایه به حد وفور وجود داشته باشد تا بتوان سرمایه داران را مجبور به افزایش مزد ساخت. ولی وقتی چنین بشود که سرمایه به حد وفور موجود باشد و کارگر کمیاب شده باشد تازه آنوقت آنها به هیچ وجه وقت حق ندارند که از این قدرت خود استفاده کنند و باید از ازدواج و افزایش تعداد خودشان جلوگیری کنند!
[«اکونومیست» در مورد کارگران می نویسد]:« آنها ولخرجانه زندگی کرده اند.» در بحبوحه قانون مربوط به غلات همین «اکونومیست» به ما میگفت که کارگران فقط نیمه تغذیه ای داشتند، نیمه عریان بودند و کمتر یا بیشتر از گرسنگی تلف می شدند. اگر آنها به زحمت می توانستند زنده بمانند پس چگونه می توانستند ولخرجی کنند؟ «اکونومیست» مرتباً لیست واردات را به رخ ما می کشد تا رشد سطح زندگی مردم و رونق کسب و کار را ثابت کند. بنابراین آنچه به عنوان برکت وصف ناپذیر تجارت آزاد اعلام می شد، اکنون به عنوان دلیلی برای ولخرجیهای جنون آمیز طبقه کارگر مورد تقبیح قرار می گیرد. ولی هنوز برای ما نامفهوم است که چگونه واردات می تواند با وجود تقلیل جمعیت و کم شدن میزان مصرف، همچنان افزایش یابد و چگونه صادرات می تواند با وجود تقلیل واردات همچنان افزایش یابد و چگونه صنعت و تجارت می توانند با وجود تقلیل واردات و صادرات گسترش یابند؟ [«اکونومیست» در مورد کارگران باز هم ادامه می دهد]:
« ثالثاً میبایستی از این موقعیت درخشان استفاده می کردند، به این ترتیب که برای خود و فرزندانشان وسایل بهترین تعلیمات ممکنه را فراهم می ساختند تا خود را بهتر با وضع بهبود یافته زندگیشان منطبق سازند و بایستی یاد می گرفتند که بهترین استفاده را از آن بکنند. بدبختانه باید بگوئیم که به ندرت مدارس تا این حد خلوت بوده و شهریه آنها به این وضع بد پرداخت شده است.»
آیا این واقعیت اینقدر شگفت آور است؟ رونق تجارت همپای بزرگتر شدن کارخانه ها و استعمال بیشتر ماشین ها صورت می گرفت و به این ترتیب تعداد بیشتری از کارگران بالغ جایشان به وسیله زنان و کودکان اشغال می شد و مدت کار روزانه طولانی تر می گردید. هر قدر مادران و بچه های بیشتری به کارخانه ها کشیده می شدند، به همان اندازه مدارس خلوت تر می شدند و بالاخره اینکه موقعیت را برای پدران  و  مادران  و  فرزندانشان  فراهم  آورده  بودند که چه نوع  مطالبی  بیاموزند؟ «اکونومیست» می گوید:« برای آنکه فرابگیرند که چگونه می توان افزایش جمعیت را در سطحی که مالتوس مقرر داشته است، ثابت نگه داشت.» و آقای گوبدن می گوید:« تحصیلات باعث می شود که کارگران پی ببرند که مساکن کثیف بد آب و هوا و شلوغ ، بهترین وسیله برای بدست آوردن سلامتی و نیرو نمی باشد!» این درست مثل آن است که اگر خواسته باشیم انسانی را از مرگ در اثر گرسنگی نجات بدهیم به او بگوئیم که قوانین طبیعی چنین مقرر می دارند که جسم انسان باید بطور منظم تغذیه نماید.
« دیلی نیوز » می نویسد: تحصیلات می توانست به کارگران ما بفهماند که چگونه می توان از استخوانهای خشکیده مواد غذائی بدست آورد و چگونه می توان از نشاسته نان شیرینی ساخت و چگونه می توان از گرد و خاک کارخانه سوپ تهیه کرد!
بنابراین مختصر کلام ، فرصت های درخشانی که طبقه کارگر از دست داده است عبارتند از این فرصت درخشان که نباید ازدواج کنند و بیاموزند که در زندگیشان کمتر ولخرجی نمایند، تقاضای دستمزدهای بیشتری را نداشته باشند، با 15 شلینگ در هفته سرمایه دار بشوند و یاد بگیرند که چگونه می توان با تغذیه بدتر، جسم انسانی را سرپا نگاهداشت و به وسیله مکتب مالتوس روح را به زبونی و خفت کشانند.
هفته گذشته ارنست جونس به شهر پریستون رفت تا برای کارگرانی که از کارخانه ها بیرون انداخته شده بودند، درباره مسائل کارگری سخنرانی نماید. در موعد مقرر لااقل 15 هزار نفر در میدانی که محل سخنرانی بود، جمع شدند(روزنامه « پریستون پایلوت » تعداد حضار را 12 هزار نفر تخمین زده است) آقای جونس مورد استقبال گرم و پرشوری قرار گرفت. من نکاتی از سخنرانی او را نقل می کنم :
«این مبارزات برای چه صورت می گیرند؟ و به چه جهت اکنون جریان دارند؟ بخاطر آنکه منبع حیات شما بدست سرمایه ای ممهور شده است که چشمه های طلائی آن را تا ته خالی کرده و فقط لجن کف آن را برای شما باقی گذاشته است. چرا وقتی شما را از کارخانه بیرون می کنند، دریچه زندگی به رویتان بسته می شود؟ برای آنکه کارخانه دیگری نیست که در آن کار کنید و امکان دیگری برای امرار معاشتان وجود ندارد. چرا سرمایه دار از چنین قدرت عظیمی برخوردار است؟ برای آنکه صاحب اختیار تمام وسایل کار است ... به این جهت که وسایل کار محوری است که آینده خلق به دور آن می چرخد ... فقط یک جنبش توده ای کارگران همه رشته ها، فقط یک جنبش ملی کل طبقه کارگر می تواند به پیروزی موفقیت آمیزی بینجامد ... اگر مبارزه تان پراکنده و محلی باشد، در این صورت آن را خواهید باخت. بنابراین آن را در سطح ملی انجام دهید آنوقت پیروزی شما مسلم خواهد بود.»
آقای جورج کوول [یکی از رهبران کارگران اعتصاب کننده] و آقای جون ماتیوس [یکی از کارگران چارتیست] پیشنهاد کردند که از آقای ارنست جونس بخاطر مسافرتش به پریستون و خدمتی که در حق طبقه کارگر انجام داده است سپاسگذاری شود.
کارخانه داران منتهی کوشش خود را به عمل آوردند که مانع ورود جونس به شهر بشوند و از جمله نگذاشتند که سالنی برای برگزاری میتینگ اجاره داده شود ولی پلاکاردهایی که در منچستر تهیه شده بودند، مردم را آگاه ساختند که تظاهرات در فضای آزاد صورت خواهد گرفت. برای اینکه نفاق افکنی انجام گیرد، میان کارگران شایع ساخته بودند که آقای جونس مخالف اعتصاب است و علاوه بر این نامه هایی نوشته بودند که در آنها اعلام شده بود چنانچه جونس به پریستون بیاید جانش در خطر خواهد بود.

کارل مارکس
11 نوامبر 1853
روزنامه « نیویورک دیلی تریبون »
 بدبختی کارگران در انگلستان
 از دو ماه پیش، مشاجره ای در جراید اینجا به راه افتاده است که پرونده آن برای تاریخ نویسان آینده جامعه انگلستان به مراتب جالب توجه تر از تمام کاتالوگ های مصور و غیرمصور نمایشگاه بزرگ لندن خواهد بود.
بخاطر داریم که کمی قبل از پایان دوره پارلمان با عجله تمام به انگیزه کارخانه داران بزرگ، لایحه ای در دو مجلس [عوام و اعیان انگلستان] به تصویب رسید که به موجب آن عوارض مخصوص مستمندان در حوزه های محلی لانکشایر و یورکشایر افزایش یافت. این مقررات که فی نفسه تأثیر بسیار ناچیزی دارند، عمدتاً مشمول اقشار متوسط پایین ناحیه های صنعتی می شوند، در حالیکه به ندرت شامل حال صاحبان املاک (مالکین بزرگ زمین) و صاحبان کشتزارهای پنبه می گردد. در اثنای بحث درباره آن لایحه، پالمرستون بر ضد صاحبان کشتزارهای پنبه که کارگرانشان از فرط گرسنگی در خیابانها تلف می شدند، در حالیکه خودشان در اثر خرید و فروشهای سفته بازانه پنبه، ثروت بر روی ثروت می انباشتند مطالب تند و شدیدی ایراد نمود و اعلام کرد که « استادی آنها در بی کفایتی » در ایام بحران نیز به همین منوال به دلایل سوداگرانه ای بوده است. لرد دربی در مراسم افتتاح پارلمان اظهار داشته بود که وضع نامساعد پنبه از نظر کارخانه داران، دستی است که از غیب برآمده و حلال مشکلات آنها شده است به این ترتیب که چنانچه جنگ داخلی آمریکا غفلتاً واردات مواد خام را دچار وقفه نمی کرد، اشباع عجیب بازارها منجر به وحشتناک ترین بحران می شد.
گوبدن به عنوان سخنگوی کارخانه داران طی یک نطق سه روزه با سیاست خارجی پالمرستون مخالفت کرد. بعد از تعطیل پارلمان، مبارزه در مطبوعات ادامه یافت. اعلامیه هایی که در مورد کمک به توده محنت زده کارگر و رشد دائمی ابعاد فقر در نواحی صنعتی، خطاب به مردم انگلستان صادر می شدند، هر روز موجبات تازه ای برای ادامه مبارزه فراهم می آوردند. « مورنینگ استار » و سایر ارگانهای کارخانه داران خاطرنشان می ساختند که دوک دربی و یک دسته از آریستوکراتها، بهره مالکانه سالیانه ای معادل 300 هزار لیره استرلینگ و بیشتر از بابت مالکیتهای ارضی در نواحی صنعتی به دست می آورند که آنرا صرفاً مدیون کارخانه هایی هستند که خودشان به هیچ وجه شرکتی در آن نداشته اند و این کارخانه ها بودند که قیمتهای کنونی را برای زمینهای بی ارزش گذشته به وجود آوردند. « مورنینگ استار » تا آنجا پیش می رود که می گوید دربی و سایر زمینداران موظفند که مبالغ معین و مشخصی برای امور عام المنفعه بپردازند و از جمله مبلغی را که برای دربی تعیین کرده است 30 هزار لیره استرلینگ می باشد. در عمل، لرد دربی مدت کوتاهی بعد از تعطیل پارلمان دعوت کرد که برای تعیین مقدار کمکهای مربوط به امور عام المنفعه، جلسه ای در منچستر تشکیل گردد. او کمک خود را 1000 لیره استرلینگ تعیین کرد و برای سایر مالکین بزرگ نیز مبالغی متناسب با همین مقدار مقرر گردید. اگر چه نتیجه چندان درخشانی حاصل نشد، اما اریستوکراتهای زمیندار که لااقل، کاری انجام داده بودند باد در گلوهایشان انداختند که « از عذاب وجدان راحت شدیم! ».
در این میان سردمداران صنایع نساجی روی روش « خونسردانه » خود پافشاری می کنند و سر و کله شان در هیچ کجا پیدا نمی شود، نه در کمیته های محلی که بخاطر کاهش فقر و فلاکت تشکیل یافته اند و نه در کمیته لندن. یکی از جراید لندن می نویسد :« آنها نه در اینجا هستند و نه در آنجا، بلکه فقط در بازار لیورپول لول می خورند ». نشریات توری و « تایمز » هر روزه برعلیه خودکامگان صنایع نساجی نعره می کشند و می نویسند اینها که میلیونها لیره « از گوشت و خون کارگران را مکیده اند، حالا از آن امتناع می ورزند که حتی یک شاهی برای حفظ منابع ثروتشان بپردازند ». « تایمز » خبرنگاران خود را به مناطق صنعتی فرستاده است که توصیف مشروح آنها به هیچ وجه موجب محبوبیت « صاحبان کشتزارهای پنبه » نمی شود. در مقابل، ارگانهای کارخانه داران، « مورنینگ استار » ، « اکونومیست » ، « منچستر گاردین » و غیره، « تایمز » را متهم به آن می کنند که آتش مبارزه طبقاتی را دامن می زند تا گناه دولت، سیاست اقتصادیش در هند و غیره را از انظار پنهان سازد. آری حتی «گرایش های کمونیستی» را به « تایمز » نسبت می دهند و « تایمز » که ظاهراً برای کسب مجدد محبوبیت خود از این بابت بی نهایت احساس خرسندی می کند، با لحن تمسخرآمیز خشنی پاسخ می دهد : در حالیکه « صاحبان کشتزارهای پنبه » از یک طرف بسیار اقتصادی عمل می کنند یعنی سفته بازانه از وضع نامساعد کنونی پنبه استفاده می کنند و از طرف دیگر کمونیست های مجرب می باشند و در واقع « کمونیست هایی از نفرت انگیزترین نوع آن ». این آقایان ثروتمند خواستار آن بودند که انگلستان سر کیسه را باز کند تا پربهاترین قسمت سرمایه آنها را از گزند مصون دارد بدون آنکه خود آنها هیچ گونه مخارجی تحمل کرده باشند. سرمایه آنها فقط عبارت از کارخانه ها، ماشین آلات و طلب کاریهایشان از بانکها نیست بلکه بمراتب بیشتر مربوط به سپاه با نظم و انضباط کارگران لانکشایر و یورکشایر می باشد. در حالیکه آقایان کارخانه هایشان را تعطیل می کردند تا مواد خام را با 500 درصد سود بفروشند، خواستار آن بودند که مردم انگلیس، ارتش بیکار شده آنها را در قید حیات نگاه دارد!
در ایامی که این منازعه غیرعادی میان اریستوکراسی ارضی و اریستوکراسی صنعتی جریان دارد که کدام یک از آنها بیشتر خون کارگران را مکیده است و کدام یک از آنها، کمتر از دیگری برای برطرف کردن وضع رقت بار کارگران تعهد قبول کرده است، حتی برای بیماران موضوعاتی اتفاق می افتد که تحسین کنندگان « نمایشگاه بزرگ » لندن هیچ گونه اطلاعی از آن ندارند. واقعه ای که من در سطور زیر بیان می کنم از طرف مقامات رسمی تأیید شده است :
در یک کارخانه کوچک ذوب آهن در کاوکس هولم ، در نزدیکی پادموندن (در وست ریدینگ یورکشایر) پدری به اتفاق دو دختر خود زندگی می کرد. پدر سالخورده و ناتوان بود و دخترانش که در کارخانه بافندگی آقای هالی ویل به عنوان کارگر کار می کردند، نان آور او بودند. آنها در یک اطاق محقر در زیرزمینی که از یک نهر کثیف بیش از چند متر فاصله نداشت، زندگی می کردند و پنجره اطاق آنها زیر پله های ساکنین طبقه بالاتر قرار داشت و به این ترتیب مسکن مخروبه آنها از نور محروم بود. اینها در بهترین حالت، درآمدشان فقط به آن اندازه بود که بتوانند « جسم و روحشان را توأم نگاه دارند » ولی در 15 هفته اخیر تنها وسیله تغذیه شان را نیز از دست داده بودند زیرا کارخانه تعطیل شده بود و افراد این خانواده دیگر وسیله ای برای امرار معاش نداشتند. فقر قدم به قدم آنها را به نابودی سوق می داد و هر لحظه آنها را به گورستان نزدیک تر می ساخت. اندوخته ناچیز آنها به زودی ته کشید و سپس نوبت به فروش وسایل منقول ضروری از قبیل پوشاک، لحاف و تشک و هر چیز دیگر که قابل فروش و یا گرو گذاشتن بود، رسید تا نانی تهیه شود. بدیهی است در طی 14 هفته ای که آنها درآمدی نداشتند، حتی یک بار هم از کمک سازمانهای خیریه برخوردار نشدند.
بیماری مرد سالخورده که از یک ماه پیش شدت یافته بود این بدبختی را مضاعف کرده و او را زمین گیر ساخته بود. تراژدی میان او گولینو و پسرانش(1) حالا، بدون آدمخوارگی آن، در کارخانه ذوب آهن پادمون تکرار می شود. تقریباً هشت روز پیش (روز دوازدهم سپتامبر) سرانجام دختری که بنیه قوی تری داشت، از فرط ناعلاجی به سراغ متصدی امور خیریه می رود و وضع اسف انگیز خودشان را برای او بازگو می کند. شاید باور کردنی نباشد ولی این آقا در پاسخ می گوید که تا چهارشنبه آینده نمی تواند کاری برای خانواده مزبور انجام بدهد. این سه موجود بیچاره مجبور بودند 5 روز دیگر منتظر بمانند تا بالاخره جلاد قوی دست [مرگ] فرا برسد و به آنها کمک کند. افراد خانواده مزبور از آنجا که چاره دیگری ندارند به انتظار می نشینند. وقتی چهارشنبه موعود که قرار بود مقامات رسمی امور خیریه لقمه نانی به این خانواده گرسنه برسانند بالاخره فرا می رسد، شایعه مربوط به مرگ یکی از دو خواهر که در اثر گرسنگی تلف شده بود در محل می پیچد و وقتی اهالی سراسیمه روانه آنجا می شوند صحت این شایعه معلوم می شود. جسد نحیف دختر روی یک نیمکت کثیف در میان مظاهر نکبت فقر آرمیده بود و پدر درمانده و نحیفش در رختخواب ضجه و زاری می کرد و دختر دیگر که هنوز زنده بود فقط توانایی آن را داشت که داستان آلام و مصائب خودشان را بازگو کند. از روی تجارب گذشته می دانیم که کار این ماجرای نفرت انگیز که به هیچ وجه یک مورد استثنائی نیست به کجا می انجامد: مراسم کفن و دفن صورت می گیرد، مأمور اداره متوفیات درباره اهداف خیرخواهانه قانون مستمندان انگلیس نطق غرائی ایراد می کند و بار دیگر به نحوی ظاهر فریبانه درباره شایستگی دستگاه در اجرای قانون مزبور سخن سرمی دهد که محال است بتوان قانون را مسئول این تصادف تأثر انگیز دانست. متصدی امور خیریه خود را بی گناه اعلام می دارد و دادگاه اگر چه استقبال گرمی از او به عمل نمی آورد ولی به هر حال به او اطمینان خاطر می دهد که کوچکترین تقصیری متوجه او نیست و بالاخره داوران با رأی خود مشعر بر اینکه:« مرگ بر حسب مشیت الهی » بوده است در این کمدی رسمی سنگ تمام میگذارند.
 کارل مارکس
27 سپتامبر 1862
روزنامه « دی پرس »
 1- یکی از قهرمانان « کمدی الهی » اثر دانته است که به اتفاق پسران و نوادگانش به دستور کشیش پینرا به برج جوع انداخته می شود و برای آنکه از چنگ مرگ ناشی از گرسنگی بگریزد، از گوشت اجساد فرزندان خود سد جوع می کند. « انتشارات سوسیالیزم »
وضع رقت بار کارگران نساجی
  در رابطه با فرارسیدن زمستان، وضع مناطق صنعتی هر روز وخیم تر می شود. «مورنینگ استار» امروز اعلام خطر کرده است که چنانچه به روشهای کنونی « مؤسسات خیریه رسمی » ادامه داده شود، زمستان آینده صحنه های طوفانی تری از 43/1842 به وجود خواهد آورد. علت دیگر این اعلام خطر بی ثمر، اعلامیه یکی از کارگران سابق صنایع نساجی منچستر که اکنون بیکار شده است می باشد که در تمام روزنامه های انگلستان به چاپ رسیده است. برای درک بهتر محتویات این اعلامیه که من به اختصار در زیر ذکر خواهم کرد، باید دانست که «لابورتست» [آزمایش کار] چیست؟ قانون مستمندان 1834 انگلستان بخاطر آن بود که تکدی را از انگلستان ریشه کن نماید، به این صورت که آن را به عنوان یک جنایت ناشرافتمندانه مورد مجازات قرار داده و استمداد طلب را موظف به آن نماید که قبل از تقاضای مساعدت «اشتیاق به کار کردن» را از خود نشان بدهد، به این ترتیب که سنگها را خرد کند و یا اینکه «طنابهای کشتی های بادبان دار قدیمی را باز کند» ، یعنی عملیات بیهوده ای که جنایتکاران محکوم به اعمال شاقه در زندانهای انگلیس با آن سر و کار دارند. به موجب این «آزمایش کار» مرد بیمار برای هر یک از اعضای خانواده خود یک شلینگ در هفته دریافت می کند، یعنی نیم شلینگ به صورت پول نقد و نیم شلینگ به صورت نان.
و حالا می پردازیم به « اعلامیه » بافنده انگلیسی : خانواده او شامل شش نفر است، او سابقاً درآمدی مکفی داشته ولی از 18 هفته قبل مدت کار او به نصف و سپس به یک چهارم تقلیل می یابد و در طول این مدت درآمد هفتگی خانواده او به 8 شلینگ می رسد. هفته پیش کارخانه ای که او در آن کار می کرده، به کلی تعطیل شده است. کرایه خانه او 2 شلینگ و 3 دسی در هفته است. او تمام اشیاء ممکنه را گرو گذاشته و چیز دیگری برای فروش نداشت. یک شاهی در جیب نداشت و گرسنگی چشمان او و اعضای خانواده اش را بی فروغ کرده بود و بنابراین مجبور می شود که از اولیاء امور مستمندان استمداد بطلبد و صبح دوشنبه گذشته به اداره امور مستمندان مراجعه می کند.
بعد از « تحقیقات شدید » به او تذکر داده می شود که باید به مأمورین امور خیریه منطقه مربوطه خود مراجعه کند. در آنجا بعد از یک ساعت به حضور مبارک مأمور مربوطه پذیرفته می شود و بعد از تحقیقات جدیدی که از او به عمل می آید، به دلیل آنکه در هفته قبل سه شلینگ درآمد داشته است با تقاضای دریافت کمک وی مخالفت می شود. اگر چه « بیمار » درباره به مصرف رساندن این « ثروت » مشروحاً حساب پس داده بود ولی او و خانواده اش تا چهارشنبه بعد گرسنگی می کشند و حالا باز او به اداره « امور خیریه » مراجعه می کند، در اینجا به او اطلاع داده می شود که برای آنکه استحقاق دریافت کمک را داشته باشد ابتدا باید از عهده «آزمایش کار» برآید. بنابراین روانه کارگاه مستمندان می شود و مجبور است که تا ساعت پنج و نیم بعد از ظهر با شکم گرسنه به اتفاق 300 کارگر دیگر در محوطه ای به وسعت تقریباً 30 یارد [مربع] به اعمال شاق بپردازد. در اینجا، فشرده به یکدیگر و در فضائی تنگ، در مرطوب ترین گرمای تابستانی، در هوای خفه کننده پر گرد و غبار، این « بیماران آزمایش کار » اینها، این کارگران ماهر، این ستونهای ثروت ملی انگلستان مجبورند به پست ترین کارهائی که می توان به یک موجود بشری تحمیل کرد، تن دردهند. مثل این است که از یک ساعت ساز خواسته شود که نعلبندی کند و یا از یک نوازنده ارگ خواسته شود که خودش لوله های ارگش را بسازد. در پایان این عملیات، درست 5 شلینگ به او پرداخت می شود، نصف آن به صورت پول و نصف دیگر به صورت نان، یعنی بعد از پرداخت اجاره خانه به زحمت 2 پنس برای مصرف روزانه 6 نفر، برای او باقی می ماند. در جمعه آینده باز او مجبور است که از بوته این « آزمایشگاه پروردگاری » که بطور کلی هر هفته تکرار خواهد شد بگذرد. ولی حالا این « بافنده » با صراحت اعلام می دارد که تلف شدن خود و خانواده اش از گرسنگی را بر تکرار یک چنین تحقیری ترجیح می دهد.

کارل مارکس
4 اکتبر 1862
روزنامه « دی پرس »
  
جنبش کارگری در آمریکا *
 ده ماه از زمانیکه من به خواهش مترجم [خانم فلورنس کلی ویشنوتسکی] « متممی » بر این کتاب نوشتم ، می گذرد. در فاصله این ده ماه انقلابی در جامعه آمریکا صورت گرفت که در هر کشور دیگر لااقل ده سال به طول می انجامد. در فوریه 1886 افکار عمومی آمریکا در این باره وحدت نظر داشت که در آمریکا یک طبقه کارگر به مفهوم اروپائی آن اصولا وجود ندارد (1). و نتیجتاً یک مبارزه طبقاتی میان کارگران و سرمایه داران آنطور که جامعه اروپائی را زیر و رو کرد در جمهوری آمریکا غیرممکن می باشد و به این جهت سوسیالیسم نهالی است که از خارج وارد آمریکا شده و قادر نخواهد بود در سرزمین آمریکا ریشه بدواند. با وجود این در همان ایام ، مبارزه طبقاتی در حال نضج، سایه های عظیم خود را بر اعتصابات کارگران معدن ذغال سنگ پنسیلوانیا و کارگران سایر رشته ها گسترده بود، علی الخصوص در مورد تدارک برای جنبش بزرگ 8 ساعت کار [روزانه] که زمان آن ماه مه تعیین شده بود که حقیقتاً هم در ماه مه صورت گرفت. « متمم » من نشان می دهد که من در آن زمان این علامت را به درستی تشخیص داده و جنبش طبقه کارگر را در سطح ملی پیش بینی کرده بودم. ولی آنچه هیچ کس نمی توانست پیش بینی کند این بود که جنبش بتواند در یک چنین مدت کوتاهی و با یک چنین نیروی مقاومت ناپذیری، تجلی نماید و همچون حریقی در صحرای علف زار گسترش یابد و جامعه آمریکا را تا ستونهای اصلی آن به لرزه درآورد.
این حقیقتی است غیرقابل انکار و مجادله ناپذیر. اینکه این موضوع چه وحشت و هراسی در میان طبقه حاکم به وجود آورده بود، از اظهارات روزنامه نگاران آمریکایی که در تابستان گذشته با دیدارشان مرا سرفراز کردند پیداست. آنها وضع ناهنجار وحشت باری را که جنبش نوین کارگری برای طبقه حاکمه آمریکا به وجود آورده بود شرح می دادند و موجب خرسندی خاطر من شدند. مع الوصف جنبش در آن ایام هنوز در حال تکوین بود و فقط عبارت بود از یک ردیف حرکات ارتعاشی درهم و آشفته و ظاهراً بی ارتباط که به علت الغای بردگی سیاهان و در اثر توسعه سریع صنعتی، به صورت پائین ترین قشر جامعه آمریکا درآمده بود. البته حتی قبل از پایان سال نشان داده شد که این مبارزات اجتماعی ناآشنا، هر چه بیشتر در جهت مشخصی به جریان افتاده است. جنبش های خود به خودی و غریزی این توده های عظیم کارگری، گسترش آنها در یک پهنه وسیع مملکتی و بروز آن که همه جا همزمان با نارضایتی های مشترک آنها از وضع بد اجتماعی بود و در همه جا تقصیر آن متوجه علل و یا علت واحدی بود. همه اینها موجب شدند که توده های مزبور به این حقیقت واقف شوند که آنها طبقه جدید و خاصی را در جامعه آمریکا تشکیل می دهند، طبقه ای که در حقیقت کما بیش از کارگران مزد بگیر موروثی یعنی پرولتاریا تشکیل یافته بود. غریزه اصیل آمریکایی، این آگاهی را به وجود آورد که آنها باید بلافاصله در قدم بعدی برای رهائی خود اقدام کنند و برای ایجاد یک حزب سیاسی طبقه کارگر که دارای برنامه مخصوص خود بوده و هدف آن دست یافتن به کنگره آمریکا و کاخ سفید باشد کوشش نمایند. مبارزات ما بخاطر هشت ساعت کار روزانه، اغتشاشات شیکاگو و میلواکی و غیره و غیره ... کوششی که طبقات حاکمه با توسل به قهر آشکار و دستگاه ظالمانه دادگستری طبقاتی برای سرکوب کردن جنبش کارگری در حال نضج به عمل می آورد، سازماندهی کردن حزب جوان کارگری در تمام مراکز بزرگ در ماه نوامبر، انتخابات نیویورک و شیکاگو در ماههای مه و نوامبر تمام اینها علائم بی اعتباری اوراق استقراضی دولتی آمریکا را در ذهن بورژوازی این کشور زنده می کرد و از این به بعد نیز حوادث ماه مه و نوامبر بورژوازی را یاد روزهای ورشکستگی خواهد انداخت که در آن پرولتاریای آمریکا برای اولین بار کوپن های خود را برای پرداخت ارائه خواهد داد.
در کشورهای اروپائی سالها و سالها طول کشید تا طبقه کارگر کاملا درک کرد که او طبقه خاصی را تشکیل می دهد که تحت شرایط موجود همواره در جامعه مدرن وجود خواهد داشت. و باز سالها طول کشید تا این آگاهی طبقاتی موجب آن شد که آنها در یک حزب سیاسی خاص متشکل شوند، حزبی که وابسته به هیچ یک از احزاب قدیمی که به وسیله گروههای مختلف طبقات حاکمه به وجود می آمدند نبود و نسبت به همه آنها روشی خصمانه داشت. در محیط مساعد آمریکا آنجا که ویرانه های فئودالی راه را مسدود نکرده بودند، آنجا که تاریخ با عناصر جامعه مدرن بورژوازی که در قرن 17 به وجود آمده بودند آغاز می شود طبقه کارگر این دو مرحله از تکامل خود را فقط در عرض ده ماه طی کرد.
با وجود این، همه اینها فقط آغاز کار است. اینکه توده های کارگر مشترک بودن نارضایتی ها و منافع خود را احساس می کنند و به همبستگی خود در مقابل تمام طبقات دیگر پی می برند، اینکه آنها به منظور بیان این احساس و تأثیرگذاری آن، از دستگاه سیاسی آماده هر کشور آزاد استفاده می کنند، صرفاً قدم اولیه است. قدم بعدی عبارت از اینست که برای دردهای مشترک داروهای مشترکی پیدا کنند و در برنامه حزب کارگر قرار دهند. و این قدم که مهم ترین و دشوارترین گام تمام حرکت است هنوز باید در آمریکا برداشته شود.
یک حزب جدید باید یک برنامه مشخص مثبت داشته باشد، برنامه ای که جزئیات آن می تواند بر حسب موقعیت با تکامل خود حزب، تغییر کند ولی در عین حال باید برنامه ای باشد که حزب بتواند هر لحظه در مورد آن وحدت نظر داشته باشد. تا زمانی که این برنامه تهیه نشده است، موجودیت حزب فقط به عنوان یک نطفه مطرح خواهد بود، ممکن است موجودیت محلی داشته باشد ولی دارای موجودیت ملی نخواهد بود، ممکن است بر حسب مقررات خود، یک حزب باشد ولی هنوز یک حزب واقعی نیست.
شکل اولیه این برنامه هر چه می خواهد باشد ولی باید دائماً در جهتی تکامل یابد که از قبل بتوان آن را تعیین کرد. عللی که شکاف عمیقی میان طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار ایجاد کرده اند، یکی هستند چه در اروپا و چه در آمریکا و همچنین وسایلی که به کمک آنها می توان این شکاف را پر کرد، در همه جا یکی هستند. به این جهت هر قدر جنبش بیشتر تکامل یابد، به همان اندازه نیز باید با برنامه پرولتاریای اروپا منطبق گردد، برنامه ای که بعد از شصت سال نفاق و بحث و مجادله با وجود همه اختلافات میان پرولتاریای اروپا، مورد قبول همگان قرار گرفته است. در این برنامه نیز قبضه کردن قدرت سیاسی به وسیله طبقه کارگر، هدف نهایی اعلام شده است و این قدرت سیاسی وسیله ایست برای تصاحب مستقیم کلیه وسایل تولید از قبیل زمین، راه آهن، معادن، ماشین آلات و غیره به توسط جامعه و برای مورد استفاده قرار دادن این وسایل تولید به وسیله همگان و برای همگان.
حالا حزب جدید آمریکا عملا مثل همه احزاب سیاسی دیگر به نیروی واقعیت محض تشکیل خود، می کوشد تا سلطه سیاسی را به چنگ آورد. ولی هنوز تا آن زمان که برایش روشن بشود که برای چه منظوری باید از این سلطه سیاسی استفاده کرد فاصله زیادی دارد.
در نیویورک و سایر شهرهای شرقی، طبقه کارگر به شیوه اتحادیه های کارگری، خود را سازماندهی کرده و در هر شهر یک اتحادیه مرکزی کارگری نیرومند تشکیل داده است. مخصوصاً در نیویورک، اتحادیه مرکزی کارگری، در نوامبر گذشته هنری جرج را به عنوان رهبر خود برگزید و در نتیجه برنامه انتخاباتی آن زمان تحت تأثیر شدید نظریات هنری جرج قرار گرفت. در شهرهای بزرگ ناحیه شمال غربی مبارزات انتخاباتی بر اساس یک برنامه کارگری نسبتاً ناروشن، انجام گرفت که نفوذ ایده های هنری جرج یا بطور کلی در آن مشاهده نمی شد و یا به زحمت در آن دیده می شد، در حالیکه در مراکز بزرگ جمعیت و صنعت، جنبش یک شکل قطعی سیاسی به خود گرفت و می بینیم که به موازات آن در تمام کشور دو سازمان وسیع کارگری توسعه یافتند یکی مجاهدین کار (2) و دیگری حزب سوسیالیست کارگری است که فقط دومی دارای برنامه ای منطبق با وضع مدرن اروپائی ذکر شده در بالا می باشد.
از میان این سه شکل کما بیش مشخصی که جنبش کارگری آمریکا در آن متجلی می شود، اولین آنها یعنی جنبش نیویورک که به وسیله هنری جرج رهبری می شود در حال حاضر فقط دارای اهمیتی محلی می باشد. بدون شک نیویورک بطور قیاس ناپذیری مهمترین شهر کشور است. اما نیویورک، پاریس نیست و ممالک متحده نیز فرانسه نیست و به نظر من برنامه هنری جرج در شکل کنونیش شایستگی آن را ندارد که بتواند چیزی بیش از ستونهای اصلی یک جنبش محلی را تشکیل بدهد و یا آنکه در بهترین حالت خود بتواند بیش از مرحله گذار کوتاه مدت یک جنبش عمومی باشد. از نظر هنری جرج سلب مالکیت ارضی از توده های خلق، بزرگترین علت عمومی تقسیم خلق به غنی و فقیر می باشد ولی این امر از نظر تاریخی چندان درست نیست. در ادوار دیرینه آسیایی و کلاسیک، شکل مسلط تقسیم طبقاتی، برده داری بود یعنی موضوع سلب مالکیت ملک و زمین از توده های خلق در بین نبود بلکه تصاحب خود افراد به وسیله شخص سوم مطرح بود. از زمانیکه در دوران انحطاط جمهوری روم ، دهقانان آزاد ایتالیایی از شهرهای موطن خود رانده شده و به یک طبقه از « سفیدهای لمپن شده » مبدل گشتند همانطور که (« فقیرهای سفید » یا « زباله های سفید ») قبل از 1861 در ایالات برده دار جنوبی ممالک متحده وجود داشتند و در فاصله زمانی میان بردگان و آزادهای لمپن شده یعنی دو طبقه ای که برای رهایی خود به یک اندازه کاهل بودند دنیای قدیم دچار اضمحلال شد. در قرون وسطی به هیچ وجه سلب مالکیت زمین از توده های خلق اساس ستم فئودالی نبود بلکه بیشتر تصاحب خود آنها بود که اساس این ستم را تشکیل می داد. دهقان موطن خود را حفظ کرد ولی به عنوان نیمه برده و فرمانبردار به آن زنجیر شد و مجبور بود که به مالک زمین، خراجی به صورت کار و یا محصول بپردازد. تازه در آغاز عصر جدید یعنی در اواخر قرن 15 بود که بیرون راندن دهقانان در سطح بالاتری صورت گرفت. در واقع این بار تحت شرایط تاریخی، دهقانان بی چیز شده را به طبقه مدرن کارگر روزمزد یعنی به افرادی که چیزی جز نیروی کار خود ندارند و فقط به وسیله فروش این نیروی کار به دیگران، می توانند زنده بمانند مبدل ساخت. اما وقتی سلب مالکیت زمین و ملک، موجب به وجود آمدن این طبقه شد، آن وقت شیوه تولید سرمایه داری، صنعت بزرگ مدرن و زراعت بزرگ مدرن، باعث همیشگی شدن و وسعت آن گشتند و آن را به طبقه مخصوصی که دارای منافع خاص و وظیفه تاریخی ویژه ای بود، مبدل ساختند. همه این موضوعات به وسیله مارکس مشروحاً بیان شده است (جلد اول سرمایه قسمت هفت: « انباشت به اصطلاح اولیه »). از نظر مارکس علت اختلاف طبقاتی کنونی و خفت و خواری طبقه کارگر در سلب مالکیت از او در مورد کلیه وسایل تولید نهفته است، که طبیعتاً زمین نیز در آن مستقر می باشد.
هنری جورج بعد از آنکه انحصاری کردن زمین را تنها علت فقر و بدبختی تلقی کرد، بدیهتاً راه علاج آن را در این می بیند که جامعه در خصلت خود، بار دیگر زمین را به تصاحب خود درآورد. حالا سوسیالیست های مکتب مارکس نیز خواستار آنند که جامعه دوباره زمین را به تصاحب خود درآورد ولی نه فقط زمین بلکه کلیه وسایل تولید دیگر را نیز به همین ترتیب تصاحب کند. البته اگر ما این مطلب را نیز نادیده بگیریم باز تفاوت دیگری نیز باقی می ماند و آن اینستکه پس با زمین چه باید کرد؟ سوسیالیست های امروزی تا حدی که مارکس نماینده آنهاست خواستار آنند که زمین در مالکیت اشتراکی باشد و بطور اشتراکی و برای منافع مشترک روی آن کار بشود و همین امر باید در مورد تمام وسایل تولیدی اجتماعی، معادن، راه آهن، کارخانه ها و غیره صورت گیرد. هنری جرج برعکس به این امر رضایت داده است که زمین کاملا مثل وضع حاضر بطور اقطاعی به فرد فرد مردم اجاره داده شود و این امر فقط در صورتی انجام گیرد که نظمی برای اجاره داری وجود داشته باشد و بهره زمین بجای آنکه به جیب اشخاص برود، به صندوق عمومی ریخته شود. خواست سوسیالیست ها، شامل دگرگونی کامل مجموعه سیستم تولید اجتماعی کنونی است. خواست هنری جرج برعکس به شیوه تولیدی امروزی جامعه دست نمی زند یعنی چیزی که در واقع، سالها قبل به وسیله افراطی ترین جریان ریکاردوئی اقتصاد بورژوائی، مطرح شده است. آنها نیز خواهان ضبط بهره زمین به وسیله دولت بودند.
طبعاً صحیح نیست قبول کنیم که هنری جورج فعلا برای همیشه و ابد حرف آخرش را گفته است. ولی من مجبورم تئوری او را آنطور که می بینم تلقی کنم.
دومین بخش جنبش کارگری آمریکا را مجاهدین کار تشکیل می دهد و چنین به نظر می رسد که این سازمان بازتاب صحیحی از سطح تکامل کنونی جنبش می باشد، همانطور که بدون شک کثیرالعده ترین بخشهای سه گانه جنبش کارگری آمریکا را تشکیل می دهد. این اتحادیه بزرگی است که در سطح بسیار وسیعی از کشور گسترش یافته است و دارای « مجامع » بیشماری می باشد که در آنها انواع و اقسام نظریات فردی و محلی درون طبقه کارگر، نمایندگی دارند. سازمان مجاهدین کار همه اینها را در لوای برنامه ناروشن مربوطه ای، با هم متحد کرده و آنها را عمدتاً به وسیله یک احساس غریزی و نه به وسیله یک اساسنامه غیرقابل اجراء با هم متشکل ساخته است. غریزه ای که متکی به این واقعیت محض است که تشکل آنها بخاطر هدفهای مشترک مورد نظرشان، آنها را به سطح یک قدرت بزرگ در کشور ارتقاء می دهد. این یک معمای پرتضاد اصیل آمریکایی است که مدرن ترین کوشش ها را در قبای قرون وسطائی انجام می دهد و دمکرات ترین و یاغی ترین روح را در پس یک چهره ظاهراً مستبد ولی در حقیقت ناتوان پنهان می سازد. چنین است تصویری که مجاهدین کار به یک ناظر اروپائی ارائه می دهند. البته نباید فقط به ویژگیهای ظاهری بپردازیم، زیرا اینها مانع آن نمی شوند که ما بتوانیم در این انبوه غول آسای کارگری، توده عظیمی از انرژی خفته سیاسی را ببینیم که در آستانه تبدیل آرام ولی حتمی به یک نیروی زنده و فعال قرار دارد.
سازمان مجاهدین کار اولین تشکیلات ملی است که به وسیله کل طبقه کارگر آمریکا به وجود آورده شده است. بدون توجه به اینکه منشأ و تاریخچه آن چیست، کمبودها و دیوانگی های کوچک آن کدام است و برنامه و اساسنامه آن چیست باید گفت که در اینجا حقیقتاً با پدیده ای که ساخته و پرداخته مجموعه طبقه کارگر مزدگیر آمریکاست، سر و کار داریم و این تنها نوار ملی است که آنها را به هم مربوط ساخته و موجب آن شده است که آنها قدرت خود را کمتر از قدرت دشمنانشان تلقی نکنند و با غرور و سرفرازی به تحقق پیروزیهای آینده شان امیدوار باشند.
به هیچ وجه صحیح نیست که بگوئیم مجاهدین کار توانایی تکامل را ندارند (در روزنامه سوسیال دمکرات، جمله بالا اشتباهاً چنین چاپ شده است: توانایی تکامل را دارند). او بطور مدام در مسیر تکامل و دگرگونی قرار دارد و توده ای از یک ماده با قوام است که در حال جوشش و تخمیر می باشد و در صدد است که فرم و شکلی را که متناسب با طبیعت اوست، کسب نماید. همانطور که تکامل تاریخی حتمی و مسلم است و درست همانطور که طبیعت قوانین خاص مربوط به خود را دارد، همانطور هم این فرم پذیری حتمی و مسلم است. این که آیا آن وقت نیز مجاهدین کار، نام فعلی خود را حفظ خواهند کرد یا نه، موضوعی است کاملا بی تفاوت. البته ناظری که از دور شاهد است، به زحمت می تواند در آن، ماده اولیه ای را ببیند که آینده جنبش کارگری آمریکا و به همراه آن بطور کلی آینده جامعه آمریکا، بایستی از آن ساخته شود.
بخش سوم ، حزب سوسیالیست کارگری است که فقط اسماً یک حزب است، زیرا تا به حال در هیچ کجای آمریکا، واقعاً قادر به آن نبوده است که عملا به عنوان یک حزب سوسیالیستی ظاهر شود. علاوه بر این، این حزب تا حدودی یک عنصر خارجی در آمریکاست و تا همین اواخر تقریباً فقط از مهاجرین آلمانی که فقط به زبان خودشان صحبت می کردند و با زبان انگلیسی مملکت، فقط بطور محدودی آشنایی داشتند تشکیل یافته بود. این حزب اگر چه ریشه های بیگانه ای داشت ولی در عوض مجهز به سلاح تجربه بود. تجربه ای که ضمن مبارزه طبقاتی درازمدتی در اروپا کسب کرده بود و از شرایط عمومی رهایی طبقه کارگر چیزی که در مورد کارگران آمریکایی تاکنون به صورت استثنائی صادق می باشد آگاه بود. این سعادتی است برای پرولتاریای آمریکا که به این ترتیب در موقعیتی قرار دارد که می تواند از ثمرات معنوی و اخلاقی مبارزات چهل ساله هم مسلکان طبقاتی اروپایی خود برخوردار باشد و از آنها استفاده کرده و به این وسیله پیروزی خود را تسریع نماید، زیرا همانطور که گفتیم شک نیست که : سرانجام برنامه پرولتاریای آمریکا باید عمدتاً همان برنامه ای باشد که اینک مورد قبول مجموعه پرولتاریای در حال نفاق و کشمکش اروپا، قرار گرفته است. همان برنامه ای که حزب کارگر سوسیالیست آمریکایی آلمانی، دارد. به این ترتیب و در این حد، این حزب رسالت بسیار مهمی در جنبش به عهده دارد ولی برای آنکه بتواند این وظیفه را انجام بدهد، باید تا آخرین تکه جامه غریبه اش را به دور افکند و کاملا آمریکایی بشود. او نمی تواند از آمریکایی ها بخواهد که به طرف او بروند بلکه او، این اقلیت مهاجر است که باید به طرف اکثریت عظیمی که در آمریکا زاد و ولد یافته اند، برود. از این گذشته باید قبل از هر چیز انگلیسی فرا بگیرد.
پروسه اختلاط و امتزاج عناصر گوناگون این توده مواج عظیم عناصری که در واقع جدال و کشمکشی با هم ندارند ولی به علت منشأهای مختلفشان با یکدیگر بیگانه اند مدتی به طول خواهد انجامید و همانطور که در برخی از نقاط دیده می شود، بدون اصطکاک های گوناگونی نخواهد بود، مثلا مجاهدین کار در شهرهای شرقی آمریکا، در اینجا و آنجا سرگرم مبارزات محلی با اتحادیه های کارگری ارگانیزه، می باشند. البته این نوع اصطکاک ها، میان خود مجاهدین کار نیز وجود دارد و بین خود آنها نیز به هیچ وجه صلح و صفا و هماهنگی حکومت نمی کند. ولی این به هیچ وجه علامت انحطاطی که سرمایه داران با شادمانی از آن یاد می کنند نمی باشد. بلکه اینها فقط دلایلی برای آن هستند که فرقه های بیشمار کارگری که اینک بالاخره در یک جهت واحد به حرکت درآمده اند تاکنون نه شیوه بیان برازنده و مناسبی برای منافع مشترک خود پیدا کرده اند و نه شایسته ترین شکل تشکیلاتی را یافته اند. تا این زمان اینها فقط نخستین سربازگیریهای توده ای برای جنگ انقلابی بزرگی بوده اند که بطور انفرادی متشکل و مجهز شده و هنوز نیروهای محلی مستقلی می باشند ولی تمام آنها در صدد آن هستند که لشکر بزرگ واحدی را که البته هنوز فاقد تشکیلات منظم و نقشه نظامی مشترکی می باشد تشکیل بدهند. هنوز در اینجا و آنجا، ستونهایی که راه اردوگاه اصلی را طی می کنند، برخوردهایی با یکدیگر دارند و گیجی و سردرگمی، بحث و مشاجره و حتی تهدید به زد و خوردهای جدی و شدیدی، دیده و شنیده می شود. ولی مشترک بودن هدف نهایی آنها، بالاخره تمام مشکلات کوچک را از بین خواهد برد و طولی نمی کشد که گردانهای پراکنده و پر سر و صدا، در خط جنگی فشرده ای به هم خواهند پیوست و با تجهیزات کامل نظامی و سکوتی تهدید کننده جبهه ای به وجود خواهند آورد که عناصر پاکباز و بی پروایی دربر خواهد داشت و از ذخایر فراوانی برخوردار خواهد بود.
رسیدن به این نتیجه یعنی متحد ساختن این گروههای گوناگون مستقل در یک ارتش واحد ملی کارگری با یک برنامه مشترک که برنامه اصیل طبقاتی کارگران باشد ولو آنکه نواقصی هم داشته باشد اینست قدم بعدی که باید در آمریکا برداشته شود. هیچ کس نمی تواند در راه رسیدن به این هدف و طرح برنامه ای متناسب با این هدف، سهمی بزرگتر از حزب سوسیالیست کارگری داشته باشد و این نیز در صورتی امکان پذیر است که این حزب بخواهد از همان تاکتیکی پیروی کند که سوسیالیستهای اروپایی در ایامی که هنوز اقلیت ناچیزی از طبقه کارگر را تشکیل می دادند تعقیب می کردند.
این تاکتیک نخستین بار در 1847 در « مانیفست حزب کمونیست » در جملات زیر بیان شد (در ضمن « کمونیست ها » لقبی بود که ما در آن ایام پذیرفته بودیم و امروز نیز به هیچ وجه از قبول آن سر باز نمی زنیم) :
« کمونیست ها، حزب مخصوصی در مقابل سایر احزاب کارگری ندارند، آنها دارای منافعی که جدا از منافع کل پرولتاریا باشد، نیستند.
آنها اصول خاصی را که خواسته باشند طبق آن مدلی برای جنبش پرولتری بسازند، مطرح نمی کنند. وجه تمایز کمونیست ها از سایر احزاب پرولتاریایی فقط عبارت از اینست که آنها از یک طرف در مبارزات ملی مختلف پرولتاریا منافع مشترک مجموعه پرولتاریا را که وابسته به ملیت نمی باشد در نظر می گیرند و از طرف دیگر در مراحل تکاملی مختلفی که مبارزه میان پرولتاریا و بورژوازی طی می کند، همواره نماینده منافع تمام جنبش می باشند.
بنابراین کمونیست ها از لحاظ عملی مهم ترین و همواره تحرک بخشنده ترین بخش احزاب کارگری تمام دنیا بوده و از لحاظ تئوریک، قبل از سایر توده های پرولتری، از شرایط ، مسیر و نتایج عمومی جنبش کارگری، آگاهی کسب کرده اند ... آنها برای نیل به مقاصد و حفظ منافع بلاواسطه موجود طبقه کارگر، مبارزه می کنند و در عین حال نماینده جنبش آینده در جنبش کنونی می باشند. »
اینست تاکتیکی که کارل مارکس، بنیان گذار سوسیالیسم مدرن و همراه او من و سوسیالیستهای تمام ملتها که با ما همکاری می کنند بیش از چهل سال است تعقیب می کنیم و این است تاکتیکی که همه جا به پیروزی ما انجامیده و موجب شده است که امروز توده سوسیالیستهای اروپا چه در آلمان و چه در فرانسه، چه در بلژیک و هلند و چه در سوئیس، چه در دانمارک و سوئد و چه در پرتغال و اسپانیا بمثابه یک ارتش واحد بزرگ، در زیر پرچم مشترکی مبارزه کنند.

فردریش انگلس
لندن 26 ژانویه 1887
 * مقاله بالا را فردریش انگلس به عنوان مقدمه بر چاپ آمریکایی کتابش به نام «وضع طبقه کارگر در انگلستان» که در 1887 منتشر شد، نوشته است. انگلس این مقاله را در همین سال، به زبان آلمانی ترجمه کرد و تحت عنوان «جنبش کارگری در آمریکا» به صورت مقاله ای در نشریه « سوسیال دمکرات » منتشر ساخت و چند ماه بعد ترجمه آن را به زبان فرانسه در روزنامه « سوسیالیست » چاپ کرد. این مقاله بعداً به صورت جزوه جداگانه ای به زبانهای انگلیسی و آلمانی منتشر شد. قبل از انتشار کتاب، این مقاله بدون اجازه و اطلاع انگلس به آلمانی ترجمه شده و در روزنامه آلمانی زبان « روزنامه خلق نیویورک » منتشر گشته بود و انگلس که از کیفیت ترجمه کتاب راضی نبود به این موضوع اعتراض کرد.
1- اتفاقاً توجیه نسخه انگلیسی کتابی که من در 1844 نوشتم ، از این قرار است که اوضاع صنعتی امروز آمریکا کاملا منطبق با اوضاع صنعتی سالهای چهل انگلیس می باشد یعنی، چیزی که من تشریح کرده بودم. مقالات مربوط به «جنبش کارگری آمریکا» که ادوارد و الئانور مارکس آولینگ در مجله ماهیانه « تایم » چاپ لندن در شماره های مارس، آوریل، مه و ژوئن نگاشته اند، بهترین شاهد صحت این موضوع است. من با علاقه زیادی به این مقاله عالی استناد می ورزم ، زیرا که بطور ضمنی این فرصت نصیب من شده است که بدگوئیهای رذیلانه ای را که هیئت اجرائیه حزب به اصطلاح کارگر آمریکا در مورد آولینگ در دنیا منتشر ساخته است مردود نمایم. (تذکر انگلس در چاپ مخصوص کتاب)
2- مجاهدین کار: نام یک سازمان مخفی کارگری بود که در 1869 در فیلادلفیا بنیان گذاری شده بود و در 1878 به صورت علنی وارد صحنه شد. این سازمان عمدتاً کارگران غیرمتخصص و از جمله تعداد زیادی از سیاهان را گرد هم آورد. هدف آن ایجاد شرکتهای تعاونی و سازماندهی مساعدتهای متقابل بود. مجاهدین کار در تعداد زیادی از فعالیت های طبقه کارگر شرکت داشتند ولی دستگاه رهبری آن اصولا با شرکت کارگران در مبارزات سیاسی مخالف بود و از همکاری طبقات طرفداری می کرد و در 1886 سعی کرد که جنبش اعتصابی را که تمام کشور را فرا گرفته بود متوقف سازد، به این ترتیب که شرکت اعضای خود را در اعتصاب ممنوع ساخت. از آن به بعد این سازمان نفوذ خود را در میان کارگران از دست داد و در اواخر سالهای نود کاملا منحل شد.