اسناد انترناسيونال اول
كارل ماركس _ فردريش انگلس
برگردان: بيژن
برگردان: بيژن
نتايج به كار بردن ماشينها به وسيلهى سرمايه داران(1)
(از صورت جلسهى نشست 28 ژوئيه 1868، شوراى كل انترناسيونال)
شهروند ماركس بحث مربوط به تز «نتايج به كار بردن ماشينها به وسيلهى سرمايه داران» را آغاز مىكند و مىگويد: چيزى كه بيش از همه موجب شگفتى ما شده، اينست كه نتيجهى استعمال ماشينها بر خلاف همهى چيزهايى بوده است كه اجتناب ناپذير تلقى مىشدند. به جاى كوتاه شدن مدت كار، مدت كار روزانه به شانزده تا هجده ساعت افزايش يافته است. در گذشته، مدت عادى كار ده ساعت بود و در صد سال اخير _ چه در انگلستان و چه در قاره (اروپا) _ مدت كار روزانه به وسيلهى قانون افزايش يافته است. تمام مقررات مربوط به كارخانه ها در صد سال اخير، بر گرد اين محور دور مىزده است كه به كمك قوانين، كارگران را مجبور به آن كنند كه مدت بيشترى كار كنند.
تازه در 1833 بود، كه ساعات كار اطفال به دوازده ساعت در روز محدود شد. در نتيجهى كار زياد، فرصتى براى تكامل معنوى كارگران باقى نمانده است. وضع جسمى آنها نيز به همين منوال بدتر شده، بيمارىهاى واگيردار ميان آنها شايع شده، و اين موضوع باعث گشته كه چند تن از نمايندگان طبقات بالا خود را به اين مساله مشغول سازند. سر روبرت پيل پير، يكى از نخستين كسانى بود كه توجه به اين نكبت پر سر و صدا را مطرح ساخت و روبرت اوون، اولين كارخانه دارى بود كه ساعات كار را در كارخانهى خود محدود كرد. قانون ده ساعت كار روزانه، اولين قانونى بود كه مدت كار را در مورد زنان و كودكان به ده ساعت و نيم در روز محدود ساخت، ولى اين فقط شامل برخى كارخانه ها مىشد.
اين يك پيش رفت بود، زيرا كارگران به اين وسيله وقت آزاد بيشترى پيدا كردند. در رابطه با توليد نيز اين محدوديت به زودى جبران شد. در نتيجهى تكميل شدن ماشينها و بيشتر شدن شدت كار كارگران، با وجود ساعات كمتر كار، امروزه بيشتر از زمانى كه مدت كار روزانه طولانىتر بود، كار انجام مىگيرد.
يكى ديگر از نتايج استعمال ماشينها، عبارت از اين است كه زنان و كودكان نيز به كارخانه ها كشانده شدهاند و به اين وسيله، زن يكى از نيروهاى فعال توليد اجتماعى ما شده است. سابقا از كار زنان و كودكان در كانون خانواده استفاده مىشد. من نمىخواهم با بيان اين مطلب، بگويم كه شركت زنان و كودكان در توليد اجتماعى بد است. من معتقدم كه هر بچه بايد از نه سالگى بخشى از وقت خود را صرف كار توليدى نمايد، ولى شرايطى كه در موقعيت كنونى كودكان را مجبور به كار مىكند، نفرت آور است.
يكى ديگر از نتايج به كار بردن ماشينها، تغيير كامل مناسبات سرمايه دارى در روستا است. سابقا كارفرمايان متمول و كارگران فقيرى وجود داشتند، كه از ابزار كار خود استفاده مىكردند. آنها تقريبا عمال آزادى بودند، كه اين امكان را داشتند كه در مقابل كارفرمايان خود، مقاومتهاى موثرى به عمل آورند. ولى حالا ديگر براى كارگر مدرن كارخانه، براى زنان و كودكان، يك چنين آزادىاى وجود ندارد. آنها، برده هاى سرمايه مىباشند.
تلاش سرمايه دار براى كشفى كه بتواند وابستگى او به كارگر را منتفى سازد، پايان پذير نيست. ماشين ريسندگى و چرخ بافندگى ماشينى، او را غير وابسته ساختند و نيروى محركهى توليد را در دست او قرار دادند. كارخانه دار تبديل به تدوين كنندهى قانون جزا در درون موسسهى خود شده است و جبرا مجازاتهايى را تعيين مىكند، كه اكثرا به نفع ثروت مندتر شدن خود او مىباشند. رفتار ارباب مالك نسبت به سرفها به وسيله سنتها تعيين مىشد و تابع مقررات خاصى بود، ولى كارخانه دار تحت هيچ كنترلى قرار ندارد.
يكى از مهمترين نتايج استعمال ماشينها، كار سازمان دهى شده مىباشد، كه مجبور است دير يا زود ثمرات خود را به بار آورد. نفوذ ماشينها بر روى كارگرانى كه ماشينهاى مزبور رقيب كارشان شده است، مستقيما نابود كننده است. در انگلستان و هندوستان، پيشه وران زيادى در اثر به كار افتادن دستگاه هاى بافندگى ماشينى، به معنى واقعى كلمه به قتل رسيدهاند.
به ما مىگويند كه تنگ دستى مولود ماشينها، موقتى مىباشد، ولى تكامل ماشينها متداوما در حال پيش رفت است، حتا اگر اين تكامل در عين حال تعداد كثيرى از انسانها را به توليد بكشاند و آنها را به كار وادارد؛ زيرا از سوى ديگر، باز هم مرتبا كار تعداد زيادترى از انسانها را غارت مىكند. يك مازاد دائمى از جمعيت اضافى طرد شده وجود خواهد داشت و آن طور كه مالتوزيانيستها مدعى بودند، جمعيت اضافى به نسبت توليد كشور وجود نخواهد داشت، بلكه جمعيت اضافىاى يافت خواهد شد كه كار آنها به وسيلهى ماشينهاى خلاقتر، زائد مىشود.
به كار بردن ماشينها در كشور، به طور مداوم جمعيت اضافىاى را به وجود مىآورد، كه ديگر هيچ گونه اشتغالى پيدا نمىكند. اين مازاد به شهرها هجوم آورده و يك فشار دائمى بر روى بازار كار وارد مىكند، فشارى كه منتهى به تنزل مزدها مىشود. وضعيت قسمت شرقى لندن، نمونهاى از اين تاثير است.(2)
نتايج واقعى به كار بردن ماشينها را مىتوان به بهترين وجه در رشته هايى از كار، كه ماشينها در آن به كار نرفتهاند، مشاهده كرد. مىتوان در پايان گفت، كه استعمال ماشينها از يك سو موجب كار مركب و متشكل مىشود و از سوى ديگر به از ميان رفتن كليهى روابط اجتماعى و خانوادگىاى كه تاكنون وجود داشتهاند، منجر خواهد شد.
(از صورت جلسهى نشست 28 ژوئيه 1868، شوراى كل انترناسيونال)
شهروند ماركس بحث مربوط به تز «نتايج به كار بردن ماشينها به وسيلهى سرمايه داران» را آغاز مىكند و مىگويد: چيزى كه بيش از همه موجب شگفتى ما شده، اينست كه نتيجهى استعمال ماشينها بر خلاف همهى چيزهايى بوده است كه اجتناب ناپذير تلقى مىشدند. به جاى كوتاه شدن مدت كار، مدت كار روزانه به شانزده تا هجده ساعت افزايش يافته است. در گذشته، مدت عادى كار ده ساعت بود و در صد سال اخير _ چه در انگلستان و چه در قاره (اروپا) _ مدت كار روزانه به وسيلهى قانون افزايش يافته است. تمام مقررات مربوط به كارخانه ها در صد سال اخير، بر گرد اين محور دور مىزده است كه به كمك قوانين، كارگران را مجبور به آن كنند كه مدت بيشترى كار كنند.
تازه در 1833 بود، كه ساعات كار اطفال به دوازده ساعت در روز محدود شد. در نتيجهى كار زياد، فرصتى براى تكامل معنوى كارگران باقى نمانده است. وضع جسمى آنها نيز به همين منوال بدتر شده، بيمارىهاى واگيردار ميان آنها شايع شده، و اين موضوع باعث گشته كه چند تن از نمايندگان طبقات بالا خود را به اين مساله مشغول سازند. سر روبرت پيل پير، يكى از نخستين كسانى بود كه توجه به اين نكبت پر سر و صدا را مطرح ساخت و روبرت اوون، اولين كارخانه دارى بود كه ساعات كار را در كارخانهى خود محدود كرد. قانون ده ساعت كار روزانه، اولين قانونى بود كه مدت كار را در مورد زنان و كودكان به ده ساعت و نيم در روز محدود ساخت، ولى اين فقط شامل برخى كارخانه ها مىشد.
اين يك پيش رفت بود، زيرا كارگران به اين وسيله وقت آزاد بيشترى پيدا كردند. در رابطه با توليد نيز اين محدوديت به زودى جبران شد. در نتيجهى تكميل شدن ماشينها و بيشتر شدن شدت كار كارگران، با وجود ساعات كمتر كار، امروزه بيشتر از زمانى كه مدت كار روزانه طولانىتر بود، كار انجام مىگيرد.
يكى ديگر از نتايج استعمال ماشينها، عبارت از اين است كه زنان و كودكان نيز به كارخانه ها كشانده شدهاند و به اين وسيله، زن يكى از نيروهاى فعال توليد اجتماعى ما شده است. سابقا از كار زنان و كودكان در كانون خانواده استفاده مىشد. من نمىخواهم با بيان اين مطلب، بگويم كه شركت زنان و كودكان در توليد اجتماعى بد است. من معتقدم كه هر بچه بايد از نه سالگى بخشى از وقت خود را صرف كار توليدى نمايد، ولى شرايطى كه در موقعيت كنونى كودكان را مجبور به كار مىكند، نفرت آور است.
يكى ديگر از نتايج به كار بردن ماشينها، تغيير كامل مناسبات سرمايه دارى در روستا است. سابقا كارفرمايان متمول و كارگران فقيرى وجود داشتند، كه از ابزار كار خود استفاده مىكردند. آنها تقريبا عمال آزادى بودند، كه اين امكان را داشتند كه در مقابل كارفرمايان خود، مقاومتهاى موثرى به عمل آورند. ولى حالا ديگر براى كارگر مدرن كارخانه، براى زنان و كودكان، يك چنين آزادىاى وجود ندارد. آنها، برده هاى سرمايه مىباشند.
تلاش سرمايه دار براى كشفى كه بتواند وابستگى او به كارگر را منتفى سازد، پايان پذير نيست. ماشين ريسندگى و چرخ بافندگى ماشينى، او را غير وابسته ساختند و نيروى محركهى توليد را در دست او قرار دادند. كارخانه دار تبديل به تدوين كنندهى قانون جزا در درون موسسهى خود شده است و جبرا مجازاتهايى را تعيين مىكند، كه اكثرا به نفع ثروت مندتر شدن خود او مىباشند. رفتار ارباب مالك نسبت به سرفها به وسيله سنتها تعيين مىشد و تابع مقررات خاصى بود، ولى كارخانه دار تحت هيچ كنترلى قرار ندارد.
يكى از مهمترين نتايج استعمال ماشينها، كار سازمان دهى شده مىباشد، كه مجبور است دير يا زود ثمرات خود را به بار آورد. نفوذ ماشينها بر روى كارگرانى كه ماشينهاى مزبور رقيب كارشان شده است، مستقيما نابود كننده است. در انگلستان و هندوستان، پيشه وران زيادى در اثر به كار افتادن دستگاه هاى بافندگى ماشينى، به معنى واقعى كلمه به قتل رسيدهاند.
به ما مىگويند كه تنگ دستى مولود ماشينها، موقتى مىباشد، ولى تكامل ماشينها متداوما در حال پيش رفت است، حتا اگر اين تكامل در عين حال تعداد كثيرى از انسانها را به توليد بكشاند و آنها را به كار وادارد؛ زيرا از سوى ديگر، باز هم مرتبا كار تعداد زيادترى از انسانها را غارت مىكند. يك مازاد دائمى از جمعيت اضافى طرد شده وجود خواهد داشت و آن طور كه مالتوزيانيستها مدعى بودند، جمعيت اضافى به نسبت توليد كشور وجود نخواهد داشت، بلكه جمعيت اضافىاى يافت خواهد شد كه كار آنها به وسيلهى ماشينهاى خلاقتر، زائد مىشود.
به كار بردن ماشينها در كشور، به طور مداوم جمعيت اضافىاى را به وجود مىآورد، كه ديگر هيچ گونه اشتغالى پيدا نمىكند. اين مازاد به شهرها هجوم آورده و يك فشار دائمى بر روى بازار كار وارد مىكند، فشارى كه منتهى به تنزل مزدها مىشود. وضعيت قسمت شرقى لندن، نمونهاى از اين تاثير است.(2)
نتايج واقعى به كار بردن ماشينها را مىتوان به بهترين وجه در رشته هايى از كار، كه ماشينها در آن به كار نرفتهاند، مشاهده كرد. مىتوان در پايان گفت، كه استعمال ماشينها از يك سو موجب كار مركب و متشكل مىشود و از سوى ديگر به از ميان رفتن كليهى روابط اجتماعى و خانوادگىاى كه تاكنون وجود داشتهاند، منجر خواهد شد.
كارل ماركس
* * *
كوتاه كردن زمان كار
(از صورت جلسهى نشست 11 اوت 1868، شوراى كل انترناسيونال)
شهروند ماركس نمىتواند دربارهى اين موضوع، كه كوتاه كردن مدت كار موجب كاهش توليد خواهد شد، با نظر ميلز موافق باشد. ماركس معتقد است، كه اين موضوع صحيح نيست؛ زيرا آن جا كه محدوديت مدت كار روزانه صورت گرفته است، ابزار توليد تكامل كاملا شديدترى تا حرفه هاى ديگر داشتهاند. محدوديت مدت كار روزانه، منجر به استعمال ماشينهاى بيشترى مىشود و توليد در حجم كوچك را همواره غير ميسرتر مىسازد، كه اين امر ضمنا براى گذار به توليد اجتماعى ضرورى مىباشد. جنبهى بهداشتى مساله روشن است. البته كوتاه كردن زمان كار ضرورى است، تا به طبقهى كارگر فرصت بيشترى براى تكامل معنوى داده شود. محدوديتهاى قانونى ساعات كار روزانه، گامهاى اوليهاى براى شكوفايى معنوى و جسمى و رهايى نهايى طبقهى كارگر مىباشند. امروزه هيچ كس منكر آن نيست، كه دخالت دولت به نفع زنان و كودكان لازم است. البته محدوديت مدت كار آنها، در اكثر موارد موجب كوتاه شدن زمان كار مردان نيز مىشود. اولين بار، انگلستان در راه كوتاه شدن مدت كار گام برداشت. ساير كشورها مجبورند، كه كمابيش از اين نمونه پيروى كنند. در آلمان به طور جدى دست به آژيتاسيون زده شده است و از شوراى لندن انتظار مىرود، كه رهبرى اين جنبش را به عهده بگيرد. اين مساله اصولا در كنگرهى قبل تصويب شده است و اكنون زمان آن است كه دست به كار زده شود.
(از صورت جلسهى نشست 11 اوت 1868، شوراى كل انترناسيونال)
شهروند ماركس نمىتواند دربارهى اين موضوع، كه كوتاه كردن مدت كار موجب كاهش توليد خواهد شد، با نظر ميلز موافق باشد. ماركس معتقد است، كه اين موضوع صحيح نيست؛ زيرا آن جا كه محدوديت مدت كار روزانه صورت گرفته است، ابزار توليد تكامل كاملا شديدترى تا حرفه هاى ديگر داشتهاند. محدوديت مدت كار روزانه، منجر به استعمال ماشينهاى بيشترى مىشود و توليد در حجم كوچك را همواره غير ميسرتر مىسازد، كه اين امر ضمنا براى گذار به توليد اجتماعى ضرورى مىباشد. جنبهى بهداشتى مساله روشن است. البته كوتاه كردن زمان كار ضرورى است، تا به طبقهى كارگر فرصت بيشترى براى تكامل معنوى داده شود. محدوديتهاى قانونى ساعات كار روزانه، گامهاى اوليهاى براى شكوفايى معنوى و جسمى و رهايى نهايى طبقهى كارگر مىباشند. امروزه هيچ كس منكر آن نيست، كه دخالت دولت به نفع زنان و كودكان لازم است. البته محدوديت مدت كار آنها، در اكثر موارد موجب كوتاه شدن زمان كار مردان نيز مىشود. اولين بار، انگلستان در راه كوتاه شدن مدت كار گام برداشت. ساير كشورها مجبورند، كه كمابيش از اين نمونه پيروى كنند. در آلمان به طور جدى دست به آژيتاسيون زده شده است و از شوراى لندن انتظار مىرود، كه رهبرى اين جنبش را به عهده بگيرد. اين مساله اصولا در كنگرهى قبل تصويب شده است و اكنون زمان آن است كه دست به كار زده شود.
كارل ماركس
* * *
دربارهى جنبش سياسى طبقهى كارگر(3)
(طرح سخن رانى براى جلسهى 21 سپتامبر 1871، كنفرانس انترناسيونال در لندن)
1_ دربارهى مسالهى اصولى لورنسو تصميم گرفته مىشود.
2_ عدم دخالت در سياست امكان پذير نمىباشد. سياست مطبوعاتى نيز يك نوع سياست است. تمام روزنامه هايى كه معتقد به عدم شركت در سياست هستند، به حكومت حمله مىكنند. مساله فقط بر سر اينست، كه چگونه و تا چه حد بايد در سياست دخالت كرد و اين به اقتضاى موقعيت تعيين مىشود و نه از قبل.
الف: كناره گيرى از سياست حرف مزخرفى است. ادعا مىشود كه بايد از شركت در انتخابات خوددارى كرد، زيرا امكان آن وجود دارد كه افراد بدى انتخاب شوند. يعنى نبايد شهريهاى جمع آورى كرد، زيرا ممكن است صندوق دار پولها را بالا بكشد. يا اين كه نبايد نشريهاى داشت، زيرا ممكن است سردبير خيانت كند؛ همان طور كه نمايندگان مجلس مىتوانند خيانت كنند.
ب: در مورد آزادى سياسى، مخصوصا حق تشكل اتحاديه ها و اجتماعات و داشتن آزادى مطبوعات _ يعنى وسايل آژيتاسيون ما _ آيا براى ما بى تفاوت است كه اينها را از ما سلب كنند يا نه؟ و وقتى به آنها تجاوز مىشود، آيا نبايد به دفاع بپردازيم؟
پ: موعظه خوانى مىشود، كه شركت در سياست به معنى به رسميت شناختن وضع موجود است. (در حالى كه) وضع موجود وجود دارد و براى به رسميت شناختن ما هم وقعى نمىگذارد. اگر از وسايلى كه وضع موجود در اختيارمان قرار داده است، براى آن استفاده كنيم كه بر ضد وضع موجود اعتراض نماييم، آيا اين به معنى به رسميت شناختن آن است؟
3_ عدم شركت در سياست امكان پذير نيست، زيرا حزب كارگر به عنوان يك حزب سياسى موجوديت دارد و مىخواهد از نظر سياسى به آژيتاسيون بپردازد. موعظه خوانى براى او در جهت عدم شركت در سياست، به معنى نابود كردن انترناسيونال است. درك ساده از مناسبات و فشار سياسى به خاطر اهداف سوسياليستى، كارگران را به سياست مىكشاند و موعظه خوانان عدم شركت در سياست، كارگران را به آغوش سياست مداران بورژوا سوق مىدهند. بعد از كمون _ كه جنبش سياسى كارگران را در دستور روز قرار داد _ ديگر عدم شركت در سياست امكان پذير نمىباشد.
4_ ما مىخواهيم طبقات را از بين ببريم. تنها وسيلهى آن، داشتن قدرت سياسى در دست پرولتارياست. خوب، حالا ما بايد با سياست كارى نداشته باشيم؟ كليهى طرف داران كناره گيرى از سياست، خود را انقلابى مىخوانند. انقلاب، عالىترين عمل سياسى است و هر كس كه خواستار آنست، بايد هم چنين خواهان وسيلهاى باشد كه انقلاب را تدارك مىبيند و كارگران را به خاطر آن تربيت كرده و سعى مىكند كه فردا انقلاب دوباره فريب فاورها و پياتها را نخورد. حالا فقط مساله بر سر اينست كه كدام سياست: سياست محض پرولترى و نه سياست دنباله روى از بورژوازى.
(طرح سخن رانى براى جلسهى 21 سپتامبر 1871، كنفرانس انترناسيونال در لندن)
1_ دربارهى مسالهى اصولى لورنسو تصميم گرفته مىشود.
2_ عدم دخالت در سياست امكان پذير نمىباشد. سياست مطبوعاتى نيز يك نوع سياست است. تمام روزنامه هايى كه معتقد به عدم شركت در سياست هستند، به حكومت حمله مىكنند. مساله فقط بر سر اينست، كه چگونه و تا چه حد بايد در سياست دخالت كرد و اين به اقتضاى موقعيت تعيين مىشود و نه از قبل.
الف: كناره گيرى از سياست حرف مزخرفى است. ادعا مىشود كه بايد از شركت در انتخابات خوددارى كرد، زيرا امكان آن وجود دارد كه افراد بدى انتخاب شوند. يعنى نبايد شهريهاى جمع آورى كرد، زيرا ممكن است صندوق دار پولها را بالا بكشد. يا اين كه نبايد نشريهاى داشت، زيرا ممكن است سردبير خيانت كند؛ همان طور كه نمايندگان مجلس مىتوانند خيانت كنند.
ب: در مورد آزادى سياسى، مخصوصا حق تشكل اتحاديه ها و اجتماعات و داشتن آزادى مطبوعات _ يعنى وسايل آژيتاسيون ما _ آيا براى ما بى تفاوت است كه اينها را از ما سلب كنند يا نه؟ و وقتى به آنها تجاوز مىشود، آيا نبايد به دفاع بپردازيم؟
پ: موعظه خوانى مىشود، كه شركت در سياست به معنى به رسميت شناختن وضع موجود است. (در حالى كه) وضع موجود وجود دارد و براى به رسميت شناختن ما هم وقعى نمىگذارد. اگر از وسايلى كه وضع موجود در اختيارمان قرار داده است، براى آن استفاده كنيم كه بر ضد وضع موجود اعتراض نماييم، آيا اين به معنى به رسميت شناختن آن است؟
3_ عدم شركت در سياست امكان پذير نيست، زيرا حزب كارگر به عنوان يك حزب سياسى موجوديت دارد و مىخواهد از نظر سياسى به آژيتاسيون بپردازد. موعظه خوانى براى او در جهت عدم شركت در سياست، به معنى نابود كردن انترناسيونال است. درك ساده از مناسبات و فشار سياسى به خاطر اهداف سوسياليستى، كارگران را به سياست مىكشاند و موعظه خوانان عدم شركت در سياست، كارگران را به آغوش سياست مداران بورژوا سوق مىدهند. بعد از كمون _ كه جنبش سياسى كارگران را در دستور روز قرار داد _ ديگر عدم شركت در سياست امكان پذير نمىباشد.
4_ ما مىخواهيم طبقات را از بين ببريم. تنها وسيلهى آن، داشتن قدرت سياسى در دست پرولتارياست. خوب، حالا ما بايد با سياست كارى نداشته باشيم؟ كليهى طرف داران كناره گيرى از سياست، خود را انقلابى مىخوانند. انقلاب، عالىترين عمل سياسى است و هر كس كه خواستار آنست، بايد هم چنين خواهان وسيلهاى باشد كه انقلاب را تدارك مىبيند و كارگران را به خاطر آن تربيت كرده و سعى مىكند كه فردا انقلاب دوباره فريب فاورها و پياتها را نخورد. حالا فقط مساله بر سر اينست كه كدام سياست: سياست محض پرولترى و نه سياست دنباله روى از بورژوازى.
فردريش انگلس
* * *
دربارهى جنبش سياسى طبقهى كارگر
(از دست نويس سخن رانى در 21 سپتامبر 1871، كنفرانس انترناسيونال در لندن)
احتراز مطلق از موضوعات سياسى غير ممكن است. تمام مطبوعات طرف دار عدم شركت در سياست نيز به سياست مىپردازند. مساله فقط بر سر اينست، كه چگونه و به چه نوع سياستى بايد پرداخت؟ علاوه بر اين، عدم شركت در سياست براى ما امكان ناپذير مىباشد. در اكثر كشورها، حزب كارگر به عنوان يك حزب سياسى وجود دارد. اين ما نيستيم كه با موعظه خوانى مربوط به عدم شركت در سياست، در كار آنها اخلال مىكنيم. پراتيك واقعى زندگى و فشار سياسىاى كه دولتهاى كنونى _ چه به خاطر مقاصد سياسى و چه به خاطر مقاصد اجتماعى _ بر كارگران وارد مىآورند، كارگران را مجبور به آن مىكند كه به سياست بپردازند، چه شما بخواهيد و چه نخواهيد. موعظه خوانى براى آنها در مورد عدم شركت در سياست، به معنى راندن آنها به آغوش سياست مداران بورژواست. مخصوصا بعد از كمون پاريس _ كه جنبش پرولتاريا را در برنامهى روز قرار داد _ كناره گيرى سياسى به هيچ وجه امكان پذير نمىباشد.
ما مىخواهيم طبقات را از بين ببريم. وسيلهى نيل به آن چيست؟ حكومت سياسى پرولتاريا. و حالا كه همه در اين باره اتفاق نظر دارند، از ما خواسته مىشود كه در سياست دخالت نكنيم! تمام طرف داران عدم شركت در سياست، خود را انقلابى مىخوانند و حتا انقلابى تمام عيار. اما انقلاب، عالىترين عمل سياسى است و هر كس كه آن را مىخواهد، مجبور است وسيلهى آن را هم بخواهد. عمل سياسىاى كه انقلاب را آماده مىسازد و كارگران را براى انقلاب تربيت مىكند؛ عمل سياسىاى كه بدون آن كارگران هميشه در روز بعد از مبارزه، فريب فاورها و پياتها را مىخورند. البته سياست مورد نظر ما بايد سياست پرولترى باشد و حزب كارگر نبايد دنباله روى هيچ يك از احزاب بورژوايى گردد، بلكه بايد خود را به عنوان يك حزب مستقل _ كه داراى هدف مخصوص خود و سياست خاص خود مىباشد _ سامان دهد.
آزادىهاى سياسى _ حق تشكيل اتحاديه و اجتماعات و آزادى مطبوعات _ اينها حربه هاى ما هستند و وقتى مىخواهند آنها را از ما بگيرند، آيا بايد دست روى دست بگذاريم و از سياست كناره گيرى كنيم؟ گفته مىشود كه اقدام به هر عمل سياسى، به معنى به رسميت شناختن وضع موجود است، اما وقتى وضع موجود وسيلهاى در اختيار ما مىگذارد كه بر ضد همين وضع موجود اعتراض كنيم. در اين صورت استفاده كردن از اين وسيله، به معنى به رسميت شناختن وضع موجود نيست.
(از دست نويس سخن رانى در 21 سپتامبر 1871، كنفرانس انترناسيونال در لندن)
احتراز مطلق از موضوعات سياسى غير ممكن است. تمام مطبوعات طرف دار عدم شركت در سياست نيز به سياست مىپردازند. مساله فقط بر سر اينست، كه چگونه و به چه نوع سياستى بايد پرداخت؟ علاوه بر اين، عدم شركت در سياست براى ما امكان ناپذير مىباشد. در اكثر كشورها، حزب كارگر به عنوان يك حزب سياسى وجود دارد. اين ما نيستيم كه با موعظه خوانى مربوط به عدم شركت در سياست، در كار آنها اخلال مىكنيم. پراتيك واقعى زندگى و فشار سياسىاى كه دولتهاى كنونى _ چه به خاطر مقاصد سياسى و چه به خاطر مقاصد اجتماعى _ بر كارگران وارد مىآورند، كارگران را مجبور به آن مىكند كه به سياست بپردازند، چه شما بخواهيد و چه نخواهيد. موعظه خوانى براى آنها در مورد عدم شركت در سياست، به معنى راندن آنها به آغوش سياست مداران بورژواست. مخصوصا بعد از كمون پاريس _ كه جنبش پرولتاريا را در برنامهى روز قرار داد _ كناره گيرى سياسى به هيچ وجه امكان پذير نمىباشد.
ما مىخواهيم طبقات را از بين ببريم. وسيلهى نيل به آن چيست؟ حكومت سياسى پرولتاريا. و حالا كه همه در اين باره اتفاق نظر دارند، از ما خواسته مىشود كه در سياست دخالت نكنيم! تمام طرف داران عدم شركت در سياست، خود را انقلابى مىخوانند و حتا انقلابى تمام عيار. اما انقلاب، عالىترين عمل سياسى است و هر كس كه آن را مىخواهد، مجبور است وسيلهى آن را هم بخواهد. عمل سياسىاى كه انقلاب را آماده مىسازد و كارگران را براى انقلاب تربيت مىكند؛ عمل سياسىاى كه بدون آن كارگران هميشه در روز بعد از مبارزه، فريب فاورها و پياتها را مىخورند. البته سياست مورد نظر ما بايد سياست پرولترى باشد و حزب كارگر نبايد دنباله روى هيچ يك از احزاب بورژوايى گردد، بلكه بايد خود را به عنوان يك حزب مستقل _ كه داراى هدف مخصوص خود و سياست خاص خود مىباشد _ سامان دهد.
آزادىهاى سياسى _ حق تشكيل اتحاديه و اجتماعات و آزادى مطبوعات _ اينها حربه هاى ما هستند و وقتى مىخواهند آنها را از ما بگيرند، آيا بايد دست روى دست بگذاريم و از سياست كناره گيرى كنيم؟ گفته مىشود كه اقدام به هر عمل سياسى، به معنى به رسميت شناختن وضع موجود است، اما وقتى وضع موجود وسيلهاى در اختيار ما مىگذارد كه بر ضد همين وضع موجود اعتراض كنيم. در اين صورت استفاده كردن از اين وسيله، به معنى به رسميت شناختن وضع موجود نيست.
فردريش انگلس
* * *
اتحاديه هاى كارگرى انگلستان(4)
(از صورت جلسهى 20 سپتامبر 1871، كنفرانس انترناسيونال در لندن)
یک
ماركس معتقد است كه اين مصوبه در كنگرهى بازل پذيرفته نشده است و بعد از بررسى مجدد قبول مىكند، كه مصوبهاى به اين مضمون وجود داشته است. (منظور مصوبهى كنگرهى بازل انترناسيونال اول دربارهى سازمانهاى تعاونى كارگرى است. به موجب يكى از مواد اين مصوبه، كنگره به شوراى كل ماموريت مىدهد، كه ايجاد روابط بين المللى سازمانهاى تعاونى كارگرى را تحقق بخشد.)
ماركس مىگويد: اين يك آرزوى پارسايانه بود و خود او نيز در آن زمان اين امر را امكان پذير تلقى مىكرده، ولى حالا اعتقاد كامل دارد كه اتحاديهى كارگرى، عضويت در چنين فدراسيونى را قبول نخواهد كرد و مىگويد اتحاديه هاى كارگرى انگلستان يك اقليت اريستوكرات هستند و كارگران فقير نمىتوانند عضو آن بشوند: تودهى عظيم كارگران كه در اثر توسعهى اقتصادى به طور روزمره از روستاها به شهرها سوق داده مىشوند، مدتها خارج از اتحاديه هاى كارگرى باقى مىمانند و آنهايى هم كه از ديگران تهى دستترند، هرگز به عضويت آن پذيرفته نمىشوند. همين موضوع در مورد كارگران متولد ايست آند لندن نيز صادق مىباشد. در آن جا از هر ده نفر، يكى عضو اتحاديهى كارگرى مىباشد و دهقانان و روزمزدها هرگز به عضويت اين سازمان تعاونى كارگرى در نمىآيند.
اتحاديه هاى كارگرى صرفا با اتكا به خود، قدرتى نداشته و در اقليت خواهند ماند. آنها تودهى پرولتاريا را پشت سر خود ندارند، در حالى كه انترناسيونال مستقيما بر روى اين انسانها نفوذ دارد. انترناسيونال براى جلب كارگران، نيازى به تشكيلات اتحاديه هاى كارگرى ندارد. ايده هاى انترناسيونال مشوق فورى آنهاست و اين تنها اتحاديهاى است كه اعتماد كامل كارگران را جلب مىكند. علاوه بر اين، تفاوت لسان، مغاير وحدت انترناسيونال با اتحاديهى كارگرى مىباشد.
(از صورت جلسهى 20 سپتامبر 1871، كنفرانس انترناسيونال در لندن)
یک
ماركس معتقد است كه اين مصوبه در كنگرهى بازل پذيرفته نشده است و بعد از بررسى مجدد قبول مىكند، كه مصوبهاى به اين مضمون وجود داشته است. (منظور مصوبهى كنگرهى بازل انترناسيونال اول دربارهى سازمانهاى تعاونى كارگرى است. به موجب يكى از مواد اين مصوبه، كنگره به شوراى كل ماموريت مىدهد، كه ايجاد روابط بين المللى سازمانهاى تعاونى كارگرى را تحقق بخشد.)
ماركس مىگويد: اين يك آرزوى پارسايانه بود و خود او نيز در آن زمان اين امر را امكان پذير تلقى مىكرده، ولى حالا اعتقاد كامل دارد كه اتحاديهى كارگرى، عضويت در چنين فدراسيونى را قبول نخواهد كرد و مىگويد اتحاديه هاى كارگرى انگلستان يك اقليت اريستوكرات هستند و كارگران فقير نمىتوانند عضو آن بشوند: تودهى عظيم كارگران كه در اثر توسعهى اقتصادى به طور روزمره از روستاها به شهرها سوق داده مىشوند، مدتها خارج از اتحاديه هاى كارگرى باقى مىمانند و آنهايى هم كه از ديگران تهى دستترند، هرگز به عضويت آن پذيرفته نمىشوند. همين موضوع در مورد كارگران متولد ايست آند لندن نيز صادق مىباشد. در آن جا از هر ده نفر، يكى عضو اتحاديهى كارگرى مىباشد و دهقانان و روزمزدها هرگز به عضويت اين سازمان تعاونى كارگرى در نمىآيند.
اتحاديه هاى كارگرى صرفا با اتكا به خود، قدرتى نداشته و در اقليت خواهند ماند. آنها تودهى پرولتاريا را پشت سر خود ندارند، در حالى كه انترناسيونال مستقيما بر روى اين انسانها نفوذ دارد. انترناسيونال براى جلب كارگران، نيازى به تشكيلات اتحاديه هاى كارگرى ندارد. ايده هاى انترناسيونال مشوق فورى آنهاست و اين تنها اتحاديهاى است كه اعتماد كامل كارگران را جلب مىكند. علاوه بر اين، تفاوت لسان، مغاير وحدت انترناسيونال با اتحاديهى كارگرى مىباشد.
دو
ماركس، وحشتى را كه استين در رابطه با اتحاديهى كارگرى دارد، معقول نمىداند و مىگويد اينها هرگز نمىتوانند بدون مراجعه به ما، كارى انجام دهند. حتا آنهايى كه بهترين تشكيلات را داشته و در آمريكا نيز شعبه هايى دارند، چنين قدرتى را دارا نمىباشند. اتحاديه هاى كارگرى، خارج از جنبش بزرگ انقلابى انگلستان _ جنبش چارتيستى _ قرار دارند. از زمانى كه انترناسيونال به وجود آمده، قضيه طور ديگرى شده است. اگر اتحاديه هاى كارگرى مايل باشند از نيروهاى خود استفاده كنند، مىتوانند به كمك ما به همه چيز نايل آيند. آنها در نظام نامهىشان مادهاى دارند كه آنان را از دخالت در سياست منع مىكند و فقط تحت تاثير انترناسيونال بود كه توانستند اقدامات سياسىاى انجام بدهند. شوراى كل سالها با اتحاديهى كارگرى در ارتباط بود و كميتهاى وجود داشت (كميتهى اجرائيهى جامعهى رفورم انگلستان)، كه در حال حاضر نيز هنوز با اتحاديه هاى كارگرى شهرهاى بزرگ منچستر، بيرمنگام و شفيلد ارتباط دارد.
ماركس، وحشتى را كه استين در رابطه با اتحاديهى كارگرى دارد، معقول نمىداند و مىگويد اينها هرگز نمىتوانند بدون مراجعه به ما، كارى انجام دهند. حتا آنهايى كه بهترين تشكيلات را داشته و در آمريكا نيز شعبه هايى دارند، چنين قدرتى را دارا نمىباشند. اتحاديه هاى كارگرى، خارج از جنبش بزرگ انقلابى انگلستان _ جنبش چارتيستى _ قرار دارند. از زمانى كه انترناسيونال به وجود آمده، قضيه طور ديگرى شده است. اگر اتحاديه هاى كارگرى مايل باشند از نيروهاى خود استفاده كنند، مىتوانند به كمك ما به همه چيز نايل آيند. آنها در نظام نامهىشان مادهاى دارند كه آنان را از دخالت در سياست منع مىكند و فقط تحت تاثير انترناسيونال بود كه توانستند اقدامات سياسىاى انجام بدهند. شوراى كل سالها با اتحاديهى كارگرى در ارتباط بود و كميتهاى وجود داشت (كميتهى اجرائيهى جامعهى رفورم انگلستان)، كه در حال حاضر نيز هنوز با اتحاديه هاى كارگرى شهرهاى بزرگ منچستر، بيرمنگام و شفيلد ارتباط دارد.
كارل ماركس
* * *
دربارهى جنبش سياسى طبقهى كارگر
(از صورت جلسهى 20 سپتامبر 1871، كنفرانس انترناسيونال در لندن)
شهروند لورنسو توجه به مقررات نظام نامهاى را به ما يادآورى مىكند و شهروند باستليكا به او تاسى جسته است. من نظام نامهى تشكيلاتى و پيام افتتاحيه را در دست دارم و در هر دوى آنها آمده است، كه شوراى كل موظف است دستور جلسهاى براى بحث و شور به كنگره ها تقديم نمايد. برنامهاى كه شوراى كل براى بحث به كنفرانس ارائه داده است، موضوع تشكيلاتى سازمان را طرح مىكند و پيشنهاد ولانت درست در رابطه با اين مطلب است، بنابراين اعتراض لورنسو و باستليكا بى اساس است.
تقريبا در تمام كشورها، برخى از اعضاى انترناسيونال با استناد به بيان رساى نظام نامهاى كه در كنگرهى ژنو به تصويب رسيده است، به نفع كناره گيرى از سياست، تبليغاتى به راه انداختهاند و دولتها اهتمام ورزيدهاند كه در اين باره ممانعتى به عمل نياورند. در آلمان، شوايتسر (رئيس اتحاديهى عمومى كارگران آلمان) و ساير جيره خواران بيسمارك حتا سعى كردهاند، كه فعاليتهاى شعبات انترناسيونال را با سياست دولت منطبق سازند. در فرانسه، اين كناره گزينى بزهكارانه به فاور و ريكاردو و سايرين اجازه داده است، كه در 4 سپتامبر قدرت را _ در درون شعبهى انترناسيونال در فرانسه _ قبضه كنند و اين كناره گيرى به آنها امكان داده است، كه در 18 مارس يك كميتهى خودكامه _ كه عمدتا از بناپارتيستها و آشوب گران تشكيل يافته است _ به وجود آورده شود. اينها عمدتا نخستين روزهاى انقلاب را با بى عملى خود به هدر دادند؛ روزهايى را كه مىبايستى وقف استقرار انقلاب نمايند.(5) كنگره كارگرىاى كه اخيرا در آمريكا برگزار شد، تصميم گرفت كه به مسايل سياسى بپردازد و كارگرانى نظير خود را جانشين سياست بازان حرفهاى نمايد؛ كارگرانى كه مامور دفاع از منافع طبقهى خودشان مىباشند.
در انگلستان هنوز براى يك كارگر امكان آن وجود ندارد، كه به اين آسانى به پارلمان برود؛ زيرا اعضاى پارلمان هيچ گونه حقوقى دريافت نمىكنند و به اين ترتيب، پارلمان براى كارگرى كه فقط مىتواند از طريق كار خود، مخارج لازم زندگىاش را تامين نمايد، دست رسى ناپذير مىگردد. بورژوازى به خوبى مىداند، كه امتناع سرسختانهاش در پرداخت مواجب به نمايندگان پارلمان، وسيلهاى براى آنست كه مانع شركت طبقهى كارگر در پارلمان بشود.
به هيچ وجه نبايد معتقد بود، كه وجود نمايندگان كارگر در پارلمان داراى اهميت ناچيزى مىباشد. وقتى صداى آنها را خفه كنند _ همان طور كه در مورد دوپوتر و كاستيو كردند _ و يا وقتى آنها را اخراج نمايند _ همان طور كه در مورد مانوئل كردند _ آن وقت، اين تعديات و اين اجحافات، اثر عميقى روى مردم خواهد گذاشت. و برعكس، اگر بتوانند مثل ببل و ليبكنخت از تريبون پارلمان صحبت كنند، آن وقت حرفشان به گوش تمام دنيا مىرسد. به هر حال، هم در اين صورت و هم در آن حالت، گروه كثيرى با اصول ما آشنا مىشوند. به عنوان نمونه بايد بگويم: وقتى ببل و ليبكنخت در اثناى جنگى كه با فرانسه جريان داشت، دست به كار آن شدند كه بر عليه جنگ مبارزه كنند، تا در رابطه با اين وقايع طبقهى كارگر را متوجه مسئوليت خود نمايند، تمام آلمان دست خوش هيجان شد و حتا در مونيخ _ شهرى كه در آن فقط به خاطر قيمت آبجو، انقلاب صورت مىگيرد _ تظاهراتهاى بزرگى برپا شدند، كه پايان جنگ را مطالبه مىكردند. حكومتها با ما دشمنى مىورزند(6) و ما بايد با تمام وسايلى كه در اختيار داريم، به آنها پاسخ بدهيم، فرستادن كارگران به پارلمان، به معنى پيروزى بر حكومتهاست. البته بايد افراد شايستهاى را انتخاب كرد، نه كسانى نظير تولن را.
ماركس از پيشنهاد شهروند ولانت و هم چنين از تغييراتى كه فرانكل پيشنهاد كرده است، پشتيبانى مىكند. اين تغييرات مبنى بر آن است، كه مقدمهاى بر پيشنهاد افزوده شود تا محتويات آن تشريح گردد. يعنى آن كه تاكيد شود، كه سازمان نه تازه از امروز، بلكه از مدتها قبل خواستار آنست كه كارگران بايد به سياست بپردازند.
(از صورت جلسهى 20 سپتامبر 1871، كنفرانس انترناسيونال در لندن)
شهروند لورنسو توجه به مقررات نظام نامهاى را به ما يادآورى مىكند و شهروند باستليكا به او تاسى جسته است. من نظام نامهى تشكيلاتى و پيام افتتاحيه را در دست دارم و در هر دوى آنها آمده است، كه شوراى كل موظف است دستور جلسهاى براى بحث و شور به كنگره ها تقديم نمايد. برنامهاى كه شوراى كل براى بحث به كنفرانس ارائه داده است، موضوع تشكيلاتى سازمان را طرح مىكند و پيشنهاد ولانت درست در رابطه با اين مطلب است، بنابراين اعتراض لورنسو و باستليكا بى اساس است.
تقريبا در تمام كشورها، برخى از اعضاى انترناسيونال با استناد به بيان رساى نظام نامهاى كه در كنگرهى ژنو به تصويب رسيده است، به نفع كناره گيرى از سياست، تبليغاتى به راه انداختهاند و دولتها اهتمام ورزيدهاند كه در اين باره ممانعتى به عمل نياورند. در آلمان، شوايتسر (رئيس اتحاديهى عمومى كارگران آلمان) و ساير جيره خواران بيسمارك حتا سعى كردهاند، كه فعاليتهاى شعبات انترناسيونال را با سياست دولت منطبق سازند. در فرانسه، اين كناره گزينى بزهكارانه به فاور و ريكاردو و سايرين اجازه داده است، كه در 4 سپتامبر قدرت را _ در درون شعبهى انترناسيونال در فرانسه _ قبضه كنند و اين كناره گيرى به آنها امكان داده است، كه در 18 مارس يك كميتهى خودكامه _ كه عمدتا از بناپارتيستها و آشوب گران تشكيل يافته است _ به وجود آورده شود. اينها عمدتا نخستين روزهاى انقلاب را با بى عملى خود به هدر دادند؛ روزهايى را كه مىبايستى وقف استقرار انقلاب نمايند.(5) كنگره كارگرىاى كه اخيرا در آمريكا برگزار شد، تصميم گرفت كه به مسايل سياسى بپردازد و كارگرانى نظير خود را جانشين سياست بازان حرفهاى نمايد؛ كارگرانى كه مامور دفاع از منافع طبقهى خودشان مىباشند.
در انگلستان هنوز براى يك كارگر امكان آن وجود ندارد، كه به اين آسانى به پارلمان برود؛ زيرا اعضاى پارلمان هيچ گونه حقوقى دريافت نمىكنند و به اين ترتيب، پارلمان براى كارگرى كه فقط مىتواند از طريق كار خود، مخارج لازم زندگىاش را تامين نمايد، دست رسى ناپذير مىگردد. بورژوازى به خوبى مىداند، كه امتناع سرسختانهاش در پرداخت مواجب به نمايندگان پارلمان، وسيلهاى براى آنست كه مانع شركت طبقهى كارگر در پارلمان بشود.
به هيچ وجه نبايد معتقد بود، كه وجود نمايندگان كارگر در پارلمان داراى اهميت ناچيزى مىباشد. وقتى صداى آنها را خفه كنند _ همان طور كه در مورد دوپوتر و كاستيو كردند _ و يا وقتى آنها را اخراج نمايند _ همان طور كه در مورد مانوئل كردند _ آن وقت، اين تعديات و اين اجحافات، اثر عميقى روى مردم خواهد گذاشت. و برعكس، اگر بتوانند مثل ببل و ليبكنخت از تريبون پارلمان صحبت كنند، آن وقت حرفشان به گوش تمام دنيا مىرسد. به هر حال، هم در اين صورت و هم در آن حالت، گروه كثيرى با اصول ما آشنا مىشوند. به عنوان نمونه بايد بگويم: وقتى ببل و ليبكنخت در اثناى جنگى كه با فرانسه جريان داشت، دست به كار آن شدند كه بر عليه جنگ مبارزه كنند، تا در رابطه با اين وقايع طبقهى كارگر را متوجه مسئوليت خود نمايند، تمام آلمان دست خوش هيجان شد و حتا در مونيخ _ شهرى كه در آن فقط به خاطر قيمت آبجو، انقلاب صورت مىگيرد _ تظاهراتهاى بزرگى برپا شدند، كه پايان جنگ را مطالبه مىكردند. حكومتها با ما دشمنى مىورزند(6) و ما بايد با تمام وسايلى كه در اختيار داريم، به آنها پاسخ بدهيم، فرستادن كارگران به پارلمان، به معنى پيروزى بر حكومتهاست. البته بايد افراد شايستهاى را انتخاب كرد، نه كسانى نظير تولن را.
ماركس از پيشنهاد شهروند ولانت و هم چنين از تغييراتى كه فرانكل پيشنهاد كرده است، پشتيبانى مىكند. اين تغييرات مبنى بر آن است، كه مقدمهاى بر پيشنهاد افزوده شود تا محتويات آن تشريح گردد. يعنى آن كه تاكيد شود، كه سازمان نه تازه از امروز، بلكه از مدتها قبل خواستار آنست كه كارگران بايد به سياست بپردازند.
كارل ماركس
* * *
دربارهى جنبش سياسى طبقهى كارگر
(از صورت جلسهى 21 سپتامبر 1871، كنفرانس انترناسيونال در لندن)
ماركس گفت كه ديروز بر له پيشنهاد ولانت صحبت كرده است و به اين جهت با آن مخالفت نخواهد كرد و به مقابله با باستليكا خواهد پرداخت. زيرا باستليكا از آغاز كنفرانس كوشيده است، كه صرفا مسايل تشكيلاتى مورد بحث و بررسى قرار گيرند و نه مسايل مربوط به اصول.
ماركس در رابطه با تذكرى كه در مورد مقررات نظام نامه داده شده است، يادآورى مىكند كه نظام نامه و پيام افتتاحيه انترناسيونال اول _ كه او يك بار ديگر آن را قرائت كرده است _ بايد به عنوان يك كل خوانده شود.(7)
ماركس تاريخچهى احتراز از شركت در سياست را شرح داده و مىگويد نبايد اجازه بدهيم، كه اين مساله ما را سر در گم نمايد. كسانى كه براى اين دكترين تبليغ مىكردند، افراد خيال پرست خوش باورى بودند. اما آنهايى كه امروز مىخواهند همان راه را ادامه دهند، اين طور نيستند. اينها تازه بعد از يك مبارزهى شديد، شركت در سياست را رد مىكنند و به اين ترتيب، مردم را به يك اپوزيسيون صورى بورژوايى مىكشانند و ما بايد هم راه مبارزه با رژيم بر عليه آن نيز مبارزه كنيم. ما بايد گامبتا را افشا كنيم، تا خلق بار ديگر فريب نخورد.
ماركس با ولانت هم عقيده بوده و مىگويد ما بايد با به مبارزه طلبيدن تمام حكومتهايى كه انترناسيونال را تحت تعقيب قرار دادهاند، به آنها پاسخ بدهيم. ارتجاع در تمام قاره وجود دارد و عمومى و مداوم است، حتا در ايالات متحدهى آمريكا و انگلستان، منتها به صورتى ديگر. بايد به حكومتها اعلام كنيم، كه ما مىدانيم شما قدرت مسلحى هستيد كه براى مقابله با پرولتاريا به وجود آمده است، ولى تا زمانى كه ممكن باشد، از طريق مسالمت آميز با شما مبارزه خواهيم كرد و چنان چه لازم شد با سلاح نيز به جنگ شما خواهيم آمد.
به نظر ماركس، بايد تغييرات چندى در پيشنهاد ولانت داده شود و به اين جهت او از پيشنهاد اوتين «دربارهى تاثير بخشى طبقهى كارگر» طرف دارى مىكند.
(از صورت جلسهى 21 سپتامبر 1871، كنفرانس انترناسيونال در لندن)
ماركس گفت كه ديروز بر له پيشنهاد ولانت صحبت كرده است و به اين جهت با آن مخالفت نخواهد كرد و به مقابله با باستليكا خواهد پرداخت. زيرا باستليكا از آغاز كنفرانس كوشيده است، كه صرفا مسايل تشكيلاتى مورد بحث و بررسى قرار گيرند و نه مسايل مربوط به اصول.
ماركس در رابطه با تذكرى كه در مورد مقررات نظام نامه داده شده است، يادآورى مىكند كه نظام نامه و پيام افتتاحيه انترناسيونال اول _ كه او يك بار ديگر آن را قرائت كرده است _ بايد به عنوان يك كل خوانده شود.(7)
ماركس تاريخچهى احتراز از شركت در سياست را شرح داده و مىگويد نبايد اجازه بدهيم، كه اين مساله ما را سر در گم نمايد. كسانى كه براى اين دكترين تبليغ مىكردند، افراد خيال پرست خوش باورى بودند. اما آنهايى كه امروز مىخواهند همان راه را ادامه دهند، اين طور نيستند. اينها تازه بعد از يك مبارزهى شديد، شركت در سياست را رد مىكنند و به اين ترتيب، مردم را به يك اپوزيسيون صورى بورژوايى مىكشانند و ما بايد هم راه مبارزه با رژيم بر عليه آن نيز مبارزه كنيم. ما بايد گامبتا را افشا كنيم، تا خلق بار ديگر فريب نخورد.
ماركس با ولانت هم عقيده بوده و مىگويد ما بايد با به مبارزه طلبيدن تمام حكومتهايى كه انترناسيونال را تحت تعقيب قرار دادهاند، به آنها پاسخ بدهيم. ارتجاع در تمام قاره وجود دارد و عمومى و مداوم است، حتا در ايالات متحدهى آمريكا و انگلستان، منتها به صورتى ديگر. بايد به حكومتها اعلام كنيم، كه ما مىدانيم شما قدرت مسلحى هستيد كه براى مقابله با پرولتاريا به وجود آمده است، ولى تا زمانى كه ممكن باشد، از طريق مسالمت آميز با شما مبارزه خواهيم كرد و چنان چه لازم شد با سلاح نيز به جنگ شما خواهيم آمد.
به نظر ماركس، بايد تغييرات چندى در پيشنهاد ولانت داده شود و به اين جهت او از پيشنهاد اوتين «دربارهى تاثير بخشى طبقهى كارگر» طرف دارى مىكند.
كارل ماركس
* * *
مبارزات اقتصادى و مبارزات سياسى
یک
طبيعتا هدف نهايى جنبش سياسى طبقهى كارگر، تصرف قدرت سياسى است؛ و طبيعتا براى اين منظور، سازمانى از طبقهى كارگر كه داراى درجهاى از انكشاف قبلى بوده و در جريان خود مبارزات اقتصادى تشكيل شده و رشد يافته است، ضرورى مىباشد.
اما از طرف ديگر، هر جنبشى كه در آن طبقهى كارگر به عنوان طبقه به مخالفت با طبقات حاكم برمىخيزد و مىكوشد آنها را به وسيله فشارى از خارج تحت سلطهى خود در آورد، جنبشى سياسى است. مثلا، كوشش براى به چنگ آوردن كاهش زمان كار از سرمايه داران منفرد در يك كارگاه يا فقط در يكى از شاخه هاى صنايع به وسيلهى اعتصاب و نظاير آن، جنبشى صرفا اقتصادى است. در مقابل، جنبش به منظور به دست آوردن قانون هشت ساعت كار و نظاير آن، جنبشى سياسى است. و به اين ترتيب است، كه از همهى جنبش هاى اقتصادى منفرد كارگران، در همه جا جنبشى سياسى پديد مىآيد. يعنى جنبش طبقه به منظور پيروز گرداندن منافع خويش در شكلى عمومى، و در شكلى كه داراى نيروى الزام اجتماعى عام مىباشد. اگرچه اين جنبش ها به وجود يك سازمان قبلى نياز دارند، معهذا به نوبهى خود وسايل انكشاف چنين سازمانى مىباشند.
در آن جايى كه هنوز طبقهى كارگر به درجهى كافى سازمانى دست نيافته، تا بتواند عليه قهر دسته جمعى _ يعنى اقتدار سياسى طبقات حاكم _ به مبارزهاى قاطع بپردازد، در هر حال بايد با كار تهييجى پياپى عليه شيوهى برخورد سياسى دشمنانهى طبقات حاكم نسبت به ما، اين طبقه را به آن درجهى سازمانى ارتقا داد. در غير اين صورت، طبقهى كارگر به صورت آلت دست طبقات حاكم باقى خواهد ماند.
(تلخيص از نامهى ماركس به ف. بولت، مورخ 23 فوريه 1871، به نقل از «كار مزدى و سرمايه»، انتشارات سوسيال، پاريس، 1972)
یک
طبيعتا هدف نهايى جنبش سياسى طبقهى كارگر، تصرف قدرت سياسى است؛ و طبيعتا براى اين منظور، سازمانى از طبقهى كارگر كه داراى درجهاى از انكشاف قبلى بوده و در جريان خود مبارزات اقتصادى تشكيل شده و رشد يافته است، ضرورى مىباشد.
اما از طرف ديگر، هر جنبشى كه در آن طبقهى كارگر به عنوان طبقه به مخالفت با طبقات حاكم برمىخيزد و مىكوشد آنها را به وسيله فشارى از خارج تحت سلطهى خود در آورد، جنبشى سياسى است. مثلا، كوشش براى به چنگ آوردن كاهش زمان كار از سرمايه داران منفرد در يك كارگاه يا فقط در يكى از شاخه هاى صنايع به وسيلهى اعتصاب و نظاير آن، جنبشى صرفا اقتصادى است. در مقابل، جنبش به منظور به دست آوردن قانون هشت ساعت كار و نظاير آن، جنبشى سياسى است. و به اين ترتيب است، كه از همهى جنبش هاى اقتصادى منفرد كارگران، در همه جا جنبشى سياسى پديد مىآيد. يعنى جنبش طبقه به منظور پيروز گرداندن منافع خويش در شكلى عمومى، و در شكلى كه داراى نيروى الزام اجتماعى عام مىباشد. اگرچه اين جنبش ها به وجود يك سازمان قبلى نياز دارند، معهذا به نوبهى خود وسايل انكشاف چنين سازمانى مىباشند.
در آن جايى كه هنوز طبقهى كارگر به درجهى كافى سازمانى دست نيافته، تا بتواند عليه قهر دسته جمعى _ يعنى اقتدار سياسى طبقات حاكم _ به مبارزهاى قاطع بپردازد، در هر حال بايد با كار تهييجى پياپى عليه شيوهى برخورد سياسى دشمنانهى طبقات حاكم نسبت به ما، اين طبقه را به آن درجهى سازمانى ارتقا داد. در غير اين صورت، طبقهى كارگر به صورت آلت دست طبقات حاكم باقى خواهد ماند.
(تلخيص از نامهى ماركس به ف. بولت، مورخ 23 فوريه 1871، به نقل از «كار مزدى و سرمايه»، انتشارات سوسيال، پاريس، 1972)
دو
_ با توجه به اين كه پرولتاريا به عنوان طبقه فقط در صورتى مىتواند عليه قهر دسته جمعى طبقات مالك وارد عمل شود، كه در حزب سياسى مجزاى خويش، در تخالف با همهى اشكال قديمى احزاب طبقات مالك، متشكل گردد؛
_ با توجه به اين كه تشكل پرولتاريا در حزب سياسىاش براى تضمين پيروزى انقلاب اجتماعى و هدف نهايى آن، نابودى طبقات، ضرورى است؛
_ با توجه به اين كه بايد وحدت نيروهاى طبقهى كارگر، كه از قبل در مبارزات اقتصادى تحقق يافته، به عنوان اهرم توده هاى اين طبقه در مبارزه عليه اقتدار سياسى استثمار كنندگانشان به كار آيد؛
كنفرانس به اعضاى انترناسيونال خاطر نشان مىسازد، كه در جريان مبارزهى طبقهى كارگر، فعاليت اقتصادى و فعاليت سياسى اين طبقه به طرزى ناگسستنى با هم پيوند دارند.
(تلخيص از قطعنامهى كنفرانس لندن انجمن بين المللى كارگران _ انترناسيونال _، سپتامبر 1871، به نقل از همان ماخذ)
_ با توجه به اين كه پرولتاريا به عنوان طبقه فقط در صورتى مىتواند عليه قهر دسته جمعى طبقات مالك وارد عمل شود، كه در حزب سياسى مجزاى خويش، در تخالف با همهى اشكال قديمى احزاب طبقات مالك، متشكل گردد؛
_ با توجه به اين كه تشكل پرولتاريا در حزب سياسىاش براى تضمين پيروزى انقلاب اجتماعى و هدف نهايى آن، نابودى طبقات، ضرورى است؛
_ با توجه به اين كه بايد وحدت نيروهاى طبقهى كارگر، كه از قبل در مبارزات اقتصادى تحقق يافته، به عنوان اهرم توده هاى اين طبقه در مبارزه عليه اقتدار سياسى استثمار كنندگانشان به كار آيد؛
كنفرانس به اعضاى انترناسيونال خاطر نشان مىسازد، كه در جريان مبارزهى طبقهى كارگر، فعاليت اقتصادى و فعاليت سياسى اين طبقه به طرزى ناگسستنى با هم پيوند دارند.
(تلخيص از قطعنامهى كنفرانس لندن انجمن بين المللى كارگران _ انترناسيونال _، سپتامبر 1871، به نقل از همان ماخذ)
* * *
سنديكاها
(از قطع نامه هاى نخستين كنگرهى انترناسيونال اول، ژنو، 1886)
الف
گذشتهىشان: سرمايه يك اقتدار اجتماعى متراكم مىباشد، حال آن كه كارگر فقط نيروى كارش را در اختيار دارد. بنابراين، قرارداد ميان سرمايه و كار هرگز نمىتواند مبتنى بر شرايطى عادلانه باشد، حتا عادلانه به اين معنا كه جامعه تصاحب وسايل مادى موجوديت و توليد را در يك طرف و نيروهاى مولد زنده را در طرف مقابل آن قرار دهد.
تنها اقتدار اجتماعى كارگران، (قدرت) تودهى آنان است. در عين حال، اين اقتدار تودهى كارگران به واسطهى عدم وحدت آنان، شكننده مىباشد. پراكندگى كارگران به وسيلهى رقابت اجتناب ناپذير خودشان توليد شده و حفظ مىگردد. سنديكاها در وحلهى اول توسط كوشش هاى خود به خودى كارگران براى از بين بردن و يا حداقل محدود كردن اين رقابت، و براى بهبود بخشيدن به شرايط كار قراردادى حداقل به صورتى بهتر از شرايط بردگان صرف، به وجود آمدند. و به همين دليل هم هدف آنى به مطالبات روزمره، به وسايل دفاع در مقابل تجاوزات بى وقفهى سرمايه، و خلاصه به مسايل مزد و زمان كار محدود مىشد. اين نوع فعاليت سنديكاها، نه فقط مشروع، بلكه ضرورى است. تا هنگامى كه شيوهى توليدى كنونى باقى است، نمىتوان از اين فعاليت چشم پوشيد. برعكس، بايد با ايجاد سنديكا و با متحد كردنشان در همهى كشورها، فعاليت مزبور را تعميم بخشيد.
از طرف ديگر، سنديكاها بى آن كه خود آگاه باشند، به صورت كانونهاى سازمان دهى طبقهى كارگر در آمدهاند، همان طور كه شهردارىها(8) و بخش دارىهاى(9) قرون وسطى براى بورژوازى چنين بودند. اگرچه سنديكاها براى كشمكش و درگيرى روزمره ميان سرمايه و كار ضرورىاند، ليكن اهميت آنها به عنوان دستگاه سازمان يافته براى تسريع الغاى خود نظام مزدبرى به مراتب بسيار بيشتر است.
(از قطع نامه هاى نخستين كنگرهى انترناسيونال اول، ژنو، 1886)
الف
گذشتهىشان: سرمايه يك اقتدار اجتماعى متراكم مىباشد، حال آن كه كارگر فقط نيروى كارش را در اختيار دارد. بنابراين، قرارداد ميان سرمايه و كار هرگز نمىتواند مبتنى بر شرايطى عادلانه باشد، حتا عادلانه به اين معنا كه جامعه تصاحب وسايل مادى موجوديت و توليد را در يك طرف و نيروهاى مولد زنده را در طرف مقابل آن قرار دهد.
تنها اقتدار اجتماعى كارگران، (قدرت) تودهى آنان است. در عين حال، اين اقتدار تودهى كارگران به واسطهى عدم وحدت آنان، شكننده مىباشد. پراكندگى كارگران به وسيلهى رقابت اجتناب ناپذير خودشان توليد شده و حفظ مىگردد. سنديكاها در وحلهى اول توسط كوشش هاى خود به خودى كارگران براى از بين بردن و يا حداقل محدود كردن اين رقابت، و براى بهبود بخشيدن به شرايط كار قراردادى حداقل به صورتى بهتر از شرايط بردگان صرف، به وجود آمدند. و به همين دليل هم هدف آنى به مطالبات روزمره، به وسايل دفاع در مقابل تجاوزات بى وقفهى سرمايه، و خلاصه به مسايل مزد و زمان كار محدود مىشد. اين نوع فعاليت سنديكاها، نه فقط مشروع، بلكه ضرورى است. تا هنگامى كه شيوهى توليدى كنونى باقى است، نمىتوان از اين فعاليت چشم پوشيد. برعكس، بايد با ايجاد سنديكا و با متحد كردنشان در همهى كشورها، فعاليت مزبور را تعميم بخشيد.
از طرف ديگر، سنديكاها بى آن كه خود آگاه باشند، به صورت كانونهاى سازمان دهى طبقهى كارگر در آمدهاند، همان طور كه شهردارىها(8) و بخش دارىهاى(9) قرون وسطى براى بورژوازى چنين بودند. اگرچه سنديكاها براى كشمكش و درگيرى روزمره ميان سرمايه و كار ضرورىاند، ليكن اهميت آنها به عنوان دستگاه سازمان يافته براى تسريع الغاى خود نظام مزدبرى به مراتب بسيار بيشتر است.
ب
اكنونشان: تاكنون سنديكاها منحصرا به مبارزات موضعى (محلى) و آنى عليه سرمايه پرداختهاند. آنها هنوز نيروى تهاجمى خود عليه نظام بردگى مزدبرى و عليه شيوهى توليدى كنونى را كاملا درك نكردهاند. و به همين دليل هم خود را از جنبش هاى اجتماعى و سياسى عمومى خيلى كنار نگه داشتهاند. با اين وجود، در اوقات اخير به نظر مىرسد كه سنديكاها تا حدودى بيدار شده و به وظيفهى بزرگ تاريخىشان آگاهى يافتهاند. اين امر را براى مثال مىتوان از مشاركت سنديكاها در انگلستان در جنبش سياسى كاملا متاخر، از بينش برترشان نسبت به عمل كردشان در آمريكا، و از قطع نامهى زير كه آخرين كنفرانس بزرگ نمايندگان تريديونيونها در شفيلد (Sheffield) اعلام داشت، استنباط كرد: «اين كنفرانس از كوششهاى انجمن بين المللى (انترناسيونال اول _ مترجم) براى متحد ساختن كارگران همهى كشورها در يك فدراسيون برادرانهى مشترك كاملا قدردانى كرده و مصرانه به انجمنهاى مختلف حاضر در كنفرانس توصيه مىكند به عضويت سازمان مذكور، كه معتقديم براى ترقى و رفاه تمامى طبقهى كارگر ضرورى است، درآيند.»
پ
آيندهىشان: سنديكاها علاوه بر اهداف اوليهىشان، بايد فرا گيرند كه از اين پس به شيوهاى آگاهانه تر و به عنوان كانونهاى سازمان دهى طبقهى كارگر در جهت مقصود متعالىاش _ براى رهاسازى كامل خويش _ دست به عمل بزنند. آنها بايد هر جنبش اجتماعى و سياسىاى را كه به اين هدف گرايش دارد، مورد حمايت قرار دهند. سنديكاها با در نظر گرفتن خود به عنوان پيش گامان و نمايندگان تمامى طبقهى كارگر و با عمل كردن به چنين عنوانى، ضرورتا موفق خواهند شد كسانى را كه هنوز در خارج از سنديكاها قرار دارند، به سوى خويش جذب كنند. سنديكاها بايد منافع كم درآمدترين اقشار كارگران را _ مثل كارگران كشاورزى كه اوضاع و شرايط به خصوص نامساعد، توان مقاومتشان را از بين برده _ با دقت و دل سوزى مورد توجه قرار دهند. آنها بايد به تمامى جهان اين اعتقاد را تفهيم كنند، كه كوشش هاى آنان نه تنها خودخواهانه و براى منافع خودشان نيست، بلكه برعكس مقصود اين كوشش ها رهاسازى تودههاى سركوب شده مىباشد.
كارل ماركس
* * *
كار تعاونى
(تلخيص از «گزارش شوراى مركزى» انترناسيونال اول در نخستين كنگرهى آن در ژنو، سوم تا هشتم سپتامبر 1866)
(تلخيص از «گزارش شوراى مركزى» انترناسيونال اول در نخستين كنگرهى آن در ژنو، سوم تا هشتم سپتامبر 1866)
الف) ما جنبش تعاونى را به عنوان يكى از نيروهاى متحول گردانندهى جامعهى حاضر، جامعهاى كه بر آشتى ناپذيرى طبقات بنا شده، به رسميت مىشناسيم. قابليت عظيم تعاونىها اينست، كه در پراتيك مىتوانند نشان دهند كه نظام كنونى مستبد و فلاكت آور انقياد كار توسط سرمايه را مىتوان منسوخ كرد و نظام جمهورى اتحاديهى توليد كنندگان آزاد و برابر را جانشين آن ساخت.
ب) اما جنبش تعاونى، كه محدود به شكلهايى بسيار كوچك از انكشافى است كه بردگان مزدبگير منفرد به وسيلهى درهم آميختن مىتوانند به وجود آورند، به تنهايى قادر نيست جامعهى سرمايه دارى را متحول گرداند. براى تبديل كردن توليد اجتماعى به يك نظام وسيع و هماهنگ كار تعاونى، تغييرات اجتماعى عمومى ضرورى و اجتناب ناپذير مىباشند. تغييرات شرايط عام جامعه، هرگز بدون به كار گرفتن نيروهاى سازمان يافتهى جامعه صورت نخواهند پذيرفت. بنابراين، قدرت حكومتى كه از چنگ سرمايه داران و مالكين ارضى بيرون كشيده شد، بايد به وسيلى خود طبقات كارگر اداره شود.
پ) ما به كارگران توصيه مىكنيم، كه بيشتر به تعاونى توليد و كمتر به تعاونى مصرف بپردازند. تعاونى مصرف فقط بر سطح نظام اقتصادى كنونى ضربه مىزند، تعاونى توليد پايهى اين نظام را مورد هجوم قرار مىدهد.
ت) ما به همهى شركتهاى تعاونى كارگرى توصيه مىكنيم، كه بخشى از دست مايهى خود را به ترويج اصول خويش اختصاص دهند؛ ابتكار عمل (ايجاد) شركتهاى تعاونى را به دست گيرند؛ و اين كار ترويجى را هم به طور شفاهى و هم به وسيلهى نشريات به پيش برند.
ث) به منظور جلوگيرى از استحالهى شركتهاى تعاونى كارگرى به شركتهاى تعاونى متداول بورژوايى (شركتهاى با مسئوليت محدود)(10) هر كارگر مشغول به كار _ چه عضو شركت باشد و چه نباشد _ بايد دست مزد واحدى دريافت كند. به عنوان راه حلى صرفا موقتى، ما با پرداخت سودى بسيار جزيى به اعضاى شركت موافقيم.
ب) اما جنبش تعاونى، كه محدود به شكلهايى بسيار كوچك از انكشافى است كه بردگان مزدبگير منفرد به وسيلهى درهم آميختن مىتوانند به وجود آورند، به تنهايى قادر نيست جامعهى سرمايه دارى را متحول گرداند. براى تبديل كردن توليد اجتماعى به يك نظام وسيع و هماهنگ كار تعاونى، تغييرات اجتماعى عمومى ضرورى و اجتناب ناپذير مىباشند. تغييرات شرايط عام جامعه، هرگز بدون به كار گرفتن نيروهاى سازمان يافتهى جامعه صورت نخواهند پذيرفت. بنابراين، قدرت حكومتى كه از چنگ سرمايه داران و مالكين ارضى بيرون كشيده شد، بايد به وسيلى خود طبقات كارگر اداره شود.
پ) ما به كارگران توصيه مىكنيم، كه بيشتر به تعاونى توليد و كمتر به تعاونى مصرف بپردازند. تعاونى مصرف فقط بر سطح نظام اقتصادى كنونى ضربه مىزند، تعاونى توليد پايهى اين نظام را مورد هجوم قرار مىدهد.
ت) ما به همهى شركتهاى تعاونى كارگرى توصيه مىكنيم، كه بخشى از دست مايهى خود را به ترويج اصول خويش اختصاص دهند؛ ابتكار عمل (ايجاد) شركتهاى تعاونى را به دست گيرند؛ و اين كار ترويجى را هم به طور شفاهى و هم به وسيلهى نشريات به پيش برند.
ث) به منظور جلوگيرى از استحالهى شركتهاى تعاونى كارگرى به شركتهاى تعاونى متداول بورژوايى (شركتهاى با مسئوليت محدود)(10) هر كارگر مشغول به كار _ چه عضو شركت باشد و چه نباشد _ بايد دست مزد واحدى دريافت كند. به عنوان راه حلى صرفا موقتى، ما با پرداخت سودى بسيار جزيى به اعضاى شركت موافقيم.
كارل ماركس
* * *
زيرنويس ها:
1_ خلاصهى اين نطق، كه ماركس در جلسهى 28 ژوئيه 1868 ايراد كرده است، به وسيلهى جرج اكاريوس نوشته شده و به صورت بريدهاى از شمارهى 354 روزنامهى »بى _ هيو« مورخ اول اوت 1868 به دفتر صورت جلسات شوراى كل انترناسيونال پيوست شده است.(توضيح انتشارات سوسياليزم)
2_ اشاره به دوران بعد از بحران 1866 است، كه در آن به شدت بر فقر مردم در لندن و مخصوصا در قسمت فقيرنشين شرقى شهر افزوده شد.(توضيح انتشارات سوسياليزم)
3_ مسالهى جنبش سياسى طبقهى كارگر در كنفرانس انترناسيونال اول در لندن واجد اهميت زيادى بود و در سخن رانىهاى ماركس و انگلس مفصلا تشريح گرديد و در نشستهاى ششم و هفتم كنفرانس دربیستم و دوازدهم سپتامبر 1871 )چند ماه بعد از سقوط كمون پاريس( مورد بحث و مذاكره قرار گرفت. باكونيستهاى حاضر در كنفرانس، يعنى باستليكا و روبين و هم چنين لورنسو (نمايندهى شعبه انترناسيونال در اسپانيا) با طرح اين مساله مخالفت كردند و معتقد بودند كه كنفرانس صلاحيت بررسى اين مساله را ندارد. در جريان بحث، باكونيستها افشا و ايزوله شدند و اكثريت كنفرانس، به شوراى كل ماموريت داد كه متن قطعى و نهايى اين مصوبه را فرموله كند.(توضيح انتشارات سوسياليزم)
4_ ماركس اين سخن رانى را در رابطه با مباحثهاى كه به علت قطع نامهى پيشنهادى «دلاهاى» در كنفرانس لندن درگرفته بود، ايراد كرده است. اين قطع نامه، كه در نشست پنجم كنفرانس در بیستم سپتامبر مطرح گرديد، حاوى اين پيشنهاد بود كه يك فدراسيون بين المللى از سازمانهاى تعاونى اتحاديه هاى كارگرى تشكيل گردد، تا به يك «عدم مركزيت ادارى» نايل آيد و يك «كمون واقعى آينده» را به وجود آورد. اين پيشنهاد خيال پردازانه كه با شرايط زمان هيچ گونه تطابقى نداشت و نقش دولت پرولترى و حزب سياسى پرولتاريا را نفى مىكرد، مورد انتقاد ماركس قرار گرفت. از طرف ديگر، ماركس تركيب آن زمان اتحاديه هاى كارگرى انگليس و جدايى آنها از توده هاى مردم و امتناع از مبارزهى سياسى را نيز مورد انتقاد قرار داد و در عين حال، اهميت مبارزهى انترناسيونال براى شركت اتحاديه هاى كارگرى در جنبش سياسى طبقهى كارگر را متذكر شد و لزوم تغيير تربيت اعضاى اتحاديه هاى كارگرى به مفهوم انقلاب پرولترى و انترناسيوناليزم پرولترى را يادآورى نمود. كنفرانس، طرح «دلاهاى» را رد كرد و طرح ديگرى را به تصويب رساند، كه مشعر بر تثبيت روابط بين المللى سازمانهاى تعاونى اتحاديه هاى كارگرى بر اساس وظايف واقعى و مربوطهى طبقهى كارگر بود.(توضيح انتشارات سوسياليزم)
5_ اشاره به رخنه كردن عناصر غير قابل اتحاد و افراد خائن به كميتهى مركزى گارد ملى پاريس است، كه تركيب تقريبا ناهمگونى داشت (بلانكيستها، ژاكوبينهاى جديد، پرودونيستها و غيره). وجود اين گونه افراد در كميتهى مركزى گارد ملى پاريس _ از هجدهم مارس تا تاريخ اعلام كمون پاريس در 28 مارس 1871 _ كه وظايف يك دولت انقلابى را انجام مىدادند و هم چنين عدم وجود وحدت سياسى در صفوف آن، علل اصلى اشتباهات بزرگى بودند كه كميتهى مزبور در زمان فعاليت خود مرتكب شد (از قبيل صرف نظر كردن از يورش بلافاصله به سوى ورساى و غيره). علاوه بر اين، اشتباهات مزبور ناشى از دكترين مضر پرودونيستى _ مربوط به عدم شركت در امور سياسى _ بود. عدهى زيادى از نمايندگان فدراسيون پاريس انترناسيونال، قبل از حوادث 18 مارس به اين دكترين چسبيده بودند و حتا در دوران فعاليتشان در كميتهى مركزى گارد ملى پاريس و در كمون پاريس نيز هنوز كاملا آن را كنار نگذاشته بودند.(توضيح انتشارات سوسياليزم)
6_ در دست نويس اوليهى مارتين، اين جمله به شرح زير آمده است: «از زمان انقلاب ژوئيه، بورژوازى به تمام وسايل ممكنه متوسل مىشود، تا به نحو نامحسوسى در راه كارگران موانعى به وجود بياورد. روزنامه هاى ما در دسترس تودهها قرار ندارد و تريبون مجلس بهترين وسيله براى تماس ما با افكار عمومى است.»
7_ در يكى از نوشته هاى اوليه در اين جا چنين آمده است: «او خطاب به طرف داران كناره گيرى از سياست مىگويد: اينها سكتاريست هستند.»
8_ Municipalite
9_ Commune
10_ ,Societe‘ en commandite شركت بالمضاربه يا شركتى كه سرمايه از يكى و كار از ديگرى است.(مترجم)
1_ خلاصهى اين نطق، كه ماركس در جلسهى 28 ژوئيه 1868 ايراد كرده است، به وسيلهى جرج اكاريوس نوشته شده و به صورت بريدهاى از شمارهى 354 روزنامهى »بى _ هيو« مورخ اول اوت 1868 به دفتر صورت جلسات شوراى كل انترناسيونال پيوست شده است.(توضيح انتشارات سوسياليزم)
2_ اشاره به دوران بعد از بحران 1866 است، كه در آن به شدت بر فقر مردم در لندن و مخصوصا در قسمت فقيرنشين شرقى شهر افزوده شد.(توضيح انتشارات سوسياليزم)
3_ مسالهى جنبش سياسى طبقهى كارگر در كنفرانس انترناسيونال اول در لندن واجد اهميت زيادى بود و در سخن رانىهاى ماركس و انگلس مفصلا تشريح گرديد و در نشستهاى ششم و هفتم كنفرانس دربیستم و دوازدهم سپتامبر 1871 )چند ماه بعد از سقوط كمون پاريس( مورد بحث و مذاكره قرار گرفت. باكونيستهاى حاضر در كنفرانس، يعنى باستليكا و روبين و هم چنين لورنسو (نمايندهى شعبه انترناسيونال در اسپانيا) با طرح اين مساله مخالفت كردند و معتقد بودند كه كنفرانس صلاحيت بررسى اين مساله را ندارد. در جريان بحث، باكونيستها افشا و ايزوله شدند و اكثريت كنفرانس، به شوراى كل ماموريت داد كه متن قطعى و نهايى اين مصوبه را فرموله كند.(توضيح انتشارات سوسياليزم)
4_ ماركس اين سخن رانى را در رابطه با مباحثهاى كه به علت قطع نامهى پيشنهادى «دلاهاى» در كنفرانس لندن درگرفته بود، ايراد كرده است. اين قطع نامه، كه در نشست پنجم كنفرانس در بیستم سپتامبر مطرح گرديد، حاوى اين پيشنهاد بود كه يك فدراسيون بين المللى از سازمانهاى تعاونى اتحاديه هاى كارگرى تشكيل گردد، تا به يك «عدم مركزيت ادارى» نايل آيد و يك «كمون واقعى آينده» را به وجود آورد. اين پيشنهاد خيال پردازانه كه با شرايط زمان هيچ گونه تطابقى نداشت و نقش دولت پرولترى و حزب سياسى پرولتاريا را نفى مىكرد، مورد انتقاد ماركس قرار گرفت. از طرف ديگر، ماركس تركيب آن زمان اتحاديه هاى كارگرى انگليس و جدايى آنها از توده هاى مردم و امتناع از مبارزهى سياسى را نيز مورد انتقاد قرار داد و در عين حال، اهميت مبارزهى انترناسيونال براى شركت اتحاديه هاى كارگرى در جنبش سياسى طبقهى كارگر را متذكر شد و لزوم تغيير تربيت اعضاى اتحاديه هاى كارگرى به مفهوم انقلاب پرولترى و انترناسيوناليزم پرولترى را يادآورى نمود. كنفرانس، طرح «دلاهاى» را رد كرد و طرح ديگرى را به تصويب رساند، كه مشعر بر تثبيت روابط بين المللى سازمانهاى تعاونى اتحاديه هاى كارگرى بر اساس وظايف واقعى و مربوطهى طبقهى كارگر بود.(توضيح انتشارات سوسياليزم)
5_ اشاره به رخنه كردن عناصر غير قابل اتحاد و افراد خائن به كميتهى مركزى گارد ملى پاريس است، كه تركيب تقريبا ناهمگونى داشت (بلانكيستها، ژاكوبينهاى جديد، پرودونيستها و غيره). وجود اين گونه افراد در كميتهى مركزى گارد ملى پاريس _ از هجدهم مارس تا تاريخ اعلام كمون پاريس در 28 مارس 1871 _ كه وظايف يك دولت انقلابى را انجام مىدادند و هم چنين عدم وجود وحدت سياسى در صفوف آن، علل اصلى اشتباهات بزرگى بودند كه كميتهى مزبور در زمان فعاليت خود مرتكب شد (از قبيل صرف نظر كردن از يورش بلافاصله به سوى ورساى و غيره). علاوه بر اين، اشتباهات مزبور ناشى از دكترين مضر پرودونيستى _ مربوط به عدم شركت در امور سياسى _ بود. عدهى زيادى از نمايندگان فدراسيون پاريس انترناسيونال، قبل از حوادث 18 مارس به اين دكترين چسبيده بودند و حتا در دوران فعاليتشان در كميتهى مركزى گارد ملى پاريس و در كمون پاريس نيز هنوز كاملا آن را كنار نگذاشته بودند.(توضيح انتشارات سوسياليزم)
6_ در دست نويس اوليهى مارتين، اين جمله به شرح زير آمده است: «از زمان انقلاب ژوئيه، بورژوازى به تمام وسايل ممكنه متوسل مىشود، تا به نحو نامحسوسى در راه كارگران موانعى به وجود بياورد. روزنامه هاى ما در دسترس تودهها قرار ندارد و تريبون مجلس بهترين وسيله براى تماس ما با افكار عمومى است.»
7_ در يكى از نوشته هاى اوليه در اين جا چنين آمده است: «او خطاب به طرف داران كناره گيرى از سياست مىگويد: اينها سكتاريست هستند.»
8_ Municipalite
9_ Commune
10_ ,Societe‘ en commandite شركت بالمضاربه يا شركتى كه سرمايه از يكى و كار از ديگرى است.(مترجم)
* * *
منابع: مجموعه آثار ماركس _ انگلس از متن آلمانى
1_ «نتايج به كار بردن ماشينها به وسيلهى سرمايه داران»، ماركس، جلد 16، صفحات 553-552؛
2_ «كوتاه كردن زمان كار»، ماركس، جلد 16، صفحات 554؛
3_ «دربارهى جنبش سياسى طبقهى كارگر»، انگلس، جلد 17، صفحات413-412؛
4_ «دربارهى جنبش سياسى طبقهى كارگر»، انگلس، جلد 17، صفحات317-416؛
5_ «اتحاديه هاى كارگرى در انگلستان»، ماركس، جلد 17، صفحات 650-649؛
6_ «دربارهى جنبش سياسى طبقهى كارگر»، ماركس، جلد 17، صفحات 651-650؛
7_ «دربارهى جنبش سياسى طبقهى كارگر»، ماركس، جلد 17، صفحهى 652؛
1_ «نتايج به كار بردن ماشينها به وسيلهى سرمايه داران»، ماركس، جلد 16، صفحات 553-552؛
2_ «كوتاه كردن زمان كار»، ماركس، جلد 16، صفحات 554؛
3_ «دربارهى جنبش سياسى طبقهى كارگر»، انگلس، جلد 17، صفحات413-412؛
4_ «دربارهى جنبش سياسى طبقهى كارگر»، انگلس، جلد 17، صفحات317-416؛
5_ «اتحاديه هاى كارگرى در انگلستان»، ماركس، جلد 17، صفحات 650-649؛
6_ «دربارهى جنبش سياسى طبقهى كارگر»، ماركس، جلد 17، صفحات 651-650؛
7_ «دربارهى جنبش سياسى طبقهى كارگر»، ماركس، جلد 17، صفحهى 652؛
چاپ اول در ايران پائيز 1358، «انتشارات سوسياليزم»
(تكثير از: حجت برزگر)
(تكثير از: حجت برزگر)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر