۱۳۹۰ اردیبهشت ۳۰, جمعه

مبارزات طبقاتى در فرانسه (بخش اول)


مبارزات طبقاتى در فرانسه
١٨٤٨ تا ١٨٥٠
کارل مارکس

به استثناى يکى دو بخش، هر فصل مهم تاريخچه انقلاب ١٨٤٩-١٨٤٨ اين عنوان را دارد: شکست انقلاب.
اين انقلاب نبود که در اين شکستها از پاى درآمد، اين شکستها، شکست زوائد سنتى پيش از انقلاب بود، شکست نتايج مناسبات موجود اجتماعى بود، مناسباتى که هنوز چون تضادهاى حاد طبقاتى تشديد نشده بود، شکست اشخاص، توهّمات، تصورات و طرحهايى بود که حزب انقلابى، قبل از انقلاب فوريه از قيد آنان آزاد نبود و رهاييش از اين قيد نه مرهون پيروزى فوريه، بلکه حاصل يک سلسله از شکستها ميتوانست باشد.
خلاصه اينکه: پيشرفت انقلابى نه بوسيله دستآوردهاى کمدى-تراژيک بلاواسطه‌اش، بلکه بالعکس با ايجاد يک ضد انقلاب متحد و مقتدر با بوجود آوردن دشمنى که از طريق مبارزه با او تازه حزب سرنگون کننده توانست بصورت يک حزب واقعاً انقلابى بلوغ يابد، راه انقلابيش را گشود.
اثبات اين حکم وظيفه صفحات اين کتاب است.
فصل اول
شکست ژوئن ١٨٤٨
از فوريه تا ژوئن ١٨٤٨
پس از انقلاب ژوئيه(1850) هنگامى که لافيت Laffitte، بانکدار ليبرال، همپالکيش دوک اورلئان(1) را پيروزمندانه به سوى ساختمان شهردارى همراهى ميکرد، چنين گفت: "از اکنون ديگر حکومت در دست بانکداران است". لافيت راز انقلاب را فاش کرده بود.
اين بورژوازى فرانسه نبود که در دوره لوئى فيليپ حکومت ميکرد بلکه فراکسيونى از آن: بانکداران، سلاطين بورس، سلاطين راه‌آهن، صاحبان معادن آهن و ذغال‌سنگ و صاحبان جنگلها يعنى بخشى از زمينداران متحد شده با آنان - خلاصه آنچه اشرافيت مالى خوانده ميشود. اشرافيت مالى بر اريکۀ سلطنت تکيه زده بود، قوانين را در مجلسين ديکته ميکرد و مناصب عمومى را از وزارتخانه‌ها گرفته تا حجره‌هاى معاملات تنباکو تفويض ميکرد.
بورژوازى صنعتى بمعنى اصليش، بخشى از اپوزيسيون رسمى را تشکيل ميداد، يعنى در مجلسين بمنزله اقليت حضور داشت. مخالف بورژوازى صنعتى، هر چه بيشتر سلطۀ يکه‌تاز اشرافيت مالى پاى ميگرفت، هر چه بيشتر اشرافيت مالى تسلطش را بر طبقه کارگر - بدنبال سرکوب خونين قيامهاى ١٨٣٢، ٣٤، ٣٩ (2) - مستقر ميانگاشت، قاطعتر بروز ميکرد. گراندن Grandin کارخانه‌دار اهل روآن Rouen که در مجلس ملى مؤسسان و در مجلس ملى مقننه هنوز آتشى‌ترين سخنگوى ارتجاع بورژوايى بود، حال در مجلس مؤسسان سرسخت‌ترين مخالف گيزو Guizot شده بود. لئون فوشه Léon Faucher که بعدها بخاطر مساعى بى‌ثمرش براى پيوستن به گيزوى ضد انقلابى، شهرتى بهم زده بود، در اواخر دوره لوئى فيليپ جنگى قلمى به نفع صنايع و عليه سفته‌بازى و حامى آن که دولت براه انداخت. باستيا Bastiat بنام شهر بوردو Bordeaux و ديگر مراکز توليد شراب در فرانسه، عليه سيستم حاکم تبليغ ميکرد.
همه بخشهاى خرده بورژوازى و همچنين دهقانان دستشان از قدرت سياسى بکلى کوتاه بود. و بالأخره در ميان مخالفين رسمى و يا کاملاً خارج از حوزه‌هاى انتخاباتى، نمايندگان ايدئولوژيک و سخنگويان طبقات نامبرده جاى داشتند: دانشمندان، وکلاى عدليه، اطباء و غيره، در يک کلام به اصطلاح نخبگان آنها.
سلطنت ژوئيه از همان اول به علت مشکلات ماليش به بورژوازى بزرگ وابسته بود، و وابستگيش به بورژوازى بزرگ سرچشمه پايان‌ناپذيرى از مشکلات مادى برايش شده بود. امور ادارى دولت را تابع منافع توليدى ملى کردن، بدون موازنه بودجه، تعادل ميان خرج و دخل دولت - غير ممکن بود. ولى بدون تحديد ريخت و پاشهاى دولتى، يعنى بدون آنکه به منافعى خدشه وارد آورده شود که خود تکيه‌گاه سيستم حاکم بودند، و بدون تجديد نظر در وضع مالياتها، يعنى بدون اينکه بخش عمده بار مالياتى بر دوش بورژوازى نهاده شود، موازنه بودجه چگونه ممکن بود؟
بدهکارى دولت درست به نفع مستقيم فراکسيونى از بورژوازى بود که بوسيله مجلسين قانون وضع ميکرد و حکومت ميراند . کسر بودجه دولت درست اسباب اصلى سفته‌بازى‌ها و سرچشمۀ اصلى افزايش ثروت اين فراکسيون بود. هر سال يکبار کسر بودجه و هر چهار يا پنج سال يکبار يک قرضه جديد، و هر قرضه جديد براى اشرافيت مالى فرصت جديدى بود تا دولت را که تصنّعاً بر لبه پرتگاه ورشکستگى نگاه داشته ميشد، از نو سرکيسه کند. دولت مجبور بود تحت نامناسب‌ترين شرايط با بانکداران طرف شود. هر قرضه جديد فرصت جديدى بود تا عموم مردم را که سرمايه‌هايشان را در اوراق قرضۀ دولتى بکار انداخته بودند، بوسيله زد و بندهاى بورسى بچاپند؛ زد و بندهايى که فقط حکومت و اکثريت مجلس به رموزش وارد بودند. اصولاً وضع بى‌ثبات قروض دولتى و امکان اطلاع بر اسرار دولتى به بانکداران و دستيارانشان در مجلس و دربار فرصت ميداد، تا نواساناتى ناگهانى و غير مترقبه در نرخ اوراق قرضه دولتى بوجود آورند، امرى که نتيجه‌اش ضرورتاً ورشکستگى جمع کثيرى از سرمايه‌داران کوچکتر و افزايش سريع ثروت افسانه‌اى قماربازان کلان بود. توضيح اينکه چگونه مخارج غير مترقبه دولتى در سالهاى آخر حکومت لوئى فيليپ به بيش از دو برابر مخارج فوق‌العاده دولت در زمان ناپلئون رسيد، يعنى تقريباً به مقدار ٤٠٠ ميليون فرانک و آنهم در حالى که مجموع صادرات فرانسه بطور متوسط، بندرت به ميزان ٧٥٠ ميليون فرانک در سال ميرسيد، اين است که بُريدن گوش دولت مستقيما به نفع فراکسيون حاکم بورژوازى بود. علاوه بر اين مبالغ هنگفتى که در دستگاه دولت جارى ميگشت، به معاملات شيادانه، به ارتشاء و اختلاس و به ديگر انواع کلاهبردارى‌ها ميدان ميداد.
خالى کردن جيب دولت که در رابطه با قرضه‌هاى به سياق عمده فروشان صورت ميگرفت، در کارهاى هر روزه بخش عمومى به سبک خرده فروشانه تکرار ميشد. چندين برابر آنچه که فى‌مابين مجلس و دولت رخ ميداد، در بين ادارات مختلف با مقاطعه‌کاران جريان داشت.
طبقه حاکم از ساختن راه‌آهن هم همانطور سود بجيب ميزد که از مخارج و قروض دولتى بطور کلى. مجلسين بار اصلى را به دوش دولت تحميل ميکردند و ميوه‌هاى طلايى را بشکل تضمين شده به اشرافيت مالى بورس اختصاص ميدادند. افتضاحاتى را از مجلس نمايندگان بخاطر بياوريم که ناخواسته به بيرون درز کرد و آن اينکه همۀ اعضاى اکثريت به انضمام بخشى از وزراء جزو سهامداران تأسيسات راه‌آهن بودند، و اين سهامداران مستقيما ذينفع در احداث راه‌آهن، سپس خودشان بعنوان قانونگذار، مخارج اين کارها به عهده دولت ميگذاشتند.
از سوى ديگر حتى کوچکترين رفرم مالى هم به علت نفوذ بانکداران، محکوم به شکست بود. مثلا رفرم پُست. روتشيلد (3) اعتراض کرد. آيا دولت مجاز است محل درآمدى را حذف کند که ربح قروض دائم‌التزايدش از آنجا بايد پرداخت شود؟
سلطنت ژوئيه چيز ديگرى جز شرکت سهامى استثمار ثروت ملى فرانسه نبود، شرکتى که سودش ميان وزراء، مجلسين و ٢٤٠ هزار رأى دهنده و طرفدارانشان تقسيم ميشد. لوئى فيليپ مدير کل اين شرکت بود و روبر مک‌کِر Robert Macaire (4) بر تخت سلطنت نشسته بود. بازرگانى، صنايع، کشاورزى، کشتيرانى و منافع بورژوازى صنعتى ميبايستى دائما تحت اين سيستم به مخاطره افتد و مخدوش گردد. حکومت ارزان، حکومت مفت و مجانى، شعارى اين سلطنت در روزهاى ژوئيه بود.
از آنجا که اشرافيت مالى واضع قوانين بود، امور ادارى دولت را در کف داشت، از همۀ قواى متشکل رسمى ميتوانست استفاده کند و از طريق وقايع و يا جرايد بر افکار عمومى مسلط بود، همان فحشاء، همان دغلبازى، همان حرص به ثروت‌اندوزى - نه از راه توليد بلکه از طريق چپاول ثروت غير - در هر محيطى - از دربار گرفته تا کافه بورنBorgne (5) دائما تکرار ميشد، در قله جامعۀ بورژوايى تمايلات لجام گسيخته، ناسالم و بى حد و حصرى بروز کردند که حتى با قوانين بورژوايى هر لحظه ميتوانستند در تضاد قرار گيرند، تمايلاتى که در آن ثروت ناشى از قمار طبعا ارضاء خود را ميجست، تمايلاتى که در آن لذت به شهوت‌رانى ميگراييد، تمايلاتى که در آن پول، لجن و خون به هم ميآميخت. اشرافيت مالى، هم در نحوه کسب معاش و هم در نوع تفريحاتش چيز ديگرى جز تولد مجدد لومپن پرولتاريا بر قلل جامعه بورژوايى نيست.
و فراکسيونهايى از بورژوايى فرانسه که در حکومت سهيم نبود فرياد ميزدند: فساد! مردم شعار ميدادند: مرگ بر دزدهاى بزرگ، مرگ بر آدمکشان! در سال ١٨٤٧ هنگامى که در اعيانى‌ترين صحنه‌هاى جامعه بورژوايى همان پرده‌هايى علناً به نمايش گذارده شد که لومپن پرولتاريا هر روز در فاحشه‌خانه‌ها، در دارالمساکين و دارالمجانين، در محاکم عدليه، در زندان يا زير گيوتين بازى ميکرد، بورژوازى صنعتى يکباره منافعش را در خطر ديد، عواطف اخلاقى خرده بورژوازى جريحه‌دار شد، احساسات عامّه به غليان آمد و سيلى از جزوات پاريس را در خود غرق کرد: "خاندان سلطنت روتشيلد"، "نزولخوارن سلاطين اين دورانند" و... جزوات و نشرياتى که در آنها، با ذوقى بيش يا کم، سلطه اشرافيت مالى رسوا و محکوم ميشد.
گور پدر افتخار! افتخار که سود پس نميدهد! همه جا صلح و هميشه صلح! جنگ ٣ تا ٤ درصد ربح را تنزل ميدهد. چنين بود شعار روى بيرق فرانسه بورس‌بازان. به همين دليل سياست خارجى فرانسه در پى جريحه‌دار شدنهاى پياپى غرور ملى فرانسه از دست رفته بود، و اين وقتى که تجاوز بيرحمانه به لهستان به آخر رسيد، کراکف Cracow به تصرف اتريش در آمد، و وقتى که گيزو بطور فعال در جنگ جدايى‌طلبانه سوئيس، جانب ائتلاف مقدس (6)را گرفت، واکنشى به غايت پُر قدرت ببار آورد. پيروزى ليبرالهاى سوئيس در اين جنگ تقليدى، اتکاء به نفس اپوزيسيون بورژوايى در فرانسه را تقويت کرد و قيام خونين مردم پالِرمو Palermo همچون شوک الکتريکى بر توده‌هاى فلج شده مردم مؤثر واقع شد و خاطرات و احساسات پرشور انقلابى را در آنان از نو زنده کرد.(7)
انفجار نارضايى عمومى سرانجام تسريع شد و حال و هواى طغيان توسط دو رويداد جهانى در اقتصاد به حد بلوغ رسيد.آفت سيب‌زمينى و بدى محصول در سالهاى ١٨٤٥ و ١٨٤٦ غليان عمومى را در مردم افزايش دادند. قحطى سال ١٨٤٧ در فرانسه هم مانند بقيه اروپا موجب درگيرى‌هاى خونين شد. هم اين و هم مقابل قرار گرفتن هوسرانى‌هاى بيشرمانه اشرافيت مالى، و مبارزه مردم براى تأمين پايه‌اى‌ترين مايحتاج زندگى! گرسنگان شورشى در بوزانسه Buzançais(8) اعدام شدند؛ در پاريس، کلاهبرداران و متقلبينِ تا خرخره سير از چنگ دادگاهها توسط خانواده سلطنتى به اشاره‌اى بيرون آورده ميشدند.
دومين رويداد بزرگ اقتصادى که موجب تسريع انفجار انقلاب شد، يک بحران عمومى تجارى-صنعتى در انگلستان بود. اين بحران که ظهورش را در پاييز ١٨٤٥ با ورشکستگى سفته‌بازان سهام خطوط راه‌آهن اعلام کرده بود و در طى سال ١٨٤٦ به دلايل عديده از جمله تصميم به لغو قوانين غله، موقتا متوقف شده بود، عاقبت در پاييز سال ١٨٤٧ بعلت ورشکستگى عمده‌فروشان خوار و بار لندن تشديد يافت و ورشکستگى بانکها را در شهرستانها و تعطيل کارخانه‌ها را در بخش صنعتى انگليس بدنبال کشيد. هنوز پيامدهاى اين بحران همه اثراتش را در قاره نگذاشته بود که انقلاب فوريه در گرفت.
خرابى وضع تجارت و صنعت که علتش همه‌گير شدن بحران اقتصادى بود، تحمل خودکامگى اشرافيت مالى را بيش از پيش غير ممکن ميکرد. در تمام فرانسه اپوزيسيون بورژوايى مشغول سخنرانيهاى تهييجى در ضيافتها در حمايت از آنچنان رفرم انتخاباتى بود که اکثريت مجلسين را از آن او کند و دولت بورس و بورس‌بازان را پايين بکشد. در پاريس بحران صنعتى، علاوه بر اين، داراى اين نتيجه خاص هم بود که تعدادى از کارخانه‌داران و تجار بزرگ را که تحت شرايط موجود ديگر قادر به هيچ معامله‌اى در بازار خارجى نبودند، به بازار داخلى بکشاند. آنها مؤسسات عظيمى را بنياد گذاشتند، که با ورودشان به عرصه رقابت، فروشندگان مواد غذايى و دکانداران در مقياس توده‌اى به ورشکستگى کشيده شدند. ورشکستگى‌هاى بيشمار اين بخش از بورژوازى پاريس و عمل انقلابيش در فوريه به اين خاطر بود. اين را همه ميدانند که چگونه گيزو و مجلسين پيشنهادهاى مربوط به اصلاحات را با قطعيت و صراحت رد کردند، که چگونه لوئى فيليپ هم اگر چه خيلى دير، تصميم به انتصاب بارو (9)به رياست کابينه گرفت، که چگونه کار به آنجا رسيد که بين مردم و ارتش جنگ تن به تن در گرفت، که چگونه ارتش به علت منفعل ماندن گارد ملى خلع سلاح شد و بالأخره اين که چگونه سلطنت ژوئيه مجبور شد جايش را به يک دولت موقت بدهد.
دولت موقت که از باريکادهاى فوريه سر بلند کرده بود، در ترکيب خودش بالاجبار احزاب مختلفى را منعکس ميکرد که در پيروزيش سهيم بودند. اين دولت چيز ديگرى جز سازش ميان طبقات مختلف نميتوانست باشد، طبقاتى که با هم تاج و تخت سلطنت ژوئيه را سرنگون کرده بودند، اما منافعشان با يکديگر در تضادى سازش‌ناپذير بود. اکثريت عظيم اعضاى دولت را نمايندگان بورژوازى تشکيل ميدادند. خرده بورژوازى جمهوريخواه را لدرو-رولن Ledru-Rollin (10)و فلوکون Flocon نمايندگى ميکردند، بورژوازى جمهوريخواه توسط آدمهاى روزنامه "ناسيونال "(11) نمايندگى ميشد، اپوزيسيون سلطنتى توسط کره‌ميو Crémieux، دوپون دولور Dupont de l'Eure و عده‌اى ديگر. طبقه کارگر فقط دو نماينده داشت: لوئى بلان (12)و آلبرAlbert (13) ، و بالاخره لامارتين Lamartine(14)عضو دولت موقت؛ اين يکى در ابتدا نماينده هيچ منفعت واقعى، هيچ طبقه معيّنى نبود؛ اين يکى خود انقلاب فوريه بود، قيام مشترک با همه توهمّاتش، شعرهايش، آمال و آرزوهايش و عبارت‌پردازى‌هايش. ديگر اينکه سخنگويى انقلاب فوريه، هم به لحاظ موقعيت و هم به لحاظ عقايدش، متعلق به بورژوازى بود.
اگر پاريس در نتيجه مرکزيت سياسيش بر فرانسه حکم ميراند، کارگران، در لحظات زمين‌لرزه‌هاى انقلابى، بر پاريس حکم ميرانند. اولين عملى که در دوره حيات دولت موقت از آن سر زد اين بود که کوشش نمايد تا بوسيله فراخوانى از طرف پاريس سرمست به فرانسه هوشيار، از اين نفوذ پُرتوان فرار کند. لامارتين با حق رزمندگان باريکادها به اعلام جمهورى، بر اين اساس که اين حق تنها متعلق به اکثريت مردم فرانسه است مخالفت کرد؛‌ آنها بايد منتظر نتيجه آراء شوند، پرولتارياى پاريس نبايد پيروزيش را به قهر آلوده نمايد (ز سخنرانى ٢٤ فوريه لامارتين)،بورژوازى به پرولتاريا تنها در يک مورد اجازه اِعمال قهر ميدهد: در مورد جنگ.
تا ظهر روز ٢٥ فوريه جمهورى هنوز اعلام نشده بود؛ از سوى ديگر، همه وزراتخانه‌ها ميان عناصر بورژوايى دولت موقت، ميان ژنرالها، بانکداران و وکلاى عدليه "ناسيونال" تقسيم شده بود. اما کارگران اين بار مصمم بودند تا نگذارند مانند ١٨٣٠ سرشان کلاه برود. آنها حاضر بودند مبارزه را از دوباره از سر بگيرند و جمهورى را به نيروى سلاح بکف آورند. راسپاىRaspail (15)خودش را به ساختمان شهردارى رساند: او بنام پرولتارياى پاريس به دولت موقت فرمان داد که جمهورى را اعلام نمايد؛ اگر اين فرمان مردم تا دو ساعت ديگر عملى نشود او در رأس بيست هزار نفر باز خواهد گشت. اجساد مقتولين هنوز سرد نشده بودند، باريکادها هنوز خلع سلاح نشده بودند، و تنها نيرويى که ميتوانست در مقابل خواست آنها بايستد گارد ملى بود. در چنين شرايطى، ترديدهاى ناشى از سياست دولت و منع‌هاى حقوقى منبعث از وجدان که دولت موقت در سر داشت به يکباره ناپديد شدند. مهلت دو ساعته هنوز بسر نرسيده بود که بر در و ديوار پاريس اين کلمات عظيم تاريخى نقش بست:
جمهورى فرانسه! آزادى، برابرى، برادرى!
حتى خاطره صدقات و انگيزه‌هاى محدودى که بورژوازى را به شرکت در انقلاب فوريه کشانده بودند با اعلام جمهورى بر مبناى انتخاباتى با شرکت همگان نابود شد. بجاى تنها چند فراکسيون از بورژوازى، اينک همه طبقات جامعه فرانسه ناگهان به حيطه قدرت سياسى پرتاب شده بودند، مجبور شده بودند صندلى‌ها، لژها، بالکن‌ها را ترک کنند و خود شخصا در صحنه تئاتر انقلاب نقش بازى کنند. همراه با سلطنت مشروطه، هم آن قدرت دولتى کاذب، قدرتى که بالاستقلال در برابر جامعه بورژوايى قرار گرفته بود ناپديد شد و هم مجموعه کاملى از مبارزات فرعى و تبعى که اين قدرت کاذب موجدشان بود!
با ديکته کردن جمهورى به دولت موقت و بواسطه دولت موقت به همه فرانسه، پرولتاريا فورا بعنوان يک حزب مستقل قدم به جلوى صحنه گذاشت، ولى در عين حال با اين کار همه فرانسه بورژوا را بمبارزه طلبيد تا به گروهبندى‌هاى مخالف او بپيوندد. آنچه او به چنگ آورد ميدانى براى مبارزه در راه رهايى انقلابيش بود، اما به هيچ وجه خود اين رهايى نبود.
آنچه که جمهورى فوريه در اولين وحله ميبايست انجام بدهد، در واقع، کامل کردن حاکميت بورژوازى بود، به اين طريق که اجازه دهد علاوه بر اشرافيت مالى، همه طبقات دارا به مدار قدرت سياسى وارد شوند. اکثريت زمينداران بزرگ، لژيتيميست‌ها(16)،از آن هيچ‌کاره بودن سياسى که سلطنت ژوئيه به آن محکومشان کرده بود، رهايى يافته بودند. بيجهت نبود که روزنامه "گازت دو فرانس" (17) در روزنامه‌هاى اپوزيسيون دست به تبليغ و تهييج عمومى زده بود. بيجهت نبود که لاروش‌ژاکلن (18)در نشست ٢٤ فوريه مجلس نمايندگان جانب انقلاب را گرفته بود. مالکين اسمى، دهقانان، که اکثريت عظيم مردم فرانسه را تشکيل ميدادند، توسط قانون حق رأى همگانى، به مسند تعيين سرنوشت فرانسه نشانده شده بودند. جمهورى فوريه عاقبت با سرنگونى تاج و تختى که سرمايه در پشت آن خود را پنهان کرده بود، حاکميت بورژوازى را به روشنى قابل مشاهده کرد.
درست همانطور که کارگران در روزهاى ژوئيه بنفع سلطنت بورژوايى جنگيده بودند و برنده شده بودند، در روزهاى فوريه هم براى جمهورى بورژوايى جنگيدند و بُردند. درست همانطور که سلطنت ژوئيه مجبور بود خودش را يک سلطنت احاطه شده توسط نهادهاى جمهورى اعلام کند، جمهورى فوريه هم مجبور شد خودش را يک جمهورى احاطه شده از نهادهاى اجتماعى اعلام کند. اين سازش را هم پرولتارياى پاريس تحميل ميکرد.
مارش Marche، که يک کارگر بود، حکمى را ديکته کرد(حکم درباره حق کار، ٢٥ فوريه ١٨٤٨) که بر طبق آن دولت موقت نوپا متعهد ميشد زندگى کارگران را از طريق تأمين کار تضمين کند، براى همه شهروندان کار فراهم کند، و غيره.
و وقتى چند روز بعد دولت موقت قول و قرارهايش را بفراموشى سپرد و بنظر ميرسيد که پرولتاريا را مدّ نظر ندارد، جمعيتى متشکل از ٢٠ هزار کارگر در مقابل ساختمان شهردارى با اين فرياد تظاهرات کردند: کار سازمان بدهيد! يک وزارتخانه مخصوص کار ايجاد کنيد! با اکراه و در پى بحث و جدلى طولانى، دولت موقت يک کميسيون ويژه دائمى تعيين کرد که وظيفه‌اش يافتن راه حلهايى براى بهبود وضع طبقات زحمتکش بود! اين کميسيون متشکل از نمايندگان سازمانهاى محلى اصناف متخصص پاريس بود رياستش را لوئى بلان و آلبر به عهده داشتند، قصر لوکزامبورگ بعنوان محل جلسات کميسيون تعيين شد. به اين ترتيب نمايندگان طبقه کارگر از مقر دولت موقت به جايى ديگر تبعيد شدند و بخش بورژوايى‌اش قدرت واقعى دولتى و زمام امور ادارى را بطور اختصاصى در دست گرفت؛ و در کنار وزارت ماليه، تجارت و خدمات عمومى، در کنار بانک‌ و بورس، کنيسه‌اى سوسياليستى بر پا شد که خاخام‌هايش لوئى بلان و آلبر، موظف بودند ارض موعود را کشف کنند، عهد جديد را موعظه کنند، و براى پرولتارياى پاريس کار بيابند. بر خلاف همه قدرتهاى دنيوى ديگر، آنها نه بودجه‌اى در اختيارشان بود و نه قدرت اجرائيه‌اى. قرار بود ستونهاى جامعه بورژوايى را با کوبيدن کله‌هايشان به آنها در هم بشکنند. در حالى که اينها در لوکزامبورگ سرگرم جستجوى اکسير اعظم بودند، آنها در ساختمان شهردارى مسکوکات رايج را ضرب ميکردند.
با اين حال هنوز مطالبات پرولتارياى پاريس، آنجا که از جمهورى بورژوايى فراتر ميرفت، نميتوانست موجوديت ديگرى جز از نوع موجوديت نامتعيّن لوکزامبورگ داشته باشد.
کارگران در اشتراک با بورژوازى انقلاب فوريه را ساختند و در کنار بورژوازى کوشيدند تحقق منافعشان را تضمين کنند، به همين ترتيب کارگرى را هم در دولت موقت در کنار اکثريت بورژوايى منصوب کردند. کار سازمان بدهيد! اما کار مزدى، يعنى همين که ميبينيد، سازمان بورژوايى کار است. بدون آن نه سرمايه هست، نه بورژوازى و نه جامعه بورژوايى. وزارتخانه‌اى مخصوص کار! اما وزارتخانه‌هاى ماليه، تجارت، خدمات عمومى - مگر اينها وزارتخانه‌هاى بورژوايىِ کار نيستند؟ و در کنار اينها يک وزارتخانه پرولترى کار مجبور است وزارتخانه ناتوانى، وزارتخانه آرزوهاى ناممکن، کميسيون لوکزامبورگ باشد. به همان شکل که کارگران فکر ميکردند که ميتوانند در کنار بورژوازى به رهايى خودشان دست يابند، به همان شکل هم فکر ميکردند که ميتوانند يک انقلاب پرولتاريايى را در چهارديوار ملى فرانسه، در کنار بقيه ملل بورژوايى به سرانجام برسانند. اما روابط توليدى فرانسه مشروط به تجارت خارجى فرانسه، مشروط به موقعيتش در بازار جهانى و قوانين اين بازار است؛ فرانسه چگونه قرار بود اينها را، بدون يک جنگ انقلابى اروپايى، جنگى که انگلستان اين حاکم مستبد بازار جهانى را پس بزند، در هم بشکند؟
بمجرد قيام، طبقه‌اى که منافع انقلابى جامعه در آن متمرکز شده است، مستقيما در موقعيت خودش محتوا و ماتريال فعاليت انقلابيش را پيدا ميکند: دشمنان بايد بى اثر شوند، اقداماتى که نيازهاى مبارزه ديکته ميکنند بايد بعمل در آيند؛ پيآمدهاى عمل خودِ طبقه، او را به جلو ميرانند. او هيچ تحقيقات تئوريکى در مورد وظايف خودش نميکند. طبقه کارگر فرانسه به چنين سطحى دست نيافته بود؛ او هنوز از انجام انقلاب خودش ناتوان بود.
تکامل پرولتارياى صنعتى، بطور کلى، مشروط به تکامل بورژوازى صنعتى است. تنها تحت حاکميت اوست که پرولتاريا موجوديت ملى گسترده‌اى بدست ميآورد که ميتواند انقلابش را به يک انقلاب ملى ارتقاء ميدهد، و فقط از اين طريق است که پرولتاريا خودش وسايل توليد نوين را خلق ميکند، که خودشان وسايلى بيشمار براى رهايى انقلابيش ميشوند. فقط حاکميت بورژوازى ريشه‌هاى مادى جامعه فئودالى را بيرون ميکشد و زمين را آنچنان مسطح ميکند که بر روى آن فقط انقلابى پرولتاريايى امکانپذير است.
صنايع فرانسه پيشرفته‌تر و بورژوازى فرانسه انقلابى‌تر از بقيه قاره اروپا است. ولى آيا انقلاب فوريه مستقيما عليه اشرافيت مالى نبود؟ اين واقعيت ثابت ميکند که بورژوازى صنعتى بر فرانسه حکومت نميکرد. بورژوازى صنعتى جايى ميتواند حکومت کند که صنعت مدرن همه روابط ملکى را در خدمت خودش شکل بدهد. و صنعت فقط در جايى ميتواند چنين قدرتى را بدست آورد که بر بازار جهانى چيره شده باشد، چرا که محدوده‌هاى ملى براى تکاملش کافى نيستند. اما صنايع فرانسه، تا حد زيادى، حتى در بازار داخلى کمابيش فقط بوسيله يک سيستم دستکارى شده تعرفه‌هاى محدود کننده فرمانروايى‌اش را حفظ ميکند.
از آنسو، بنابراين، پرولتارياى فرانسه در لحظه انقلاب، در پاريس صاحب قدرت واقعى و نفوذى است که او را به خيز برداشتن به فراسوى امکاناتش ترغيب ميکند، در بقيه فرانسه پرولتاريا در مراکز صنعتى پراکنده و جُدا از همديگر گِرد آمده است، تقريبا گم شده در ميان تعداد بسيار بيشترى از دهقانان و خرده بورژواها. مبارزه عليه سرمايه در شکل مدرن و تکامل‌يافته‌اش - از جنبه تعيين کننده‌اش، يعنى مبارزه کارگر مزدى صنعتى عليه بورژوازى صنعتى - در فرانسه يک پديده غير فراگير است، که بعد از روزهاى فوريه بسا کمتر ميتوانست تأمين کننده محتواى انقلاب در سطح ملى باشد، چرا که مبارزه عليه شيوه‌هاى ثانوى استثمار توسط سرمايه، مثل مبارزه دهقانان عليه ربا و رهن يا مبارزه خرده بورژوا عليه تجار بزرگ، بانکداران و کارخانه‌داران - در يک کلام عليه ورشکستگى - هنوز در درون قيام عمومى عليه اشرافيت مالى پنهان بود. هيچ چيز بنابراين از اين قابل فهم‌تر نيست که پرولتارياى پاريس کوشيد تا منافع خود را در کنار منافع بورژوازى متحقق کند، بجاى اينکه اين منافع را به عنوان منافع انقلابى خودِ جامعه به کرسى بنشاند، يعنى اجازه داد تا پرچم سرخ تا سطح پرچم سه رنگ (19) پايين آورده شود. کارگران فرانسه نميتوانستند قدم بجلو بردارند، نميتوانستند مويى از سر نظم بورژوايى کم کنند، تا وقتى که سير انقلاب توده ملت، دهقانان و خرده بورژواهاى قرار گرفته در بين پرولتاريا و بورژوازى را عليه اين نظم، عليه سلطه سرمايه برانگيخته باشد و آنها را مجبور کرده باشد که به پرولتاريا بعنوان حاميانش بپيوندند. کارگران اين پيروزى را فقط به قيمت شکست سهمناک در ژوئيه ميتوانستند بخرند.
کميسيون لوکزامبورگ - اين آفريده کارگران پاريس - بايد صاحب اين افتخار باشد که از فراز يک تريبون اروپايى راز انقلاب قرن نوزدهم را فاش کرد: رهايى پرولتاريا. روزنامه مونيتور (20) هنگامى که مجبور بود اين "خواستهاى پُر حرارت و وحشى" را، که تا آنموقع در نوشته‌هاى بظاهر درست سوسياليستها مدفون بودند و فقط گهگاه بصورت افسانه‌هايى نيمه موحش و نيمه مسخره از دور به گوش بورژوازى ميرسيدند، رسما ترويج کند از خجالت سرخ ميشد. اروپا از چُرت بورژوايى‌اش حيرت‌زده بيدار شد. بنابراين در ذهن پرولترهايى که هنوز اشرافيت مالى را با بورژوازى بطور کلى عوضى ميگرفتند؛ در تصور جمهوريخواهان پير و خوش‌نيتى که نفس وجود طبقات را منکر بودند و يا فوقش به آن بعنوان نتيجه سلطنت مشروطه معترف بودند؛ در لفاظى‌هاى مزوّرانه فراکسيونهايى از بورژوازى که تا حال از شرکت در حکومت کنار گذاشته شده بودند، سلطه بورژوازى با فرا رسيدن جمهورى برچيده شده بود. در آن زمان همه سلطنت‌طلبان به جمهورى‌طلب تبديل شدند و همه ميليونرهاى پاريس به کارگر. لفظ متناظر اين الغاء خيالى مناسبات طبقاتى فراترنيته قاطى شدن و برادر شدن همگانى بود، اين انتزاع مطبوع از تضادهاى طبقاتى، اين آشتى سانتيمانتال منافع متضاد طبقاتى، اين صعود تصويرى و خيالى بر ارتفاعات مافوق مبارزه طبقاتى، اين فراترنيته، لُبِّ کلام انقلاب فوريه بود. طبقات بعلت سوء تفاهم نا قابل از هم گسيخته بودند، و لامارتين در ٢٤ فوريه دولت موقت را با اين جمله غسل تعميد داد: "حکومتى که سوء‌تفاهم وحشتناکى را که ميان طبقات مختلف موجود است، رفع ميکند". پرولتارياى پاريس از مسموميت پُر نشئه اين فراترنيته غرق در کِيف بود.
دولت موقت حال که مجبور شده بود جمهورى را اعلام نمايد، به نوبه خود هر چه توانست کرد تا جمهورى را براى بورژوازى و ايالات قابل قبول نمايد. با لغو مجازات اعدام براى جرائم سياسى، از ترور خونين نخستين جمهورى فرانسه تبرّى جسته شد؛ درِ جرايد بر روى همه نظرات باز شد - ارتش، محاکم و ادارات، غير از چند مورد استثنايى، همگى در دست همان اُمَراى سابقشان باقى ماندند؛ از هيچيک از مجرمين عمده دوره سلطنت ژوئيه بازخواست نشد. تعويض القاب و البسه سلطنتى با القاب و البسه جمهورى قديمى اسباب سرگرمى جمهورى طلبان بورژوايى "ناسيونال" بود. در نظر آنان جمهورى فقط لباس رقص جديدى بود بر تن همان جامعه بورژوايى قديم. جمهورى جوان فضيلت اصليش را نه در ترساندن، بلکه در خود احساس ترس جستجو ميکرد و در اينکه موجوديتش را با خنثى کردن مقاومت بوسيله مقاومت نکردن و گردن گذاشتن با نرمش به خواست ديگران حفظ کند. در داخل کشور به طبقات ممتاز، و در خارج کشور به قدرتهاى استبدادى، با صداى رسا اعلام ميشد که اين جمهورى سرشتى مسالمت‌آميز دارد. زندگى کن و بگذار زندگى کنند، شعار اعلام شده اين جمهورى بود. ديگر اينکه کمى پس از انقلاب فوريه آلمانيها، لهستانى‌ها، اتريشى‌ها، مجارها و ايتاليايى‌ها، هر کدام به اقتضاى اوضاع بلاواسطه‌شان دست به قيام زدند. انگلستان و روسيه آمادگى اين اوضاع را نداشتند - انگلستان خودش به حال تنش افتاده بود و روسيه به حال رُعب. به اين ترتيب خود جمهورى با هيچ دشمن ملى روياروى نبود. در نتيجه هيچگونه مسأله مهم خارجى وجود نداشت که بتواند انرژى روند انقلابى را آتش بزند، آن را تسريع کند، و دولت موقت را به پيش براند يا به بيرون صحنه پرتاب کند. پرولتارياى پاريس که جمهورى را آفريده خود ميديد، طبعا به هر اقدام دولت موقت صحه ميگذاشت و اين تحکيم استقرار دولت موقت در جامعه بورژوايى را تسهيل ميکرد. پرولتاريا به ميل خود گذاشت تا کوسيدير (21) براى حفاظت از املاک پاريس او را به خدمت پليسى بگمارد، همانگونه که اجازه داد لوئى بلان ميانجى دعواى فى‌مابين کارگران و استادکاران بر سر مزد باشد. حفظ آبرو و حيثيت بورژوايى جمهورى و لکه‌دار نشدن آن در نظر اروپا براى پرولتاريا به يک مسأله‌اى حيثيتى تبديل شده بود.
جمهورى با هيچ مقاومتى - نه خارجى و نه داخلى - روبرو نشد، و اين خلع سلاحش کرد. امرش ديگر تغيير انقلابى جهان نبود بلکه فقط اين بود که خودش را با مناسبات جامعه بورژوايى منطبق کند. هيچ چيز به خوبى و روشنىِ اقدامات مالى دولت موقت شاهد و بيانگر ميزان فناتيسمى که جمهورى در انجام اين وظيفه بخرج ميداد نيست.
اعتبارات عمومى و اعتبارات خصوصى طبعا به لرزه افتاده بودند. اعتبار عمومى بر اين اعتماد استوار است که دولت اجازه بدهد گُرگان مالى استثمارش کنند. اما دولت قديم از بين رفته بود و انقلاب مقدّم بر همه چيز عليه اشرافيت مالى متوجه بود. نوسانات آخرين بحران تجارى اروپايى هنوز پايان نگرفته بود. ورشکستگى در پى ورشکستگى روى ميداد.
بنابراين اعتبار خصوصى هم فلج شده بود، گردش محدود شده بود، توليد در همان سطح قبل از وقوع انقلاب فوريه متوقف مانده بود. بحران انقلابى، بحران تجارى را تشديد کرد. و اگر اعتبار خصوصى بر اين اعتماد استوار است که توليد بورژوايى در تمام قلمرو مناسباتش - نظم بورژوايى - دست نخورده و لطمه نخورده و معتبر بماند، پس انقلابى که اساس توليد بورژوايى، اسارت اقتصادى پرولتاريا، را زير سؤال کشيده بود، انقلابى که در مقابل بورس ابوالهول لوکزامبورگ را عَلَم کرده بود، چه اثرى ميبايست داشته باشد؟ قيام پرولتاريا لغو اعتبار بورژوايى است، زيرا که لغو توليد بورژوايى و نظم و نسق آن است. اعتبار عمومى و اعتبار خصوصى ميزان‌الحراره‌‌هايى هستند که بوسيله آنها ميتوان شدت يک انقلاب را اندازه گرفت. هر چه تنزل آنها بيشتر باشد، آرمانخواهى و قدرت سازنده و خلاق انقلاب بيشتر اوج ميگيرد.
دولت موقت ميخواست رنگ ضد بورژوايى جمهورى را از صورتش پاک کند. و لذا مقدّم بر هر چيز بايد سعى ميکرد تا ارزش مبادله اين شکل جديد دولت، يعنى نرخ عرضه‌اش را در بازار بورس تثبيت کند. اعتبار خصوصى لاجرم افزايش پيدا اکرد، همپاى نرخ رايج عرضه جمهورى در بورس.
بمنظور رفع هر گونه شُبهه که گويا نميخواهد يا نميتواند به تعهدات پذيرفته شده از سوى حکومت سلطنتى وفا کند، بمنظور جلب و تقويت اعتماد به اخلاقيات بورژوايى جمهورى و قدرت پرداختش، دولت موقت به چنان لاف‌زنى‌هايى پناه بُرد که هم بچگانه بود و هم حقيرانه. دولت موقت قبل از سر رسيد موعد قانونىِ پرداخت، ربح اوراق قرضه پنج درصدى، چهار و نيم درصدى، و چهار درصدى را به وام دهندگان به دولت، پرداخت کرد. فخر و غرور بورژوايى، اعتماد به نفس سرمايه‌داران به توانايى‌هايشان، وقتى که ديدند دولت با چه عجله و سراسيمگى در پى جلب اعتماد آنهاست، يکباره جان گرفت.
افلاس مالى دولت موقت طبعا نميتوانست با اين اقدام معرکه‌گيرانه که انبان نقدينه‌اش به يغما برد، کاهش پيدا کند. مضيقه مالى بيش از اين قابل پنهان کردن نبود و خرده بورژواها، خدمتکاران و کارگران ميبايست هزينه اين هديه غير منتظره و مسرت‌بخش به طلبکاران دولت را پرداخت کنند.
اعلام شد که ديگر مبلغى بيش از صد فرانک از حسابهاى پس‌انداز نميشود برداشت کرد. همه مبالغ موجود در حسابهاى سپرده در بانکهاى پس‌انداز مصادره شد و طبق يک فرمان، سپرده‌ها به قرضه دولتى غيرقابل پرداخت تبديل شدند. اين اقدام موجب خشم شديد خرده بورژواى فى‌الحال بشدت در مضيقه، عليه جمهورى شد. او که به عوض سپرده‌هاى پس‌اندازش، اکنون اوراق قرضه دولتى دريافت ميکرد، مجبور بود به بورس برود و آنها را بفروشد و به اين طريق خود را مستقيما بچنگ بورس‌بازان بياندازد، به چنگ کسانى که در فوريه عليه‌شان انقلاب کرده بود.
اشرافيت مالى که در دوره لوئى فيليپ حکومت ميکرد، کليساى اعظمش بانک بود، همانطور که بورس بر اعتبارات دولتى حکم ميراند، همانطور هم بانک بر اعتبارات تجارى حاکم است.
بانک که انقلاب فوريه نه فقط سلطه‌اش، بلکه نفس موجوديتش را هم مستقيما تهديد کرده بود، از همان ابتدا سعى کرد تا بوسيله از بين بردن اعتبارات عمومى، جمهورى را بى اعتبار کند. بانک ناگهان اعطاى اعتبار به بانکداران، کارخانه‌داران و تجار را متوقف کرد. اين مانوُور که نتوانست فورا يک ضد انقلاب را به صحنه بکشاند، بالاجبار به ضرر خود بانک تمام شد. سرمايه‌داران پولهايى را که به گاوصندوقهاى بانک سپرده بودند بيرون کشيدند. صاحبان پولهاى کاغذى به گيشه‌هاى بانک هجوم آوردند تا آنها را با طلا و نقره عوض کنند.
دولت موقت ميتوانست، بدون دخالت قهرآميز از طريق قانونى، بانک را به ورشکستگى بکشد؛ ميتوانست منفعل بماند و بانک بدست سرنوشت خودش بسپارد. ورشکستگى بانک ميتوانست سيل و توفانى باشد که خاک فرانسه را از وجود اشرافيت مالى، مقتدرترين و خطرناکترين جمهورى، اين پايه زرين سلطنت ژوئيه را در يک چشم بر هم زدن پاک کند. و بمجرد ورشکستگى بانک، خود بورژوازى مجبور ميشد، اگر دولت يک بانک ملى تأسيس ميکرد و کنترل اعتبارات ملى بدست ملت ميسپرد، آن را بعنوان آخرين تلاش مذبوحانه براى نجات بحساب بياورد.
درست بر عکس، دولت موقت براى اسکناس بانک نرخ ثابت اجبارى تعيين کرد. کارهاى ديگرى هم کرد. دولت تمام بانکهاى ايالات را بصورت شعبه‌هاى بانک فرانسه (Banque de France) درآورد و گذاشت اين بانک همه فرانسه به تور خودش بکشد. چندى بعد، جنگلهاى دولتى را بعنوان ضمانت قرضهايش در بانک به وثيقه گذاشت. به اين ترتيب انقلاب فوريه مستقيما بانک‌سالارى را، که ميبايست نابود ميکرد، تقويت کرد و توسعه داد.
همزمان با اينها، پشت دولت موقت زير بار کسر بودجه‌اى فزاينده خم شده بود. دولت به عبث از مردم از خود گذشتگى وطن‌پرستانه گدايى ميکرد. فقط کارگران صدقه‌اى بسويش پرتاب ميکردند. پس لازم بود دست به اقدام جانانه‌اى زده شود، تحميل يک ماليات جديد. اما ماليات بر چه کسى؟ بر گُرگان بورس‌باز، سلاطين بانک، بر طلبکاران دولت، رباخواران، يا بر صاحبان صنايع؟ نه، اين راه تحبيب جمهورى در نزد بورژوازى نبود. معنى چنين اقدامى اين ميشد که از يک سو اعتبارات دولتى و تجارى بخطر بيفتند، در حالى که از سوى ديگر تلاش ميشد به قيمت قربانى دادن‌ها و خفت کشيدن‌هاى بسيار، همين اعتبارات کسب شوند. اما بالأخره يک کسى بايد سر کيسه را شُل ميکرد. چه کسى بايد در درگاه اعتبار بورژوايى قربانى ميشد؟ ژاک ساده‌لوح Jacques le bonhomme، يعنى دهقان.
دولت موقت يک ماليات اضافى، بمقدار ٤٥ سانتيم بر هر فرانک علاوه بر چهار ماليات مستقيم وضع کرد. جرايد حکومتى کوشيدند تا به پرولتارياى پاريس بقبولانند که اين ماليات پيش از همه شامل اراضى بزرگى که مالکش در آن ساکن نيست، شامل گيرندگان ميلياردهاى دوره احياء سلطنت ميشود (22).اما در حقيقت اين ماليات بيش از همه بر دوش طبقه دهقان ميافتاد، يعنى اکثريت مردم فرانسه ميشد. آنها بايستى مخارج انقلاب فوريه را بپردازند؛ ضد انقلاب در آنان دستمايه اصلى خود را پيدا کرد. ماليات ٤٥ سانتيم براى دهقان فرانسوى مسأله مرگ و زندگى بود و او اين مسأله را به مسأله مرگ و زندگى جمهورى تبديل کرد. از اين لحظه به بعد جمهورى ديگر براى دهقان فرانسوى به معناى ماليات ٤٥ سانتيم بود، و پرولتارياى پاريس در نظر او ولخرجى بود که به هزينه او بار خودش را ميبست.
اگر انقلاب ١٧٨٩ با کنار انداختن بار عوارض فئودالى از دوش دهقانان شروع شد، انقلاب ١٨٤٨ وقوعش را به جمعيت روستايى با تحميل يک ماليات جديد اعلام کرد، به اين منظور که سرمايه را بخطر نياندازد و کارکرد ماشين دولتى آن را بر دوام نگهدارد.
دولت موقت فقط با يک وسيله ميتوانست همه اين مشکلات را مرتفع کند و دولت را از بار ميراث کهنه‌اش بتکاند. اعلام ورشکستگى دولت. همه بياد دارند که چگونه لدرو-رولن متعاقباً در مجلس ملى با چه توصيف خشماگينى اين پيشنهاد نامحترمانه فولدFould (23)،بورس‌باز يهودى که حالا وزير ماليه فرانسه بود، را باطل اعلام کرد ) از سخنرانى ٢١ آوريل ١٨٤٩ لدور-رولن). فولد ميوه‌ درخت معرفت را بدستش داده بود.
دولت موقت با قبول سفته‌هايى که جامعه بورژوايى قديم از دولت در دست داشت خود را گرفتار کرد. اينک دولت موقت بدهکارى شده بود تحت فشار جامعه بورژوايى، بجاى آنکه طلبکارى باشد که در مقابل جامعه بورژوايى با تهديد و ترغيب ميخواهد طلب انقلابى قروض سالهاى مديد را نقد کند. دولت موقت مجبور بود مناسبات متزلزل بورژوايى را مستحکم گرداند تا بتواند از عهده انجام وظايفى که فقط در حيطه اين مناسبات انجام‌پذير بود برآيد. اعتبارات براى دولت موقت يک شرط وجودى بود و مماشات با پرولتاريا و دادن وعده و وعيد به او به قيود متعددى تبديل شده بودند که بايستى گسيخته گردد. رهايى کارگران حتى در حرف، خطر تحمل‌ناپذيرى براى جمهورى نوين شده بود. زيرا اين امر بمثابه اعتراضى دائمى عليه ايجاد اعتبارات بود، اعتباراتى که بر مبناى قبول بى چون و چرا و صريح مناسبات طبقاتى موجود اقتصادى استوار شده‌اند. پس لازم بود کار کارگران يکسره شود.
انقلاب فوريه ارتش را از پاريس بيرون انداخته بود. گارد ملى، يعنى بورژوازى در درجات مختلفش، تنها نيروى موجود را تشکيل ميداد. گارد ملى ميدانست که به تنهايى از عهده پرولتاريا بر نميآيد. علاوه بر اين مجبور شده بود بتدريج اينجا و آنجا صفوفش را باز کند و پرولترهاى مسلح را بپذيرد، البته پس از مقاومت شديد و اِشکال‌تراشى‌هاى بسيار. فقط يک راه باقى ميماند: انداختن بخشى از پرولتاريا بجان بخشى ديگر.
به اين منظور دولت موقت گارد متحرک را بوجود آورد، مرکب از ٢٤ هنگ و هر هنگ متشکل از هزار نفر - جوانانى از ١٥ تا ٢٠ ساله - آنها عمدتا به لومپن پرولتاريا تعلق داشتند، که در همه شهرهاى بزرگ توده‌اى دقيقا متمايز از پرولتارياى صنعتى را تشکيل ميدهد، بستر عضوگيرى همه نوع دزد و تبهکار ساکن در حواشى جامعه، آدمهايى بدون هيچ حرفه معيّن، خانه‌بدوش، بى مسکن و مأوى، بسته به درجه تمدن ملتى که به آن تعلق دارند، بدون اينکه هرگز کاراکتر باج‌خورى-باندسياهى‌شان را محکوم کنند، در سنين نوجوانى، در سنينى که حکومت آنها را بخدمت خود در آورده بود، کاملا قابل قالب‌گيرى، همانقدر قهرمانى‌هاى چشمگير و فداکارى‌هاى بزرگ از دستشان بر ميآمد که رذيلانه‌ترين تبهکاريها و کثيف‌ترين فسادها. دولت موقت به هر کدام روزانه يک فرانک و نيم ميپرداخت، بعبارت ديگر، آنها را به اين قيمت ميخريد. دولت به آنها اونيفورم مخصوص خودشان را داده بود؛ بعبارت ديگر قيافه آنها را از کارگران پيراهن‌پوش متمايز کرده بود. دولت بعضا افسران ارتش دائمى را به سِمَت رهبران آنها برگمارده بود و بعضا خود آنها بورژوا زاده‌هايى را انتخاب ميکردند که لاف و گزافشان از مرگ در راه وطن، از عشق و شور به جمهورى، مسحورشان کرده بود.
به اين طريق پرولتارياى پاريس در مقابل ارتشى مُرکّب از ٢٤ هزار تن جوان نيرومند و جسور قرار گرفت، ارتشى که از ميان خود پرولتاريا بسيج شده بود. اين بود که هنگام رژه گارد متحرک در پاريس، پرولتاريا فرياد "زنده باد" در ميداد. پرولتاريا در گارد متحرک، پيشاهنگان خود را در جنگهاى خيابانى باز ميشناخت. گارد متحرک در نظرش يک گارد پرولترى در مقابل گارد ملى بورژوايى بود. اشتباه پرولتاريا بخشودنى بود.
حکومت تصميم گرفت در کنار گارد متحرک يک ارتش کارگرى صنعتى هم به دور خود مجتمع سازد. مارى Marie وزير، صد هزار کارگرى را که بحران و انقلاب به سنگفرش خيابانها پرتاب کرده بود در به اصطلاح آتليه‌هاى (کارگاههاى) ملى جمع نمود. تحت اين نام پُر طمطراق چيز ديگرى جز بکار گرفتن کارگران براى کار خسته کننده، يکنواخت و بيحاصل خاکبردارى با دستمزدى به مبلغ ٢٣ سو (24)نهفته نبود. "کارگاههاى انگليسى (25)در هواى آزاد" - در واقع اين آتليه‌هاى ملى چيزى ديگرى جز اين نبودند. حکومت تصور ميکرد که با آتليه‌هاى ملى يک ارتش دوم پرولترى عليه خود کارگران بسيج کرده است. اينبار اما بورژوازى بود که اشتباه ميکرد. همچنانکه کارگران نسبت به گارد متحرک اشتباه ميکردند. بورژوازى ارتش شورش را بوجود آورده بود.
اما يک هدف برآورده شد.
آتليه‌هاى ملى - اين همان نام کارگاههاى متعلق به مردم بود که لوئى بلان در لوکزامبورگ به تبليغشان دست زده بود. آتليه‌هاى مارى در تضاد مستقيم با لوکزامبورگ پايه‌ريزى شده بود و به جهت نام مشترکشان موجب دسيسه‌هاى پيچيده و سردرگمى ميشد که ميتوانستند با کمدى‌هاى اسپانياى "نوکر و ارباب" (26) رقابت کنند. دولت موقت خود در خفا شايع کرده بود که گويا آتليه‌هاى ملى اختراع لوئى بلان هستند و اين شايعه از آنجا که پيامبر مبلّغ آتليه‌هاى ملى يعنى لوئى بلان خود عضو دولت موقت بود بيشتر جا ميافتاد. اين کارگاهها در سوء تفاهم بورژوازى که هم از از جهل و هم از تجاهل سرچشمه ميگرفت، در افکار تصنّعاً ايجاد شدۀ فرانسه و اروپا اولين تحقق سوسياليسم بودند، سوسياليسمى که همگام با اين کارگاهها ملعون و مطرود بود.
آتليه‌هاى ملى نه بخاطر محتوايشان بلکه بخاطر اسمشان اعتراض مجسم پرولتاريا عليه صنايع بورژوايى، اعتبارات بورژوايى و جمهورى بورژوايى بودند. بنابراين همه نفرت و خشم بورژوازى متوجه آنها ميشد. آتليه‌هاى ملى هدفى بود که بورژوازى ميتوانست به محض اينکه قوى شد به آن حمله کند و علناً با اوهام فوريه قطع رابطه نمايد. در عين حال همه نارضايتى‌ها و دلخورى‌هاى خرده بورژوازى متوجه اين آتليه‌هاى ملى که هدف تير مشترک بود، ميگرديد. با غُر و لُند حساب مبالغى را ميکردند که دزدهاى پرولترى در روز روشن بجيب ميزدند، در حالى که وضع خود آنها روز به روز تحمل ناپذيرتر ميشد. زير لب دائما نق ميزدند: مستمرى دولتى براى يک کار کاذب. اين است معنى سوسياليسم: آنها سبب بدبختى خود را در آتليه‌هاى ملى، در نطق‌هاى لوکزامبورگ و در تظاهراتهاى کارگران پاريس ميجستند. خرده بورژوا، خرده بورژوايى که بدون چاره بر لبه پرتگاه ورشکستگى دچار سرگيجه بود، از هر کسى، بيشتر عليه توطئه‌هاى فرضى کمونيستها تعصب بخرج ميداد.
به اين ترتيب در پيکارى که در پيش بود، پيکار ميان بورژوازى و پرولتاريا، همه امتيازات، همه مقامات حساس و همه اقشار ميانه جامعه تحت اختيار بورژوازى بود، و اين در زمانى که امواج انقلاب فوريه سراسر قاره اروپا را در ميان گرفته بود و هر پُست جديدى که به فرانسه ميآمد يک خبرنامه جديد انقلاب به همراه داشت، امروز از ايتاليا، فردا از آلمان و پسين فردا از اقصى نقاط جنوب شرقى اروپا و موجبات جنب و جوش عمومى مردم را با آوردن شواهد دائمى پيروزى‌اى که آنان خود به هدر داده بودند، فراهم ميکرد.
١٧ مارس و ١٦ آوريل روزهاى زد و خورد در نبرد بزرگ طبقاتى بودند، نبردى که جامعه بورژوايى زير بالهاى خود پنهان کرده بود.
در روز ١٧ مارس موقعيت دوپهلوى پرولتاريا، موقعيتى که امکان يک اقدام تعيين کننده را نميداد برملا شد. هدف تظاهرات پرولتاريا بدواً اين بود که دولت موقت را به راه انقلاب باز گرداند، فشار بياورد تا عناصر بورژوايى از حکومت اخراج شوند و تعويق روز انتخابات مجلس ملى و گارد ملى را تحميل نمايد. اما در روز ١٦ مارس بخش بورژوايى گارد ملى دست به تظاهرات خصمانه‌اى عليه دولت موقت زد و تحت شعار "مرگ بر لدرو-رولن"، به ساختمان شهردارى هجوم آورد. در روز هفدهم مارس مردم مجبور به دادن شعارهاى "زنده باد رولن"، "زنده باد حکومت" شدند. پرولتاريا مجبور شد عليه بورژوازى از جمهورى بورژوايى طرفدارى کند، جمهورى‌اى که بنظر ميرسيد پرولتاريا را مورد سؤال قرار داده است. پرولتاريا بجاى آنکه دولت موقت را مغلوب خود نمايد، آن را تحکيم نمود. ١٧ مارس چون پرده‌اى مِلودرام به هيچ و پوچ سپرى شد. پرولتاريا در اين روز يکبار ديگر پيکر غول‌آسايش را نشان داد و باعث شد که بورژوازى در داخل و خارج دولت موقت، بيش از پيش مصمم به زانو درآوردن اين پيکر گردد.
١٦ آوريل يک سوء تفاهم بود که بدست دولت موقت و همدستى بورژوازى مهندسى شده بود. کارگران در ميدان مارس Champ de Mars و در هيپودروم Hippodrome جمع شده بودند تا تدارک انتخاب فرماندهى گارد ملى را ببينند. ناگهان از يک سوى پاريس تا سوى ديگر بسرعت برق شايعه‌اى پراکنده شد که گويا کارگران مسلح شده و در ميدان مارس گرد آمده‌اند تا تحت رهبرى لوئى بلان، بلانکى (27)،کابه (28) و راسپاى به فرماندارى روى آورند و دولت موقت را سرنگون کرده و يک حکومت کمونيستى اعلام کنند، ترس همه را فرا گرفت. بعدها لدرو-رولن، ماراست (29)و لامارتين بر سر اينکه افتخار اين ابتکار حق کداميک از آنهاست، با يکديگر دعوا داشتند - در ظرف يک ساعت ١٠٠ هزار نفر مسلح شدند، گارد ملى شهردارى را اشغال کرده و در همه جاى پاريس فرياد "مرگ بر کمونيستها"، "مرده باد بلانکى، لوئى بلان، کابه و راسپاى" به گوش ميخورد و هيأتهاى نمايندگى عديده‌اى وفادارى و پشتيبانى‌شان را از حکومت و آمادگى‌شان را براى نجات وطن و جامعه اعلام کردند. سرانجام وقتى که کارگران به شهردارى رسيدند تا پولى را که از روى وطن‌پرستى در ميدان مارس جمع کرده بودند، تقديم حکومت نمايند، با تعجب خبر يافتند که پاريس بورژوايى در يک جنگ زرگرى که با دقت تمام تدارک ديده شده، سايه آنان را شکست داده است. توطئه ١٦ آوريل بهانه‌اى براى فراخواندن ارتش به پاريس شد - که هدف واقعى اين کمدى مسخره بود - و بهانه‌اى براى تظاهرات فدراليستى در شهرستانها.
در روز چهارم ماه مه مجلس ملى که در انتخابات عمومى مستقيم انتخاب شده بود، منعقد گشت. انتخابات عمومى ديگر داراى آن نيروى سحرآميزى که جمهوريخواهان قديمى تصور ميکردند نبود. جمهوريخواهان قديمى به همه فرانسه و يا لااقل به اکثريت فرانسويها به چشم همشهرى نگاه ميکردند، همشهريانى که داراى منافع و نظريات و... مشترکند. انتخاب براى آنان کيش مردم‌پرستى بود. انتخابات اما بجاى مردم خيالى آنان، مردم واقعى به منصه ظهور رسانيد. يعنى نمايندگان طبقات مختلف را، طبقاتى که مردم به آن تقسيم ميشدند. ديديم که چرا خرده بورژواها و دهقانان تحت رهبرى بورژوازى مبارزه‌طلب و مالکين بزرگ طرفدار احياء سلطنت، بايستى در انتخابات شرکت ميکردند. اگر انتخابات عمومى آن چوب جادويى گنج‌يابى (30) نبود که جمهوريخواهان مؤمن و سربراه تصورش را ميکردند، در عوض هنرى داشت که خيلى مهمتر بود. انتخابات عمومى موجب غليان مبارزه طبقاتى شد و باعث گشت تا اقشار گوناگون متوسط جامعه بورژوايى، خوش‌پندارى و سرخوردگى‌هايشان را بسرعت تجربه کنند. در حالى که سلطنت ژوئيه با حق انتخاباتى وابسته به ميزان ثروت، فقط فراکسيون معيّنى از بورژوازى را رسوا کرده بود و به ديگر فراکسيونها مهلت داده بود تا پشت صحنه بمانند و هاله مقدس اپوزيسيون مشترک را بر سر نهند. ولى انتخابات، همه فراکسيونهاى طبقه استثمارگر را با يک پرتاب به قله حکومت انداخت و به اين طريق ماسک فريب‌دهنده‌شان را فرو دريد.
در نشست چهارم ماه مه مجمع ملى مؤسسان، جمهوريخواهان بورژوا، جمهوريخواهان "ناسيونال" غلبه داشتند و حتى لژيتيميست‌ها و اورلئانيست‌ها در ابتدا فقط زير نقاب جمهوريخواهى بورژوايى جرأت به ابراز وجود کردند. مبارزه عليه پرولتاريا فقط بنام جمهوريخواهى ميتوانست انجام گيرد.
تاريخ شروع جمهورى ٤ مه است، نه ٢٥ فوريه - يعنى تاريخ شروع جمهورى‌اى که از طرف مردم فرانسه برسميت شناخته شد؛ اين آن جمهورى‌اى نبود که پرولتارياى پاريس به دولت موقت تحميل کرد، آن جمهورى‌اى نبود که نهادهاى اجتماعى خودش را داشت، آن آرمانى نبود که رزمندگان سنگرهاى خيابانى در پيشاروى خود داشتند. اين جمهورى را مجلس ملى اعلام کرد، تنها جمهورى قانونى. جمهورى‌اى است که ابدا سلاحى انقلابى عليه نظام بورژوازى نيست، بلکه بازسازى سياسى و تحکيم سياسى جامعه بورژوايى است، در يک کلام، يک جمهورى بورژوايى است. امرى که از تريبون مجلس اعلام شد و در تمامى جرايد بورژوازى جمهوريخواه و ضد جمهورى منعکس گرديد.
و ديديم که چگونه جمهورى فوريه در واقعيت امر چيز ديگرى جز جمهورى بورژوايى نبود و نميتوانست باشد؛ که چگونه با اين حال دولت موقت تحت فشار بلاواسطه پرولتاريا مجبور شد جمهورى را به عنوان يک جمهورى داراى نهادهاى اجتماعى اعلام نمايد؛ چگونه پرولتارياى پاريس جز در تصور، جز در خيال قادر به فراتر رفتن از حيطه جمهورى بورژوايى نبود، چگونه حتى آنجا که جمهورى واقعا بعمل در آمد و در خدمت بورژوازى عمل کرد؛ چگونه قولهايى که به پرولتاريا داده شد براى جمهورى نوپا به يک خطر غير قابل تحمل مبدل گشت؛ چگونه همه فرايند زندگى دولت موقت به يک مبارزه دائمى عليه توقعات پرولتاريا خلاصه شد.
در مجلس ملى، همه فرانسه به قضاوت نشست تا تکليف پرولتاريا را روشن کند. مجلس ملى فوراً از همه توهمّات اجتماعى انقلاب فوريه بُريد؛ با مباهات جمهورى بورژوايى - فقط و فقط جمهورى بورژوايى و نه هيچ چيز ديگر - را اعلام کرد. مجلس ملى بيدرنگ نمايندگان پرولتاريا، بلان و آلبر را از کميسيون اجرايى که منتخب مجلس بود کنار گذاشت؛ پيشنهاد تشکيل يک وزراتخانه مخصوص کار را رد کرد و با کف زدنهاى پُر شور از موضع تره‌لا Trélat (31)استقبال کرد: "مسأله ما اکنون فقط يک چيز است و آن اينکه کار را به شرايط قديمش برگردانيم". (سخنرانى تره‌لا، ٢٠ ژوئن ١٨٤٨)
اما اينها هم کافى نبود. جمهورى فوريه توسط کارگران با پشتيبانى منفعل بورژوازى بر پا شده بود. پرولتاريا خود را بحق فاتح فوريه ميدانست، و توقعات متکبّرانه فاتحان را هم داشت. آنها بايد در خيابانها شکست داده ميشدند، بايستى به آنان نشان داده ميشد که بمجرد آنکه عليه بورژوازى و نه در کنار بورژوازى دست به مبارزه بزنند شکست ميخورند. همانطور که جمهورى فوريه، با آن کنار آمدنهاى سوسياليستى‌اش، مستلزم پيکار پرولتاريا در اتحاد با بورژوازى عليه سلطنت بود، اکنون هم پيکار دومى لازم بود تا جمهورى را از قيد سازشهاى سوسياليستى‌اش خلاص کند و جمهورى بورژوايى را رسما بعنوان عامل مسلط بکرسى بنشاند. بورژوازى مجبور بود اسلحه در دست، مطالبات پرولتاريا را رد کند. زادگاه واقعى جمهورى بورژوايى پيروزى فوريه نيست، بلکه شکست ژوئن است.
وقتى که پرولتاريا در ١٥ مه به مجلس ملى هجوم آورد و به عبث کوشيد تا نفوذ انقلابيش را مجدداً بدست آورد، و فقط رهبران فعالش را به دست زندانبانان بورژوازى داد، باعث شد در اين تصميم تعجيل شود. ديگر بس است! به اين وضع بايد خاتمه داد! مجلس ملى با اين شعار خواستش را به کشاندن پرولتاريا به يک نبرد تعيين کننده اعلام کرد. کميسيون اجرايى يک سلسله احکام تحريک کننده مانند ممنوع کردن تجمعات مردم و غيره صادر کرد(طبق اين حکم مصوب کميسيون اجرايى در ٧ ژوئن ١٨٤٨، براى سازماندهى گردهمايى در ملاء عام، مجازاتى تا ده سال زندان تعيين شد). از تريبون مجلس ملى مؤسسان مستقيما به تحريک، توهين و تمسخر کارگران پرداختند. اما همانطور که ديديم، هدف اصلى اين حملات آتليه‌هاى ملى بودند. مجلس مؤسسان با لحنى آمرانه اين هدف را به کميته اجرايى گوشزد کرد - که فقط منتظر بود تا نقشه خودش بعنوان حکم مجلس ملى اعلام شود.
کميسيون اجرايى با دشوارتر کردن شرايط ورود کارگران به آتليه‌هاى ملى، با تغيير دادن مزد روزانه به مزد مبتنى به قطعه کارى (32)،با تبعيد کارگرانى که متولد پاريس نبودند به سولونى Sologne به بهانه انجام کارهاى خاکبردارى، اقداماتش را شروع کرد. اين کار خاکبردارى جز يک فرمول ادبى براى توجيه تبعيد کارگران نبود. اين جريان را کارگرانى که سرخورده باز ميگشتند به رفقايشان اطلاع ميدادند. سرانجام در ٢١ ژوئن حکمى در روزنامه "مونيتور" منتشر شد دائر بر اينکه همه کارگران مجرّد (ازدواج نکرده( ايستى اجباراً از آتليه‌هاى ملى و يا خدمت در ارتش اخراج شوند.
براى کارگران چاره‌اى باقى نماند؛ يا بايد از گرسنگى بميرند و يا دست به حمله بزنند. جواب کارگران قيام عظيم روز ٢٢ ژوئن بود. اين قيام، نخستين نبرد بزرگ ميان دو طبقه‌اى است که جامعه نوين را به انشعاب کشانده‌اند. اين نبردى بر سر حفظ يا انهدام نظم بورژوايى بود. حجابى که جمهورى را پنهان کرده بود با زور تکه پاره شد.
همه ميدانند که کارگران با چه شجاعت و نبوغ بينظيرى، بدون رهبر، بدون نقشه مشترک، بدون وسيله - و عمدتاً بدون اسلحه - به ارتش، گارد متحرک، گارد ملى پاريس و گارد ملى شهرستانها را که به پاريس آمده بودند، پنج روز اجازه تکان خوردن ندادند. همه ميدانند که بورژوازى با چه شکل بيسابقه‌اى وحشت مرگى را که دچارش شده بود تلافى کرد - بيسابقه به لحاظ قساوت - با قتل عام بيش از ٣٠٠٠ زندانى. نمايندگان رسمى دمکراسى فرانسه آنقدر غرق ايدئولوژى جمهوريت بودند که تازه چند هفته بعد متوجه اهميّت و جايگاه مبارزه ژوئن شدند. عقلشان در دود باروتى که جمهورى خيالى آنها را در خود حل کرده بود، زائل شده بود.
تأثير بلاواسطه‌اى که خبر شکست ژوئن بر ما گذاشت را، با اجازه خواننده، با نقل کلمات "روزنامه جديد راين" توصيف ميکنيم.
"کميسيون اجرايى، آن آخرين پس‌مانده رسمى انقلاب فوريه، در برابر اين وقايع وخيم، مثل جنّ ناپديد شد. فشفشه‌هاى آتش‌بازى لامارتين به گلوله‌هاى آتشزاى کاوانياک مبدل شد.
فراترنيته، برادرى طبقات متخاصمى که يکى استثمارگر ديگرى است، برادرى‌اى که در فوريه اعلام شد و با حروف درشت بر پيشانى پاريس، بر سردر هر زندان و بر ديوار هر سربازخانه نقش بست - اين برادرى بيان حقيقى، کامل و ملال‌آورش را در جنگ داخلى پيدا کرد، جنگ داخلى به وحشتناکترين شکلش، جنگ کار عليه سرمايه. اين برادرى آتشى بود که در مقابل پنجره‌هاى پاريس در غروب ٢٥ ژوئن ميسوخت، هنگامى که پاريسِ بورژوازى چراغانى کرده بود، و پاريسِ پرولتاريا در آتش ميسوخت، در خون غرقه بود، و از دردى مرگ‌آور ضجه ميکشيد.
اين فراترنيته تا زمانى دوام آورد که منافع بورژوازى و پرولتاريا با هم قرابت داشتند. مُلّا نُقَطى‌هاى وفادار به سنن انقلابى ١٧٩٣؛ جزم‌انديشان سوسياليستى که براى مردم از بورژوازى صدقه گدايى ميکردند و مجاز بودند تا آنجا که خواب‌ کردن پرولترِ شير لالايى لازم دارد و تا وقتى از خودشان مايه ميگذارند، هر چه ميخواهند موعظه‌ کنند؛ جمهوريخواهانى که خواهان حفظ کل نظم کهنه بورژوايى، بدون کله تاجدارش بودند؛ اعضاى اپوزيسيون سلطنتى که دست تصادف بجاى تغيير دولت به سرنگونى يک دودمان سلطنتى وادارش کرده بود؛ لژيتيميست‌هايى که قصدشان نه دور انداختن خلعت چاکران دربار بلکه فقط تغيير مدل آنها بود - اينها آن متحدينى بودند که مردم در کنارشان براى انقلاب فوريه جنگيده بودند... آنچه که بنا به غريزه مورد نفرت مردم بود، خود لوئى فيليپ نبود بلکه حاکميت تاجدار يک طبقه، سرمايۀ نشسته بر تخت سلطنت بود. اما بزرگوارانه مثل هميشه، مردم تصور کردند که وقتى دشمن دشمنان، دشمن مشترکشان را سرنگون ساختند، دشمن خود را نابود کرده‌اند.
انقلاب فوريه انقلابى پُر ملاطفت بود، انقلابى مملوّ از همدردى همگانى، زيرا تضادهايى که در آن عليه سلطنت به انفجار کشيده شدند هنوز نامتکامل و بشکلى صلح‌طلبانه نافعال بودند، زيرا آن مبارزه اجتماعى‌اى که زمينه آنها را شکل ميداد تنها به موجوديتى زودگذر دست يافته بود، موجوديتى در عبارات، در کلمات. انقلاب ژوئن انقلابى کريه است، انقلابى بى ملاطفت، زيرا در پى حرف عمل آمد، زيرا جمهورى تاجى که کلاه‌خود محافظ و پنهان کننده چهره هيولا بود را از سرش برداشت.
نظم! شعار جنگ گيزو بود. نظم! فرياد سباستيانى گيزوئيست بود وقتى که ورشو جزئى از روسيه شد. کاوانياک (34)نعره ميکشد نظم!، طنين صداى بيرحمانه مجلس ملى فرانسه و بورژوازى جمهوريخواه. نظم! صداى رعدآساى رگبار گلوله‌هاى او بود وقتى که تن پرولتاريا را ميدريدند.
هيچيک از انقلابات متعدد بورژوازى فرانسه از ١٧٨٩ به بعد تعدى‌اى به نظم موجود نبود، چرا که آنها حاکميت طبقاتى، بردگى کارگران و نظام بورژوايى را ابقاء ميکردند، اگر چه شکل سياسى اين حاکميت و اين بردگى به کرّات تغيير پيدا کرد. قيام ژوئن به اين نظام حمله برد. واى بر قيام ژوئن!"
( Neue Rheinische Zeitung ٢٩ ژوئن ١٨٤٨)

واى بر آن ژوئن! پژواک پى در پى اين ندا اروپا را فرا ميگيرد.
بورژوازى پرولتارياى پاريس را مجبور به قيام کرد و اين خود طوق لعنتى بر گردن پرولتاريا شد. پرولتاريا بخاطر نياز بلاواسطه و معلوم، بسوى سرنگونى قهرآميز بورژوازى رانده نشد و توانايى انجام چنين مهمى را هم نداشت. روزنامه "مونيتور" ميبايستى رسما به پرولتاريا خاطرنشان کند که گذشت آن دوره‌اى که جمهورى مجبور بود در برابر خوش‌پندارى‌هاى پرولتاريا سر تعظيم فرود آورد. پرولتاريا تازه پس از شکستش به اين حقيقت ايمان آورد که کوچکترين بهبود وضعش در محدوده جامعه بورژوايى خيالى بيش نيست، و اين تخيل اگر بخواهد بخود واقعيت بخشد چونان جنايتى تلقى خواهد شد. پرولتاريا بجاى خواستهايى که بکمک آنها ميکوشيد از جمهورى فوريه آوانس بگيرد، خواستهايى که ظاهرا پُر شور و حرارت ولى در محتوا تنگ‌نظرانه - و گذشته از آن - بورژوايى بودند، اين صلاى جنگى جسورانه و انقلابى را در داد: سرنگونگى بورژوازى! ديکتاتورى طبقه کارگر!
پرولتاريا با تبديل گورستان خود به زادگاه جمهورى بورژوايى، اين جمهورى را مجبور کرد تا به شکل اصيلش بمثابه دولت، دولتى که هدف آشکارش جاودانگى سلطه سرمايه و اسارت کار است نمودار گردد. سلطه بورژوازى که اينک از همه قيود آزاد شده بود، با توجه دائم به دشمن جنگ‌ديده، آشتى‌ناپذير و مغلوب ناشدنى - مغلوب ناشدنى از آن جهت که موجوديتش شرط حيات خود بورژوازى است - طبعا "بايستى" به تروريسم بورژوايى بدل گردد. پرولتاريا براى يک چند از صحنه ناپديد گرديد و ديکتاتورى بورژوازى رسميت يافت. قشرهاى ميانه جامعه بورژوايى، خرده بورژوازى و طبقه دهقان، هر چه وضعشان تحمل‌ناپذيرتر و تضادشان با بورژوازى شديدتر ميشد، ميبايستى بيش از پيش به پرولتاريا بپيوندند. اينان که در گذشته مجبور بودند علت مصائب‌شان را خيزش پرولتاريا بدانند، حالا هم به همان صورت، آن را به شکست پرولتاريا نسبت ميدادند.
شورش ژوئن در سراسر قاره اروپا، اتکاء به نفس بورژوازى را اعتلا بخشيد و موجب شد تا بورژوازى علنا با سلطنت فئودالى عليه مردم متحد گردد، اما اولين قربانى اين اتحاد که بود؟ خود بورژوازى اروپا. شکست ژوئن مانع از آن شد که بورژوازى بتواند سلطه خود را مستحکم سازد و مردم را در ابتدايى‌ترين مرحله انقلاب بورژوايى متوقف نمايد.
شکست ژوئن سرانجام به قدرتهاى مستبد اروپا اين راز را فاش کرد که فرانسه به هر قيمت که شده بايد صلح را در خارج حفظ کند تا در داخل بتواند دست به جنگ بزند. به اين ترتيب سرنوشت مردمانى که براى کسب استقلال ملى‌شان مبارزه ميکردند به دست قدرتهاى بزرگ روسيه، اتريش و پروس سپرده شد. در عين حال اما سرنوشت اين انقلابهاى ملى تابع سرنوشت انقلاب پرولترى شد و استقلال ظاهرى و عدم وابستگى‌شان به دگرگونيهاى عظيم اجتماعى نابود گرديد. تا زمانى که کارگر بَرده بماند نه مجارى ميتواند آزاد بشود، نه لهستانى و نه ايتاليايى!
سرانجام اروپا بعلت پيروزى‌هاى اتحاد مقدس بصورتى در آمد که هر خيزش تازه پرولترى در فرانسه را مستقيما با يک جنگ جهانى همزمان ميکند. انقلاب نوين فرانسه مجبور است فورا خاک ملى را رها کرده و عرصه اروپايى را تسخير کند عرصه‌اى را که انقلاب اجتماعى قرن نوزدهم فقط در آن انجام پذير است .
بنابراين ابتدا شکست ژوئن شرايطى را بوجود آورد که تحت آن فرانسه ميتواند ابتکار عمل انقلاب اروپايى را بدست بگيرد. تازه پس از اينکه پرچم سه رنگ به خون شورشيان ژوئن آغشته شد، توانست به پرچم انقلاب اروپايى مبدل شود پرچم سرخ!
و ما اعلام ميکنيم: انقلاب مُرد - زنده باد انقلاب!

زيرنويسها و توضيحات فصل اول
(1) دوک اورلئان - لوئى فيليپ - پادشاه فرانسه از ١٨٣٠ تا ١٨٤.
(2) قيام پاريس در پنجم ژوئن ١٨٣٢ به رهبرى بخش چپ حزب جمهوريخواه و انجمنهاى مخفى انقلابى که کارگران با شجاعت بينظيرى عليه لوئى فيليپ مبارزه کردند. قيام کارگران ليون در ژوئن ١٨٣٤ يکى از اولين تظاهرات توده‌اى پرولتاريا بود که با شدت سرکوب شد. قيام پاريس در ١٤ مه ١٨٣٩ که باز هم کارگران انقلابى در آن نقش اصلى را بازى ميکردند، اين قيام تحت رهبرى يکى از انجمنهاى جمهوريخواه سوسياليستى انجام گرفت و بلانکى Auguste Blanqui و آرمان باربس Armand Barbès تدارک آن را ديده بودند.
(3) روتشيلد Rothschild - بانکدار پاريس، در دوره سلطنت لوئى فيليپ صاحب نفوذ سياسى فوق‌العاده‌اى بود.
(4) روبر مک‌کِر Robert Macaire - قهرمان يک نمايشنامه فرانسوى که سمبل معامله‌گران بيشرم است و در اينجا اشاره به اشرافيت مالى است.
(5) کافه بورن Café Borgne - عنوانى براى کافه‌ها و بارهاى بدنام پاريس.
(6) اتحاديه مخصوص که از ٧ ايالت کاتوليکى و از نظر اقتصادى عقب مانده سوئيس تشکيل شده بود. تشکيل اين اتحاديه در سال ١٨٤٣ بخاطر مقاومت در برابر تغييرات مترقى بورژوايى در سوئيس و بخاطر حفظ امتيازات کليسا و اشرافيت بود. در ٢٣ نوامبر ١٨٤٧ اتحاديه در مقابل دولت فدرال سوئيس شکست خورد. گيزو از مساعى اترش و پروس در کمک به اتحاديه پشتيبانى ميکرد.
(7) تصرف کراکف بوسيله اتريش با موافقت روسيه و پروس در ١١ نوامبر ١٨٤٦. - جنگ Sonderbund 'ائتلاف جداگانه": از ٤ تا ٢٨ نوامبر ١٨٤٧ - قيام پالرمو: ١٢ ژانويه ١٨٤٨؛ در آخر ژانويه، بمباران ٩ روزه شهر توسط ناپلى‌ها. يادداشت انگلس به چاپ ١٨٩٥)
 (8)در بوزانسه Buzançais کارگران گرسنه و ساکنين دهات اطراف انبارهاى غله محتکرين را در ژانويه ١٨٤٧ غارت کردند. اين مسأله موجب زد و خورد مردم با نيروهاى دولتى شد. سه تن از شورشيان اعدام شدند و تعداد زيادى به بيگارى محکوم گرديدند.
فصل دوم
از ژوئن ١٨٤٨ تا ١٣ ژوئن ١٨٤٩
٢٥ فوريه ١٨٤٨ جمهورى را به فرانسه تحميل کرده بود، ٢٥ ژوئن انقلاب را به فرانسه تحميل کرد و انقلاب پس از ژوئن بمعناى برانداختن جامعه بورژوايى بود، در حالى که قبلا از فوريه معنيش برانداختن شکل دولت بود.
فراکسيون جمهوريخواه بورژوازى مبارزه ژوئن را رهبرى کرده ‌بود. با پيروزى، طبعا قدرت دولتى به چنگش افتاد. پاريس دست و پا بسته و بدون مقاومت بوسيله حکومت نظامى جلوى پايش انداخته شده بود و در شهرستانها يک نوع حکومت نظامى روانى برقرار بود، يعنى جسارت ناشى از پيروزى بورژوازى و تعصب لجام‌گسيخته دهقانان به مالکيت، از پايين بنابراين خطرى نبود.
همراه با در هم شکسته شدن قهر انقلابى کارگران، نفوذ سياسى جمهوريخواهان دمکرات، يعنى نفوذ جمهوريخواهان خرده بورژوا که نماينده‌شان در کميسيون، لدرو-رولن و در مجلس ملى مؤسسان، حزب مونتانى و در جرايد، روزنامه "رفرم" (1) بود، از ميان رفت. آنان با جمهوريخواهان بورژوا در ١٦ آوريل متحداً عليه پرولتاريا توطئه کرده و در روزهاى ژوئن با بورژوازى عليه‌اش مشترکا مبارزه کرده بودند و به اين ترتيب آنها زمينه‌اى را که قدرت سياسى حزبشان بر آن استوار بود از بين بردند، زيرا خرده بورژوازى تا هنگامى ميتواند يک موضع انقلابى را در برابر بورژوازى به کرسى بنشاند که پرولتاريا پشت سرش ايستاده باشد. از جمهوريخواهان خرده بورژوا خلع يد شد. جمهوريخواهان بورژوا شِبهِ اتحادى را که به اکراه و مزورانه در طى دولت موقت و کميسيون اجرايى با جمهوريخواهان خرده بورژوا بسته بودند، اينک علنا نقض کردند. جمهوريخواهان خرده بورژوا که بعنوان متحد دائما مورد تحقير و بى اعتنايى بودند، به درجه حشم و خدم پرچم سه رنگى‌ها تنزل کردند، بدون اينکه بتوانند از آنها آوانسى دريافت کنند. آنها مجبور بودند از سلطه پرچم سه رنگى‌ها - و با آن از جمهورى - هر بار که از طرف فراکسيونهاى ضد جمهورى بورژوايى مورد تهديد قرار ميگرفتند، پشتيبانى نمايند. اين فراکسيونها يعنى اورلئانيست‌ها و لژيتيميست‌ها از همان اول در مجلس ملى مؤسسان در اقليت بودند. آنها قبل از روزهاى ژوئن فقط زير ماسک جمهورى طلبى بورژوايى جرأت ابراز وجود داشتند. پيروزى ژوئن براى يک لحظه به همه فرانسه اجازه داد تا از کاوانياک همچون مسيح تجليل بعمل آورد. پس از آنکه حزب ضد جمهورى مجددا خود را مستقل کرد ديکتاتورى ارتش و حکومت نظامى در پاريس اجازه داد که خيلى محتاط و خجالتى از زير لاک خود سر بکشد.
فراکسيون جمهوريخواه بورژوازى از ١٨٣٠ به اينطرف با همه نويسندگانش، ژنرالهايش، سخنگويانش، صاحبنظرانش، جاه‌طلب‌هايش، نمايندگان مجلسش، بانکدارانش و وکلاى عدليه‌اش گِرد يک روزنامه پاريسى بنام ناسيونال جمع شده بود. روزنامه ناسيونال در شهرستانها داراى روزنامه‌هاى متعدد بود. دار و دسته "ناسيونال" دودمان پادشاهى جمهورى پرچم سه رنگ بود. اين دار و دسته فورا همه مقامات دولتى، وزارتخانه‌ها، رياست پليس، مديريت پست و استاندارى‌ها و مناصب عاليه ارتشى را که بى صاحب مانده بودند، در اختيار گرفت. کاوانياک ژنرال اين دار و دسته در صدر کميسيون اجرايى قرار گرفت و ماراست، سردبير روزنامه، رئيس دائمى مجلس ملى مؤسسان شد که در تالار پذيرايى‌اش نقش رئيس تشريفات مراسم جمهورى محترم را بازى ميکرد.
حتى نويسندگان انقلابى فرانسه - بعلت يک نوع حجب و حيا در برابر سنت جمهورى - به جا افتادن اين اشتباه که گويا سلطنت‌طلبان بر مجلس ملى مؤسسان مسلط بوده‌اند، کمک کرده‌اند. مجلس ملى مؤسسان بالعکس پس از روزهاى ژوئن فقط و فقط نماينده جمهوريخواهى بورژوايى بود و هر قدر نفوذ جمهوريخواهان پرچم سه رنگ در بيرون از مجلس کم ميشد، اين خصوصيت مجلس بيشتر نمايان ميگشت. مجلسى که وقتى پاى شکل جمهورى در ميان بود، آراء جمهوريخواهان دمکرات را بچنگ ميآورد و زمانى که پاى محتوا در ميان بود ديگر حتى نحوه کلامش از نحوه کلام فراکسيون بورژوايى سلطنت‌طلب قابل تميز نبود.
زيرا منافع بورژوازى، شرايط مادى سلطه طبقاتيش و استثمار طبقاتيش مشخصا محتواى جمهوريخواهى بورژوايى بود و نه سلطنت‌طلبى که در حيات و اَعمال اين مجلس مؤسسان متحقق ميشد، مجلسى که سرانجام نه مرگش فرا رسيد و نه به قتل رسيد، بلکه پوسيد.
در طى تمام دوران سلطه مجلس مؤسسان، تمام مدت زمانى که مجلس در جلوى پرده نقش اداره امور عاليه مملکتى را ايفاء ميکرد، در پشت صحنه دائما مراسم قربانى کردنهاى آن به نمايش گذارده شده بود - محکوميتهاى پشت سر هم شورشيان ژوئن در دادگاههاى فورى نظامى و تبعيدشان بدون محاکمه. مجلس ملى مؤسسان به اندازه کافى از ادب و ملاحظه برخوردار بود تا شورشيان را نه بعنوان تبهکار عادى بلکه بعنوان دشمن نابود کند.
نخستين اقدام مجلس ملى مؤسسان تشکيل کميسيون تحقيق درباره وقايع ژوئن و ١٥ مه و تحقيق در مورد شرکت رهبران احزاب دمکرات و سوسياليست در وقايع اين روزها بود. اين تحقيقات مستقيما متوجه لدرو-رولن، لوئى بلان و کوسيدير بود. جمهوريخواهان بورژوا، بيصبرانه منتظر نجات از دست اين رقبا بودند. آنها عامل مناسب‌ترى براى اين مقصود از آقاى اوديون بارو نيافتند. بارو، رئيس سابق اپوريسيون سلطنت‌طلب، اين ليبراليسم مجسم، اين طبل ميان‌تهى، اين بى مايه همه جانبه، نه تنها بايست انتقام يک دودمان سلطنتى را ميگرفت، بلکه حتى طالب تسويه حساب انقلابى با کسانى بود که موجب از دست رفتن شانس نخست وزيرى او بودند، مسأله‌اى که قساوت و قاطعيتش را تضمين ميکرد. به اين ترتيب چنين موجودى رئيس کميسيون تحقيقات شد و يک محاکمه کامل عليه انقلاب فوريه براه انداخت که به ترتيب زير خلاصه ميشود. ١٧ مارس تظاهرات، ١٦ آوريل توطئه، ١٥ مه سوء قصد، ٢٣ ژوئن جنگ داخلى! سؤال اين بود که چرا تحقيقات علمى و جنائى‌اش روز ٢٤ فوريه را در بر نگرفته است؟ ژورنال دِدِبا (Journal des Débats روزنامه مباحثات) پاسخ داد. ٢٤ فوريه روز بنيانگذارى رم است. آغاز کشورها در اسطوره نهفته است، اسطوره‌اى که به آن ميتوان ايمان داشت، اما مورد بحث نميتوان قرارش داد. لوئى بلان و کاسيه به دادگاه سپرده شدند و مجلس ملى تصفيه خودش را که در ١٥ مه آغاز کرده بود به انجام رسانيد.
طرح وضع ماليات بر سرمايه، به شکل ماليات بر رهن که از طرف دولت موقت پيشنهاد و توسط گوشو Goudchaux مجددا مطرح شده بود، از جانب مجلس مؤسسان رد شد و قانونى که ساعت کار را به ١٠ ساعت تقليل ميداد ملغى گشت. حبس بدهکاران مجددا مرسوم و بخش عمده فرانسويها که خواندن و نوشتن نميدانستند از شرکت در محاکمات بعنوان هيأت منصفه محروم شدند، و چرا نه از حق شرکت در انتخابات؟ پرداخت وثيقه براى روزنامه مجددا معمول و حق تشکيل مجامع محدود گرديد.
در روزهاى ژوئن خرده بورژوازى پاريس از همه سرسخت‌تر بخاطر نجات مالکيت و ايجاد مجدد اعتبارات مبارزه کرده بود. کافه‌دارها، رستوران‌دارها، عرق فروشى‌ها، خرده فروشى‌ها، دست فروشها و پيشه‌وران و غيره و غيره - دکانداران خودشان را جمع و جور کردند و براى مبارزه عليه سنگرهاى خيابانى براه افتادند تا گردش پول را که از خيابان به دکان سرازير ميشد از نو برقرار کنند. در آنسوى سنگرها اما مشتريان و بدهکاران و در اين سو طلبکاران دکانها ايستاده بودند. هنگامى که سنگرها در هم کوبيده شد و کارگران به خاک کشيده شدند و دکانداران سرمست از جام پيروزى به دکانهايشان باز گشتند، ديدند که يک ناجى مالکيت، يک نماينده رسمى اعتبارات راه دکان را بر آنان مسدود کرده و اوراق تهديد کننده‌اى بدستشان ميدهد: براتهاى واخورده، سفته‌هاى واخورده، ربحهاى واخورده، حواله واخورده، دکان واخورده، و دکان‌دار واخورده.
نجات مالکيت! اما خانه‌اى که در آن زندگى ميکردند در تملک آنان نبود، دکانى که اداره ميکردند در تملک آنان نبود و کالاهايى که معامله ميکردند در تملک آنان نبود. نه دکان، نه ظرفى که در آن غذا ميخوردند و نه بسترى که در آن ميخفتند، مال آنان نبود. دقيقا از آنها بود که اين مِلک و مال بايد حفظ ميشد - براى صاحبخانه‌اى که خانه را به آنها اجاره داده بود، براى بانکدارى که سفته‌هايشان را قبول ميکرد، براى سرمايه‌دارى که پول قرضشان ميداد، براى کارخانه‌دارى که کالاها را براى فروش به آنان ميسپرد و براى تاجر عمده‌اى که مواد خام را به اين پيشه‌وران به نسيه داده بود. استقرار مجدد اعتبار! اما اعتبار از نو جان گرفته، نشان داد که خدايى قدّار و بخيل است؛ بدهکار بى بضاعت را با زن و بچه‌‌ از چهارديوارى خانه‌‌اش بيرون انداخت، مالِ نداشته‌شان را بنفع سرمايه مصادره کرد و خودش را به سياهچال بدهکاران پرتاب کرد، که بار ديگر سرش را تهديدکنان از درون اجساد شورشيان ژوئن بالا آورده بود.
خرده بورژواها وحشتزده ديدند که با سرکوب کردن کارگران خودشان را بدست خود به چنگ طلبکاران انداخته‌اند. ورشکستگى آنان، که از فوريه آهسته آهسته ميآمد و آشکارا ناديده گرفته ميشد، پس از ژوئن علناً اعلام شد.
مالکيت اسمى‌ آنها تا زمانى محفوظ ماند که لازم بود تا بنام مالکيت بميدان مبارزه کشانده شوند. اکنون پس از اينکه کار پرولتاريا يکسره شده بود، حساب ناچيز دکاندار ميتوانست تسويه شود. در پاريس حجم بروات و سفته‌هاى از موعد گذشته و پرداخت نشده به بيش از ٢١ ميليون فرانک رسيده بود؛‌ در شهرستانها اين رقم يک ميليون فرانک بود. صاحبان بيش از ٧ هزار کسب در پاريس از فوريه به بعد اجارهايشان را نپرداخته بودند.
همانطورى که در مجلس ملى درباره جرائم سياسى از فوريه به بعد به تحقيقات دست زده شده بود اکنون خرده بورژواها نيز به نوبه خود طالب رسيدگى به بدهى‌ها تا تاريخ ٢٤ فوريه شدند. آنها دسته جمعى در محوطه بورس گِرد آمدند و با تهديد و اخطار خواستند تا براى همه دکاندارانى که بتوانند ثابت کنند که رکود ناشى از انقلاب ورشکستشان کرده است و کسب و کارشان در ٢٤ فوريه رونق داشته است، موعد پرداخت بدهکاريشان از طريق حکم دادگاه امور تجارى تمديد شده و طلبکاران مجبور باشند در مقابل دريافت درصد مناسبى از مبلغ بدهى گذشته از طلبشان چشم پوشى کنند. اين خواست بصورت يک لايحه قانونى به مجلس پيشنهاد شد تا تحت عنوان مصالحه دوستانه (concordats à l'amiable) مورد مذاکره قرار گيرد. هنوز مجلس در تصميم خود مردد بود که ناگهان اطلاع يافت که در همان لحظه در دروازه سَن‌دُنى هزاران تن از زنان و فرزندان شورشيان مشغول تهيه درخواست‌نامه‌اى جهت عفو عمومى هستند.
در حضور شبح از گور جسته ژوئن به زانوهاى خرده بورژوازى لرزه افتاد و مجلس مجددا به سرسختى گذشته بازگشت. عمده‌ترين نکات "مصالحه دوستانه"، مصالحه ميان بدهکار و طلبکار، رد شد.
به اين ترتيب مدتها بعد از اينکه در درون مجلس ملى، نمايندگان جمهوريخواه بورژوايى دست نمايندگان دمکرات خرده بورژوايى را از امور کوتاه کرده بودند، اين شکاف پارلمانى، محتواى بورژوايى، محتواى واقعى اقتصاديش را با سپردن خرده بورژواها - به چنگ بورژواها - بمثابه طلبکار - پيدا کرد. بخش عمده‌اى از خرده بورژواها کاملا ورشکسته شده و به بقيه فقط اجازه داده شده بود که تحت شرايطى که آنها را بَرده سرمايه ميکرد، به کسب و کار خود ادامه دهند. در ٢٢ اوت ١٨٤٨ مجلس ملى طرح مصالحه دوستانه را رد کرد. در ١٩ سپتامبر ١٨٤٨ در اوج حکومت نظامى، شاهزاده لوئى بناپارت (2)و زندانى زندان ونسن، راسپاى کمونيست به نمايندگى پاريس انتخاب شدند. بورژوازى اما فولد Fould صرّاف نزولخوار و اورلئانيست را انتخاب کرد. به اين ترتيب در زمان واحد از همه سو به مجلس ملى مؤسسان، به جمهوريخواهى بورژوايى و به کاوانياک علنا اعلام جنگ داده شد.
لازم به بحث نيست که چگونه تأثيرات متعاقب ورشکستگى دسته جمعى خرده بورژوازى پاريس ميبايستى فراسوى قربانيان بلاواسطه‌اش ادامه يابد و يکبار ديگر مناسبات بورژوايى را متزلزل کند. در حالى که کسر بودجه دولت بعلت مخارج قيام ژوئن مجددا ارتقاء يافته بود، درآمد دولت بعلت وقفه در توليد، محدوديت مصرف و کم شدن واردات تنزل يافت، کاوانياک و مجلس ملى چاره ديگرى جز يک قرض جديد که آنان را بيش از پيش گرفتار يوغ اشرافيت ميکرد، نيافتند.
اگر سهم بورژوازى از پيروزى ژوئن ورشکستگى و نابودى قانونى بود، در عوض قزلباشهاى (3) کاوانياک، افراد گارد متحرک پاداش خود را در آغوش دلبران پاريسى يافتند و بعنوان "ناجيان جوان جامعه" مورد تجليل‌هاى گوناگون در مجلس ماراست، شهسوار پرچم سه رنگ، اين آمفى‌تريون (4) و مديحه‌خوان جمهورى محترم، قرار گرفتند. در اين گير و دار، تبعيض اجتماعى و مستمرى بيش از حد معمول "گارد متحرک"، ارتش را ناراحت کرد و آنهم در زمانى که همه خوش‌پندارى‌هايى که توسط جمهوريخواهى بورژوايى به کمک روزنامه ناسيونال توانسته بود بخشى از ارتش و طبقه دهقانان را در دوره لوئى فيليپ بخود مقيد کند، نابود شده بود. نقش ميانجى، نقشى که کاوانياک و مجلس ملى در مسأله شمال ايتاليا ايفا کردند تا به کمک انگلستان "شمال ايتاليا" را به چنگ اتريش بياندازند، به مثابه يک روز از حکومتشان همه ١٨ سال اپوزيسيون "ناسيونال" را نفى کرد. حکومت "ناسيونال" کمتر از هر حکومتى ملى بود و بيش از هر حکومتى به انگلستان وابسته، در حالى که در دوره لوئى فيليپ حيات سياسيش از طريق اقتباس و تکرار اين جمله کاتو (Cato سردار رومى) ميگذشت که "کارتاژ بايد نابود شود" (5)، اين حکومت از هر حکومتى در برابر اتحاد مقدس، نوکرمآب‌تر بود، در حالى که هميشه از آدمى مثل گيزو خواسته بود که معاهدات وين را پاره کرده و بدور اندازد. طنز تاريخ نويسنده سابق مسائل خارجى روزنامه "ناسيونال" را وزير امور خارجه فرانسه کرده بود تا او همه مقالاتش را از طريق يادداشتهاى ديپلماتيک متعاقبا نفى نمايد.
ارتش و طبقه دهقان براى يک لحظه تصور کردند که اکنون با حکومت نظامى جنگ در خارج و شکوه و افتخار در داخل در آن واحد در دستور کار قرار ميگيرد. اما کاوانياک عامل ديکتاتورى شمشير بر جامعه بورژوايى نبود، بلکه او ديکتاتور بورژوازى از طريق شمشير بود و بورژوازى اکنون در ميان سربازان فقط به ژاندارمها احتياج داشت. کاوانياک زبونى رنگ و رو باخته منصب بورژوايى‌اش را در زير ماسک يک جمهوريخواهى سر خورده کلاسيک پنهان ميکرد. او اين شعار رسته سوم (6)را که "پول ارباب ندارد" ايده‌آليزه کرده و همگام با مجلس مؤسسان آن را به زبان سياسى تکرار ميکرد: بورژوازى پادشاه ندارد؛ شکل واقعى حکومتش جمهورى است.
و "کار بزرگ ارگانيک" مجلس ملى مؤسسان تعيين اين شکل حکومتى و بدست دادن قانون اساسى جمهورى بود. تغيير تقويم مسيحى به تقويم جمهورى، گذاشتن روبسپير مقدس بجاى بارتلمى مقدس در اوضاع و احوال آب و هوا همانقدر تغيير ميداد که اين قانون اساسى جامعه بورژوايى را تغيير داد، يا قرار بود تغيير بدهد. قانون اساسى آنجا که ديگر مسائلى بيش از مسأله تغيير لباس مطرح بود فقط فاکتهاى موجود را به ثبت ميرساند. به اين ترتيب قانون اساسى واقعيت جمهورى، واقعيت حق انتخابات عمومى، واقعيت يک مجلس ملى صاحب اختيار را بجاى دو مجلس محدود مشروطه به ثبت رساند و ديکتاتورى کاوانياک را بصورت رياست جمهورى چهارساله تنظيم و تثبيت نمود، از اين طريق که اينک يک سلطنت انتخابى مسئول و پويا را بجاى يک سلطنت موروثى، غير مسئول و ايستا برنشانده بود. قانون اساسى واقعيت اختيارات تامه‌اى را که مجلس ملى پس از وحشت ١٥ مه و ٢٥ ژوئن، بخاطر امنيت خودش، از روى احتياط به رئيس جمهوريش داده بود، بصورت ماده‌اى از قانون درآورد. بقيه قانون اساسى فقط ديگر مسأله علم‌اللغه بود. از ماشين حکومت سلطنتى قديم، برچسب‌هاى سلطنتى کنده شد و بجاى آن برچسب‌هاى جمهورى چسبانده شد. ماراست، سردبير سابق "ناسيونال" و اکنون سردبير قانون اساسى، وطيفه آکادميکش را با استعداد چشمگيرى انجام داد.
مجلس مؤسسان به آن کارمند دولت شيلى شباهت داشت که در همان لحظه‌اى که غرشهاى زيرزمينى انفجار کوه آتشفشان را خبر ميدادند، انفجارى که حتى زمين زير پاى خود او را نيز زير و رو ميکرد، ميخواست تا با قباله‌هاى ثبتى، مناسبات مالکيت بر زمين را محکمتر و منظمتر کند. در حالى که مجلس ملى در تئورى، فرمهايى را مطرح ميکرد که در آنها سلطه بورژوازى به زبان جمهورى بيان ميشد، اما در عمل از طريق محو همه فرمولها و فقط با قهر عريان و با حکومت نظامى خود را تحميل ميکرد. دو روز قبل از اينکه کار تدوين قانون اساسى آغاز گردد، ادامه حکومت نظامى را اعلام کرد. قبل از اين هميشه قوانين اساسى، وقتى ساخته و پرداخته ميشدند و رسميت مييافتند که پروسه دگرگونيهاى اجتماعى ديگر به نقطه آرامش و سکون رسيده و مناسبات طبقاتى جديد استقرار يافته بودند و فراکسيونهاى متخاصم طبقه حاکمه، تن به سازش با يکديگر داده بودند، سازشى که به آنها اجازه ميداد مبارزه‌شان را ادامه دهند و در آن واحد توده‌هاى درمانده مردم را از اين مبارزه محروم کنند. اين قانون اساسى اما بالعکس به هيچ انقلاب اجتماعى رسميت نداد، بلکه به پيروزى آنى جامعه گذشته بر انقلاب صحه گذاشت.
در نخستين طرح قانون اساسى که قبل از روزهاى ژوئن تنظيم شده بود، هنوز حق کار کردن وجود داشت، اين اولين فرمول ناشيانه‌اى بود که خواستهاى انقلابى پرولتاريا را در خود خلاصه ميکرد. اين فرمول بصورت "حق برخوردارى از کمک" تغيير شکل يافت. کدام دولت مدرن به اين يا آن شکل، معاش مستمندان خود را تأمين نميکند؟ حق کار کردن به معنى بورژوايى چيزى است بى معنى و آرزويى مقدس و درمانده، اما در پشت حق کار کردن سلطه بر سرمايه يعنى در دست گرفتن ابزار توليد بوسيله طبقه کارگر متعاون، و به اين ترتيب، محو کار مزدى و محو سرمايه و رابطه متقابلشان، قرار گرفته است. در پشت "حق کار کردن" شورش ژوئن قرار گرفته بود. مجلس مؤسسان که پرولتاريا را عملا خارج از شمول قوانين قرار داده بود ميبايستى اصولا فرمول پرولتاريا را از قانون اساسى، اين قانون‌القوانين، طرد کند؛ چوب تکفير بر "حق کار کردن" بزند. اما مجلس مؤسسان به اين بسنده نکرد، مانند افلاطون که شاعران را از جمهوريش تبعيد کرد مجلس مؤسسان هم براى ابد ماليات تصاعدى را از جمهورى تبعيد نمود. و ماليات تصاعدى نه فقط يک اقدام بورژوايى بود که در چهارچوب مناسبات توليدى موجود انجام پذير بود، بلکه تنها وسيله‌اى بود که با آن امکان داشت اقشار ميانه جامعه بورژوايى را به جمهورى "محترم" مقيد کرد، قروض دولتى را تقليل داد و از آن براى مقابله با اکثريت بورژوازى ضد جمهورى استفاده کرد.
با استفاده از مصالحه دوستانه جمهوريخواهان پرچم سه رنگ، بورژوازى کوچک را فى‌الواقع فداى بورژوازى بزرگ کردند. آنها اين يا آن فاکت را از طريق الغاء قانون ماليات تصاعدى بصورت اصول درآوردند و رفرم بورژوايى را با انقلاب پرولتاريايى همطراز ساختند. اما کدام طبقه تکيه و پشتيبان جمهورى آنان بود؟ بورژوازى بزرگ. و بخش اعظم اين بورژوازى بزرگ ضد جمهورى بود. همانطور که بورژوازى بزرگ از جمهوريخواهان "ناسيونال" سوء استفاده ميکرد تا روابط حياتى اقتصادى گذشته را مجددا مستقر سازد، همانطور ميخواست تا با استفاده از روابط اجتماعى از نو مستقر شده، اَشکال سياسى متناسب با اين روابط را از نو برقرار سازد. در اوايل اکتبر کاوانياک خود را مجبور ديد تا دوفور Dufaure و ويوين Vivien وزيران دوره لوئى فيليپ را عليرغم داد و قالهاى خشکه متعصبين حزب خودش به مقام وزيران جمهورى منتصب نمايد.
در حالى که قانون اساسى پرچم سه رنگ هر سازشى را با بورژوازى کوچک مردود ميشمرد و هيچ بخش جديدى از جامعه را نميتوانست به شکل تازه حکومت مقيد کند، شتابان کوشيد تا به دسته‌اى که جامعه گذشته سرسخت‌ترين و متعصب‌ترين مدافعينش را در آن جمع کرده بود، مجددا حرمت سنتى را تفويض کند. حکومت به مسأله غير قابل عزل بودن قاضيان که دولت موقت آن را مورد سؤال قرار داده بود، جنبه قانونى داد. "پادشاهى" را عزلش کرده بود، اينبار بصورت اين انکيزاتورهاى (7) عزل ناشدنى قانونيت، از نو منصوب کرد.
جرايد فرانسوى بطور همه‌جانبه تضادهاى قانون اساسى آقاى ماراست را برملا ساخته‌اند، بعنوان مثال همزيستى دو ارگان خودمختار يعنى مجلس ملى و رئيس جمهور و غيره و غيره.
اما تضاد همه جانبه اين قانون اساسى در اين است که به طبقاتى قدرت سياسى ميدهد که ميخواهند اسارت اجتماعى‌شان را جاودانه کند - مانند پرولتاريا، دهقانان و خرده بورژواها - و از طبقه‌اى که ميخواهد قدرت سياسى قديميش را قانونى کند، پشتوانه سياسى اين قدرت را سلب ميکند. قانون اساسى سلطه سياسى بورژوازى را به شرايط دمکراتيک مقيد ميسازد، شرايطى که قدم بقدم به طبقات متخاصم با بورژوازى در راه رسيدن به پيروزى کمک ميکند و اساس جامعه بورژوايى را تحت سؤال قرار ميدهد. قانون اساسى از اين طبقات متخاصم با بورژوازى توقع دارد که از رهايى سياست بسوى رهايى اجتماعى فراتر نروند و از بورژوازى انتظار دارد که از تجديد حيات اجتماعى به تجديد حيات سياسى رو نکند.
جمهوريخواهان بورژوا کمتر غصه اين تضادها را ميخورند. آنها به همان نسبت که ضرورت وجوديشان را از دست ميدادند - وجودشان فقط به عنوان پيشتاز جامعه قديم در مبارزه با پرولتاريا ضرورت داشت - به همان نسبت پس از چند هفته که از پيروزى گذشت از مقام يک حزب به دار و دسته تنزل يافتند. براى آنها قانون اساسى فقط يک توطئه بزرگ بود و آنجه در قانون اساسى پيش از همه چيز بايستى مستقر ميشد، سلطه دار و دسته‌شان بود. رئيس جمهور بايستى ادامه کاوانياک، مجلس مقننه ادامه مجلس مؤسسان ميبود. جمهوريخواهان بورژوا اميدوار بودند که قدرت سياسى توده‌هاى مردم را به يک شبه قدرت تقليل دهند، تا بتوانند از اين شبه قدرت چون بازيچه‌اى استفاده کنند و اکثريت بورژوازى را دائما بر سر دوراهه روزهاى ژوئن قرار دهند؛ يا مملکت "ناسيونال" يا مملکت هرج و مرج.
تدوين قانون اساسى که در ٤ سپتامبر شروع شده بود در ٢٣ اکتبر پايان يافت. در ٢ سپتامبر مجلس مؤسسان تصميم گرفت تا وقتى که قوانين ارگانيک و مکمل قانون اساسى به تصويب نرسيده، خود را منحل ننمايد. به همين طريق نيز تصميم گرفت که قبل از اينکه دايره اختيارش بسته شود مخلوق خود، رئيس جمهور را در ١٠ سپتامبر اعلام نمايد. مجلس مؤسسان مطمئن بود که ميتوان همونکولوس (8) قانون اساسى را بعنوان فرزند راستين مادرش در آغوش گيرد. احتياطا در نظر گرفته شده بود که اگر هيچيک از نامزدهاى رياست جمهورى نتوانستند دو ميليون رأى بياورند، بجاى ملت، مجلس مؤسسان رئيس جمهورى را انتخاب کند.
نقشه‌هاى بيهوده و عبث! اولين روز تحقق قانون اساسى آخرين روز سلطه مجلس مؤسسان بود. حکم مرگ مجلس مؤسسان در قعر صندوق انتخابات نهفته بود. مجلس مؤسسان "پسر مادرش" را ميجست و "برادر زاده عمويش" (9) را يافت. شائول کاوانياک يک ميليون رأى بدست آورد و داوود ناپلئون ٦ ميليون. شش بار شائول کاوانياک (10)شکست خورد.
١٠ دسامبر ١٨٤٨ روز شورش دهقانان بود. انقلاب فوريه براى دهقانان فرانسه از اين روز آغاز ميشود. سمبلى که ورود آنان را در جنبش انقلابى بيان ميکرد، عبارت بود از خصوصيات زير: بى دست و پايى، کهنه‌کارى، شيادى، ساده لوحى، کودنى - نکته سنجى، خرافات حساب شده، آناکرونيسم مسخره و پر از نبوغ [anachronism عدم انطباق با شرايط زمانى]، ملانصرالدين بازى جهانى-تاريخى هيروگليفى براى فهم متمدنين ناخواندنى - اين سمبل بخوبى چهره طبقه‌اى را نشان ميداد که در حيطه تمدن نماينده بربريت بود. جمهورى ورودش را بوسيله مأمور اخذ ماليات به دهقانان اعلام کرده بود و دهقانان ورودشان را بوسيله امپراتور به جمهورى اعلام کردند. ناپلئون تنها کسى بود که منافع و تخيلات طبقه دهقان را که در ١٧٨٩ بوجود آمده بود تا حد امکان نمايندگى کرده بود. طبقه دهقان با نوشتن نام ناپلئون بر روى جلد جمهورى، به خارج فرانسه اعلام جنگ داد و در دوران فرانسه توقعات منافع طبقاتيش را اعلام نمود. ناپلئون براى دهقانان يک شخص نبود بلکه يک برنامه بود. آنها با بيرق و بوق و کرنا و با شعارهاى مرگ بر ماليات مرگ بر پولدارها، مرگ بر جمهورى بسوى صندوقهاى انتخابات روى آوردند. پشت امپراتور جنگ دهقانى پنهان شده بود. جمهورى‌اى که آنها با آراء‌شان پايين آورده بودند جمهورى ثروتمندان بود.
دهم دسامبر روز کودتاى دهقانان بود، که دولت موجود را سرنگون کرد و از روزى که دهقانان از فرانسه دولتى را گرفتند و دولت ديگرى به فرانسه دادند، چشمشان مستقيما متوجه پاريس بود. کسانى که براى يک لحظه قهرمانان درام شده بودند، ديگر نميتوانستند چون يک سياهى لشگر بى عمل و بى اراده به عقب رانده شوند.
طبقات ديگر کوشيدند که پيروزى دهقانان را در انتخابات کامل نمايند. انتخاب ناپلئون براى پرولتاريا به معنى عزل کاوانياک، به معنى سقوط مجلس مؤسسان، به معنى عقب رفتن جمهوريخواهى بورژوازى و به معنى اخته کردن پيروزى ژوئن بود. انتخاب ناپلئون براى خرده بورژوازى به معنى سلطه بدهکاران بر طلبکاران بود. براى اکثريت بورژوازى بزرگ انتخاب ناپلئون قطع رابطه آشکار با فراکسيونى بود که مجبور شدند لحظه‌اى عليه انقلاب بکارش گيرند، ولى هنگامى که اين فراکسيون سعى کرد موقعيت اين لحظه‌اى خود را بعنوان موقعيت قانونى تثبيت نمايد، ديگر غير قابل تحمل شد. براى دهقانان ناپلئون بجاى کاوانياک به معنى سلطنت بجاى جمهورى بود، آغاز تجديد حيات سلطنت، اشاره خجولانه به اورلئان و زنبقى پنهان شده در زير بنفشه (11)بود. و بالأخره ارتش با بناپارت عليه گارد متحرک، عليه سمبل صلح و به نفع جنگ رأى داد.
و چنين شد که، به قول "روزنامه جديد راين"، سطحى‌ترين مرد فرانسه در سطوح مختلف اهميت يافت (12)، بله از آنجا که او کسى نبود، ميتوانست همه کس باشد، بجز خودش، و در اين ميان عليرغم مفاهيم مختلف نام ناپلئون براى طبقات مختلف هر کس توسط اين نام در برگه‌هاى رأى خود چنين نوشت: "مرگ بر حزب ناسيونال، مرگ بر کاوانياک، مرگ بر مجلس مؤسسان، مرگ بر جمهورى بورژوازى". دوفور Dufaure وزير، در مجلس مؤسسان آشکار اعلام داشت که دهم دسامبر ٢٤ فوريه ديگرى بود.
خرده بورژوازى و پرولتاريا مجموعا بنفع ناپلئون رأى دادند، تا عليه کاوانياک رأى داده باشند و با اتحاد آراء خود مانع تصميم‌گيرى مجلس مؤسسان گردند. در اين ميان مترقى‌ترين بخش اين دو طبقه، نامزد خود را تعيين کرد. ناپلئون اسم جمع همه احزاب مختلف و مخالف جمهورى بورژوازى بود؛ لدرو-رولن و راسپاى، اسامى خاص، آن يکى متعلق به خرده بورژوازى دمکرات و آن يکى متعلق به پرولتارياى انقلابى، پرولترها و سخنگويان سوسياليستى‌اش آشکارا اعلام داشتند که آراء بنفع راسپاى بايد تظاهرى باشد و همچنين اعتراضاتى عليه رياست جمهورى يعنى عليه خود قانون اساسى و آراء متعدد عليه لدرو-رولن بايد اولين عمل باشد که طى آن پرولتاريا بعنوان حزب مستقل سياسى خود را از حزب دمکراتيک جدا سازد. بر عکس اين حزب خرده بورژوازى دمکرات و نمايندگى پارلمانيش مونتانى - نامزدى لدرو-رولن را با همان جديتى که عادت پُر طمطراق‌شان در گول زدن خودشان است دنبال ميکردند. و اين آخرين سعى آنها بود تا خود را در مقابل پرولتاريا بعنوان حزب مستقل نشان دهند. نه تنها حزب بورژوايى جمهوريخواه، بلکه خرده بورژوازى دمکرات و مونتانى‌هاشان هم در ١٠ دسامبر شکست خوردند.
فرانسه در کنار مونتانى صاحب يک ناپلئون هم بود. دليل آنکه، هر دو تصاوير مغشوش و بيجانى از واقعيت‌هاى عظيمى بودند که تنها نام اين واقعيات را با خود حمل ميکردند. لوئى ناپلئون و نشان عقاب، اداى ناپلئون قديم را بدتر از آن در نميآورد که مونتانى با لفاظى‌هايى از ١٧٩٣ به قرض گرفته‌اش و ژست‌هاى عوامفريبانه‌اش اداى مونتانى قديم را در ميآورد. به اين ترتيب خرافات سنتى نسبت به ١٧٩٣ در عين حال با خرافات سنتى نسبت به ناپلئون از بين رفت. انقلاب تازه آن زمان انقلاب شد که، هنگامى که نام اصلى، نام خودش را بدست آورد، و اين هنگامى ميسر شد که طبقه انقلابى مدرن، پرولتارياى صنعتى بطور مسلط در جلو صحنه ظاهر شد، ميتوان گفت که دهم دسامبر مونتانى‌ها را به اين علت به تعجب واداشت و حتى درکشان را سر در گم ساخت، زيرا که دهم دسامبر اين مقايسه کلاسيک را با انقلاب گذشته با يک مطايبه خشن روستايى‌وار قطع کرد.
در بيستم دسامبر کاوانياک استعفا داد و مجلس مؤسسان لوئى بناپارت را بعنوان رئيس جمهور معرفى کرد و در ١٩ دسامبر، آخرين روز حکومت مطلقه‌اش، تقاضاى عفو شورشيان را رد کرد. آيا پس گرفتن فرمان ٢٧ ژوئن که با آن مجلس ١٥ هزار نفر از شورشيان را بدون حکم دادگاه به تبعيد محکوم کرد به معناى انکار جنگ ژوئيه نبود؟
اوديون بارو آخرين وزير لوئى فيليپ، اولين وزير لوئى ناپلئون شد. همان گونه که لوئى ناپلئون حکومتش را نه از روز دهم دسامبر بلکه بر اساس مصوبه سنا از ١٩٠٤ ثبت نمود، همانطور هم نخست وزيرى يافت که وزارتش را نه از بيستم دسامبر، بلکه با يک فرمان شاه از ٢٤ فوريه تاريخ گذارى کرد. لوئى ناپلئون بعنوان وارث برحق لوئى فيليپ با حفظ کابينه قديم تغيير دولت را آسان کرد. کابينه‌اى که هيچگاه فرصت خدمت را نيافت، زيرا که وقت به دنيا آمدن را پيدا نکرد.
رؤساى فراکسيونهاى بورژوازى سلطنت‌طلب اين انتخاب را به او توصيه نمودند. رهبرى اپوزيسيون سلطنت‌طلبان سابق که ناآگاهانه سرپل جمهوريخواهان "ناسيونال" شده بود، براى ايجاد سرپلى کاملا آگاهانه از جمهورى بورژوازى به حکومت سلطنتى مناسب‌تر بود.
اوديون بارو رئيس تنها حزب قديمى اپوزيسيون، حزبى که به عبث براى کسب پستهاى وزرات ميکوشيد، هنوز از تب و تاب نيفتاده بود. انقلاب در توالى سريع زمانى، تمام احزاب قديمى اپوزيسيون را به صدر دولت پرتاب کرد، تا آنکه مجبور شوند نه تنها در عمل، بلکه با لفاظى خود لفاظى‌هاى گذشته‌شان را انکار کرده و پس بگيرند. و بالأخره همگى با هم بدست مردم به صورت مخلوطى مشمئز کننده به زباله‌دان تاريخ پرتاب گردند. اوديون بارو اين تجسم ليبراليسم بورژوازى که خلاء انديشه‌اش را هيجده سال تمام در زير قد و قواره بظاهر جديدش مخفى ساخته بود، از هيچ ارتدادى کوتاهى نکرد. هر وقت در بعضى لحظات او هم از تفاوتهاى زننده بين خارهاى حال و گلهاى گذشته يکه ميخورد، نگاهى در آينده وقار وزارت و خودپسندى انسانى را به او پس ميداد. تصويرى که او در آينه ميديد، گيزويى بود که هميشه به او حسادت ورزيده و همواره از او فرمانبردارى کرده بود. گيزو، ولى با ناصيه‌اى آسمانى اوديون و آنچه که او نميديد گوشهاى ميداس (13)بود.
بارو ٢٤ فوريه، تازه در بارو ٢٠ دسامبر جلوه کرد. فالو که لژيتيميست و يسوعى بود، بعنوان وزير فرهنگ، به او که اورلئانيست و طرفدار ولتر بود ملحق شد.
چند روز بعد وزارت داخله به فوشه Léon Faucher، طرفدار مالتوس واگذار شد. کابينه بارو، حقوق، مذهب، اقتصاد سياسى، همه اينها و علاوه بر آن اتحاديه لژيتيميست‌ها و اورلئانيست‌ها را در بر ميگرفت. فقط بناپارتيست کم بود. بناپارت هنوز هوس خود را که ناپلئون خوانده شود پنهان ساخته بود، زيرا که سولوک Soulouque هنوز نقش توسَن لوورتور Toussaint Louverture (14) را بازى نميکرد.
حزب "ناسيونال" بلافاصله از تمام مقامات عليه‌اى که در آنها لانه کرده بود برکنار گرديد. رياست پليس، مديريت پليس، دادستانى کل، شهردارى پاريس همه و همه بوسيله دست نشاندگان سابق سلطنت اشغال گرديدند. شانگارنيه Changarnier لژيتيميست، فرماندهى متحده گارد ملى سلطنتى، گارد متحرک و قشون مرزى لشگر اول را بعهده گرفت و بوگو Bugeaud اورلئانيست، به سِمَت فرمانده فرمانده ارتش آلپ برگزيده شد. اين تغيير مناصب در حکومت بارو لاينقطع ادامه داشت. اولين عمل وزارتى‌اش تجديد بناى ادارات سلطنتى سابق بود. در يک آن صحنه رسمى، يعنى دکورها لباسها، زبان، بازيگران، سياهى لشگرها، سوفلورها، موقعيت احزاب، انگيزه درام، برخوردها و تمامى شرايط تغيير يافت. فقط مجلس مؤسسان دقيانوسى بر جاى خود باقى مانده بود. از لحظه‌اى که مجلس ملى بناپارت را، و بناپارت بارو را، و بارو شانگارنيه را علم کرد، فرانسه از مرحله تأسيس جمهورى به مرحله جمهورى تأسيس يافته وارد شد. و در جمهورى تأسيس يافته مجلس مؤسسان به چه درد ميخورد؟ پس از آنکه زمين آفريده شد، براى پروردگارش راهى جز اين باقى نماند که به آسمان بگريزد. مجلس مؤسسان هم مصمم بود که بدنبال چنين نمونه‌اى نرود. مجلس ملى آخرين پناهنگاه حزب جمهوريخواهان. آيا اگر اِعمال قوه مجريه از حزب گرفته ميشد، قدرت مقتننه‌اى برايش باقى ميماند؟ حفظ مقام حاکمى که در اختيار داشت در تحت هر شرايط و از اين طريق تسخير جايگاه از دست رفته، اولين هدفهاى حزب بود. کابينه بارو بوسيله کابينه "ناسيونال" به کنارى زده شد و کارمندان سلطنتى کاخهاى ادارى را تخليه کردند تا کارمندان پرچم سه رنگى پيروزمندانه به آنجا اسباب‌کشى کنند. مجمع ملى سقوط کابينه کابينه تصويب کرد و کابينه خود فرصت حمله‌اى بدست داد که بهتر از آن خود نمايندگان مجلس مؤسسان هم نميتوانستند تصورش را بکند.
بايد بخاطر آورد که اهميت لوئى بناپارت براى دهقانان در اين بود که: ديگر مالياتى در کار نيست. شش روز بر کرسى رياست جمهورى نشسته بود و روز هفتم در ٢٧ هفتم دسامبر کابينه‌اش ابقاء ماليات نمک را که دولت موقت به لغو آن دستور داده بود، پيشنهاد کرد. ماليات نمک با ماليات شراب در اين امتياز سهيم بود که بُز بلاگردان سيستم مالى سابق فرانسه باشد، بخصوص در نظر مردم روستايى. کابينه بارو در دهان برگزيده دهقانان، حرفى زننده‌تر از اين حرف عليه انتخاب کنندگانش نميوانست بگذارد: برقرارى مجدد ماليات نمک! بناپارت با ماليات نمک، نمک انقلابيش را از دست داد. ناپلئون قيام دهقانان هم چون تصويرى مه‌آلود محو شد و چيزى جز ناشناختگى بزرگ توطئه‌هاى بورژوازى سلطنت‌طلب باقى نماند. و کابينه بارو هم بيهوده نبود که اين عمل بى ملاحظه را که موجد سرخوردگى شديد شد، به اولين اقدام رياست جمهورى تبديل کرد.
مجلس مؤسسان هم به نوبه خود فرصت دوجانبه را حريصانه مغتنم شمرد تا کابينه را ساقط نمايد و در برابر گزيده دهقانان، بعنوان نماينده منافع دهقانان عرض وجود کند، پيشنهاد وزير دارايى را رد کرد، ماليات نمک را به يک سوم مبلغ سابق تقليل داد و به اين ترتيب کسرى بودجه دولت را ٦٠ ميليون افزايش داد و به ٥٦٠ ميليون رساند و پس از اين رأى عدم اعتماد با خاطرى آسوده منتظر استعفاى کابينه شد. مجلس مؤسسان تا اين حد دنياى جديدى که او را احاطه کرده بود و مقام تغيير يافته خودش را درک نميکرد. پشت سر کابينه، رياست جمهورى بود و پشت سر رياست جمهورى ٦ ميليون نفرى بودند که به همين تعداد آراء عدم اعتماد خود را عليه مجلس مؤسسان به صندوق ريخته بودند. مجلس مؤسسان رأى عدم اعتماد را به ملت پس داد. چه مبادله مضحکى! و فراموش کرده بود که رأى‌اش نرخ ثابت خود را از دست داده است. رد شدن ماليات نمک فقط تصميم بناپارت و کابينه‌اش را براى بريدن از مجلس مؤسسان تسريع کرد. دوئل درازى که تمامى نيمه دوم زندگى مجلس مؤسسان را در بر ميگرفت آغاز شد. ٢٩ ژانويه، ٢٧ مارس و ٨ مه روزهاى بزرگ اين بحران و همچنين پيشقراولان ١٣ ژوئن هستند.
فرانسوى‌ها، مثلا لوئى بلان، ٢٩ ژانويه را بمثابه روز بُروز تضاد قانون اساسى درک کرده‌اند، تضاد ميان مجلس ملى غير قابل انحلال و برخاسته از حق انتخابات عمومى، و رئيس جمهورى که اسماً در برابر اين مجلس مسئول است. ولى عملا نه تنها با استفاده از قانون انتخابات عمومى، تمامى آرايى را که به فرد فرد اعضاء مجلس منقسم و به صد قسمت پراکنده ميشد، در شخص خود جمع کرده، بلکه همچنين مناصب قوه مجريه‌اى است که مجلس ملى بر بالاى آن فقط به عنوان قدرت اخلاقى بر بالاى آن قرار دارد. اين تفسير از ٢٩ ژانويه مبارزه از پشت تريبونها، در مطبوعات و کلوبها را با محتواى واقعى‌اش عوضى ميگيرد. لوئى بناپارت در مجلس مؤسسان قدرت يکجانبه قانون اساسى در برابر ديگر قدرتها نبود، قوه مجريه در برابر مقننه نبود، ناپلئون خود جمهورى بورژوازى تأسيس يافته بود و در برابر ابزار ايجادش، در برابر توطئه‌هاى جاه‌طلبانه و خواستهاى ايدئولوژيک بورژوازى انقلابى که خودش جمهورى بورژوازى را بر پا داشته بود و اکنون با حيرت ميديد که جمهورى تأسيس يافته‌اش چون سلطنتى تجديد حيات شده بچشم ميخورد و ميخواست که مرحله تأسيس را با شرايط، خوش‌پندارى‌ها، زبان و عناصرش حفظ کند و مانع شود که جمهورى بورژوايى در شکل کامل و مخصوص خود ظاهر گردد. همان گونه که مجلس مؤسسان کاوانياک را که به آنجا برگشته بود نمايندگى ميکرد، همانطور هم بناپارت مجلس ملى قانونگذار را که از او جدا شده بود، يعنى مجلس ملى جمهورى بورژوازى تأسيس يافته را نمايندگى ميکرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر