۱۳۹۰ اردیبهشت ۳۱, شنبه

هیجددهم برومر لوئى بناپارت- بخش دوم


هیجددهم برومر لوئى بناپارت
٤
شکست دمکراسى خرده بورژوايى

مجلس ملى تشکيل جلسات خود را در نيمه اکتبر ١٨٤٩ از سر گرفت. اول نوامبر (1)،بناپارت با اعلام اين که هيأت دولت بارو_ فالو را کنار گذاشته و کابينه جديدى تشکيل داده است، مجلس را غافلگير کرد. تا آن روز هرگز ديده نشده بود که کسى نوکرهاى خانه‌اش را به صورتى که بناپارت کابينه‌اش را بدون رعايت هيچگونه تشريفاتى برکنار کرد بيرون کرده باشد. اردنگى‌هايى که براى مجلس ملى در نظر گرفته شده بود عجالتا نصيب بارو و شرکاء شد.
چنانکه ديديم، کابينه بارو، مرکب از "لژيتيميست"ها و "اورلئانيست"ها، کابينه حزب نظم بود. بناپارت براى الغاى قانون اساسى جمهورى، اقدام به لشگرکشى بر ضد رم و در هم شکستن حزب دمکرات، به اين کابينه نياز داشت. خودِ او به ظاهر، در سايه اين کابينه قرار داشت، قدرتهاى حکومتى را به حزب نظم واگذارده، و نقاب کم اهميتى که در زمان لوئى فيليپ هر مدير مسئول روزنامه‌اى ناگزير بود داشته باشد (2)،يعنى نقاب آدمى که همه چيز بنام او ولى در واقع به حساب ديگرى است، به چهره زده بود. اکنون ديگر او خود را از اين لباس عاريتى خلاص ميکرد چون اين لباس ديگر آن حجاب نازکى نبود که وى ميتوانست چهره خود را در زير آن بپوشاند، بلکه نقاب آهنينى بود که نميگذاشت قيافه خودِ او بر مردم آشکار شود. بناپارت کابينه بارو را از آن رو بر سر کار آورده بود که به نام حزب نظم مجلس ملى جمهوريخواه را در هم بشکند، و اکنون اين کابينه را مرخص ميکرد تا همگان بدانند که وى تابع مجلس و حزب نظم نيست.
براى برکنارى کابينه، بهانه‌هاى مردم‌پسند هم کم نبود. کابينه بارو حتى از رعايت آداب نزاکت که نشان دهد رئيس جمهورى قدرى در کنار مجلس است غفلت ميکرد. هنگام تعطيلات مجلس ملى، بناپارت نامه‌اى خطاب به ادگار نه منتشر کرده بود که در آن بنظر ميرسيد با رفتار ناليبرال‌منشانه (3)،پاپ موافقتى ندارد؛ همچنان که به رغم مجلس مجلس مؤسسان نيز نامه‌اى منتشر کرده و در آن به ژنرال اودينو، به خاطر حمله‌اش به جمهورى رم، تبريک گفته بود. هنگامى که مجلس ملى به اعتبارات لازم براى لشگرکشى به رم رأى داد، ويکتور هوگو، با ليبراليسم کذايى‌اش، بلند شد و بحث درباره اين نامه را پيش کشيد. اعضاى حزب نظم با داد و فريادهاى نيشدار و کنايه‌آميزشان سخن او را قطع کردند و نگذاشتند سر و صداى موضوع بلند شود؛ آنان با اين کار ميخواستند بفهمانند که حرکات بناپارت هيچگونه اهميت سياسى ندارد. هيچيک از وزراء به اين نيش و کنايه‌ها پاسخى نداد. در يک مورد ديگر هم، بارو، با هيجان پرطمطراق خويش، از بالاى تريبون مجلس سخنانى سرشار از خشم درباره "دسائس پليد"ى که به عقيده او، سر رشته‌اش به نزديکان رئيس جمهور ختم ميشد ايراد کرد. و بالاخره در حالى که کابينه موفق ميشد مستمرى بيوگىِ دوشسِ اورلئان را از مجلس ملى بگيرد، همين کابينه با افزايش حقوق پيشنهادى رئيس جمهور مخالفت کرد. و بناپارت هم کسى بود که دو شخصيت مدعى تاج و تخت امپراتورى و عيار پاکباخته هر دور را در وجود خويش جمع داشت، چندان که به آرمان بلند وى که رسالت احياى امپراتورى را در خود ميديد هميشه اين فکر بلند ديگر، به عنوان تکمله، اضافه ميشد که رسالت پرداخت ديون او به عهده مردم فرانسه است.
کابينه بارو _فالو آخرين کابينه پارلمانى بناپارت بود. برکنارى چنين کابينه‌اى، بنابراين، نقطه عطف بود. حزب نظم، با از دست دادنِ اين کابينه، موقعيتى حياتى را براى دفاع از نظام مجلس و در اختيار داشتن قدرت اجرايى چنان از دست داد که اميدى به بازگشت آن نبود. در فرانسه، قدرت اجرايى سپاهى مرکب از نيم ميليون کارمند در اختيار دارد، و بنابراين بخش سترگى از منافع و زندگى مردم را در قيد وابستگى مطلق خود نگاه داشته، نظارتى پيوسته بر آنها اِعمال ميکند؛ در چنين کشورى که دولت آن جامعه مدنى را، از بى‌اهميت‌ترين حرکات آن، از عام‌ترين وجوه زندگيش گرفته تا زواياى زندگانى خصوصى افراد، در قيد فشار، نظات، قاعده‌بندى، مراقبت و سرپرستىِ خود قرار داده، کشورى که در آن، اين هيأت انگلىِ ديوانى، در پرتو خارق‌العاده‌ترين شکلهاى مرکزيت از چنان حضورى همه جا حاضر و همه‌دان، و از سريعترين توانايى جنبش و جهشى برخوردار است که مشابه آن جز در حالت بى‌ارادگى درمان‌ناپذير(4)و شکل ناپذيرىِ بى‌انسجام پيکر اجتماعى در چيز ديگرى نميتوان سراغ کرد، آرى در چنين کشورى، پيداست که مجلس ملى اگر از حق انتصاب افراد به مقامات دولتى محروم شود و نظارتش بر دستگاه ادارى را از دست بدهد ديگر نفوذى واقعى در جامعه نخواهد داشت مگر آنکه همزمان با از دست دادنِ آن حق، دستگاه ادارى دولت کوچکتر و سپاه متشکل از کارمندان تا حد امکان کم شمارتر شود، و جامعه مدنى و افکار عمومى موفق گردند سرانجام اندامهاى ويژه خود را، مستقل از قدرت حکومتى، پديد آورند. ولى نفع مادى بورژوازىِ فرانسه با وجود چنين دستگاه حکومتىِ گسترده و پيچيده‌اى رابطه‌اى تنگاتنگ دارد. اين بورژوازى، اضافه جمعيتش را در همين دستگاه جا ميدهد و مکمل چيزى را که بصورت سود، بهره پول، بهره مالکانه و حق‌الزحمه نميتواند عايدش شود به صورت حقوق ماهانه به جيب ميزند. از سوى ديگر، نفع سياسىِ بورژوازى حکم ميکند که سرکوب را روز به روز شديدتر کند، و ناگزير ميبايست بر وسايل و تعداد خدمه حکومتى در دستگاه اجرايى بيفزايد، ضمن آنکه در عين حال ناچار بود جنگى مدام را بر ضد افکار عمومى اداره کند و اندامهاى محرک مستقل جامعه را، در هر جا که از عهده ناقص کردن کامل آنها بر نميآمد، حسودانه از کار بيندازد. بدين سان، بورژوازى فرانسه از جهت موقعيت طبقاتى‌اش، مجبور بود از يک سو شرايط لازم براى موجوديت هر گونه قدرت پارلمانى، از جمله موجوديت خود را نابود کند و از سوى ديگر، نيروى مقاومت ناپذير را به همان قدرت اجرايى که با وى مناسباتى خصمانه داشت بسپارد.
کابينه جديد به کابينه اوتپول معروف بود، نه اينکه ژنرال اتپول به رياست هيأت دولت ارتقاء يافته باشد. بناپارت با مرخص کردن بارو، اين مقام را که با وجود آن رياست جمهورى به شاه مشروطه هيچ‌کاره‌اى تبديل ميشد، آن هم شاهى بى تاج و تخت، بى عصاى سلطنت و شمشير، بى بهره از امتياز عدم مسئوليت، محروم از برخوردارى هميشگى بالاترين مقام دولت و از همه بدتر، فاقد هر گونه بودجه‌اى براى گرداندن تشکيلات مخصوص بخود، حذف کرده بود. کابينه اوتپول يک عضو بيشتر نداشت؛ مردى يهودى (5) نام فولد، از معروف‌ترين اعضاى قشر بالاى سرمايه مالى، که در مجلس هم از اشتهار برخوردار بود. کافى است به شاخص سهام بورس پاريس نگاهى بيفکنيم تا دريابيم که از اول نوامبر ١٨٤٩ بالا و پايين رفتن ارزش دارايى‌هاى فرانسه تابع بالا و پايين رفتن سهام متعلق به بناپارت است. بناپارت ضمن اينکه همدستانى اينچنينى در بورس براى خودش پيدا ميکرد، با گماشتن کارليه به سِمَتِ رياست شهربانى پاريس، دستگاه پليس را هم در اختيار خود گرفت.
با اين همه، نتايج تغيير کابينه فقط در بلند مدت ميتوانست آشکار شود. نخست اينکه، تا اينجا بناپارت گامى به جلو بر نداشته بود که بعد ناگزير نشود آشکارتر گامى به عقب بنشيند. دنبال همان پيام خشونت آميز به مجلس چاکرمنشانه‌ترين اظهار اطاعت نسبت به مجلس به دست مجلسيان رسيد. هربار که وزيران با ترس و لرز تلاشى ميکردند تا اظهار لحيه‌هاى شخصى وى را به صورت لايحه قانونى به مجلس ببرند، معلوم بود که به رغم ميل خويش و زير فشار موقعيت فقط رهنمود اجرا ميکنند، آن هم رهمنودهاى خنده‌دارى که از پيش نسبت به ناکامى آنها اطمينان کامل داشتند. هر بار که بناپارت پشت سر وزيرانش، نيات خود را مطرح ميکرد و از انديشه‌هاى ناپلئونىاش (6) سخن ميگفت، صداى وزيران از بالاى تريبون مجلس شنيده ميشد که مخالفت خود را با وى پنهان نميکردند. تمايلات غاصبانه‌اش براى قدرت بيشتر گويى فقط براى اين ابراز ميشد که خنده شيطنت‌آميز رقبايش را سبب شود. رفتارش در انظار ديگران به رفتار نابغه‌اى مينمود که جهان قدرتش را نشناخته، به سان آدمى معمولى با وى برخورد ميکند. هرگز وى بيش از همين دوره‌اى که مورد بحث ماست اسباب مسخره خاص و عام نبوده. بورژوازى هرگز سلطه‌اش تا اين حد مطلق نشده و اين چنين آشکارا نشانه‌هاى قدرتش را به رخ ديگران نکشيده است.
من نميخواهم تاريخچه فعاليت قانونگذارى وى را، که در طول اين دوره به دو قانون اصلى محدود ميشود، در اينجا بنويسم. آن دو قانون يکى مربوط به احياى ماليات شراب (7)بود، و ديگرى قانون آموزش (8)که حق بى‌ايمانى را لغو ميکرد. گرچه شراب نوشيدن براى فرانسويان دشوارتر شد، ولى در عوض آب حقيقى زندگانى را تا بخواهى به حلقشان ريختند. (9)بورژوازى از يک سو با احياى ماليات قديمى بر شراب اعلام کرد که در نظام قديمى ماليات، که همگان از آن متنفر بودند، نميتوان دست برد؛ اما با قانون آموزش، از سوى ديگر ميکوشيد توده‌هاى مردم را در همان حال و هواى روحيات گذشته نگاه دارد تا اين سختگيريها را آسان‌تر تحمل کنند. آدمى حيرت ميکند وقتى که ميبيند اورلئانيست‌هاى بورژوا ليبرال، اين حواريون قديمى آيين ولتر و طرفداران آشتى دادن التقاطىِ علم و ايمان در فلسفه، چگونه راضى شدند که هدايت روح و ذهن فرانسويان را به دشمنان موروثى خويش، يعنى يسوعيان، بسپارند. ولى(تعجبى ندارد)، اورلئانيست و لژيتيميست که بر سر انتخاب مدعى تاج و تخت با هم اختلاف داشتند و به خوبى ميفهميدند که لازمه سلطه مشترک آنان اين است که وسائل سرکوب دو دوره را يکجا جمع کنند، يعنى که ابزارهاى به بندگى کشيدن در دوره سلطنت ژوئيه ميبايست به کمک ابزارهاى دوره احياء سلطنت تکميل شود.
دهقانان که همه اميدهاى خود را بر باد رفته ميديدند، و بيش از هر وقت ديگرى، از يک سو زير بار سنگين ارزانىِ قيمت غلات، و از سوى ديگر، زير فشار عوارض مالياتى و وامهاى رهنى کمرشان خم شده بود شروع به ايجاد ناآرامى در ايالات کرده بودند. پاسخ ناآراميهاى آنان را با تعقيب و آزار معلمان، که زير نظر مقامات کليسا قرار ميگرفتند، و شهرداران، که ناگزير به تبعيت از رؤساى شهربانى‌ها ميشدند، دادند و يک نظام خبرچينىِ کامل هم پديد آوردند که هيچکس از نظارت آن در امان نبود. در پاريس و شهرهاى بزرگ، خودِ ارتجاع به سيماى دوره خودش درميآيد و بيش از آن که سرکوب کند به تحريک به مقابله سرگرم است. در روستاها برعکس، ارتجاعى است کوته‌بين، بى‌نزاکت، حقير، ذِلّه کننده، مردم‌آزار و خلاصه ژاندارم. با اين حساب معلوم است که سه سال زندگى در سايه چنين حکومتى زير سلطه ژاندارمها که از حمايت کشيشها هم برخوردار بودند، توده‌هاى بيسواد را به چه انحطاط اخلاقى‌اى ممکن بود بکشاند.
صَرف نظر از ميزان شور و هيجانى که حزب نظم توانست بر ضد اقليت، در نطقهاى خود از بالاى تريبون مجلس خرج کند، اين نطقها مانند نطق آن مسيحى که همه حرفش از "آره، آره، نه، نه" تجاوز نميکرد، تکواژ بود، تکواژ نه فقط از بالاى تريبون بلکه در جرايد هم تهى از هر گونه گيرايى، درست مثل معمايى که راه حل آن از قبل معلوم است. خواه سخن بر سر حق ارسال عريضه بود يا بر سر ماليات شراب، از آزادى مطبوعات يا از مبادله آزاد، از باشگاهها يا از سازمان شهردارى، از حمايت از آزادى شخصى يا از مقررات بودجه، از هر درى که سخن در ميان بود، شعار همان شعار بود، موضوع هميشه همان موضوع، و حکمى که بايد صادر ميشد بى گفتگو، هميشه همان حکم: سوسياليسم. حتى ليبراليسم بورژوايى، فرهنگ بورژوايى، اصلاحات مالى بورژوا، همه برچسب سوسياليستى خوردند. اگر بحث بر سر اين بود که راه آهنى در جايى که کانالى در آن وجود داشت بسازند ميگفتند اين سوسياليسم است، و اگر ميخواستى با چوبدستى از خودت در برابر کسى که با شمشير به سويت حمله‌ور شده بود دفاع کنى، باز هم ميگفتند سوسياليسم را ببين!
اين فقط يک شيوه ساده بيان، يک "مد"، يا يک تاکتيک حزبى نبود. بورژوازى به خوبى دريافته بود که همه سلاحهايى که وى بر ضد فئوداليسم ساخته بود حالا به سوى خود او برگشته، همه وسائل آموزشى که او بنياد نهاده اکنون بر ضد فرهنگ خاص خود او به کار افتاده، و همه خدايانى که آفريده بود اکنون ترکش گفته‌اند. ميديد که همه به اصطلاح آزاديهاى بورژوايى و نهادهاى پيشرفت که اکنون، چه در پايه اجتماعى و چه در قله موقعيت سياسيش، به سطله طبقاتىِ خود او حمله‌ور شده‌اند و تهديدى براى آن شمرده ميشوند، و بنابراين همه آنها ديگر "سوسياليستى" شده بودند. بورژوازى در اين تهديد و اين حمله، بحق راز سوسياليسم را ميديد، سوسياليسمى که او بهتر از خود آن به اصطلاح سوسياليسم، از معنا و گرايشش خبر داشت، همان سوسياليسمى که موفق نميشود دريابد چرا بورژوازى با سرسختى تمام، از هر راهى که وى وارد شود، پس‌اش ميراند، اعم از اينکه بر رنجها و مصائب بشرى آه و ناله احساساتى سر دهد، يا در قالب مسيحايى‌اش فرارسيدنِ هزاره عدل و داد و عصر برادرى همگانى را موعظه کند، يا به شيوه اومانيستها در باب جان، فرهنگ و آزادى ياوه ببافد، يا دستگاهى اختراع کند که همه طبقات جامعه در آن با هم به آشتى رسيده‌اند و همه جا غرق در نعمت و فراوانى است.(10)اما چيزى که بورژوازى از آن سر در نميآورد اين بود که نظام مجلس مختص خود او، سلطه سياسىاش هم بطور کلى ميبايست به نحو مقدر و اجتناب ناپذيرى به عنوان سوسياليست محکوم شود. تا زمانى که سلطه طبقاتىِ بورژوازى بطور کامل سازمان نيافته و بيان سياسىِ خالص خود را پيدا نکرده بود، تخاصم‌هاى طبقاتىِ ديگر طبقات جامعه نيز نميتوانست بروشنى بروز کند و در جايى هم که بروز ميکرد، اين چرخش خطرناک را بيابد که هرگونه مبارزه بر ضد دولت را به مبارزه‌اى بر ضد سرمايه برگرداند. اگر بورژوازى در هر حرکتى از جامعه چنان مينگريست که "نظم" را در خطر ميديد، چگونه ميتوانست خود را قانع کند که، از نظام بى‌نظمى، از نظام خاص خودش، از نظام پارلمانى، از همان نظامى در رأس جامعه دفاع کند که بنا به گفته يکى از سخنگويانش جز در مبارزه و از راه مبارزه قادر به زندگى نيست؟ مجلس زندگيش را از بحث و گفتگو دارد، چگونه چنين نظامى ميتواند بحث و گفتگو را ممنوع کند؟ هر نفعى، هر نهادى از نهادهاى اجتماعى، در اين نظام به فکرت‌هاى کلى تبديل ميشوند و به عنوان فکرت‌هاى کلى مورد بحث قرار ميگيرند. چگونه ممکن است يک نفع، يک نهاد اجتماعى معين، برتر از انديشه قرار گيرد و خود را به عنوان امر دينى تحميل کند. يک جدال بيانى در تريبون مجلس مايه بحث و جدل در مطبوعات ميشود. باشگاه بحث و گفتگوى مجلس دنباله پيدا ميکند و سرانجام به باشگاههاى بحث و گفتگوى سالنها و کاباره‌ها ختم ميگردد. نمايندگانى که دائم هر چيزى را به مرجعيت افکار عمومى حواله ميدهند، ناچار اين حق را براى افکار عمومى ميپذيرند که بتواند با امضاى طومار و عريضه نظرات خويش را بيان کند. نظام مجلس همه چيز را به تصميم اکثريت موکول ميکند، پس چرا بايد همين حق را از اکثريت بزرگ خارج از مجلس گرفت و مانع از اين شد که آنها هم تصميم خودشان را بگيرند؟ وقتى که بالايى‌ها در رأس دولت ويولن ميزنند چه انتظارى جز رقصيدن از آن پايينى‌ها ميشود داشت؟
بارى، بورژوازى با زدن برچسب "سوسياليستى" به هر چه که قبلا بخاطر "ليبرالى" بودن گرامى‌شان ميداشت، در واقع اذعان ميدارد که نفع ويژه وى حکم ميکند که خود را را از خطرات حکومت بر خود برکنار بدارد؛ که لازم است براى ايجاد آرامش در کشور، مقدم بر همه مجلس بورژوايىِ خود را ساکت کند؛ که براى دست نخورده نگاه داشتنِ قدرت اجتماعيش، بايد قدرت سياسى خود را در هم بشکند؛ که فرد بورژوا ميتوانند به بهره‌کشى از طبقات ديگر ادامه دهد و بى هيچ مزاحمتى از مزاياى مالکيت، خانواده، مذهب، و نظم برخوردار بماند مشروط بر آنکه که طبقه او هم مثل ساير طبقات، نبودن در سياست را بخواهد؛ که بايد بخاطر حفظ کيسه پولش تاج سلطنت را واگذار کند، و تيغى که موظف به محافظت از آنست، بايد همزمان بالاى سر خود او آويزان باشد، مثل شمشير داموکلس.
در زمينه منافع عام بورژوازى، مجلس ملى چندان فعاليتى از خود نشان نداد؛ به عنوان مثال، بحث درباره ساختمان راه آهن پاريس- آوينيون [Avignon]، که در زمستان ١٨٥٠ شروع شده بود، هنوز آنچنان پيشرفتى نکرده بود که در ٢ دسامبر ١٨٥١ پايان يابد. بورژوازى يا سرگرم ستمگرى و حمايت از ارتجاع بود، يا گرفتار بيمارىِ علاج ناپذير نازايى.
در حالى که کابينه بناپارت به ابتکار وضع قوانينى که با روحيات حزب نظم تدوين شده بودند دست ميزد، يا در اجراى آن گونه قوانين سختگيرى زياد از حدى از خود نشان ميداد، رئيس جمهور به نوبه خود ميکوشيد با پيشنهادهايى که حماقتى کودکانه در آنها بود، کسب وجهه کند و مخالفتش را با مجلس ملى نشان دهد، و با نوعى نيت پنهانى به همگان بفهماند که فقط اوضاع و احوال مانع از آن است که وى عجالتا درِ گنجهاى نهانيش را به روى مردم بگشايد. پيشنهاد وى براى بالا بردن حقوق درجه‌داران به ميزان ٤ صدم فرانک [sous] در روز و ايجاد نوعى بانک براى دادن وامهاى شرافتى به کارگران از همين مقوله بود. پول گرفتن از مردم به صورت هديه يا وام چشم‌اندازى بود که وى اميدوار بود از طريق آن توده‌هاى مردم را فريفته خود کند. اهداء و قرض دادن پول - همه عِلم مالىِ لومپن پرولتاريا، چه از درجه بالا و چه پايين، به همين منحصر ميشود. تنها منابعى هم که بناپارت بلد بود بکار بياندازد همينها بودند. هرگز هيچ مدعى تاج و تختى احمقانه‌تر از اين نقشه‌هايش را با حساب کردن روى حماقت توده‌ها بنا نکرده بود.
مجلس ملى از اين کوششهاى آشکار بناپارت براى آنکه به ضرر مجلس، اشتهار و وجهه‌اى براى خودش دست و پا کند بارها شکايت کرده و خشم خود را ابراز داشته بود، بويژه آنکه خطر روزافزونى وجود داشت که اين ماجراجو، که از رهگذر بدهى‌هاى خويش پيوسته تحريک ميشد و هيچ شهرت مکتسبى هم جلودارش نبود، به اقدامى نوميدانه دست بزند. اختلاف ميان حزب نظم و رئيس جمهورى به حد خطرناکى رسيده بود که ناگاه رويدادى نامنتظر سبب شد که رئيس جمهور پشيمان، خود را به آغوش اين حزب بياندازد. منظور ما انتخابات مياندوره‌اىِ ١٠ مارس ١٨٥٠ است. مقصود از اين انتخابات برگزيدن نمايندگانى براى کرسى‌هاى خالى مجلس بود که به علت زندانى شدن يا به تبعيد رفتن جمعى از نمايندگان پس از وقايع ١٣ ژوئن خالى مانده بودند. نامزدهاى پاريس فقط سوسيال- دمکراتها بودند. در اينجا مردم حتى موفق شدند اکثريت آراء را به يکى از شورشيان ژوئن ١‌٨٤٨، به نام دفلوت، بدهند. خرده‌بورژوازى پاريسى، دست در دست پرولتاريا، بدين سان انتقام شکست ١٣ ژوئن ١٨٤٩ را ميگرفت. به نظر ميرسد که غيبت پرولتاريا از صحنه مبارزه در لحظه خطر فقط براى اين بوده که در نخستين فرصت مناسب، با نيروهايى بيشتر و با شعارى دلاورانه‌تر به ميدان آيد. اوضاع و احوال ديگرى سبب شد که خطر پيروزى در اين انتخابات حتى نمايان‌تر شود: ارتش در پاريس به نفع آن شورشى و به ضرر رقيب او لاهيت، يکى از وزارى بناپارت، رأى داد، و در ايالات اکثريت ارتشيان به نفع طرفداران مونتانى رأى دادند که در اينجا هم تعداد آراء آنان - هر چند نه به روشنى که در پاريس ديده شد - از رقبايشان بيشتر بود.
بناپارت ناگهان دريافت که انقلاب بر ضد وى قد علم ميکند. درست مانند ٢٩ ژانويه ١٨٤٨ يا ١٣ ژوئن ١٨٤٩، در مارس ١٨٥٠ نيز وى خود را پشت سر حزب نظم پنهان کرد. شروع کرد به تعظيم کردن و فروتنانه پوزش خواستن و حتى اعلام آمادگى براى دعوت از هر کابينه‌اى که اکثريت مجلس بخواهد. وى حتى مصرّانه از رهبران احزاب اورلئانيست و لژيتيميست، از کسانى چون تيير، بريه، بروگلى، موله، خلاصه همان گروهى که به بورگراو (11) معروف شده بودند، درخواست کرد که زمام امور دولت را در دست بگيرند. حزب نظم نتوانست از اين فرصت استفاده کند. اين حزب نه تنها نتوانست قدرتى که به وى پيشنهاد ميشد با جسارت تمام بدست گيرد بلکه حتى‌از واداشتنِ بناپارت به برگرداندنِ کابينه‌اى که از اول نوامبر برکنار شده بود نيز عاجز ماند. حزب نظم به اين اکتفا کرد که با بخشيدن بناپارت و قبولاندن عضويت باروش در کابينه اوتپول به وى، او را در انظار عمومى خوار و خفيف کند. هنر باروش اين بود که در مقام مدعى‌العموم در ديوان عالىِ بورژ، يکبار عليه انقلابيون يازده مه، و بار دوم عليه دمکراتهاى سيزده ژوئن، به اتهام اقدام آنان بر ضد مجلس ملى، بيداد کرده بود. حوادث بعدى نشان داد که هيچ يک از وزراى بناپارت بيشتر از وى در کاستن از نفوذ مجلس ملى مؤثر نشد و بعد از ٢ دسامبر ١٨٥١ هم همين آقاى باروش را ميبينم که در مقام معاونت سنا نشسته و سبيلهايش حسابى چرب شده است. اين حضرت در کاسه آش انقلابيون تف کرده بود تا بناپارت همه آن را يکجا سر کشد.
از سوى ديگر، حزب سوسيال دمکرات هم گويى عجله‌اى نداشت و مرتب اين دست و آن دست ميکرد تا مگر پيروزى خودش مورد سؤال قرار گيرد و از اعتبار آن کاسته شود. ويدال، يکى از نمايندگان جديد پاريس، در ضمن در استراسبورگ هم رأى آورده و انتخاب شده بود. وى را واداشتند که از انتخاب پاريس چشم بپوشد و نمايندگى استراسبورگ را بپذيرد. در نتيجه حزب دمکرات بجاى آنکه پيروزى خود را قطعى بشمرد و حزب نظم را وادارد که بيدرنگ با وى بر سر اين پيروزى در عرصه مجلس مبارزه کند، يعنى بجاى آنکه رقيب را در لحظه‌اى به مبارزه بخواند که مردم سرشار از شور و شوق بودند و روحيه ارتش هم براى اين کار مناسب بود، برعکس، به قدرى اين پا و آن پا کرد که مردم پاريس به علت تشنجات انتخاباتىِ جديد در طول ماههاى مارس و آوريل خسته شدند. بدين سان حزب دمکرات باعث شد که هيجانهاى برانگيخته مردم در اين فاصله هدر رود، و توان انقلابى به همين موفقيت‌هاى قانونى قانع شد، و به بازيهاى کوچک و گفتارهاى پُر آب و تاب و حرکات موهوم سرگرم گرديد. حزب دمکرات بدين سان به بورژوازى فرصت داد که نيرويش را جمع کند و دست به اقدامات لازم بزند. سرانجام اينکه، حزب دمکرات اجازه داد که از انتخابات ماه مارس تفسيرى احساساتى ارائه شود، تفسيرى که با انتخابات تکميلىِ ماه آوريل، و گزينش اوژن سو، از قوت انتخابات ماه مارس ميکاست. خلاصه، اين حزب کارى کرد که ١٠ مارس به شوخىِ آوريل تبديل شد.
اکثريت مجلس متوجه ضعف رقيب شد. آن ١٧ تن "بورگراو"ى که بناپارت رهبرى و مسئوليت حمله را به آنان واگذاشته بود، قانون انتخاباتىِ جديدى تهيه کردند که تسليم آن به مجلس به عهده آقاى فوشه - که خودش خواسته بود اين افتخار به او داده شود - گذاشته شد. ٨ ماه مه، آقاى فوشه قانونى را به مجلس آورد که حق رأى عمومى را لغو ميکرد، و مقرر ميداشت که انتخاب‌کنندگان ميبايست دست کم سه سال در محل انتخاب سابقه اقامت داشته باشند؛ معناى اين قضيه براى کارگران اين بود که آنان براى اثبات اين سابقه اقامت سه ساله به گواهى کارفرمايان خود نياز داشتند.
دمکراتهايى که در طول مدت مبارزات انتخاباتىِ قانونى دَم از انقلاب ميزدند و حرکاتشان نمودِ انقلابى داشت، حالا که لازم بود اسلحه بدست ثابت کنند که پيروزى انتخاباتى شان جدى است، برعکس، طرفدار قانون شدند و مرتب از نظم، از "آرامش باشکوه"، از اقدام قانونى دفاع ميکردند؛ به عبارت ديگر، نشان دادند که مطيع کورکورانه اراده ضدانقلاب هستند که ميخواست قانون خود را بر آنان تحميل کند. در جريان بحثهاى مجلس، مونتانى، در مقابل شور و شوق انقلابىِ حزب نظم، رفتار ملايم مَرد موقّرى را از خود نشان داد که نميخواهد پايش را از حدود قانونى فراتر نهد، و با سرکوفت زدنِ دائمى‌اش به حزب نظم بخاطر اقدامات انقلابى وى اشک حزب نظم را درآورد. حتى نمايندگانى که تازه انتخاب شده بودند کوشيدند با رفتار محترمانه و موقرانه خويش ثابت کنند که کسانى که آنها را آنارشيست ميدانستند و ميگفتند انتخاب آنان در حکم پيروزى انقلاب است چقدر اشتباه ميکرده‌اند. روز ٣١ ماه مه، قانون جديد انتخابات به تصويب رسيد. مونتانى به همين بسنده کرد که اعتراض خود را بى سر و صدا به رياست محترم مجلس ابلاغ کند. بدنبال قانون جديد انتخابات، قانون تازه‌اى درباره مطبوعات تصويب شد که با آن تمامى جرايد انقلابى را به کلى تار و مار کردند.(12)اين جرايد سزاوار همين سرنوشت بودند. پس از توفان نوحى که بدين سان آمد و سپرى شد، فقط لوناسيونال و لاپرس،(13)دو روزنامه بورژوايى، به عنوان دو سنگر مقدم انقلاب باقى ماندند.
گفتيم که رهبران دمکرات چگونه، در ماههاى مارس و آوريل، هر چه در توان داشتند بکار بستند تا مردم پاريس را در نبردى موهوم درگير کنند، و چگونه بعد از ٨ مه، به هر کارى دست زدند تا توجه مردم را از مبارزه حقيقى برگردانند. اين نکته را هم نبايد فراموش کرد که سال ١٨٥٠ از نظر فراوانى و رونق صنعتى و بازرگانى يکى از درخشان‌ترين سالها بود و در نتيجه، پرولتارياى پاريسى در طول اين سال فرصت سر خاراندن نداشت. ولى قانون انتخاباتى ٣٠ مه پرولتاريا را از هر گونه مشارکت در قدرت سياسى محروم ميکرد. اين قانون حتى اجازه بميدان آمدن براى مبارزه را هم به پرولتاريا نميداد. با اين قانون، کارگران در واقع به صورت گروهى محروم از حقوق اجتماعى به حاشيه جامعه رانده ميشدند و همان موقعيتى را پيدا ميکردند که پيش از انقلاب فوريه داشتند. کارگران، با سپردن زمان حرکت خود به دست دمکراتها، در رويدادى اينچنين، و با رضايت دادن به امتيازهاى رفاهىِ موقت در حدى که حتى نفع انقلابى طبقه خويش را زير پا مينهادند، از اين افتخار که طبقه فاتح باشند چشم ميپوشيدند، تسليم سرنوشت خود ميشدند، و ثابت ميکردند که شکست ژوئن ١٨٤٨ با آنان کارى کرده بود که ديگر تا سالها قادر به هيچ مبارزه‌اى نبودند و فرايند تاريخى ناگزير ميبايست دوباره از فراز سر آنان دنبال شود. اما دمکراتهاى خرده‌بورژوايى که روز ١٣ ژوئن فرياد ميزدند: "اگر جرأت دارند به حق رأى عمومى دست بزنند! نشانشان خواهيم داد!"، اينان به خودشان اين طور تسلى ميدادند که اقدام ضدانقلابى‌اى که هيچکدام آنان را بى‌نصيب نگذاشته بود چيز مهمى نيست، و قانون ٣١ مه هم قانون نيست. در دومين يکشنبه ماه مه ١٨٥٢ هر فرانسوى به پاى صندوقهاى رأى خواهد رفت، به دستى ورقه رأى و به دست ديگر قبضه شمشير. همين گونه پيشگويى‌ها کافى بود که اينان را آرام کند. بالاخره نوبت به ارتش رسيد که رؤسايش آن را به خاطر انتخابات مارس و آوريل ١٨٥٠ توبيخ کردند، همچنان که براى انتخابات ٢٩ مه ١٨٤٩ هم توبيخ شده بود. ولى ارتش اين بار مصممانه به خود ميگفت: "انقلاب براى بار سوم نخواهد توانست ما را بفريبد!"
قانون ٣١ مه ١٨٥٠ در واقع "کودتاى" بورژوازى بود. همه پيروزى‌هاى قبلى بورژوازى بر انقلاب فقط خصلت موقتى داشند. کافى بود مجلس وقت عوض شود تا آن پيروزى‌ها مورد سؤال قرار گيرند. سرنوشت آن پيروزيها بسته به اين بود که دست تصادف در انتخابات عمومى تازه چه پيش بياورد، و تاريخ انتخابات از ١٨٤٨ به اين سو هم به نحو قاطعى ثابت ميکرد که سلطه عملى بورژوازى هر چه بيشتر ميشد از نفوذ اخلاقى وى بر توده‌هاى مردم کاسته ميگرديد. مردم در رأى‌گيرى عمومى ١٠ مارس به نحو روشنى بر ضد سلطه بورژوازى نظر داده بودند. بورژوازى هم با الغاء حق رأى عمومى به مردم پاسخ داد. بنابراين، قانون ٣١ مه نوعى تجلى جبرهاى مبارزه طبقاتى بود. از سوى ديگر، براى آنکه انتخاب رئيس جمهورى اعتبار قانونى داشته باشد، بنا به مفاد قانون اساسى، اخذ دستکم ٢ ميليون رأى لازم بود. اگر هيچ يک از نامزدهاى رياست جمهورى اين دو ميليون رأى را نميآوردند، مجلس ملى موظف بود از بين سه کانديدايى که بيشتر رأى آورده بودند يکى را برگزيند. آن موقعى که مجلس مؤسسان اين قانون را وضع کرده بود، ده ميليون رأى دهنده روى فهرستهاى انتخاباتى ثبت نام کرده بودند. بنابراين مطابق قانون اساسى، رأى يک پنجم ملت براى انتخاب رئيس جمهورى کفايت ميکرد. قانون ٣١ مه درست سه ميليون رأى دهنده را از فهرست‌هاى انتخاباتى حذف کرد، تعداد رأى دهندگان را به هفت ميليون نفر کاهش داد، ولى همان حداقلِ دو ميليون رأى را براى اعتبار بخشيدن به انتخابات رياست جمهورى نگاه داشت. در نتيجه حداقل قانونىِ آراء ملت براى انتخاب رياست جمهورى از يک پنجم به تقريبا يک سوم افزايش مييافت، يعنى که با اين قانون به هر کارى دست زدند تا انتخاب رئيس جمهور از دست ملت خارج شود و به دست مجلس ملى بيفتد. بدين سان، با قانون ٣١ مه، به نظر ميرسيد که حزب نظم موقعيت سلطه‌گر خويش را از دو جهت تحکيم کرد، زيرا انتخاب مجلس ملى و گزينش رئيس جمهورى هر دو را به درجا‌زن‌ترين بخش جامعه سپرد.

زيرنويس‌هاى فصل چهارم
 (1)تاريخ برکنارى کابينه بارو- فالو و تشکيل کابينه اوتپول در واقع روز ٣١ اکتبر بود. ) زيرنويس ترجمه انگليسى)
 (2)قانون مطبوعات بسيار سختگيرانه‌اى که در سپتامبر ١٨٣٥ به اجرا درآمد مقرر ميکرد که اسم و امضاى مدير مسئول هر روزنامه‌اى در هر شماره از روزنامه بايد اعلام شود. چون بسيارى از مديران مسئول جرايد جمهوريخواه در زندان بودند ناچار در هر شماره روزنامه نام کسى به عنوان مدير مسئول اعلام ميشد ولى در حقيقت او هيچکاره بود و روزنامه را کسان ديگرى منتشر ميکردند. آن افرادى را که همه چيز در ظاهر به نام آنان ولى در واقع به حساب ديگران انجام ميشد homme de Paille ميگفتند که معنايش مترسک است. (زيرنويس ترجمه انگليسى)
 (3)در ترجمه فرانسوى، به اشتباه "ليبرال منشانه" آمده است. (زيرنويس ترجمه فارسى)
 (4)در ترجمه فرانسه در مقابل مفهوم فوق état de dépendance absolue گذاشته اند. (زيرنويس ترجمه فارسى)
(5)در ترجمه انگليسى صفت moneylender يعنى نزولخوار، هم به يهودى اضافه شده است که در متن آلمانى نداريم. در ترجمه فرانسوى هم صفت معروفترين با قيد بدبختانه همراه شده که در متن آلمانى نيست. (زيرنويس ترجمه فارسى)
 (6)لوئى بناپارت نظرياتش را درباره حکومت در کتابى با عنوان درباره انديشه‌هاى ناپلئونى، در سال ١٨٣٩ در پاريس منتشر کرده بود. (زيرنويس ترجمه انگليسى)
Napoléon Louis Bonaparte. "Des idées Napoléoniennes", Paris, 1839
(7)مجلس مؤسسان تصميم گرفته بود ماليات شراب را از اول ژانويه ١٨٥٠ لغو کند، ولى مجلس قانونگزارى در ٢٠ دسامبر ١٨٤٩ دوباره اين ماليات را برقرار کرد. (زيرنويس ترجمه انگليسى)
 (8)قانون آموزش (قانون فالو( که در ١٥ مارس ١٨٥٠ به تصويب رسيد مدارس دولتى را زير نظارت مشترک کليسا و شهردارى‌ها قرار داد و مقررات متعدد ديگرى هم وضع کرد که به تشديد سلطه کليسا بر نظام آموزشى انجاميد. (زيرنويس ترجمه انگليسى)
بموجب قانون موقت ١٣ دسامبر ١٨٤٩ به تمام رؤساى شهربانيها براى مدت شش ماه اختيار داده شد که هر معلمى را که خود را از لحاظ معتقدات و شيوه تدريس شايسته نشان ندهد، جبرا از کار برکنار سازند. قانون تعليمات که آن را هم فالو به مجلس آورده بود در ١٥ مارس ١٨٤٩ بتصويب رسيده بود. اين قانون مراعات اصول مسيحيت را به وزارت آموزش و پرورش تکليف ميکرد. (زيرنويس ترجمه فارسى پورهرمزان)
(9) مارکس در اينجا با واژه زندگانى که در اصطلاح آب حيات = eau de vie =) نوعى عرق) هست بازى ميکند. (زيرنويس ترجمه فارسى)
 (10) مارکس در اينجا به گرايشهاى متفاوت سوسياليسم خرده‌بورژوايى اواسط قرن هژدهم اشاره ميکند. در اين تاريخ، سوسياليسم انقلابى حقيقى، از نظر مارکس و دوستانش، همان کمونيسم بود که "مانيفست کمونيست" را بر اساس آن نوشته است. (زيرنويس ترجمه فارسى)
 (11) بورگراوها (انگليسى burgraves) يا بورگ‌گراف‌ها (آلمانى burggrafen) - عنوان ١٧ تن از اورلئانيست‌ها و لژيتيميست‌ها که عضو کميسيونى از مجلس قانونگذار براى تهيه طرح قانون انتخابات بودند. اين عنوان از يکى از نوشته‌هاى ويکتور هوگو که به زندگانى قرون وسطاى آلمان اختصاص داشت گرفته شده بود. "بورگ‌گراف" در آلمان به حکام شهرها و ايالات گفته ميشد. ١٧ تن عضو آن کميسيون را به سبب مقاصد ارتجاعى و قدرت‌طلبى‌هايشان "بورگ‌گراف" ميناميدند. (زيرنويس متن آلمانى)
(12) قانون مطبوعات ١٦ ژوئيه ١٨٥٠ مقرر ميکرد که هر روزنامه‌اى ميبايست دستکم ٢٤ هزار فرانک وديعه به صندوق دولت بريزد، و عوارض ديگرى براى هرگونه نشريه ادوارى ديگر در نظر گرفت. (زيرنويس ترجمه انگليسى)
(13)لاپرس La Presse - روزنامه ناشر افکار بورژوازى بود که از سال ١٨٣٦ در پاريس منتشر ميشد. اين روزنامه در سالهاى ١٨٤٨ و ٤٩ ارگان جمهوريخواهان بورژوا بود و سپس ارگان بناپارتيست‌ها شد. (زيرنويس ترجمه فارسى پورهرمزان)
٥
مجلس قانونگذارى و بناپارت

بمحض آنکه بحران انقلابى فرو نشانده شد و حق رأى عمومى لغو گرديد مبارزه ميان بناپارت و مجلس ملى بيدرنگ از سر گرفته شد.
حقوق بناپارت در قانون اساسى ٦٠٠ هزار فرانک تعيين شده بود. هنوز از استقرار وى در کاخ رياست جمهورى شش ماه نگذشته بود که وى موفق شد اين مبلغ را دو برابر کند. اوديلون بارو، در واقع توانست موافقت مجلس مؤسسان را براى اضافه حقوق سالانه‌اى به مبلغ ٦٠٠ هزار فرانک بگيرد که ميبايست صَرف مخارج به اصطلاح نمايندگى‌ها شود. بعد از ١٣ ژوئن هم بناپارت زمزمه‌هايى از همين گونه را ساز کرده بود، ولى کوششهاى او اين بار در نزد بارو بازتاب موفقيت‌آميزى نيافت. پس از ٣١ مه، بناپارت بيدرنگ از فرصت استفاده کرد و وزرايش را واداشت تا اضافه حقوقى به مبلغ ٣ ميليون فرانک به مجلس پيشنهاد کنند. ولگردى و ماجراجويى‌هاى طولانى‌اش در زندگى، شاخکهاى حساسى به وى داده بود که به کمک آنها زود درک ميکرد که در چه فرصت‌هاى مناسبى ميتوان از بورژواها پول بيرون کشيد. اين در واقع نوعى باج‌خواهى بقاعده رسمى بود. مجلس ملى توانسته بود با استفاده از کمک و همدستىِ وى حرمتِ حاکميت ملى مردم را بشکند.
وى مجلس را تهديد ميکرد که اين جنايت را در دادگاه مردم افشاء خواهد کرد، مگر آنکه مجلس سر کيسه را شُل کند و اين ٣ ميليون حق‌السکوت را بپردازد. او در واقع به ازاء هر نفر رأى‌دهنده فرانسوى که با کمک وى از جريان انتخابات کنار گذاشته شده بود يک فرانک پول رايج و در جريان را طلب ميکرد که در کل دقيقا سه ميليون فرانک ميشد. خود او که منتخب شش ميليون نفر بود، بعد از آنکه همه چيز تمام شد، تقاضاى جبران عدم‌النفع آرائى را ميکرد که ميپنداشت از وى ربوده بوده‌اند. کميسيون مجلس که مأمور رسيدگى به اين درخواست بود به متقاضى مزاحم جواب رد داد. جرايد طرفدار بناپارت شروع به تهديد کردند. مجلس در لحظه‌اى که خودش اصلى را زير پا گذاشته و بطور قطع با توده‌هاى مردم بريده بود آيا در مقامى بود که با رئيس جمهورى قطع رابطه کند؟ آن پيشنهاد اضافه حقوق سالانه رد شد، اما در عوض با يک اضافه حقوق ٢ ميليون و ١٦٠ هزار فرانکى براى يک بار موافقت کردند. مجلس اين کار را با بى‌ميلى انجام داد که نشان دهد از ته دل به اين کار راضى نبوده است؛ و بدين سان دو ضعف از خود نشان داد، يعنى هم پول داد و هم ضعف خود را آشکار کرد. بعدها خواهيم ديد که بناپارت اين پولها را براى چه منظورى ميخواست. بعد از اين پيش‌درآمد نامطبوع، بيدرنگ پس از الغاء حق رأى عمومى، که طى آن بناپارت رفتار خوار و خفيف شده‌اى را در بحران مارس و آوريل داشت کنار گذاشت، و نوعى بى‌اعتنايى تحريک کننده نسبت به مجلسِ غاصب را در پيش گرفت، مجلس ملى برگزارى جلسات خود را از ١١ اوت تا ١١ نوامبر، به مدت سه ماه به تعويق انداخت. مجلس، براى جانشينىِ خود کميسيونى دائمى مرکب از ١٨ عضو را برگزيد که هيچ نماينده‌اى از طرفداران بناپارت در بين اعضاى آن نبود، ولى چند تن جمهوريخواه معتدل در بين آنان ديده ميشد. کميسيون دائمىِ ١٨٤٩ فقط از اعضاى حزب نظم و چند تن طرفدار بناپارت تشکيل ميشد. ولى آن موقع، حزب نظم مخالفتى دائمى با انقلاب نشان ميداد. در حالى که اين بار جمهورى پارلمانى بود که مخالفت دائمى با رئيس جمهور را شعار خود قرار داده بود. بعد از قانون ٣١ مه، حزب نظم ديگر جزو همين يک رقيب کس ديگرى را در برابر خود نميديد.
هنگامى که مجلس ملى دوباره در نوامبر ١٨٥٠ تشکيل جلسه داد، کاملا پيدا بود که به جاى جنگ و گريزهاى بى‌اهميت پيشينِ مجلس با رئيس جمهور، نبردى بى‌امان، نوعى جنگ مرگ و زندگى، ميان اين دو قدرت اجتناب ناپذير شده است.
مثل سال ١٨٤٩، حزب نظم در تعطيلات اين سال مجلس، خود به چند شاخه متفاوت تقسيم شده بود که هر کدام از آنها سرگرم دسيسه‌بازيهاى خودشان در موضوع احياء‌ سلطنت بودند، دسيسه‌هايى که با مرگ لوئى فيليپ (در ٢٦ اوت ١٨٥٠) جان تازه‌اى گرفته بود. شاه مورد نظر لژيتيميستها، هانرى پنجم، حتى يک کابينه واقعى تشکيل داده بود که مقر آن در پاريس بود و بعضى از اعضاى کميسيون دائمى هم عضو آن بودند. بنابراين بناپارت هم به سهم خويش، خود را محق ميديد که گشت و گذارى در ايالات فرانسه راه بياندازد، و به حسب حال و هواى فکرى مردم شهرى که وى افتخار حضور خود را به آن ميداد، طرحهاى مورد نظر خود را در مسأله احياء  سلطنت به نحوى کم و بيش مخفى يا آشکار، علنى سازد و طرفدارانى براى خود دست و پا کند. در اين سفرها که مونيتور روزنامه بزرگ رسمى، و نيز مونيتورهاى کوچک غير رسمىِ بناپارت، کارى جز اين نداشتند که از آنها به عنوان سفرهاى پيروزمندانه ياد کنند، بناپارت دائم از سوى وابستگان جمعيت ١٠ دسامبر (1)همراهى ميشد. اين جمعيت در ١٨٤٩ تأسيس شده بود. به بهانه تأسيس يک انجمن نيکوکارى، "لومپن"هاى پاريسى را در شاخه‌هاى مخفى سازمان داده بودند، که مأمورانى از بين اعضاى طرفدار بناپارت در شهربانى در رأس هر کدام از آنها قرار داشتند و کل جمعيت هم زير نظر يک ژنرال هوادار بناپارت فعاليت ميکرد. از هرزه‌گردهاى آس و پاس که معلوم نبود ممرِّ معاششان از کجاست، و اصل ونسب‌شان هم از آن بدتر، گرفته تا ماجراجويان و ته‌مانده‌هاى فاسد بورژوازى، ولگرد، سرباز اخراجى، محکوم به اعمال شاقه تازه از زندان مرخص شده، فرارىِ محکوم به اَعمال شاقه، کلاهبردار، شياد، گداى سر گذر، جيب‌بر، شعبده‌باز، قمارباز، پاانداز، مالک روسپى خانه، حمال، عريضه‌نويس دم پستخانه، ويولون زنِ سرِ کوچه، کهنه‌فروش، چاقو تيزکن، سفيدگر، فقير دم در، خلاصه، تمامى اين انبوه بى سر و سامان، وارفته و بى سرپناه ثابت که فرانسوى‌ها معمولا "کولى" خطابشان ميکنند، در بين اعضاى اين جمعيت ديده ميشدند. با عناصرى از اين دست، و اينچنين نزديک به خود وى بناپارت بدنه جمعيت ١٠ دسامبر را تشکيل داد. اين جمعيت به اين معنا "جمعيت نيکوکارى" بود که همه اعضاى آن، درست مثل خود بناپارت، اين نياز را احساس ميکردند که بايد براى خودشان به ضرر ملت زحمتکش نيکوکارى کنند. اين بناپارت، که در اينجا رياست لومپنها را به عهده ميگيرد، بناپارتى که فقط در همين مقام است که ميتواند منافعى را که شخصا دنبال ميکند، در هزاران چهره باز بيابد، بناپارتى که در اين تفاله‌ها، در اين زباله، در اين فاضلابِ همه طبقات جامعه، يگانه طبقه‌اى را که ميتواند بى چون و چرا بر آن تکيه کند باز ميشناسد، آرى اين بناپارت، بناپارت حقيقى، بناپارت بى کم و کسر است. هرزه‌گرد کهنه‌کارى که زندگى تاريخىِ ملتها، و شهريارى‌هايشان، همه از نظر وى نوعى کمدى به نازلترين معناى کلمه، نوعى بالماسکه‌اند که در آن لباسها، کلمات و اطوار اعلا فقط براى سرپوش گذاشتن بر حقيرترين فرومايگى‌ها هستند. اينجاست که هنگام سفرش به استراسبورگ از يک لاشخور دست‌آموز سوئيسى به عنوان مظهر عقاب ناپلئونى استفاده ميشود. و هنگام ورودش به بولونى، چند تا از نوکرهاى لندنى‌اش را وا ميدارد که به عنوان نمايندگان ارتش با اونيفورم ارتش فرانسه در التزام رکاب باشند. (2)در جمعيت ١٠ دسامبرش هم ١٠ هزار گداى ولگرد را جمع کرده بود که ميبايست نقش مردم را بازى کنند، درست مثل کلاوس ستل (3)که ميخواست نقش شير را بازى کند. در وجود اين آدم، حتى زمانى که خودِ خرده بورژوازى کاملترين کمدى‌اش را به جدى‌ترين شيوه‌اى که در جهان ديده شده، چنان بازى ميکرد که هيچ قاعده‌اى از قواعد اعتباربخش نمايش فرانسه در آن ناديده گرفته نشده بود، حتى وقتى که خودِ بورژوازى نيمى فريب‌خورده و نيمى سرشار از اعتقاد، به شُکوه و عظمتِ بازى هنرمندانه‌اش باور داشت، وجه ماجراجويانه شخصيتش ميچربيد و کمدى را جدى نميگرفت. فقط در هنگامى که وى از شر رقيب ظفرنمون خويش خلاص ميشود، و به مقامى ميرسد که نقش امپراتورانه‌اش را جدى ميگيرد و از آنجا که نقاب ناپلئونى به چهره زده است خيال ميکند نماينده ناپلئون حقيقى است، آرى فقط در اين لحظه است که خود او قربانىِ جهان‌بينىِ خودش ميشود، و در قالب پهلوان‌پنبه سنگين و رنگينى فرو ميرود که تاريخ ديگر از نظر او کمدى نيست، بلکه کمدىِ وجود خود را بجاى تاريخ ميگيرد. جمعيت ١٠ دسامبر براى بناپارت حکم کارگاههاى ملى(4) را در مقابل کارگران سوسياليست داشت، يا حکم گارد سيّار (5)را براى جمهوريخواهان بورژوا؛ يعنى نيروى جنگنده ويژه حزب بناپارت را تشکيل ميداد. در سفرهايى که بناپارت به گوشه و کنار کشور ميکرد، افرادِ شاخه‌هاى ويژه اين جمعيت را سوار قطارها ميکردند و مأموريتشان اين بود که تظاهرات "خودجوش" براى رئيس جمهور راه بياندازند و نشان دهند که مردم با فريادهاى "زنده باد امپراتور!" به استقبال او آمده‌اند، و در صورت لزوم و البته با حمايت پليس، با فحش و توسرى به مقابله جمهوريخواهان بروند. وقتى هم که بناپارت از سفر برميگشت و به پاريس ميرسيد، همين جمعيت مأموريت داشت پيشقراول مستقبلان را تشکيل دهد تا از هرگونه تظاهرات مخالفى جلوگيرى شود و در صورت بروز چنين تظاهراتى مردم را متفرق کنند. جمعيت ١٠ دسامبر مال بناپارت بود، ساخته دست او و محصول فکر خود او بود. هر چه را که بناپارت از آنِ خود ميکند، به نيروى اوضاع و احوال است که آن چيز به وى داده شده است، و هر چه را که انجام ميدهد، اوضاع و احوال است که آن را براى وى انجام ميدهد، به عبارت ديگر، کار بناپارت فقط اين است که از اَعمال ديگران تقليد کند. ولى امان از وقتى که خود او در مقابل شهروندان باشد و به زبان رسمىِ نظم، مذهب، خانواده و مالکيت با آنان سخن بگويد، در حالى که جماعتى مخفى، متشکل از کلاهبرداران و دزدان (6)جمعيت بى‌نظمى، فحشا و تجاوز، گوش تا گوش پشت سر وى ايستاده‌اند؛ اينجا ديگر خودِ خودِ او است، صحنه‌گردانِ اصلىِ همه امور، و تاريخ جمعيت ١٠ دسامبر نيز همانا که تاريخ شخص اوست. يک بار استثنائا اتفاق ناگوارى رخ داد: تنى چند از نمايندگان وابسته به حزب نظم سر و کارشان با چوب و چماق دسامبريون افتاد. مهمتر از اين، کميسر پليس، يون، که مأمور انجام وظيفه در مجلس و تأمين امنيت آنجا بود، بر اساس گزارش آله نامى، به کميسيون دائمى اطلاع داد که شاخه‌اى از "دسامبريون" تصميم به قتل ژنرال شانگارنيه و دوپن، رئيس مجلس، گرفته و حتى آدمهاى مأمور اين کار را هم تعيين کرده‌اند. معلوم است که دوپن دچار چه ترس و وحشتى شد. به نظر ميرسيد که مجلس ناگزير خواهد شد بزودى تحقيقى درباره جمعيت ده دسامبر انجام دهد، که اگر انجام ميگرفت پَته تمام اَعمال زيرزمينىِ طرفداران بناپارت روى آب ميافتاد. قبل از آنکه جلسه مجلس تشکيل شود، بناپارت پيشدستى کرد و جمعيتش را به احتياط، منحل کرد، البته فقط روى کاغذ، چرا که در پايان سال ١٨٥١، کارليه، رئيس شهربانى، طى يادداشت مفصلى به بناپارت، بيهوده سعى کرده بود وى را وادارد که به انحلال واقعىِ اين جمعيت رضايت دهد.
جمعيت ١٠ دسامبر ميبايست بعنوان ارتش شخصىِ بناپارت تا زمانى انجام وظيفه کند که وى موفق شود ارتش منظم فرانسه را به يک جمعيت ١٠ دسامبر گسترده تبديل کند. نخستين اقدام بناپارت در اين جهت اندکى پس از تعطيل موقت مجلس ملى، آن هم با استفاده از پولى که وى دقيقا براى همين منظور از مجلس گرفته بود، صورت گرفت. بناپارت به عنوان آدمى معتقد به سرنوشت، به اين نتيجه رسيده بود که برخى نيروهاى مافوق همه وجود دارند که بشر، بخصوص اگر سرباز باشد، نميتواند در برابر آنها مقاومت کند. او در صف مقدم اين گونه نيروها، سيگار برگ، شامپانى، گوشت سرد طيور، و کالباس سيردار را قرار ميداد. به همين دليل، شروع کرد به پذيرايى از افسران و درجه داران با گوشت سرد طيور و کالباس سيردار در تالارهاى "اليزه". روز ٣ اکتبر همين "مانوور" را در سان ديدن از نظاميان سن مور Saint-Maur، روز ١٠ اکتبر، در مقياسى وسيع تر در بازديد از نظاميان ساتورى Satoryتکرار کرد. عمو از لشگرکشى‌هاى اسکندر کبير در آسيا ياد ميکرد، و برادرزاده از لشگرکشى‌هاى باکوس (7)در همانجا. اسکندر کبير البته نيم‌خدايى بيش نبود، در حالى که باکوس خدا بود، و مهمتر از همه خداى حامى جمعيت ١٠ دسامبر بود.
پس از سان ديدن ٣ اکتبر، کميسيون دائمى، وزير جنگ اوتپول را براى اداى توضيحات فراخواند. وزير جنگ قول داد که نظير اينگونه بى‌انضباطى‌ها ديگر تکرار نخواهد شد. و ١٠ اکتبر که بناپارت براى سان ديدنِ سپاه به ساتورى رفت همه فهميدند که بناپارت تا چه حد به اين جور قولها وفا ميکند. در هر دو سان، ژنرال گارنيه به عنوان فرماندهى عالى ارتش در پاريس، هدايت جريان را به عهده داشت. وى که در عين حال عضو کميسيون دائمى، رئيس گارد ملى، "ناجى" ٢٩ ژانويه و ١٣ ژوئن، "باروى جامعه"، نامزد حزب نظم براى مقام رياست جمهورى، و ژنرال مونکِ مورد نظر هر دو خاندان سلطنتى، بود تا آن روز هيچگاه قبول نکرده بود که تابع وزير جنگ است. او هميشه به قانون اساسى جمهورى خنديده و همواره با نوعى حمايت ممتاز و مبهم از بناپارت تبعيت کرده بود. اما ناگهان همه ديدند که وى در مقابل وزير جنگ از انضباط دفاع ميکند و در مقابل بناپارت از قانون اساسى. در حالى که روز ١٠ ژوئن بخشى از سواره‌نظام فريادهاى "زنده باد ناپلئون! زنده باد کالباس!" [Vive Napolèon! Vivent les saucissons!] سر داده بود، شانگارنيه ترتيبى داد که دستکم از پياده نظام، که زير فرماندهىِ دوستش نومه‌ير رژه ميرفت، صدايى برنخيزد. وزير جنگ، براى اينکه نومه‌ير را تنبيه کند، به تحريک بناپارت، وى را از مقام فرماندهى‌اش در پاريس، به بهانه اينکه فرماندهى لشگرهاى ١٤ و ١٥ را به وى ميسپرند، برداشت. نومه‌ير اين جابجايى را نپذيرفت و بعد مجبور شد استعفا بدهد. شانگارنيه، به نوبه خودش، در ١٢ نوامبر، فرمانى صادر کرد که در آن واحدهاى مسلح از هرگونه هورا کشيدن و تظاهرات سياسى ممنوع شده بودند. ورق‌پاره‌هاى حلقه‌بگوش "اليزه" به شانگارنيه حمله‌ور شدند، و جرايد نوکر حزب نظم به بناپارت. کميسيون دائمى مرتب جلسات غير علنى تشکيل ميداد که در آنها چند بار پيشنهاد شد اعلام کند که وطن در خطر است. ارتش ظاهرا به دو اردوى متخاصم که هر کدام ستاد کل خودشان را داشتند تقسيم شده بود، يکى از اين ستادها در "اليزه"، مقر اقامت بناپارت بود، ديگرى در کاخ تويلرى که شانگارنيه آنجا سکونت داشت. يک لحظه چنين بنظر رسيد که همه منتظر تشکيل جلسه مجلس ملىاند که علامت شروع نبرد را بدهد. مردم فرانسه از اين درگيريهاى ميان بناپارت و شانگارنيه خشنود بودند، مثل آن روزنامه نگار انگليسى که قضيه را به شرح زير توصيف کرد: "خدمه سياسى فرانسه با جاروهاى کهنه‌شان گدازه‌هاى سوزان انقلاب را از سر راه برميدارند و ضمن اين کار با همديگر هم کلنجار ميروند".
در اين بين، بناپارت، وزير جنگ کابينه اوتپول را با شتاب از مقامش برکنار کرد و به الجزاير فرستاد، و ژنرال شرام را به جاى وى به وزارت جنگ گماشت. وى روز ١٢ نوامبر پيام بسيار مفصلى به مجلس فرستاد پُر از ستايش از نظم، سرشار از روح آشتى، تبعيت از قانون اساسى، که از همه چيز و همه کس سخن ميگفت جز مسائل حادِ آن روزها. در اين پيام در ضمن به صورت گذرا اشاره شده بود که بنا به تصريح قانون اساسى تنها رئيس جمهور از اختيار فرماندهى نيروهاى مسلح برخوردار است. پيام نامبرده با اين عبارات باشکوه تمام ميشد:
فرانسه، مقدّم بر هر چيز، خواستار آرامش است... من، که جز به سوگندى که ادا کرده‌ام مقيد به چيز ديگرى نيستم خواهم کوشيد در محدوده دقيقى که در همان سوگند برايم تعيين شده است باقى بمانم... من برگزيده مردمم، و قدرت خويش را تنها مديون ايشان هستم، بنابراين تا جايى که به من مربوط ميشود، همواره مطيع اراده همان مردمى که از طريق قانونى بيان شده باشد خواهم بود. اگر شما مردم در جريان اين نشست مجلس تصميم به تجديدنظر در قانون اساسى بگيريد، در آن صورت مجلس مؤسسانى براى تنظيم وضع قوه اجرايى تشکيل خواهد شد. در غير اين صورت، مردم، با شُکوه تمام، تصميم خود را در سال ١٨٥٢ اعلام خواهند کرد. اما راه‌حل‌هاى مورد نظر در آينده هر چه باشند بهتر است بر اين نکته توافق داشته باشيم که هرگز نگذاريم سوداهاى شخصى، رويدادهاى نامنتظر و اِعمالِ خشونت براى تصميم‌گيرى درباره سرنوشت يک ملت بزرگ پا در ميان بگذارند... آنچه قبل از هر چيز توجه مرا به خود معطوف داشته است اين نيست که در ١٨٥٢ چه کسى بر فرانسه حکومت خواهد کرد، بلکه اين مطلب است که از فرصت باقيمانده‌اى که در اختيار دارم استفاده کنم تا در اين فاصله هيچگونه اختلال و آشوبى رخ ندهد. من با صميميت تمام، قلبم را به روى شما گشوده‌ام: شما هم به صداقت من با اعتمادتان، و به نيت نيکويم با همکارى‌هايتان پاسخ خواهيد داد، باقى مسائل موکول به اراده الهى است.
زبان محترمانه سالوسانه معتدل و سرشار از توضيح واضحات خداپسندانه بورژوازى در اينجا، از قول رياست والاى جمعيت ١٠ دسامبر، و قهرمان گشت و گذارهاى سن مور و ساتورى، در قالب عميق‌ترين معناى خود متجلى ميشود.
"بورگراو"هاى حزب نظم حتى يک لحظه هم ترديد نکردند که اين برون‌ريزى احساسات قلبى صادقانه است و بايد به آن اعتماد کرد. آنان که به علت سالهاى متمادى سوگند خوردن اين کار ديگر براى‌شان عادى شده بود، چيزى که در صفوف خود کم نداشتند سوگندشکنان کارآزموده و کهنه کار بود. قسمتى از پيام که به ارتش مربوط ميشد از نظر آنان مخفى نماند. و از اين که ديدند در اين پيام با روده درازى تمام از قوانين بتازگى بتصويب رسيده سخن رفته ولى مهمترينِ آن قوانين، يعنى قانون انتخابات از سر دلسوزى و مصلحت بسکوت برگزار شده است، و برعکس، انتخاب رياست جمهورى، در صورتى که به تجديد نظر در قانون اساسى نيازى نباشد، به رأى مردم در سال ١٨٥٢ واگذار شده است البته دچار خشم و اندوه شدند. قانون انتخابات غُل و زنجيرى بود بر پاى حزب نظم که مانع حرکت و به طريق اولى مانع حمله‌هايش ميشد. از اين گذشته، بناپارت با منحل کردنِ رسمىِ جمعيت ١٠ دسامبر و با برکنار کردن وزير جنگِ اوتپول از سِمَتِ خود، بُزهاى بلاگردان را بدست خود در محراب ميهن قربانى کرده بود. او با اين کار از اهميت برخوردى که همه انتظارش را داشتند کاسته بود. بالاخره حزب نظم هم به سهم خويش ميکوشيد تا از هر گونه تعارض قطعى با قوه اجرائى بپرهيزد، تخفيفش دهد يا مانع از آن شود که سر و صدايش بالا گيرد. اينان از ترس آن که پيروزيهاى بدست آمده بر انقلاب را از دست ندهند رضايت ميدادند که ميوه‌چينى از اين پيروزيها از آنِ رقبايشان باشد. "فرانسه، مقدم بر هر چيز، خواستار آرامش است"، اين ندايى بود که حزب نظم از فوريه به بعد به انقلاب ميداد، و ندايى بود که بناپارت در پيام خويش به حزب ميداد: "فرانسه، مقدم بر هر چيز، خواستار آرامش است". بناپارت دست به کارهايى ميزد که بوى غصب انحصارى قدرت را ميداد، ولى حزب نظم با هر سر و صدايى که عليه اين گونه کارها به راه ميانداخت و هر بار که آنها را با ماليخولياى خود تفسير ميکرد به ايجاد "بى نظمى" متهم ميشد. از کالباسهاى "ساتورى"، اگر کسى سخن در باره آنها نميگفت، صدايى بلند نميشد. "فرانسه، مقدم بر هر چيز، خواستار آرامش است"، به همين دليل، بناپارت خواستار اين بود که کسى کار به کارهايش نداشته باشد، و حزب مجلس از دو جهت دست و بالَش بسته بود: يکى ترس از اينکه مبادا دوباره آشوبهاى انقلابى را برانگيزد، و دوم از ترس اينکه مبادا همه اعضاى سابق طبقه خودش، يعنى بورژوازى، فکر کنند که او مسبب اين آشوبها است. چون "فرانسه، مقدم بر هر چيز، خواستار آرامش بود"، حزب نظم جرأت نکرد، بعد از آن که بناپارت در پيام خود از آرامش، از "صلح" سخن گفت، جواب وى را با واژه "جنگ" بدهد. و مردم هم که انتظار داشتند با گشايش مجلس صحنه‌هاى بزرگى از رسوايى پيش بيايد انتظارشان برآورده نشد. نمايندگان مخالف، که درخواست طرح گزارش صورتجلسات کميسيون دائمى درباره رويدادهاى اکتبر را داشتند، با رأى اکثريت سر جاى خودشان نشانده شدند. على‌الاصول سعى شد از هر بحث و گفتگوى جنجال برانگيزى پرهيز شود. کارهاى مجلس ملى درماههاى نوامبر و دسامبر بيفايده از آب درآمد.
سرانجام، در اواخر دسامبر، جنگ و گريزهايى بر سر برخى امتيازهاى مجلس آغاز شد. حرکت هم از حد بگومگوهاى حقيرانه بر سر امتيازهاى دو قوه بالاتر نميرفت چرا که بورژوازى، با الغاء حق رأى عمومى، با دست خود به نبرد طبقاتى پايان داده بود.
يک حکم محکوميت، به عنوان بدهکارى عليه يکى از نمايندگان مجلس، به نام موگن، صادر شده بود. به درخواست رئيس دادگاه، وزير دادگسترى، روهر، اعلام داشت که صدور يک حکم بازداشت بدون انجام تشريفات لازم، عليه بدهکار ضرورت دارد. بنابراين، موگن را براى بدهکارى‌اش به زندان انداختند. مجلس که خبر اين تجاوز به حريم مصونيت خود را شنيد از خشم به صدا درآمد. نه فقط دستور داد که موگن بايد بيدرنگ آزاد شود، بلکه همان شب، وى توسط رئيس انتظامات مجلس (8)به زور از زندان کليشى آزاد شد. با اينهمه، براى آنکه ايمان خود به حرمت مالکيت خصوصى خدشه‌دار نکند، و با اين نيت باطنى که در روز مبادا جاى بعضى از اعضاى مهم (و خطرناک) مونتانى در زندان محفوظ باشد و اِشکالى در اين مورد پيش نيايد، مجلس زندانى کردن نماينده مردم را به شرط آنکه اجازه‌اش قبلا از مجلس گرفته شده باشد پذيرفت. مجلس ولى فراموش کرد که تصويب کند که خود رئيس جمهور را هم ميتوان به جرم بدهکارى به زندان انداخت. با اين کار، مجلس آخرين جلوهاى ظاهرىِ مصونيت اعضايش را از بين ميبرد.
خواننده به ياد دارد که کميسر پليس، يون، برپايه شهادت آدمى به نام آله Alais، يک شاخه از "دسامبر"يون را متهم به قتل دوپن و شانگارنيه با طرح و نقشه و قبلى کرده بود. به محض تشکيل شدن نخستين جلسه مجلس، مباشران مجلس، به همين مناسبت، پيشنهاد تشکيل يک پليس ويژه براى مجلس را دادند که حقوق افراد آن از محل بودجه خاص مجلس پرداخت ميشد و هيچ ربطى به شهربانى نداشت. وزير کشور، باروش، به اين دخالت در قلمرو کار خود اعتراض کرده بود. اينجا بود که به نوعى توافق حقيرانه رضايت دادند، بدين معنى که حقوق کميسر پليس مجلس، بايد از بودجه خاص مجلس پرداخت شود و انتصاب و برکناريش به دستور مباشران مجلس باشد گيرم با توافق قبلى وزير کشور. در اين بين، حکومت آله Alais را به دادگاه کشانده بود، و آنجا وى به آسانى توانست بگويد که اظهارات قبلى او در خصوص توطئه قبل بى‌پايه بوده است، و بدين ترتيب به مدعى‌العموم فرصت داده شد تا هر قدر که دلش ميخواست دوپن، شانگارنيه، يون و تمامى مجلس ملى را در بيانات خود به باد استهزا بگيرد. در تاريخ ٢٩ دسامبر، وزير کشور، باروش، نامه‌اى به دوپن نوشت که در آن برکنارى يون تقاضا شده بود. دفتر مجلس تصميم به ابقاى يون در مقام خود گرفت، ولى خودِ مجلس که از خشونت خودش در قضيه موگن وحشت زده بود و عادت داشت هر بار که ضربه‌اى به قوه اجرايى وارد ميکرد دو ضربه را در عوض نوش جان کند اين تصميم را تأييد نکرد. مجلس به پاداش جديت يون در خدماتش وى را از کار برکنار کرد و بدينسان خود را در برابر مردى که شب تصميم نميگرفت تا روز به به اجرا بگذارد  (9)بلکه روز روشن تصميم ميگرفت و شب اجرا ميکرد از يک امتياز در مجلسِ بسيار ضرورى محروم کرد.
ديديم که مجلس ملى چگونه در ماههاى نوامبر و دسامبر از درگير مبارزه شدن با قوه اجرايى در فرصت‌هاى مناسب پرهيز کرد. حال ميبينيم که همين مجلس چگونه ناگزير از مبارزه، گيرم به بهانه‌هاى بسيار حقيرانه، ميشود. در قضيه موگن، مجلس اصل زندانى کردن نمايندگان ملت به جرم نپرداختن ديون را ميپذيرد، ولى اين حق را براى خود محفوظ نگاه ميدارد که با اجراى اين اصل موافقت نکند مگر در مورد نمايندگانى که مجلس از رفتارشان خشنود نيست، و براى اين که چنين امتياز رسوا کننده‌اى را بدست آورد حتى با وزير دادگسترى به مشاجره برميخيزد. مجلس بجاى استفاده از فرصتِ به اصطلاح توطئه قتل دوپن براى صدور دستور تحقيق درباره جمعيت ١٠ دسامبر، و کنار زدن نقاب از چهره بناپارت و رسوا کردن او در برابر تمامى فرانسه و اروپا به عنوان رئيس واقعى "لومپن"هاى پاريسى، بر اين تعارض مهم سرپوش گذاشت و درعوض به اين مسأله بى‌اهميت پرداخت که بکار گماشتن، از کار برکنار کردنِ يک کميسر پليس از اختيارات اوست يا از اختيارات وزير کشور. اينچنين بود که ميبينيم حزب نظم در طول تمامى اين دوره، بعلت موضعگيرى دوپهلوى خويش، فرصتهاى مبارزه با قوه اجرائى را هدر داد و به خرده‌کارى‌ها، و مشاجره‌هاى بى‌اهميت در باب صلاحيت يا عدم صلاحيت، و درگيريها و تعارضهاى حقيرانه قدرت دل خوش کرد و بخش اصلى فعاليت وى صَرف مسائل تشريفاتى بسيار بى‌اهميت شد. حزب نظم جرأت نکرد درست در لحطه‌اى که بازى بر سر اصول بود درگير مبارزه شود، و در جايى که قوه اجرايى نقاب از چهره برافکنده و آرمان مجلس براستى در حکم آرمان تمامى ملت بود، به نبرد با قوه اجرائى برخيزد. دليل اين بى‌همتى‌ها اين بود که چنين مبارزه‌اى مستلزم صدور دستور حرکت به مردم بود، و حزب نظم هم از هيچ چيزى به اندازه اين نميترسيد که ببيند مردم به حرکت افتاده‌اند. به همين دليل، در چنين فرصتهايى، حزب نظم اغلب پيشنهادهاى مونتانى را کنار ميگذارد و به بررسى دستور روز سرگرم ميشود. همين که طرح مسأله در ابعاد عمده‌اش بدين سان کنار گذاشته شد، قوه اجرائى با چنان راحتى به انتظار لحظه مناسبى مينيشيند که بتواند همان مسأله را به بهانه‌هاى حقيرانه، به بى‌معناترين وجهى که به اصلاح هيچ فايده ديگرى جز بحث و مشاجره در مجلس نداشته باشد، پيش کشد. اينجاست که ديگر خشم تا آن زمان مهار شده حزب نظم با سرو صداى تمام بروز ميکند. اينجا ديگر پرده‌هاى پوشاننده پشت صحنه را از هم ميدرد، به افشاگرى رئيس جمهور ميپردازد، به صداى بلند اعلام ميدارد که جمهورى در خطر است، اما اين سخن پراکنى‌هاى پُر آب و تاب ديگر جاذبه‌اى ندارد و انگيزه‌اى که براى مبارزه پيشنهاد ميشود ديگر بهانه‌اى رياکارانه يا بى‌ارزش بيش نيست. توفان مجلس به توفانى در يک تنگ آب، مبارزه به توطئه و درگيرى به رسوائى تبديل ميشود. هنگامى که طبقات انقلابى از مشاهده خفت مجلس با زهرخند خوشحالى لذت ميبرد، زيرا شور و شوق آنان به امتيازهاى مجلس به همان اندازه شور و شوق خود مجلس به آزاديهاى عمومى است، بورژوازى در خارج از مجلس سر در نميآورد که چرا بورژوازى داخل آن وقت خود را صرف دعواهايى اينچنين حقيرانه ميکند و يا آرامش عمومى‌اش را با رقابتهايى تا اين حد بيمايه با رئيس جمهور بر هم ميزند. اين بورژوازى خارجِ مجلس از اين استراتژى که درست در لحظه‌اى که همگان انتظار جنگ را دارند قراردادِ صلح امضا ميکند و در لحظه‌اى که همه خيال ميکنند صلح برقرار شده است ناگهان وارد جنگ ميشود بکلى سردرگم است.
روز ٢٠ دسامبر، پاسکال دوپرا، درباره بخت‌آزمايى بر سر شمشهاى طلا، سؤالى از وزير کشور کرد. اين بخت‌آزمايى در حکم "دخت فردوس" (سراى فردوس ) (10)بود و بناپارت و سرسپردگان وى به دنيايش آورده بودند، و رئيس شهربانى حمايتش را به عهده داشت. کارليه، رئيس شهربانى، به رغم اين که هر گونه بخت‌آزمايى، مگر در مواردى که به خاطر هدفهاى خيريه باشد، در قوانين فرانسه ممنوع بود، از اين کار حمايت رسمى ميکرد. هفت ميليون بليت يک فرانکى فروخته ميشد که مدعى بودند منافعش صَرف هزينه انتقال ولگردهاى پاريسى به کاليفرنيا خواهد شد. هدف از اين کار در درجه اول اين بود که خوابهاى سوسياليستى پرولتارياى پاريسى را با رؤياهاى طلايى، و حق مسلکى (11) داشتنِ کار را با سراب ناگهان ثروتمند شدن جايگزين کنند. البته برق شمشهاى طلاى کاليفرنيا آنچنان چشمهاى کارگران را خيره ميکرد که عجالتا متوجه فرانکهاى بى رنگ و جلايى که از جيبهايشان ربوده ميشد نميشدند. خلاصه اينکه بخت‌آزمايى مورد بحث نوعى کلاهبردارى محض بود. ولگردهايى که ميبايست بدون اينکه پايشان را از پاريس بيرون بگذارند منافع معادن طلاى کاليفرنيا را به جيب بزنند خود بناپارت بود و عيّاران ميز گردش که سوراخ سوراخ بدهکارى‌هايشان بودند. سه ميليونى که مجلس با اعطاى آن موافقت کرده بود صَرف عياشى‌هايشان شده بود و حالا لازم بود صندوق خالى را از طريق ديگرى پُر کنند. بناپارت بيهوده نوعى اعانه ملى براى ساختن به اصطلاح "کوى‌هاى کارگرى" راه انداخته بود که در رأس آن نام خود وى، با تعهد پرداخت مبلغ گزافى، بچشم ميخورد. بورژواهاى سنگدل با بى‌اعتمادى منتظر بودند که چه وقت بناپارت مبلغى را که تعهد کرده است خواهد پرداخت، و چون اين انتظار زيادى بطول انجاميد، رؤياهاى سودآزمايى‌هايشان بر سر ايجاد کاخهاى سوسياليستى (12)نقش بر آب شد. موضوع شمشهاى طلا با موفقيت بيشترى همراه بود. بناپارت و شرکاء فقط به اين اکتفا نکردند که بخشى از مابه‌التفاوت هفت ميليون و ارزش شمشهاى طلاى به بخت‌آزمايى گذاشته شده را به جيب بزنند، بلکه بليت‌هايى جعلى درست کردند، يعنى با يک شماره واحد ده، پانزده تا بيست بليت صادر کردند، کارى که کاملا شايسته جمعيت ١٠ دسامبر بود. اينجا ديگر رئيس موهوم جمهورى نبود که در مقابل مجلس قرار داشت، بلکه خود بناپارت با گوشت و پوست حقيقى خودش در برابر مجلس ايستاده بود. اينجا ديگر مجلس ميتوانست مچ وى را سر بزنگاه عمل بگيرد منتها نه در تعارض با قانونى اساسى، بلکه در تعارض با قانون جزا (يعنى در حين ارتکاب جرم). اگر ميبينيم که مجلس بدون توجه به سؤال دوپرا، به بررسى دستور روز پرداخت فقط براى آن نبود که پيشنهاد ژيراردن در باب "کفايت" مذاکرات، اخطارى بود که حزب نظم فساد خودش را بخاطر داشته باشد. بورژوا، بويژه بورژوايى که بادِ دولتمردى هم در بروتش افتاده باشد، فرومايگى عملى‌اش را با گزافه‌گويى‌هاى نظرى‌اش تکميل ميکند: به عنوان دولتمرد، درست مثل خودِ دولت، به موجود برترى تبديل ميشود که مبارزه با آن جز از راه بکار بستن وسايل برتر و مناسب ميسر نيست.
بناپارت که دقيقا به خاطر کولى بودنش و منشِ لومپنى‌اش در شهريارى بر بورژواى فرومايه اين امتياز را داشت که در مبارزه از کاربرد هيچ رذالتى ابا نداشته باشد پس از آن که مجلس ملى به ابتکار خودش وى را به صحنه لغزنده مهمانى‌هاى نظامى، سانهاى ارتشى، جمعيت ١٠ دسامبر و سرانجام، قانون جزا کشانيد، دريافت که موقع براى آن که وى از حالت دفاعى به حالت تهاجمى درآيد بسيار مناسب است. وى از شکستهاى کوچکى که در اين ميان برخى از وزرايش، مانند وزير دادگسترى، وزير جنگ، دريادارى و امور مالى، متحمل شده بودند، و طى آنها مجلس ناخشنودى خود را آشکار ميساخت، اندکى ناراحت بود. او نه فقط مانع از آن شد که وزرا کنار بروند و بدين سان نشان دهند که قوه اجرائى تابع مجلس است، بلکه دست به تکميل کارى زد که مقدماتش را از همان ايام تعطيلات مجلس فراهم کرده بود، يعنى پس گرفتن قدرت نظامىِ مجلس، يا برکنارى شانگارنيه.
يکى از روزنامه‌هاى جيره‌خوار اليزه، فرمانى را منتشر کرد که گويا در جريان ماه مه خطاب به لشگر اول نظامى، صادر شده بود، يعنى که صادر کننده آن شانگارنيه است، که در آن به افسران توصيه شده بود که در صورت بروز شورش، خائنان را به صفوف خود راه ندهند، و درجا تيربارانشان کنند، و اگر مجلس ملى از آنان خواستار اعزام نيرو شد به اين درخواست گردن ننهند. روز ٣ ژانويه ١٨٥١ در مجلس از کابينه در باب اين فرمان توضيح خواستند. کابينه براى بررسى موضوع، نخست سه ماه، سپس يک هفته، و سرانجام فقط ٢٤ ساعت مهلت براى فکر کردن خواست. مجلس پافشارى کرد که بيدرنگ توضيح کابينه را بشنود. شانگارنيه از جا برخاست و گفت چنين فرمانى هرگز وجود نداشته است. و افزود که وى همواره در اين کوشيده است که از دستورهاى مجلس اطاعت کند و اگر تعارضى درگيرد مجلس ميتواند روى حمايت وى حساب کند. مجلس هم با کف‌زدنهاى شديد از بيانات او استقبال کرد و به وى رأى اعتماد داد. مجلس با قرار دادن خود زير حمايت خاص يک ژنرال، از خود سلب اختيار کرد و ناتوانى خويش و قَدَر قدرتىِ ارتش را اعلام داشت. ولى ژنرال مورد بحث که قدرتى منبعث از بناپارت را، به رغم ميل بناپارت، در اختيار مجلس قرار ميداد، در حالى که به سهم خود حساب ميکرد که از حمايتِ حمايت‌شده خويش يعنى مجلس که خودش به حمايت شدن از سوى او نياز وافر داشت، برخوردار خواهد شد سخت اشتباه ميکرد. ولى شانگارنيه به نيروى سحرآميزى که بورژوازى از ٢٩ ژانويه ١٨٤٩ به وى داده بود بسيار ايمان داشت و خيال ميکرد قدرت سومى در کنار دو قدرت ديگر دولت است. سرنوشت او نظير سرنوشت قهرمانان يا بيشتر شبيه سرنوشت قديسين اين دوره بود که عظمت‌شان دقيقا مبتنى بر هاله افتخارى بود که حزبشان با غرضى معين به دور چهره آنان ترسيم ميکرد، و همين که اوضاع و احوال اقتضاى معجزه‌اى از آنها را فراهم ميساخت معلوم ميشد که کارى از آنان ساخته نيست و به چهره‌هايى عادى تبديل ميشدند. ناباورى معمولا قاتل اينگونه به اصطلاح قهرمانان و اين گونه قديسين حقيقى است. و خشم پارسايانه سرشار از وقارى هم که اين گروه نسبت به مضمون‌سازان و شوخ‌طبعان بى‌بهره از شور و شوق ابراز ميکنند از همينجاست.
همان شب وزراء به اليزه احضار شدند. بناپارت از شانگارنيه خواست که استعفا دهد. پنج وزير از امضاى استعفا امتناع ورزيدند. مونيتور اعلام کرد که کابينه دچار بحران است و در مطبوعات، حزب نظم تهديد کرد که ارتشى وابسته به مجلس با فرماندهى شانگارنيه تشکيل خواهد داد. حزب نظم بنا بر قانون اساسى اين حق را داشت. کافى بود شانگارنيه به رياست مجلس برگزيده شود تا بعد هر قدر سرباز و محافظ که براى امنيت مجلس لازم داشته باشد فرابخوانند. و اين کار بويژه از آن رو براى وى آسان‌تر بود که شانگارنيه هنوز در رأس ارتش و گارد ملى پاريس قرار داشت و فقط منتظر آن بود که همراه ارتش به کمک خوانده شود. جرايد بناپارتيست هنوز جرأت نميکردند حق مجلس ملى را در زمينه احضار مستقيم نيروهاى نظامى حتى مورد ترديد قرارد دهند - يک چنين ترديد قضائى در چنان اوضاع و احوالى هيچگونه موفقيتى را نويد نميداد. اطاعت ارتش از فرمان مجلس ملى بسيار محتمل بود، بويژه اگر در نظر بگيريم که بناپارت هشت روز در تمام پاريس به جستجو پرداخت تا توانست دو ژنرال - ژنرال باراگه ديليه و ژنرال ژان دانژه‌لى - را پيدا کند که آمادگى خود را براى امضاى فرمان برکنارى شانگارنيه ابراز دارند. ولى اين که آيا حزب نظم هم ميتوانست در داخل خود و در داخل پارلمان آراء لازم براى اتخاذ تصميمى از اين نوع بدست آورد، مطلبى است از قابل ترديد هم بالاتر، بخصوص اگر در نظر بگيريم که هشت روز بعد ٢٨٦ نماينده رأى خود را از آن حزب جدا ساختند و مونتانى مشابه چنين پيشنهادى را حتى در دسامبر ١٨٥١ که آخرين لحظه تصميم بود، رد کرد. با تمام اين اوصاف شايد بورگراوها هنوز در آن لحظه ميتوانستند موفق شوند توده حزبى خود را به قهرمانى برانگيزند به اين معنى که خود را به پشت جنگل سرنيزه‌ها بکشند و کمک ارتشى را که به اردوى آنها گرويده بود بپذيرند. ولى حضرات بورگراوها بجاى اين کار عصر روز ٦ ژانويه بسوى کاخ اليزه روان ميشوند تا با فوت و فن‌ها و استدلالات ديپلماتيک بناپارت را از برکنارى شانگارنيه منصرف سازند. ولى ميبينند کسى را ميخواهند مجاب کنند که فى‌الحال حاکم بر اوضاع است. بناپارت که در نتيجه اين اقدام بورگراوها آسوده خاطر شد و روز ١٢ ژانويه کابينه جديدى را روى کار آورد که رهبران کابينه سابق يعنى فولد و باروش در آن باقى ماندند. سن ژان دانژه‌لى وزير جنگ ميشود. "مونيتور" فرمان برکنارى شانگارنيه را منتشر ميکند. مقامات او ميان باراگه ديليه که به فرماندهى لشگر اول ارتش، و پرّو که به فرماندهى گارد ملى منصوب شدند، تقسيم گرديد. "تکيه‌گاه جامعه" برکنار ميشود و اگر در اثر آن سنگى از بام نميافتد در عوض نرخها در بورس بالا ميرود.
حزب نظم با دور ساختن ارتش که در وجود شانگارنيه در اختيارش گذاشته شده بود و به اين ترتيب تسليم آن به رئيس جمهور، ثابت کرد که بورژوازى توانايى حکومت کردن را از دست داده است. کابينه پارلمانى ديگر وجود نداشت. حالا که حزب نظم تسلط خود را بر ارتش و گارد ملى از دست داده بود ديگر چه وسيله‌اى برايش مانده بود که در عين حال هم از قدرت غصب شده پارلمان بر مردم و هم از قدرت مبتنى بر قانون اساسى پارلمان در قبال رئيس جمهور دفاع کند؟ هيچ وسيله‌اى. براى اين حزب ديگر کارى نمانده بود جز آنکه از اصول ناتوانى مدد بطلبد که خود هميشه آنها را قواعد عامّى تلقى ميکرد که بديگران تجويز ميشود تا خود شخص بتواند آزادى عمل بيشترى داشته باشد.
با برکنارى شانگارنيه و افتادن قدرت نظامى بدست بناپارت نخستين بخش دوران مورد بررسى ما يعنى دوران مبارزه ميان حزب نظم و قوه مجريه بپايان ميرسد. حالا جنگ ميان اين دو قدرت رسما اعلان شده است و آشکارا انجام ميگيرد، ولى فقط پس از آنکه حزب نظم هم سلاح و سرباز را از دست داده است. مجلس ملىِ بدون کابينه، بدون ارتش، بدون مردم، بدون افکار عمومى، و از لحظه‌اى که قانون انتخابات ٣١ مه را صادر کرد، بدون داشتن نمايندگى ملتِ حاکم بر حقوق خويش، بدون چشم، بدون گوش، بدون دندان و بدون هيچ چيز - چنين مجلسى رفته رفته به پارلمان قديم فرانسه  (13)تبديل شد که کارها را به دولت واگذار ميکرد و خودش به اعتراض و غر و لندهايى به دولت بعد از اينکه کارهايش را کرد، قناعت ميورزيد.
حزب نظم کابينه جديد را با توفان خشم استقبال ميکند. ژنرال بِدو Bedeau نرمش کميسيون دائمى را در هنگام تعطيلات پارلمان و ملاحظه بيش از اندازه‌اى را که اين کميسيون با خوددارى از انتشار صورتمجلس خود بکار برده بود يادآور ميشود. در اينجا وزير کشور خود روى انتشار اين صورتمجلس که البته حالا مثل آبِ مانده، مزه خود را از دست داده بود و هيچ مطلب تازه‌اى را فاش نميکرد و هيچ گونه تأثيرى در مردم اشباع شده نميبخشيد، اصرار ميورزيد. بنا به پيشنهاد رموزا مجلس ملى پس از شُور در کميسيونهاى خود يک "کميته تدابير فوق‌العاده" تعيين ميکند. پاريس بخصوص از آن جهت از مجراى عادى خود خارج نميشود که در اين هنگام بازرگانى رونق دارد، مؤسسات صنعتى کار ميکنند، نرخ غلات نازل است، خواروبار فراوان است و صندوقهاى پس‌انداز هر روز سپرده‌هاى جديد دريافت ميکنند. "تدابير فوق‌العاده"اى که پارلمان با آنهمه هياهو اعلام کرده بود روز ١٨ ژانويه به صدور رأى عدم اعتماد به وزيران ختم ميگردد و ضمنا از شانگارنيه حتى يادى هم نميشود. حزب نظم مجبور بود رأى عدم اعتماد خود را طورى فرمولبندى کند که آراء جمهوريخواهان را براى خود تأمين نمايد، زيرا جمهوريخواهان از تمام اقدامات کابينه اتفاقا فقط همان برکنار ساختن شانگارنيه را تأييد ميکردند و حال آنکه حزب نظم ساير اقداماتى را که کابينه به تجويز خود او انجام داده بود عملا نميتوانست مورد نکوهش قرار دهد.
رأى عدم اعتماد ١٨ ژانويه با ٤١٥ رأى در مقابل ٢٨٦ رأى به تصويب رسيد و بدينسان اين کار فقط در نتيجه ائتلاف لژيتيميست‌ها و اورلئانيست‌هاى دوآتشه با جمهوريخواهان خالص و مونتانى صورت گرفت. به اين طريق ثابت شد که حزب نظم نه فقط کابينه و نه فقط ارتش بلکه اکثريت پارلمانى مستقل خود را نيز در جريان تصادمات خود با بناپارت از دست داده است و گروهى از نمايندگان به علت کشش تعصب‌آميز به سازشکارى، بعلت ترس، ضعف و ملاحظه مواجب دلبند دولتى، بعلت چشم‌داشت به پستهاى وزارتىِ آزاد شده (اوديلون بارو) و خودخواهى رذيلانه‌اى که هميشه بورژوازى عادى را واميدارد تا منافع عمومى طبقه خويش را فداى اين يا آن انگيزه شخصى کند - از اردوى او گريخته‌اند. نمايندگان بناپارتيست از همان آغاز فقط در مبارزه عليه انقلاب با حزب نظم همراه بودند. مونتالامبر Montalambert رئيس حزب کاتوليک همان وقت نفوذ خود را در کفه ترازوى بناپارت ريخت زيرا اميدش از قابليت حيات حزب پارلمانى قطع شده بود. سرانجام تيير اورلئانيست و بريه لژيتيميست رهبران حزب نظم ناچار شدند آشکارا خود را جمهوريخواه بنامند و اعتراف کنند که اگر چه قلبا سطلنت‌طلب هستند ولى مغز آنها جمهوريخواه است و جمهورى پارلمانى يگانه شکل ممکن تسلط مجموع بورژوازى است. آنها بدين سان ناچار شدند بر نقشه‌هاى خود در زمينه احياى سلطنت که براى تحقق آن پنهان از پارلمان همچنان تلاش خستگى‌ناپذير بکار ميبردند، در برابر ديدگان خود طبقه بورژوازى بعنوان دسيسه‌اى خطرناک و به همان اندازه سخيف - داغ ننگ بکوبند.
رأى عدم اعتماد ١٨ ژانويه ضربت را بر کابينه وارد ساخت، نه بر رئيس جمهور. ولى کسى که شانگارنيه را برکنار ساخته بود رئيس جمهور بود، نه کابينه. آيا حزب نظم ميبايست خود بناپارت را در معرض اتهام قرار دهد؟ ولى اتهام بخاطر چه؟ بخاطر حرص و ولعى که براى احياى سلطنت داشت؟ ولى آخر حرص و ولع او چيزى نبود جز مکمل حزب و ولع خود اين حزب. بخاطر توطئه‌هايى که در بازديدهاى نظامى و در جمعيت ١٠ دسامبر چيده بود؟ ولى حزب نظم مدتها بود اين مسائل را زير انبوهى از دستورهاى ساده روز دفن کرده بود. بخاطر برکنار ساختن قهرمان ٢٩ ژانويه و ١٣ ژوئن، بخاطر مردى که در ماه مه ١٨٥٠ تهديد کرده بود که پاريس را در صورت شورش از چهار گوشه به آتش خواهد کشيد؟ ولى متحدين اين حزب در مونتانى همراه با کاونياک به آن اجازه ندادند که به "تکيه‌گاه جامعه" که ساقط شده بود، حتى با ابراز همدردى رسمى قوت قلب بدهد. اصولا اين حزب نميتوانست حقى را که قانون اساسى براى برکنار ساختن ژنرالها به رئيس جمهورى داده بود منکر شود. جوش و خروش اين حزب فقط براى آن بود که رئيس جمهور از حقى که قانون اساسى به او ميداد عليه پارلمان استفاده کرده بود. ولى مگر خود اين حزب از امتيازهاى پارلمانى خود پيوسته عليه قانون اساسى استفاده نکرده بود - بويژه هنگام الغاى حق رأى عمومى؟ بنابراين براى حزب نظم چاره ديگرى نمانده بود جز آنکه دقيقا در چهارچوب پارلمانى عمل کند. و اگر حزب نظم که تمام شرايط لازم براى قدرت پارلمانى را بدست خود نابود کرده بود، و در جريان مبارزه با طبقات ديگر ميبايست هم نابود کند، هنوز پيروزيهاى پارلمانى خود را پيروزى واقعى بشمار ميآورد و ميپنداشت ضربتى را که به وزراى بناپارت زده است به خود بناپارت اصابت کرده است، علتش بيمارى خاصى بود که از سال ١٨٤٨ در سراسر قاره شيوه يافته بود. اين بيمارى کرِه‌تينيسم پارلمانى  (14) بود که مبتلايان را اسير عالم پندار ميسازد و تمام نيروى تعقل، حافظه و هرگونه امکان درک واقعيت عالَم خشن خارجى را از آنها سلب ميکند. حزب نظم به اين وسيله به رئيس جمهور فرصت داد بار ديگر مجلس ملى را در انظار ملت خوار کند. روز ٢٠ ژانويه "مونيتور" خبر داد که استعفاى تمام کابينه پذيرفته شده است. بناپارت به اين بهانه که هيچ حزب پارلمانى ديگر اکثريت ندارد (مطلبى که رأى‌گيرى ١٨ ژانويه، ره‌آورد ائتلاف مونتانى با سلطنت‌طلبان، ثابت کرده بود) و بايد صبر کرد تا اکثريت جديدى بوجود آيد - يک کابينه باصطلاح خاص دوران گذار تعيين کرد که حتى يک نماينده پارلمان هم در آن شرکت نداشت و سراسر از افراد گمنام و بى‌اهميت تشکيل ميشد و کابينه‌اى بود صرفا از مباشران و منشى‌هاى تجارتخانه‌ها. حزب نظم حالا ميتوانست هر قدر بخواهد با اين بازيچه‌ها کلنجار برود، قوه مجريه ديگر هيچ اهميتى نميداد که در مجلس ملى، نمايندگى جدى داشته باشد. هر اندازه که نقش وزراى بناپارت بيشتر به رل نعش تبديل ميشد، بناپارت با وضوح بيشترى تمام قوه مجريه را در وجود خود متمرکز ميساخت و با آزادى بيشترى ميتوانست از آن براى پيشبرد مقاصد خود استفاده کند. حزب نظم در ائتلاف با مونتانى براى انتقامجويى به پيشنهاد يک ميليون و هشتصد هزار فرانک حقوق براى رئيس جمهور سرکرده جمعيت ١٠ دسامبر وزيران مباشر خود را به طرح آن مجبور کرده بود، جواب داد. اين بار کار با اکثريتى که فقط ١٠٢ رأى بيشتر داشت از پيش رفت و بنابراين حزب نظم پس از ژانويه ٢٧ رأى ديگر هم از دست داد. تلاشىِ حزب نظم تسريع ميشد. در عين حال براى آنکه لحظه‌اى هم در مورد مفهوم ائتلاف حزب نظم با مونتانى اشتباه روى‌ ندهد، اين حزب حتى از توجه به پيشنهاد عفو عمومى مجرمين سياسى که توسط ١٨٩ تن از اعضاى مونتانى امضاء شده بود، امتناع ورزيد. همينقدر کافى بود که وزير کشور، وايس، اعلام کند که آرامش فقط صورت ظاهرى دارد، تبليغات سرّى بزرگى انجام ميگيرد، همه جا جمعيت‌هاى سرّى تشکيل ميشود، روزنامه‌هاى دمکراتيک خود را دوباره براى انتشار آماده ميکنند، از همه ايالات خبرهاى نامطبوع ميرسد، فراريان مقيم ژنو در رأس توطئه‌اى قرار دارند که رشته‌هاى آن از طريق ليون سراسر جنوب فرانسه را در بر ميگيرد، فرانسه در آستان بحران صنعتى و بازرگانى قرار داد، کارخانه‌داران شهر روبه Rovbaix ساعات کار را کم کرده‌اند و زندانيان بل-ايل Belle-Ile دست به شورش زده‌اند - کافى بود که حتى وايس‌نامى شبح سرخ (15)را احضار کند تا حزب نظم بى هيچ بحث و مذاکره - پيشنهادى را که تصويب آن ميتوانست وجهه عظميى براى مجلس تأمين کند و بناپارت را بار ديگر به آغوش آن اندازد، رد کند. حزب نظم بجاى هراسان شدن از دورنماى اغتشاشات جديدى که قوه مجريه ترسيم کرده بود ميبايست برعکس اندکى هم که شده به مبارزه طبقاتى ميدان بدهد و بدينسان قوه مجريه را وابسته بخود نگاهدارد. ولى او خود را براى انجام وظيفه بازى با آتش قادر احساس نميکرد.
در اين ميان کابينه کذائى دوران گذار تا نيمه ماه آوريل براى خود ميپلکيد و بناپارت مجلس ملى را با دوز و کلک‌هاى خود در زمينه ترکيب جديد کابينه خسته ميکرد و دست ميانداخت. او وانمود ميکرد که گاه ميخواهد کابينه‌اى از جمهوريخواهان با شرکت لامارتين Lamartine و بى‌يو Billault، گاه کابينه‌اى با شرکت اوديلون بارّوى اجتناب‌ناپذير که هر جا به ساده‌لوحى احتياج پيدا ميشد نام او حتما بميان ميآمد، گاه کابينه‌اى لژيتيميست با شرکت واتيمسنيل Vatimesnil و بنوآ دازى Benoit d'Azy، و گاه کابينه‌اى اورلئانيست با شرکت مالويل Mallville تشکيل دهد. در همان حال که بناپارت با اين شيوه‌ها فراکسيونهاى مختلف حزب نظم را عليه يکديگر برميانگيخت و مجموع آنها را از دورنماى کابينه جمهوريخواهان و احياى حق رأى عمومى که ناگزير از آن ناشى ميشد، ميترسانيد، در بورژوازى هم اين اعتقاد را بوجود ميآورد که تلاشهاى صادقانه او براى تشکيل کابينه پارلمانى در اثر برخورد به آشتى‌ناپذيرى فراکسيونهاى سلطنت‌طلب عقيم ميماند. و اما هر اندازه بحران عمومى بازرگانى نزديکتر بنظر ميرسيد و اين بحران در شهرها و نزخ نازل ورشکستگى‌آور غله در دهات براى سوسياليسم هوادار فراهم ميساخت، بورژوازى با بانگ رساترى خواستار يک "دولت نيرومند" ميشد و "بدون اداره" گذاشتن فرانسه را نابخشودنى‌تر ميشمرد. رکود بازرگانى روز بروز بيشتر ميشد، تعداد بيکاران بطور مشهود افزايش مييافت، در پاريس دستکم ١٠ هزار کارگر بى نان مانده بودند، در روآن Rouan، مول‌هوز Mulhouse، ليون، روبه Rovbaix، تورکوآن Tourcoing، سن اتى‌ين Saint-Etienne، البوف Elbeuf و غيره تعداد بسيار زيادى کارخانه تعطيل شده بود. در چنين اوضاع و احوالى بناپارت با جرأت ميتوانست در روز ١١ آوريل کابينه ١٨ ژانويه را احيا کند و در آن آقايان روئه، فولد، باروش و سايرين را بوسيله آقاى لئون فوشه تقويت نمايد - همان فوشه‌اى که مجلس مؤسسان در آخرين روزهاى حيات خود به اتفاق آراء - به استثناى ٥ رأى از وزيران، به او بعلت پخش اخبار تلگرافى دروغ، داغ رأى عدم اعتماد زده بود.
بدينسان مجلس ملى روز ١٨ ژانويه بر کابينه پيروز شد و سه ماه تمام با بناپارت مبارزه کرد فقط براى آنکه روز ١١ آوريل فولد و باروش بتوانند فوشه گل زنبقى را بعنوان شخص ثالث وارد اتحاديه وزارتى خود کنند.
در نوامبر سال ١٨٤٩ بناپارت به کابينه غير پارلمانى و در ژانويه ١٨٥١ به کابينه خارج از پارلمان قانع بود، ولى در ١١ آوريل نيروى کافى در خود احساس کرد که يک کابينه ضد پارلمانى تشکيل دهد که رأى عدم اعتماد هر دو مجلس - مجلس مؤسسان و مجلس مقننه، مجلس جمهوريخواه و مجلس سلطنت‌طلب را بطور همزمان در خود جمع داشته باشد. اين مدارج کابينه‌اى در حکم گرماسنجى بود که پارلمان از روى آن ميتوانست ميزان کاهش گرماى حياتى خود را بسنجد. درجه اين گرما در پايان آوريل به اندازه‌اى پايين آمد که پرسينيى Persigny در مذاکرات خصوصى خود با شانگارنيه توانست به او پيشنهاد کند به ارودى رئيس جمهور بگرود و به شانگارنيه اطمينان ميداد که بناپارت نفوذ مجلس ملى را بکلى از ميان رفته ميداند و هم اکنون اعلاميه‌اى حاضر است که پس از کودتا که درباره آن تصميم راسخ گرفته شده، ولى تصادفا به بعد موکول گرديده است، انتشار خواهد يافت. شانگارنيه اين خبر مرگ را به سران حزب نظم اطلاع داد. ولى کى ميتواند باور کند که نيش ساس مرگبار باشد؟ پارلمان با آن حال نزار و تلاشى و احتضار باز هم نميتوانست خود را وادار که دوئل با سرکرده مسخره جمعيت ١٠ دسامبر را چيزى جز دوئل با يک ساس تلقى کند. ولى بناپارت به حزب نظم همان پاسخى را داد که آژه‌سيلائوس Agesilaos به آگيس‌شاه داده بود: "من به نظر تو موش ميآيم ولى روزى ميرسد که شير خواهم شد".

زيرنويس‌هاى فصل پنجم
 (1)جمعيت ١٠ دسامبر را کارليه، رئيس شهربانى پاريس، تأسيس کرده بود و ژنرال پيات دوست بناپارت در رأس آن قرار داشت. (زيرنويس ترجمه انگليسى)
 (2) لوئى بناپارت در دوران سلطنت ژوئيه کوشيده بود از طريق شوراندن برخى از پادگانهاى ارتش کودتايى راه بياندازد. در ٣٠ اکتبر ١٨٣٦ به کمک چند افسر طرفدار بناپارت در هنگ توپخانه پادگان استراسبورگ را به شورش واداشت. ولى ساعاتى بعد شورشيان خلع سلاح شدند و بناپارت دستگير و به آمريکا تبعيد شد. در ٦ اوت ١٨٤٠ دوباره با گروه کوچکى از توطئه‌گران به بولونى وارد شد و سعى کرد پادگان آنجا را به شورش وادارد. ولى اين تلاش بى‌نتيجه ماند و لوئى بناپارت به زندان ابد محکوم گرديد. بناپارت در ١٨٤٦ به انگليس گريخت. (زيرنويس متن آلمانى)
 (3)کلاوس ستل Klaus Stell - نام بافنده‌اى در کمدى شکسپير؛ رؤياى نيمه شب تابستان. وى در يکى از پرده‌هاى اين کمدى در نمايشى که در حضور يک پادشاه انجام ميگيرد ميخواهد نقش شير را بازى کند. (زيرنويس ترجمه انگليسى و فارسى)
(4)"کارگاههاى ملى" - مترجم فرانسوى موضوع بالا را "کارگران ملى" (Les ouvriers nationaux) ترجمه کرده است. منظور از کارگاههاى ملى، کارگاههايى بود که پس از انقلاب فوريه ١٨٤٨ به دستور دولت تشکيل شد و کارگران وابسته به حزب سوسيال دمکرات در آن عضويت داشتند. هدف اين بود که هم نظريات سوسياليستى لوئى بلان درباره سازمان دادن به کار در بين کارگران بى اعتبار شود و هم از اين کارگاهها براى مبارزه با کارگران انقلابى بهره‌بردارى کنند. اما اين نقشه‌ها عقيم ماند. و اين کارگاهها روحيه سوسياليست و مبارزه‌جوى کارگران را بالا برد. سرانجام دولت با فرمان ٣ ژوئيه ١٨٤٨ اين کارگاهها را منحل کرد. (زيرنويس متن آلمانى)
(5)گارد سيار Garde mobile که به موجب فرمان دولت در ٢٥ فوريه ١٨٤٨ براى مبارزه با توده‌هاى انقلابى تشکيل شده بود. (زيرنويس ترجمه فارسى)
گارد متحرک - اين گارد در ٢٥ فوريه ١٨٤٨ بموجب فرمان دولت موقت براى مبارزه عليه توده‌هاى انقلابى مردم تشکيل شد. واحدهاى اين گارد بطور عمده از عناصر لمپن پرولتاريا مرکب بودند و براى سرکوب شرکت کنندگان قيام ژوئن پاريس از آنها استفاده شد. (زيرنويس ترجمه فارسى پورهرمزان)
(6) مارکس در متن آلمانى تعبير جماعتى مخفى را بکار برده است که اشاره‌اى است به دو شخصيت تبهکار از شخصيتهاى نمايشنامه شيللر، راهزنان. مترجم انگليسى هم به همين ترتيب عمل کرده. اما در اين مورد از روش مترجم فرانسوى پيروى کرديم. (زيرنويس ترجمه فارسى)
 (7)باکوس Bacchus يا ديونيزوس Dyonisos، خداى شراب. بعد از افسانه‌هاى مربوط به فتوحات اسکندر، افسانه‌هايى درباره لشگرکشى باکوس به هند و ديگر کشورهاى آسيا بر زبانها افتاد. (زيرنويس ترجمه فرانسوى)
 (8)رئيس انتظامات از کارمندان دون‌پايه مجلس بود. در واقع ژان ديديه باز را مأمور اين کار کرده بودند (زيرنويس متن آلمانى)
 (9)منظور لوئى بناپارت است که کودتايش را در روز ٢ دسامبر ١٨٥١ عملى کرد. (توضيح مترجم فارسى)
(10) " دُخت فردوس" که از شعر شيللر با عنوان "بسوى شادى" گرفته شده است. (توضيح متن آلمانى). واژه Elysium يا فردوس در اين تعبير يادآور Elysee در ترکيب Champs-Elysées ( شانزه‌ليزه مقر رياست جمهورى فرانسه) است. به همين دليل ما (سراى فردوس) را به دنبال آن اضافه کرديم تا مطلب روشن‌تر فهميده شود. (توضيح مترجم فارسى)
_ دُخت بهشت Dochter aus Elysium - مارکس در اينجا براى جناس لفظى کلماتى از قطعه شعر شيللر را تحت عنوان "بسوى شادى" An die Freude بکار برده است. شاعر در اين شعر، شادى را ميستايد که مصداق مفهوم آن در اصطلاح شاعرانه "دخت بهشت" يا "کشتزارهاى بهشت" les champs Elysèes (شانزه‌ليزه) است. مقر لوئى بناپارت در خيابان شانزه‌ليزه پاريس بود و مارکس در اينجا از شباهت اينها استفاده کرده است. (توضيح ترجمه پورهرمزان)
(11)حق مسلکى - منظور حقى است که کارگران بنا به آموزه‌هاى مسلکى خود در مطالبه کار و اشتغال براى خويش قائلند. (توضيح مترجم فارسى)
_حق آيين‌پرستانه das doktrinäre Recht يعنى حقى که صرفا به پيروى از اصول مرامى مطالبه ميشود. (توضيح ترجمه پورهرمزان)
(12) مترجم فرانسوى بصورت زير آورده است: "سودآزمايى بر سر کاخهاى سوسياليستى اسپانيا". منظور مارکس مسخره کردن نيات خيرخواهانه بورژواها است که قصدشان اين بود که به بهانه ساختن کوى‌هاى کارگرى، يعنى اقدامى سوسياليستى، پولهاى گزافى را براى ساختن کاخهاى خود بجيب بزنند. (توضيح مترجم فارسى) - کوى‌هاى کارگرى citès ouvrieres( پورهرمزان)
 (13)پارلمان قديم فرانسه - منظور پارلمانهايى است که بعنوان مقامات عالى قضائى قبل از انقلاب بورژوايى ١٧٨٩ - ١٨٩٤ فرانسه دائر بودند. از اين پارلمانها در چند شهر وجود داشت که مهمترين آنها پارلمان پاريس بود. اين پارلمان فرمانهاى پادشاه را ثبت ميکرد و از حق Remontrance برخوردار بود، يعنى حق داشت به فرمانهايى که با آداب و رسوم و قوانين کشور مطابقت نداشت، اعتراض کند. ولى مخالفت پارلمان فاقد نيروى واقعى بود زيرا حضور شخص پادشاه در جلسات پارلمان، تأييد فرامين را اجبارى ميکرد.
 (14)کرتينيسم پارلمانى der parlamentarische Kretinismus يا به لفظ فرانسه le crétinisme parlemetaire. کرتينيسم بيمارى ناشى از اختلال و عدم رشد کافى غده تيروئيد که موجب ضعف قواى عقلانى ميگردد. معنى مجازى آن کودنى و سفاهت است. کرتينيسم پارلمانى ايمان سفيهانه به اقتدار و خطاناپذير بودن سيستم حکومت پارلمانى و عدم درک اين واقعيت است که مسائل اساسى حيات جامعه را پارلمان حل نميکند، بلکه تناسب واقعى قواى طبقات جامعه حل ميکند. اين اصطلاح را نخستين بار خود مارکس بکار برده است.
  (15) شبح سرخ _ منظور شبح انقلاب است که همانطور که مارکس در صفحات پيش خاطر نشان کرده است بناپارتيست‌ها براى ترساندن بورژوازى آن را بميان ميکشيدند.


هیجدهم برومر لوئى بناپارت
٦
پيروزى بناپارت

ائتلاف با مونتانى و جمهوريخواهان خالص که حزب نظم در تلاشهاى بيهوده خود براى حفظ قدرت نظامى در دست خويش و احزار مجدد رهبرى عاليه قوه مجريه خود را بدان محکوم ميديد، بنحو تکذيب‌ناپذير نشان داد که اين حزب اکثريت پارلمانى مستقل را از دست داده است. نيروى ساده تقويم، عقربه ساعت در روز ٢٨ مه فرمان تجزيه کامل اين حزب را صادر کرد. با روز ٢٨ مه آخرين سال حيات مجلس ملى آغاز شد. حال مجلس ميبايست تصميم بگيرد که قانون اساسى را بدون تغيير بگذارد يا در آن تجديد نظر کند. ولى تجديد نظر در قانون اساسى معنايش تنها تسلط بورژوازى‌ يا تسلط دمکراسى خرده‌بورژوايى، دمکراسى يا هرج و مرج پرولترى، جمهورى پارلمانى يا بناپارت نبود، بلکه بمعناى انتخاب اورلئان يا بوربن هم بود! بدينسان سيب اريس (1)به درون پارلمان افتاد و بر سر آن ميبايست ميان منافعى که حزب نظم را به فراکسيونهاى متخاصم تقسيم ميکرد آشکارا مبارزه درگيرد. حزب نظم ترکيبى بود از عناصر اجتماعى ناهمگون. مسأله تجديد نظر در قانون اساسى چنان حرارت سياسى ايجاد کرد که در اثر آن اين ترکيب به اجزاى اوليه‌اش تجزيه شد.
علاقه‌مندى بناپارتيست‌ها به تجديد نظر علت ساده‌اى داشت. غرض آنها در درجه اول الغاء اصل ٤٥ بود که انتخاب مجدد بناپارت و تمديد قدرت او را منع ميکرد. علت موضعگيرى جمهوريخواهان نيز به همين اندازه ساده بود. آنها هرگونه تجديد نظرى را بى چون و چرا رد ميکردند و آن را توطئه عمومى عليه جمهورى ميدانستند. چون آنها بيش از سه چهارم آراء مجلس را داشتند و بموجب قانون اساسى تصويب قرار معتبر درباره تجديد نظر و نيز دعوت مجلس خاصى براى عملى ساختن اين تجديد نظر سه چهارم کل آراء را ايجاب ميکرد، کافى بود که آنها آراء خود را بشمارند تا به پيروزى خويش مطمئن شوند و به اين پيروزى اطمينان هم داشتند.
حزب نظم در قبال اين موضعگيرى‌هاى روشن به تضادهاى لاينحل دچار شد. به اين معنى که اگر تجديد نظر را رد ميکرد وضع موجود را به خطر ميانداخت زيرا براى بناپارت فقط يک راه - راه اِعمال قهر را باقى ميگذاشت و فرانسه را در لحظه اتخاذ تصميم قطعى يعنى در روز دومين يکشنبه ماه مه ١٨٥٢، با رئيس جمهورى که قدرت خود را از دست داده بود، با پارلمانى که از مدتى پيش فاقد چنين قدرتى بود و با مردمى که قصد داشتند دوباره اين قدرت را بکف آورند، به هرج و مرج انقلابى تسليم ميکرد. اگر به تجديد نظر مطابق با قانون اساسى رأى ميداد ميدانست که بيهوده رأى ميدهد و آراء او بايد طبق قانون اساسى در قبال وتوى جمهوريخواهان با شکست مواجه شود. اگر برخلاف قانون اساسى اکثريت ساده آراء را کافى اعلام ميکرد، فقط با قرار دادن خود تحت تبعيت بى چون و چراى قوه مجريه ميتوانست به تسلط بر انقلاب اميدوار باشد، زيرا بدين سان بناپارت را بر قانون اساسى، بر تجديد نظر و بر خود، فرمانروا ميساخت. تجديد نظر جزئى بمنظور تمديد قدرت رئيس جمهور زمينه را براى تسلط غاصبانه بناپارت هموار ميکرد. تجديد نظر کلى بمنظور کوتاه کردن حيات جمهورى تصادم ناگزير ميان دعاوى سلطنت‌طلبان را در پى داشت زيرا شرايط احياى سلطنت، چه سلطنت بوربن‌ها و چه سلطنت اورلئانيست‌ها نه تنها متفاوت بلکه يکى نافى ديگرى بود.
جمهورى پارلمانى چيزى بيش از يک عرصه بيطرف بود که در آن هر دو فراکسيون بورژوازى فرانسه يعنى لژيتيميست‌ها و اورلئانيست‌ها، مالکيت ارضى و صنايع ميتوانستند با حقوق برابر در کنار يکديگر بسر برند. اين جمهورى شرط لازم تسلط مشترک آنها و شکل دولتى منحصر بفردى بود که در پرتو آن منافع طبقاتى مشترک آنها، هم بر دعاوى فراکسيونهاى مختلف بورژوازى و هم بر تمام طبقات ديگر جامعه تسلط داشت. ولى وقتى پاى سلطنت بميان ميآمد آنها در مبارزه بخاطر احراز سرکردگى ميان مالکيت ارضى و پول باز به تناقض قديمى خويش دچار ميشدند و مبيّن عالى و مظهر اين تناقض هم شاهان آنها و سلسله‌هاى آنان بودند. به اين جهت بود که حزب نظم با بازگرداندن بوربن‌ها مخالفت ميکرد.
کرتون Créton اورلئانيست و نماينده مجلس در سالهاى ١٨٤٩، ١٨٥٠ و ١٨٥١ پيوسته پيشنهاد ميکرد که فرمان نفى بلد خاندانهاى پادشاهى ملغى گردد. پارلمان نيز پيوسته صحنه‌اى از مجمع سلطنت طلبان بود که راه بازگشت شاهان نفى بلد شده خود را به ميهن، لجوجانه سد ميکرد. ريچارد سوم هنگام کشتن هنرى ششم گفت: "او بيش از آن خوب است که جايش در زمين باشد، جاى او در آسمان است". ولى فرانسه براى سلطنت‌طلبان بيش از آن بد بود که شاهان نفى بلد شده را به آن بازگردانند. نيروى اوضاع و احوال، آنها را وادار ساخت جمهوريخواه شوند و بارها به رأى مردم که شاهان آنها را از فرانسه رانده بودند، صحه گذاردند.
تجديد نظر در قانون اساسى که اوضاع و احوال وادار ميکرد به آن بپردازند علاوه بر ايجاد خطر براى جمهورى تسط هر دو فراکسيون بورژوازى را نيز بخطر ميانداخت و ضمنا همراه با ايجاد امکان براى احياى سلطنت، رقابت ميان منافعى را هم که سلطنت گاه بيشتر نماينده يک بخش و گاه نماينده بخش ديگر آن بود و بعبارت ديگر مبارزه ميان هر دو فراکسيون بورژوازى را براى احراز سرکردگى احيا ميکرد. ديپلماتهاى حزب نظم اميدوار بودند که اين مبارزه را از طريق متحد ساختن هر دو سلسله و به اصطلاح اتحاد احزاب سلطنت‌طلب و خاندانهاى پادشاهى آنان قطع کنند. اتحاد واقعى سلطنت بوربن‌ها و سلطنت ژوئيه، همان جمهورى پارلمانى بود که در آن رنگهاى اورلئانيست و لژيتيميست زدوده ميشد و انواع مختلف بورژوا در بورژوا بطور اعم، و در نوع بورژوا، محو ميگشت. ولى حالا اورلئانيست ميبايست به لژيتيميست و لژيتيميست به اورلئانيست بدل گردد. سلطنت که مظهر تناقض آنها بود ميبايست مظهر وحدت آنها گردد، بيانگر منافع فراکسيونى متضاد آنها ميبايست بيانگر منافع طبقاتى مشترک آنها شود. سلطنت ميبايست به آن چيزى تحقق بخشد که فقط با انحلال هر دو سلطنت يعنى با جمهورى ميتوانست تحقق پذيرد و تحقق هم پذيرفت. اين بود کيميايى که حکيمان حزب نظم براى ساختن آن جان ميکندند. گويى سلطنت لژيتيم (2) ميتواند هرگز به سلطنت بورژواهاى صنعتى و يا سلطنت بورژوايى ميتواند هرگز به آريستوکراسى مبتنى بر مالکيت ارضى بدل شود. گويى مالکيت ارضى و صنايع ميتوانند در زير يک تاج برادروار بسر برند و در همان حال هم، تاج ميتواند فقط بر تارک يک سر - بر تارک برادر مهتر يا کهتر - قرار داشته باشد. گويى صنعت اصلا ميتواند مادام که مالکيت ارضى تصميم نگرفته است خود به مالکيت صنعتى بدل گردد، با اين مالکيت سازگار شود. اگر هانرى پنجم فردا ميمرد باز هم کنت دو پارى پادشاه لژيتيميست‌ها نميشد، مگر آنکه از پادشاهى اورلئانيست‌ها دست برميداشت. ولى فيلسوفان اتحاد، بتدريج که مسأله تجديد نظر در قانون اساسى در درجه اول اهميت قرار ميگرفت، صداى‌شان بلند ميشد و روزنامه "Assemblée Nationale" (3) را به ارگان رسمى يوميه خود بدل کرده بودند و حتى در حال حاضر هم (فوريه ١٨٥٢) ما باز آنها را بکار مشغول ميبينيم، تمام دشواريها را ناشى از مقاومت و رقابت ميان دو سلسله ميدانستند. تلاش براى آشتى دادن خاندان اورلئان با هانرى پنجم که از پى مرگ لوئى فيليپ آغاز شده بود، ولى مثل تمام دسيسه‌بازيهاى سلطنت‌طلبان فقط در دوران تعطيلات مجلس ملى و در ساعات تنفس و در پشت پرده صورت ميگرفت و بيشتر به مغازله احساساتى با يک خرافه کهنه شبيه بود تا به يک عمل جدى، - حالا به اقدام دولتى مهمى بدل شده بود که حزب نظم آن را بر خلاف سابق نه بعنوان نمايش آماتورى بلکه در صحنه نمايش عمومى انجام ميداد. پيک‌ها دائما از پاريس به ونيز، (4)و از ونيز به کلرمونت و از کلرمونت به پاريس ميشتافتند. کنت دو شامبور اعلاميه‌اى صادر ميکند که در آن "به اتکاء پشتيبانى تمام اعضاى خاندان خود" نه احياى سلطنت خود بلکه رستاخيز "ملى" را اعلام ميکند. سالواندى اورلئانيست خود را روى پاهاى هنرى پنجم مياندازد. سران لژيتيميست‌ها يعنى بريه، بنوآ دازى و سن پريست، به کلرمونت رفتند تا مگر اعضاى خانواده اورلئان را قانع کنند، که البته بيهوده بود. طرفداران اتحاد (سرانجام ولى) خيلى دير دريافتند که با دميدن بر کوره مصالح خانوادگى، مصالح دو خانواده سلطنتى، نه چيزى از خصلت انحصارگرايانه منافع دو شاخه بورژوازى کاسته ميشود و نه چيزى بر روح آشتى‌جويى آنها افزوده. اگر هانرى پنجم "کنت دو پارى" را بعنوان جانشين خودش برسميت ميشناخت - يعنى تنها موفقيتى که اتحاد دو شاخه در بهترين شکل خود ميتوانست بدان اميدوار باشد - تازه خانواده اورلئان به هيچ امتيازى نميرسيد چون همه ميدانستند که با عقيم بودن هانرى پنجم، (در صورت برقرار مجدد سلطنت) همين نتيجه خودبخود تضمين شده است، در حالى که (با قبول پادشاهى هانرى پنجم)، خانواده اورلئان در واقع از همه ادعاهاى خود که حاصل انقلاب ژوئيه بود ميبايست دست بکشد. ميبايست از دعاوى نخستين‌اش، از همه امتيازاتى که در طى مبارزه‌اى بتقريب يکصد ساله، از شاخه بزرگتر بوربن‌ها بدست آورده بود، چشم بپوشد و امتياز تاريخىِ خود، يعنى امتياز (وراثت) سلطنتى مدرن را، با امتياز سلطنتى (موروثى و) مبتنى بر تبار و نسبت خانوادگى معاوضه کند. (5)بنابراين، اتحاد در واقع چيزى نبود جز کناره‌گيرى داوطلبانه اورلئان‌ها از سلطنت، تسليم شدن در برابر لژيتيميست‌ها، بازگشت سرشار از پشيمانى از کليساى پروتستانى به کليساى کاتوليکى، بازگشتى که اين خانواده را حتى بر تخت سلطنتى که از دست داده بود دوباره مستقر نميکرد بلکه روى پله‌هاى تختى که بر روى آن دنيا آمده بود مينشاند. کسانى که چون گيزو، دوشاتل، و ديگران، از وزراى اورلئانيستِ سابق، هم که يکى پس از ديگرى به کلرمونت راه افتادند تا از اتحاد دفاع کنند، در واقع فقط بيانگر دلزدگى ناشى از انقلاب ژوئيه بودند؛ اينان اعتماد خود را به سلطنت بورژوا، و پادشاهى بورژواها، از دست داده و نوعى ايمان خرافى به سلطنت مشروع موروثى، به عنوان آخرين باطل‌السحر هرج و مرج داشتند. اينان تصور ميکردند ميتوانند ميان اورلئان‌ها و بوربن‌ها ميانجيگرى کنند، ولى در واقع چيزى جز مشتى اورلئانيستِ برگشته نبودند و شاهزاده ژوئنويل هم به همين عنوان آنان را به حضور پذيرفت. و اما بخش زنده و مبارز اورلئانيست‌ها، کسانى چون تيير، باز و ديگران، آنان به آسانى خانواده لوئى فيليپ را قانع کردند که اگر احياى سلطنت در هر صورت مستلزم اتخاد دو خاندان است، هرگونه اتحادى از اين گونه به نوبه خود نيازمند آن است که خاندان اورلئان به ميل خويش از سلطنت کناره بگيرد، و به سنت اجداد خويش بطور موقت جمهورى را برسميت بشناسد و منتظر بماند تا رويدادها صندلى رياست جمهورى را به تخت شاهى تبديل کنند. شايعه نامزد شدن شاهزاده ژوئنويل)براى رياست جمهورى) بر سر زبانها افتاد، مردم از سر کنجکاوى نفس‌ها را در سينه حبس کردند و چند ماه بعد، پس از آنکه تجديد نظر در سپتامبر منتفى شد نامزدى همين شخص رسما اعلام گرديد.
بدين سان اقدام براى اتحاد سلطنت‌طلبان دو خاندان اورلئانيست و لژيتيميست نه تنها به شکست انجاميده بود، بلکه حتى سبب شده بود که اتحاد آنها در مجلس هم بهم بخورد، قالب مشترکشان در جمهورى از هم بپاشد و حزب نظم دوباره برگردد به حالت عناصر جدا جدايى که از اول بود. ولى به موازات بحرانى‌تر شدن مناسبات ميان کلرمونت و ونيز، و شکستن توافقهايشان، بموازات دامنه يافتن سر و صداهايى که در اطراف ژوئنويل برپا کرده بودند، مذاکراتى که ميان فوشه، وزير بناپارت، و لژيتيميستها شروع شده بود، گرمتر و جدى‌تر ميشد.
انحلال حزب نظم در حد تجزيه آن به عناصر سازنده‌اش متوقف نشد. هر يک از اين دو گروه سازنده حزب نظم هم به نوبه خويش دستخوش تجزيه شدند. بنظر ميرسيد که همه سليقه‌هاى سياسى کهن، که در گذشته در درون هر يک از دو طايفه اورلئانيست و لژيتيميست، با هم برخورد داشته و مبارزه کرده بودند اکنون به مثابه جوشانده‌هاى خشک شده‌اى که به محض تماس با آب بدل به محلول ميشوند، دوباره سر و کله‌شان پيدا ميشود و به حد کافى نيروى حياتى پيدا کرده‌اند که بتوانند به نوبه خود گروههاى ويژه و متخاصم مستقلى تشکيل دهند. لژيتيميستها يادشان آمد که تويلرى‌ها و ساکنان عمارت مارسان، (6) ويلل و پولينياک، چه دعواهايى با هم داشتند. اورلئانيست‌ها خاطرات دوره طلايى مسابقات ميان گيزو، موله، بروگلى، تيير و اوديلون بارو را دوباره تجديد کردند.(7)
بخشى از حزب نظم که از تجديد نظر در قانون اساسى طرفدارى ميکرد اما بر سر چگونگى اجراى اين اصل گرفتار پراکندگى بود، و متشکل بود از لژيتيميست‌ها به رهبرى بريه و فالو، از يک سو، و لاروش ژاکلن از سوى ديگر، و اورلئانيست‌هاى خسته از مبارزه‌اى به رهبرى موله، بروگلى، مونتالامبر و اوديلون بارو، با نمايندگانى از طرفداران بناپارت متحد شد تا پيشنهاد مبهم و آشفته زير را ارائه دهد: "ما امضاء کنندگان زير، براى برگرداندن کامل حاکميت به ملت، پيشنهاد ميکنيم در قانون اساسى تجديد نظر شود". ولى، در ضمن همين گروه از زبان گزارش دهنده خويش، توکويل، اعلام داشتند که مجلس ملى حق الغاء جمهورى را ندارد و فقط مجلس تجديد نظر در قانون اساسى جز از راه "قانونى" ميسر نبود، يعنى تنها در صورتى ميتوانست عملى باشد که سه چهارم آراء لازم که قانون اساسى تعيين کرده بود براى اين منظور تأمين شود. پس از شش روز بحث و گفتگوى پرهياهو، در ١٨ ژوئيه، چنان که انتظار ميرفت، پيشنهاد تجديد نظر با ٤٤٦ رأى موافق و ٢٧٨ رأى مخالف رد شد. اورلئانيست‌هاى مسلمى چون تيير، شانگارنيه و مانند اينها، همراه با جمهوريخواهان و مونتانى رأى دادند.
بدين سان اکثريت مجلس مخالفت خود را با قانون اساسى اعلام ميکرد در حالى که خود قانون اساسى در اين مورد بخصوص به نفع اقليت بود و به تصميم وى خصلتى الزامى ميداد. (8) مگر حزب نظم، در تاريخهاى ٣١ مه ١٨٥٠ و ١٣ ژوئن ١٨٤٩ قانون اساسى را تابع اکثريت مجلس نکرده بود؟ آيا تمامى سياست گذشته اين حزب بر اساس تبعيت بندهاى قانون اساسى از تصميم‌هاى اکثريت مجلس بنا نشده بود؟ آيا خود اين حزب نبود که نوعى اعتقاد مذهبى به نص قانون را از آنِ دمکراتها ميدانست، و مگر دمکراتها را براى اين کار تنبيه نکرده بود؟‌ ولى در اين لحظه بخصوص، تجديد نظر در قانون اساسى معناى ديگرى جز تثبيت قدرت رياست جمهورى نداشت، همچنان که تثبيت قانون اساسى فقط به معناى برکنارى بناپارت بود. مجلس به نفع تثبيت قانون رأى داده بود، در حالى که نص قانون از مخالفت با مجلس حکايت داشت.(9) بنابراين کار بناپارت در پايمال کردنِ قانون اساسى مطابق با روح مجلس بود، و در انحلال مجلس مطابق با روح قانون اساسى.
مجلس با رأى خود اعلام کرده بود قانون اساسى "در مجلس اکثريت ندارد" و سلطه خود وى هم سلطه‌اى است بى پشتوانه اکثريت آراء. مجلس، با تصميم خود قانون اساسى را حذف کرده، قدرت رئيس جمهورى را امتداد بخشيده و در عين حال اعلام کرده بود تا زمانى که مجلس وجود دارد مرگ يکى و ادامه حيات ديگرى ناممکن است. گورکنانى که ميبايست جسدش را در خاک دفن کنند دم درِ خانه‌اش منتظر بودند. در همان لحظاتى که مجلس درباره تجديد نظر بحث ميکرد، بناپارت ژنرال باراگه ديليه را از مقام فرماندهى لشکر اول نظامى برداشت، و ژنرال ماينيان، فاتح ليون، قهرمان ايام دسامبر، موجودى را که در زمان لوئى فيليپ در ماجراى لشگرکشى به بولونى کم و بيش بخاطر وى آلوده و بدنام شده بود، بجاى او بکار گماشت.
حزب نظم با تصميمى که در مورد تجديد نظر در قانون اساسى گرفت، نشان داد که نه فرمانروايى از وى ساخته است نه فرمانبرى، نه قادر به زيستن است نه تواناى مردن، نه ميتواند جمهورى را تحمل کند، نه عُرضه اين را دارد که سرنگونش سازد، نه حاضر است در پاسدارى از قانون اساسى بکوشد، نه خودش را از شر آن خلاص کند، نه ميتواند با رئيس جمهورى همکارى کند، نه قادر است از وى بگسلد. پس حزب نظم با اين خصوصيات، راه حل همه اين مسائل و تناقضات را از چه کسى انتظار داشت؟ از گذشت زمان، از چگونگىِ پيش آمدنِ رويدادها. حزب نظم، نخواست به خودش قدرتى براى تأثيرگذارى بر رويدادها بدهد، و رويدادها را ناگزير ساخت که در مقابل وى با خشونت عمل کنند و از اين طريق آن نيرويى را که حزب نظم در مبارزه خويش در برابر ملت همه عناوين قدرت را يکى پس از ديگرى براى وى رها کرده بود، چندان که سرانجام خود او در مقابل آن کامل ناتوان و دست و پا بسته ظاهر شد، به مبارزه و عمل فرا بخوانند. (10) حزب نظم، در گرماگرم لحظات حساس و بحرانى با ترک صحنه و تعطيل فعاليت خود از ١٠ اوت تا ٤ نوامبر، به رئيس قوه مجريه امکان داد نقشه مبارزه‌اش را هر چه بيشتر تقويت کند، سلاحهاى لازم را برگزينند و مواضع خودش را مستحکم سازد.
نه تنها حزب نظم به عناصر سازنده‌اش تجزيه شده و اين عناصر هم به نوبه خود به گروههايى تقسيم شده بودند، بلکه حزب نظم داخل مجلس با حزب نظم در خارج آن شروع به مخالفت کرده بود. سخنگويان و قلم بدستانِ بورژوازى، کرسى خطابه و جرايدش، خلاصه، نظريه‌پردازان بورژوازى و خودِ بورژواها، وکلا و موکلان، نسبت بهم بيگانه شده بودند و ديگر زبان يکديگر را نميفهميدند.
لژيتيميست‌هاى ولايات، با افق فکرى محدود و شوق بيکرانشان، رهبرانشان در مجلس، بريه و فالو، را متهم ميکردند که صف هواداران خود را رها کرده، به اردوى طرفداران بناپارت پيوسته و به هانرى پنجم خيانت کرده‌اند. ذهن آنان که صفاى زنبق (11) داشت، نگرانِ گناه بود نه متوجه ظرافتهاى ديپلماسى.
ولى آن چيزى که خارج از هر مقياسى مرگبار و تعيين‌کننده شده، گسستن بورژوازى کاسبکار از سياستمدارانى بود که نماينده وى بودند. سرزنش اين بورژوازى به نمايندگانش، برخلاف لژيتيميست‌هايى که رهبران خود را به زير پا گذاشتن اصول متهم ميکردند اين بود که چرا اين همه به اصولى که ديگر فايده‌اى ندارد وفادار مانده‌اند.
پيش از اين نشان دادم که با ورود فولد به کابينه، بخش تجارى و کاسبکار بورژوازى که در دوران لوئى فيليپ قسمت اعظم قدرت را در دست خود نگاه داشته بود، يعنى اشرافيت مالى طرفدار بناپارت شده بود. فولد نه تنها نماينده منافع بناپارت در بورس بود، بلکه منافع بورس را هم در کنار منافع بناپارت حفظ ميکرد. نگره سياسى اشرافيت مالى بهتر از هر جايى در بندى از مقاله اکونوميست لندن، که ارگان اروپايى آن است شرح داده شده است. اين روزنامه در شماره اول فوريه ١٨٥١ خود بر مبناى گزارشى از پاريس چنين مينويسد:
حالا از هر سو که بنگريم درمييابيم که فرانسه مقدم بر هر چيز به آرامش نياز دارد. رئيس جمهور در پيامش به مجلس بر همين موضوع تأکيد کرده و انعکاس آن از کرسى خطابه مجلس به گوش همه رسيده و در جرايد بازتابى مورد قبول يافته؛ از منبر کليسا هم همين ندا بگوش ميرسد؛ حساسيت اوراق بهادار دولتى در برابر کمترين چشم‌انداز برهم خوردن آرامش و ثبات، و بالا رفتن و تقويت آنها در هر بار که قوه اجرايى (در کشمکشها) پيروز ميشود، همه همين را ثابت ميکنند.
و در شماره ٢٩ نوامبر ١٨٥١ اکونوميست، اين بار از قول خودش، ميگويد:
در همه مراکز بورس اروپا، رئيس جمهور فرانسه اکنون بعنوان پاسدار نظم شناخته ميشود.
بنابراين، اشرافيت مالى به مبارزه حزب نظم در مجلس عليه قوه اجرايى طعن و لعن ميفرستاد و آن را همچون اختلالى در نظم تلقى ميکرد و هر پيروزى رئيس جمهورى بر نمايندگان را بعنوان پيروزى نظم و آرامش ميستود و گرامى ميداشت. مقصود از اشرافيت مالى در اينجا فقط کارفرمايان بزرگ وام‌دهنده و سودآزماى اوراق بهادار دولتى، که معلوم نيست منافع آنان بيدرنگ با منافع قدرت همبسته و مطابق است، نيست. همه دنياى مالى مدرن، همه جهان بانکها علاقه بسيار نزديکى به حفظ اعتبار عمومى دارد. بخشى از سرمايه‌هاى تجارى آنان ناگزير در اوراق بهادار دولتى که بسرعت قابل تبديل شدن به نقد هستند سرمايه‌گذارى شده است. بخشى از سرمايه‌هايى که نزد اينان به امانت گذاشته ميشود و از اين طريق بين بازرگانان و صاحبان صنايع توزيع ميگردد، از بهره پول اجاره‌بگيران دولتى است. وقتى که در تمامى ادوار، ثبات دولت، از نظر کل بازار پول و کاهنان آن، حکم تقدس اولياء و انبياء(12) را داشته چرا امروز که کمترين توفان نوحى قادر است همه دولتهاى قديمى را با بدهى‌هاى قديمى‌شان يکجا بروبد و با خود ببَرَد وضع بدين منوال نباشد؟
بنابراين، بورژوازى صنعتى، با تعصبى که نسبت به نظم داشت، از منازعات دائمى حزب نظم در مجلس و قوه اجرايى خشنود نبود. تيير، آنگلا، سنت بوو و ديگران، پس از رأيى که در ١٨ ژانويه بمناسبت برکنارى شانگارنيه دادند، از سوى موکلان خود، که دقيقا وابسته به مناطق صنعتى بودند، علنا شماتت‌هايى شنيدند که ضمن آنها ائتلافشان با مونتانى با داغ ننگ خيانت به نظم و آرامش محکوم شده بود. اگر لاف و گزاف گويى‌هاى دلاورمأبانه تحريک‌آميز و دسيسه‌هاى حقيرانه‌اى که مبارزه حزب نظم بر ضد رئيس جمهورى از خلال آنها آشکار ميشد، چنان که ديديم، در حدى نبود که پاسخ بهترى به آنها داده شود، بايد گفت اين حزب خرده‌بورژوا که از سوى ديگر از نمايندگانش ميخواست تا بدون هرگونه مقاومتى نيروى نظامىِ پارلمان خودش را بگيرند و به يک مدعى ماجراجو بسپرند حتى در خور آن دسيسه‌هايى که به نفع وى به هدر رفت هم نبود. اين حزب ثابت ميکرد که دفاع از منافع عمومىاش، منافع خاص طبقاتىاش، دفاع از قدرت سياسىاش، فقط مزاحم اوست و نميگذارد که با خيال راحت به مصالح خصوصى‌اش بپردازد.
مقامات و اعيان بورژوازى در شهرهاى بزرگ ولايات، مراجع شهرى، قضات دادگاه‌هاى تجارى، و مانند اينها، همه جا، تقريبا بدون استثناء، در گشت و گذارهاى بناپارت از وى به نوکر منشانه‌ترين وجهى استقبال کردند، حتى در مواردى که، مثل ديژون، رئيس جمهورى بدون هيچ ملاحظه‌اى به مجلس ملى، و بويژه به حزب نظم حمله کرد.
بورژوازى تجارى، در مواقعى که وضع اقتصادى مانند اوايل سال ١٨٥١ رونقى داشت، با هر مبارزه‌اى در مجلس که ميتوانست به کسب و کارش آسيبى برساند مخالفت ميکرد. ولى اگر وضع اقتصادى رضايتبخش نبود، چنانکه از پايان ماه فوريه ١٨٥١ معمولا چنين شد، همين بورژوازى از منازعات در مجلس ميناليد و آنها را عامل رکود معاملات و رونق اقتصادى ميشمرد و با فريادهاى بلند تقاضا ميکرد که به اين منازعات خاتمه داده شود تا کسب و کار بتواند رونقى بگيرد. بحثهاى مجلس درباره تجديد نظر در قانون اساسى درست با همين دوره بد اقتصادى مصادف شد. چون اينجا بحث بر سر شکل خودِ دولت بود، بورژوازى احساس حقانيت بيشترى کرد تا از نمايندگان خود بخواهد که به اين حالت موقت آزاردهنده براى او خاتمه دهند و در عين حال، وضع موجود را حفظ کنند. در اين درخواست تناقضى وجود نداشت. خاتمه دادن به حالت موقت از نظر وى درست به معناى ادامه دادنِ به آن، موکول کردن تصميم‌گيرىِ وى به آينده‌اى نامعلوم بود. وضع موجود فقط به دو طريق ميتوانست حفظ شود: يا با تجديد قدرت بناپارت، يا با گرفتن قدرت از وى بنا به نص قانون اساسى و برگزيدن کاونياک. بخشى از بورژوازى آرزومند راه حل دوم بود و توصيه‌اى بهتر از اين نميتوانست به نمايندگان خود بکند. جز آنکه از آنان بخواهد در اين باره سکوت کنند و کارى به اين مسأله حاد نداشته باشند. تصور اين بخش از بورژوازى اين بود که اگر نمايندگانش سکوت ميکردند بناپارت وارد عمل نميشد. گويى آرزوى اين بخش داشتنِ مجلسى کبک‌وار بود که سرش را زير برف کند تا ديده نشود. بخش ديگر بورژوازى مايل بود بناپارت در کرسى رياست جمهوريش، که فى‌الحال بر آن نشسته بود باقى بماند تا هيچ چيز در روال امور تغيير نکند. اين بخش از اينکه مجلس آشکارا قانون اساسى را زير پا نميگذارد و بى معطلى به ميل خويش کنار نميرود خشمگين بود.
شوراهاى عمومى ايالات، اين نمايندگان ايالتىِ بورژوازى بزرگ، که جلساتشان از ٢٥ اوت، در ايام تعطيلات مجلس ملى، تشکيل شده بود، تقريبا به اتفاق آراء به نفع تجديد نظر، يعنى بر ضد مجلس و به نفع بناپارت، رأى دادند.
ولى ابراز خشم بورژوازى در برابر نمايندگان ادبى‌اش، يعنى قبال جرايد وابسته به خودش، از واکنش وى در برابر نمايندگان مجلس‌اش آشکارتر و متمايزتر بود. روزنامه‌نگاران بورژوا براى هر حمله‌اى که بر ضد تمايلات غاصبانه بناپارت، يا براى هر اقدامى که به خاطر دفاع از حقوق سياسىِ خود بورژوازى در برابر قوه اجرائى، انجام داده بودند توسط هيأتهاى منصفه بورژوا به پرداخت چنان جريمه‌هاى کمرشکن و تحمل چنان حبس‌هاى سنگين و ناشنيده‌اى محکوم شدند که موجب حيرت عمومى نه تنها در فرانسه بلکه در سراسر اروپا شد.
در حالى که حزب نظم در مجلس، چنانکه در بالا نشان دادم، با فريادهايش به نفع سکون و آرامش خود را به بى عملى محکوم کرده بود، در حالى که در مبارزه‌اش بر ضد ديگر طبقات جامعه، با ويران کردنِ تمامى شرايط لازم براى نظام حکومتى‌اش، يعنى نظامى مجلس، به دست خويش اعلام داشته بود که سلطه سياسى بورژوازى با امنيت و حيات خود بورژوازى ناسازگار است، توده خارج از مجلس بورژوازى، بر عکس، با رفتار نوکرمنشانه‌اش در برابر رئيس جمهور، با ناسزاگويى‌هايش به مجلس، با خشنونت رفتارش در قبال جرايد وابسته به خويش، بناپارت را تحريک کرد تا سخنگويان و قلم‌بدستان، سياستمداران و ادبا، کرسى خطابه و سنگر مطبوعات بورژوازى را بيرحمانه بکوبد و ريشه کن کند تا اين طبقه بتواند با خيال راحت در کنفِ حمايت حکومتى نيرومند و مطلق‌گرا، به امور شخصى‌اش بپردازد. بخش خارج از مجلس حتى به وضوح اعلام داشت که در عين حال چه تمايل سوزانى به خلاص شدن از فرمانروايى سياسى، و آسوده شدن از نگرانى‌ها و خطرهاى ملازم با قدرت دارد.
اين همان بورژوازى است که از مبارزه فقط پارلمانى و ادبى به نفع سلطه طبقه خويش خشمگين شده و به رهبران اين مبارزه خيانت کرده بود و اکنون که کار از کار گذشته به خود جرأت ميدهد پرولتاريا را به باد سرزنش بگيرد که چرا براى اقدام به مبارزه‌اى خونين، مبارزه‌اى تا آخرين نفس براى خاطر وى، قيام نکرده است. اين بورژوازى، که در هر لحظه نفع مشترک طبقاتى خودش، نفع سياسى‌اش، را فداى کوته‌نظرانه‌ترين، و ناپاک‌ترين مصالح شخصى خويش کرده، و از نمايندگانش نيز خواستار همين گونه فداکاريها بوده، حالا زبان باز کرده و پرولتاريا را سرزنش ميکند که چرا منافع سياسى آرمانى خود را فداى مصالح مادى‌‌اش کرده است. رفتار وى رفتار روح جميل ناشناخته مانده‌اى است که پرولتارياى گمراه شده به وسيله سوسياليستها در لحظه قاطع تاريخى تنهايش گذاشته‌اند. اين طرز رفتار حتى بازتابى عمومى در دنيايى بورژوا دارد. منظور من در اينجا البته سياستمداران گمنام آلمانى يا لات و لوتهايى از اين قماش نيست. منظورم به عنوان مثال همين اکونوميست مورد بحث خودمان است که در شماره ٢٩ نوامبر ١٨٥١ خودش، يعنى فقط چهار روز پيش از کودتا، هنوز از بناپارت با عنوان "پاسدار نظم" ياد ميکرد و امثال تيير و بريه را آنارشيست ميناميد، و همين که بناپارت همين آنارشيستها را به آرامش محکوم کرد، در ٢٧ دسامبر ١٨٥١ از خيانتى ميناليد که
... دائم از توده‌هاى بيسواد، نافرهيخته، و ابله پرولتاريا در برابر کاردانى، دانايى، انضباط، استعدادهاى فکرى و خصال اخلاقى قشرهاى متوسط و بالاى جامعه سر ميزند.
در حالى که ميدانيم اين توده ابلهِ بيسواد و نافرهيخته جز خودِ بورژوازى کس ديگرى نبود.
درست است که فرانسه در سال ١٨٥١، بحرانى تجارى را از سر گذراند. در پايان فوريه همين سال همه ديدند که حجم صادرات نسبت به سال گذشته کاهش يافته است. در ماه مارس بازرگانى کمتر شد و کارخانه‌ها دست از کار کشيدند. در آوريل وضع مناطق صنعتى به همان کسادى و نوميدکنندگى روزهاى پس از ايام فوريه بود. در ماه مه هنوز از رونق اقتصادى خبرى نبود. در ٢٨ ژوئن دارايى بانک فرانسه از افزايش وحشتناک سپرده‌ها و کاهش به همان نسبت عظيم حواله‌هاى پيش خريد، يعنى توقف توليد خبر ميداد. تنها از اواسط اکتبر بود که نوعى بهبود تدريجى در معاملات مشاهده شد. بورژوازى فرانسه اين رکود بازرگانى را با دلايلى اساسا سياسى، از نوع مبارزه ميان مجلس و قوه اجرائى، بى‌ثباتىِ شکل حکومت که خصلت فقط موقت داشت، با چشم‌انداز ترسناک مه ١٨٥٢، براى خودش توجيه ميکرد. من منکر نيستم که همه اين اوضاع و احوال باعث کسادىِ خاصى در برخى از شاخه‌هاى صنعت در پاريس و ولايات شد. ولى اين گونه تأثيرگذارىِ وضع سياسى بر اوضاع اقتصادى و بازرگانى در هر حال پديده‌اى محلى و کم اهميت بود. آيا دليل ديگرى هم براى اثبات اين نظر جز اشاره به اينکه بهبود وضع تجارت درست در اواسط اکتبر، يعنى در زمانى پيش آمد که اوضاع سياسى بدتر ميشد، و افق سياسى تيره‌تر ميگرديد و چنان بود که همه هر لحظه در انتظار برقى از جانب اليزه بودند لازم است؟ بورژوازى فرانسوى که "کاردانى، دانايى، روشن‌بينى و خصال فکرى‌اش" از نوک بينى‌اش فراتر نميرود هم در تمام مدتى که نمايشگاه صنعتىِ لندن برقرار بود داشت بو ميکشيد که ببيند علت حقيقىِ بدبختىِ بازرگانى‌اش از کجاست؟ در حالى که در فرانسه کارخانه‌ها تعطيل بودند، در انگليس ورشکستگى‌هاى تجارى يکى پس از ديگرى اتفاق ميافتاد. در حالى که در فرانسه وحشت صنعتى در ماههاى آوريل و مه به اوج خود رسيده بود و همه جامعه را فراگرفته بود، در انگليس در ماههاى آوريل و مه وحشت بازرگانى همه جامعه را فراميگرفت. صنعت پشم انگليس مثل صنعت پشم فرانسه دچار بحران بود، ايضا صنعت ابريشم انگليس درست مثل صنعت ابريشم فرانسه. درست است که کارخانه‌هاى پنبه انگليس به کار ادامه ميدادند ولى با سودى کمتر از سالهاى ١٨٤٩ و ١٨٥٠. تنها تفاوت در بحران دو کشور، اين بود که بحران در فرانسه صنعتى بود، و در انگليس بازرگانى، و در حالى که در فرانسه کارخانه‌ها دست از کار ميکشيدند، در انگليس توسعه مييافتند گيرم در شرايطى که نسبت به سالهاى پيشين، نامساعد بود؛ و در فرانسه صادرات، و در انگليس واردات بود که بيش از همه صدمه ديد. دليل مشترک هر دو بحران که البته از حدود افق سياسى فرانسه فراتر ميرفت جلوى چشم همه عريان بود. سالهاى ١٨٤٩ و ١٨٥٠ سالهاى رونق و رفاه مادى فراوان و اضافه توليد بودند، که فقط در سال ١٨٥١ بر همگان معلوم گرديد. اين اضافه توليد در آغاز سال، با چشم‌انداز نمايشگاه صنعتى به نحو بارزى بدتر هم شد. به همه اينها، شرايط خاص زيرين را هم بايد افزود: نخست محصول بد پنبه در سالهاى ١٨٥٠ و ١٨٥١، در عين اطمينان به محصول خيلى بهترى که همه انتظارش را داشتند؛ ابتدا افزايش، سپس کاهش ناگهانى، خلاصه، نوسانهاى قيمت پنبه. برداشت محصول ابريشم، دستکم در فرانسه، به پايين‌تر از متوسط سقوط کرده بود. صنايع پشم از ١٨٤٨ چنان گسترشى يافته بود که توليد پشم کفاف آنها را نميداد و در نيتجه قيمت پشم ناشور در قياس با نرخهاى صنايع پشمبافى به نحو نامتناسبى بالا رفت. پس تا اينجا، در توليد مواد خام و اوليه سه صنعتى که مورد توجه بازار جهانى بود سه دليل براى رکود تجارى ميبينم. صَرف نظر از اين اوضاع و احوال استثنايى، بحران آشکار ١٨٥١ چيزى نبود جز توقفى که بر اثر اضافه توليد و سفته‌بازى‌هاى بيش از حد لزوم هر بار در سيکل صنعتى پيش ميآيد، تا اين دو عامل تمامى نيروهاى خود را جمع کنند و از آخرين بخش سيکل با حالتى تب‌آلود بگذرند و سرانجام دوباره به نقطه عزيمت خود، که همان بحران عمومى بازرگانى باشد، برگردند. در فواصلى اينچنين در تاريخ بازرگانى، معمولا در انگليس ورشکستگى‌هاى بازرگانى اتفاق ميافتاد، در حالى که در فرانسه، خودِ صنعت ميخوابد، و علت اين خوابيدن هم تا حدى فشار رقابت انگليس است که صنعت فرانسه قادر به تحمل آن نيست و ناگزير از عقب‌نشينى در تمام بازارها ميشود، يا ناشى از اين است که خود اين صنعت بعنوان صنعتى تجملى از توقف معاملات به نحو خاصى آسيب ميبيند. از اينجا که فرانسه، خارج از بحرانهاى عمومى، بحرانهاى تجارى ملىِ خودش را هم دارد که با همه خصوصيتش بسيار تحت تأثير وضع عمومى بازار جهانى قرار دارند و شرايط اين بازار براى آنها تعيين کننده‌تر است تا تأثيرهاى محلى برخاسته از خود فرانسه. بد نيست يادآوردى کنيم که در مقابل ذهن سرشار از پيشداورى بورژوازى فرانسه قوه تشخيص درست بورژوازى انگليسى قرار دارد. يکى از بزرگترين شرکتهاى ليورپول در گزارش عملکرد سالانه ١٨٥٤١ خود چنين مينويسد:
پيش‌بينى‌هاى کمتر سالى به اندازه سالى که گذشت گول زننده بوده. به جاى رونق بزرگى که همگان انتظارش را داشتند، اين سال، مأيوس‌کننده‌ترين سالى بود که از بيست و پنج سال پيش تا کنون ديده شده بود. البته اين قضاوت فقط در مورد طبقات بازارى و بازرگانى درست است نه در مورد طبقات صنعتگر. و اين همه در حالى است که در آغاز سال همه بدرستى استنتاجهاى مخالفى ميکردند. ذخاير کالاها کاهش يافته بود، سرمايه فراوان بود، قيمت ارزاق عمومى بالا نبود و همه اطمينان داشتند که سال بسيار پرمحصولى خواهيم داشت. در سراسر قاره پيوسته صلح برقرار بود و در داخل کشور هم آشفتگى‌هاى سياسى و مالى ديده نميشد. در واقع بالهاى بازرگانى هرگز تا اين حد براى پرواز آزاد نبودند... حالا اين نتيجه نامساعد را به چيز بايد نسبت داد؟ به نظر ما به افراط در بازرگانى، چه در واردات و چه در صادرات. اگر بازرگانان ما خودشان حد و مرزى بر فعاليتهايشان نگذارند، هيچ چيز، جز وحشتى عمومى هر سه سال يکبار، نخواهد توانست ما را در مسيرى عادى نگهدارد.. (13)
حالا بورژوازى فرانسوى را در نظر بگيريم: در گرماگرم اين وحشت عمومىِ تجارى، مغز وى، که همانقدر عليل است که بازرگانى‌اش، آيا ميتوانست با آن همه شايعاتى که بر سر زبانها بود آرام بگيرد و گيج و آشفته نگردد، شايعاتى درباره کودتا و برقرارىِ مجدد حق رأى عمومى، مبارزه ميان مجلس و قوه اجرائى، خصومتهاى شخصى و خانوادگىِ اورلئانيست‌ها و لژيتيميست‌ها، توطئه‌هاى کمونيستى جنوب فرانسه، به اصطلاح قيامهاى دهقانى (Les Jacqueriea) در ايالتهاى نيِور Nièvre و شِر Cher، تبليغات نامزدهاى متفاوت رياست جمهورى، شعارهاى شيادانه روزنامه‌ها، تهديدهاى جمهوريخواهان براى دفاع از قانون اساسى و حق رأى عمومى با اسلحه، انجيلهاى قهرمانانِ در تبعيد مهاجر به خارج از کشور و پيشگويى‌هاى پيامبرانه آنان در باب پايان جهان در ٢ مه ١٨٥٢؟ اگر اين معجونِ باورنگردنى و پرهياهو از اتحاد، تجديد نظر، تمديد، قانون اساسى، توطئه، ائتلاف، مهاجرت، غصب قدرت و انقلاب را در نظر بگيريم خواهيم فهميد که اين بورژوا چگونه ناگهان از خود بى‌خود شده و سرشار از خشم بر سر جمهورى پارلمانى‌اش فرياد کشيده باشد که "پايان وحشتناک بهتر از وحشت بى‌پايان است".
بناپارت اين ندا را دريافت. قوه درک وى با هجوم روزافزون طلبکارانش که ميديدند با هر غروب آفتاب و نزديکتر شدن روز موعود، يعنى ٢ مه ١٨٥٢(14)، کرات آسمانى در جهت نکول شدن بَرَوات زمينى آنان حرکت ميکنند تيزتر و چالاکتر ميشد. اين طلبکاران ديگر يک پا اخترشناس حقيقى شده بودند. مجلس ملى در مورد تمديد قانونى دوره رياست جمهورىِ بناپارت هيچ اميدى براى او باقى نگذاشته و نامزد شدن شاهزاده ژوئنويل به وى اجازه نميداد که از اين بيشتر درنگ کند.
اگر هرگز رويدادى وجود داشته باشد که مدتها پيش از رخ دادن سايه خودش را جلوتر نمايانده باشد، اين رويداد بيگمان همان کودتاى بناپارت است. وى از همان ٢٩ ژانويه که هنوز يک ماه از انتخابش نگذشته بود، پيشنهاد اين کودتا را به شانگارنيه کرده بود. نخست وزير خود او، اوديلون بارو بطور ضمنى در تابستان ١٨٤٩، و تيير، در زمستان ١٨٥٠، بطور آشکار، سياستهاى کودتاگرانه را افشا کرده بودند. در مه ١٨٥١، پرسينيى دوباره کوشيده بود تا موافقت شانگارنيه را براى کودتا بگيرد. پيام مجلس (15) اين گفتگوى دو نفره را منتشر کرده بود. در هر بار که توفانى در مجلس درميگرفت روزنامه‌هاى طرفدار بناپارت تهديد به کودتا را عنوان ميکردند، و هر قدر زمان بحران نزديکتر ميشد صداى آنها هم بالاتر ميگرفت. در بساط عيش و نوشى که بناپارت هر شب با اراذل و اوباش مرد و زن، راه ميانداخت، با نزديک شدن نيمه شب و گرم شدن سرها از باده‌نوشى‌هاى فراوان، که زبانها باز ميشد و پندارها بکار ميافتاد، بارها ديده ميشد که حضار خود را آماده کودتا براى بامداد روز بعد اعلام ميکردند. شمشيرها از غلاف کشيده ميشد، و جامهاى باده بود که به هم ميخورد؛ نمايندگان از پنجره‌ها در ميرفتند و رداى امپراتورى بر دوشهاى بناپارت ميخزيد. تنها سپيده دم بود که چون فرا ميرسيد همه چيز را آرام ميکرد، و پاريس خواب‌آلود و حيرت‌زده از زبان راهبانِ کم‌خويشتن‌دار و درباريان نارازدار با خبر ميشد که چه خطرى يکبار ديگر از کنار گوشش گذشته است. در طى ماههاى سپتامبر و اکتبر، بر شايعه‌هاى کودتا افزوده شد. سايه، مثل فيلم عکاسى که در آب بياندازى، اندک اندک رنگ ميگرفت و واضح‌تر ميشد. کافى است شماره‌هاى سپتامبر و اکتبر روزنامه‌هاى معتبر اروپا را ورق بزنيم تا خبرهايى نظير خبر زير را عينا در آنها بيابيم:
پاريس پر از شايعه‌هاى کودتا است. گفته ميشود که پايتخت شامگاه پر از سرباز خواهد شد و بامداد فرمانهاى انحلال مجلس از راه خواهد رسيد، که حکومت نظامى را در استانِ سِن اعلام ميکند؛ حق رأى عمومى دوباره برقرار خواهد شد و مردم به پاى صندوقهاى فرا خوانده ميشوند. گويا بناپارت به دنبال وزرايى ميگردد که اين فرمانهاى غيرقانونى را اجرا کنند.
خبرنگارانى که گزارش اين اخبار را ميدهند معمولا در پايان گزارش خود "به بعد موکول شد" را فراموش نميکنند. فکر کودتا هميشه در سر بناپارت بوده. او با همين فکر ثابت وارد فرانسه شده بود. سلطه اين فکر بر وى به حدى بود که او قادر به نگاه داشتنِ آن در پيش خود نبود و دائم آن را با ديگران در ميان ميگذاشت. ولى چون بسيار ضعيف بود به همان راحتى هم هميشه از اين فکر صَرف نظر ميکرد. سايه کودتا به چنان شبح آشنايى در چشم پاريسيان تبديل شده بود که چون سرانجام حى و حاضر فرا رسيد آنان ديگر نميخواستند بدان باور کنند. بنابراين عامل موفقيت کودتا نه رازدارىِ رئيس جمعيت ١٠ دسامبر بود، نه غافلگيرانه بودن ضرب شست بر ضد مجلس. کودتا اگر موفق شد، به رغم دهن لقّىِ اولى و خبردار بودنِ دومى، به اين دليل بود که نتيجه ضرورى و اجتناب‌ناپذير تحولات قبلى جز اين نميتوانست باشد.
١٠ اکتبر، بناپارت به وزيران خود اعلام کرد که ميخواهد حق رأى عمومى را دوباره برقرار کند. روز ١٦ اکتبر وزراء استعفا دادند. در ٢٦ اکتبر مردم پاريس مطلع شدند که کابينه‌اى به رياست تورينيى تشکيل شده است. در ضمن، رئيس شهربانى، کارليه، جاى خود را به موپا داد، و فرمانده لشگر اول نظامى، ژنرال ماينيان، مطمئن‌ترين هنگهاى نظامى را در پاريس مستقر کرد. ٤ نوامبر، مجلس ملى تشکيل جلسات خود را از سر گرفت. تنها کارى که براى اين مجلس باقى مانده بود اين بود که، درس دوره گذشته خود را، در يک نشستِ کوتاه و زودگذر، مرور کند و به همه نشان دهد که فقط پس از مرگ وى بخاکش سپرده‌اند.
اولين سنگرى که مجلس در مبارزه‌اش با قوه مجريه از دست داده بود کابينه بود. و براى آنکه با شُکوه هر چه تمامتر به اين شکست اعتراف کند، کابينه تورينيى را، که فقط ظاهر کابينه را داشت، جدى گرفت. کميسيون دائمى از آقاى ژيرو، که به اسم کابينه جديد خود را معرفى ميکرد، با شليک خنده استقبال کرده بود. اين کابينه‌اى بود که ميخواست دست به اقدامات مهمى چون برقرارى مجدد حق رأى عمومى بزند! ولى البته قرار بر همين بود که در مجلس کارى انجام نگيرد، بلکه همه کارها بر ضد مجلس انجام گيرد.
مجلس، به محض بازگشايى، پيامى از بناپارت دريافت داشت که در آن برقرارى مجدد حق رأى عمومى و لغو قانون ٣١ مه ١٨٥٠ درخواست شده بود. وزراء بناپارت همان روز طرح فرمانى را در همين جهت به مجلس پيشنهاد کردند. مجلس بيدرنگ طرح فوريتِ پيشنهادى کابينه را رد کرد، و خود قانون هم در روز ١٣ نوامبر با ٣٥٥ رأى در مقابل ٣٤٨ رأى رد شد. اين کار مجلس به معناى پاره کردن حکم نمايندگى خودش بود. مجلس با اين کار، يک بار ديگر ثابت کرد که از مقام نماينده آزادانه برگزيده شده مردم فرو افتاده و به مجلسى غاصب در خدمت يک طبقه تبديل شده است؛ مجلس يک بار ديگر اذعان ميکرد که با دست خود ماهيچه‌هايى را که سر مجلس را به گردن ملت وصل ميکرد قطع کرده است.
قوه اجرائى، با پيشنهاد برقرارى مجدد حق رأى عمومى، از دست مجلس به مردم شکايت ميبرد، در حالى که قوه قانونگذار، با "پيشنهاد مباشران"، از دست مردم به ارتش متوسل ميشد. هدف از پيشنهاد مباشران برقرارى مجدد حق مجلس به احضار قواى نظامى و تشکيل يک نيروى نظامى براى مجلس بود. قوه قانونگذارى اگرچه با اين کار ارتش را در مقام داورى ميان خودش و مردم، ميان خود و بناپارت، قرار ميداد، اگرچه اذعان ميکرد که ارتش يک نيروى سياسى قاطع است، اما، اقدام وى، از سوى ديگر، تصديق اين معنا بود که خود او از مدتها پيش از وسوسه فرمان دادن به ارتش دست کشيده است. مجلس با قبول اين که بنشيند و در باب حق احضار نيروهاى نظامى بحث کند، به جاى آنکه بيدرنگ از اين حق در عمل استفاده کند و قواى نظامى لازم را فرابخواند، (در حقيقت) بى‌اعتمادىِ درونىِ خويش به نيروى خودش را بر همگان آشکار ميکرد. با رد کردن پيشنهاد مباشران، ناتوانىِ مجلس بر همگان ثابت شد. اين پيشنهاد با اکثريت ١٠٨ رأى رد شد، و چيزى که کفه آراء مخالف را سنگين‌تر کرد رأى نمايندگان مونتانى بود. وضع "مونتانى" در اينجا وضع خر بوريدان بود، البته نه خرى که ميان دو دسته علف گير کرده باشد و نداند کدام لذيذتر است، بلکه حالت خرى که ميان دو چماق مانده و ميخواهد بداند کدام يک از آن دو دردناکتر است. در يک سو ترس از شانگارنيه، در سوى ديگر ترس از بناپارت. انصافا که در چنين وضعى هيچ جاى قهرمانگرى نبود.
در ١٨ نوامبر در طرح قانونى پيشنهادى حزب نظم درباره انتخابات شهرداريها تغييرى پيشنهاد شد که به موجب آن يک سال اقامت در محل، بجاى سه سال، براى رأى‌دهندگان کافى بود. اين تغيير با اکثريت فقط يک رأى رد شد، و آن يک رأى هم بايد بيدرنگ اذعان داشت که نتيجه يک سوء تفاهم بود. حزب نظم، با تقسيم شدن به دو شاخه متخاصم تشکيل دهنده‌اش، مدتها بود که ديگر اکثريت مجلس را بدست نداشت. حالا با اين رأى‌گيرى معلوم شد که اصلا در مجلس اکثريت ندارد. مجلس ملى ديگر قادر به تصميم‌گيرى نبود. ديگر هيچ نيروى وصل کننده‌اى وجود نداشت که عناصر سازنده‌اش را در يک جا جمع کند. آخرين دَم حياتىِ اين حزب فرو داده شده، و حزب ديگر مرده بود.
سرانجام، به توده بورژوا در خارج از مجلس ميرسيم که به نوبه خود، چند روز پيش از فاجعه، بايد وارد صحنه ميشد تا بار ديگر بر جدايى‌اش از نمايندگان خويش در مجلس با شُکوه هر چه تمامتر تأکيد ورزد. تيير، که به عنوان قهرمان مجلسِ حزب نظم، به نحو بارزى دچار بيمارى درمان‌ناپذير سفاهت مجلس بود، بعد از آنکه فاتحه مجلس خوانده شد طرح دسيسه تازه‌اى را با شوراى دولت در قالب قانون مسئوليت ريخت که قرار بود رئيس جمهورى را در چهارچوب قانون اساسى محدود سازد. و اما خودِ بناپارت؛ او روز ١٥ سپتامبر، در مراسم کلنگ‌زنىِ بناى بازار جديد پاريس، در نقش مازانيلوى ثانى، براى "خانمهاى ميدان" (16)، زنان ماهى فروش، دلربايى ميکرد - البته هر زن ماهى فروش به وزن واقعى برابر ١٧ "بورگراو" ميارزيد - همچنانکه، بعد از طرح پيشنهاد مباشران، ستوانهايى را که به خرج وى در اليزه پذيرايى ميشدند حسابى سرحال آورده بود، يا روز ٢٥ نوامبر که توانست دل بورژوازى را که براى گرفتن مدال جوايز نمايشگاه صنعتى لندن از دست وى در محل سيرک جمع شده بود بدست آورد. شاخص‌ترين قسمت نطق وى در آنجا، که من از روزنامه مباحثات نقل ميکنم، به شرح زير بود:
در برابر کاميابى‌هاى اينچنين، که کسى از پيش بدانها اميدوار نبود، من اين حق را دارم که يک بار ديگر اعلام کنم جمهورى فرانسه، اگر اين فرصت را ميداشت که منافع واقعى خود را دنبال کند، و بجاى آنکه دائم توسط عوامفريبان از يکسو، و توهمات سلطنت‌طلبانه از سوى ديگر، دچار آشفتگى شود، به اصلاحِ نهادهاى خود بپردازد کشورى بزرگ ميشد )کف زدنهاى پرهياهو، پرشور و ممتد در همه قسمتهاى آمفى‌تئاتر). توهمات سلطنت‌طلبانه مانع هرگونه پيشرفت و هرگونه توسعه صنعتى جدى‌اند. با اين توهمات، بجاى پيشرفت فقط درگيرى و کشمکش نصيب ما خواهد شد. همه ما شاهديم که همان اشخاصى که در سابق از پرشورترين هواداران اقتدار و امتيازهاى سلطنتى بودند، فقط به قصد تضعيف اقتدار ناشى از حق رأى عمومى، از کنوانسيون (17)طرفدارى ميکنند )کف زدنهاى پرشور و ممتد).افرادى را که بيش از همه از انقلاب رنج کشيده‌اند و بيش از همه از انقلاب ميناليده‌اند، ميبينيم که در صدد تدارک انقلابى ديگر هستند، فقط براى آنکه اراده ملت را در بند کشند... من براى شما مبشّر آرامش در آينده‌ام. (و... آفرين، آفرين، صداى رعدآساى کف زدنهاى پرشور)
بورژوازى صنعتى بدين سان نوکرصفتانه براى کودتاى ٢ دسامبر، براى برانداختن مجلس، ويران کردن پايه‌هاى سلطه خويش، و استفرار ديکتاتورى پرولتاريا، کف ميزد. پاسخ صداى رعد‌آساى کف زدنهاى ٢٥ نوامبر را، غرش رعدآساى توپخانه در ٢ دسامبر داد، و خانه آقاى سالاندروز، يکى از کسانى که پرشورتر و محکم تر از همه کف زده بود، در عوض، بيشتر از همه گلوله باران شد.
کرامول، پس از تصميم‌گيرى براى انحلال "مجلس طولانى"، خودش به تنهايى رفت، ساعتش را از جيبش درآورد تا نگذارد حتى يک دقيقه بيشتر از مهلتى که وى در نظر گرفته بود سپرى شود و تک تک اعضاى مجلس را با تمسخر و توهين از آنجا راند. ناپلئون، البته به پاى سرمشق خود نميرسيد، اما دستکم روز هژدهم برومر به مجمع قانونگذارى رفت و حکم مرگ آن مجمع را، اگر چه با صدايى گرفته، برايشان قرائت کرد. ناپلئون دوم، که معلوم است قوه اجرايى متفاوتى، غير از آنچه در اختيار کرامول و ناپلئون بود، در اختيار داشت، دنبال سرمشق خود، نه در لابلاى تاريخ جهان بلکه در سوابق جمعيت ١٠ دسامبر، و پرونده‌هاى دادگاه جنايى گشت. وى از بانک فرانسه ٢٥ ميليون فرانک به جيب زد، يک ميليون به ژنرال ماينيان و به هر سربازى ١٥ فرانک، به اضافه يک بطرىِ عرق، داد. شبانه دور از چشم مردم، با همدستانش مثل دزدها ملاقات کرد، دستور داد خانه‌هاى آن دسته از رهبران مجلس را که از همه خطرناکتر بودند با نيروى نظامى اشغال کنند و کسانى چون کاونياک، لاموريسير، لوفلو، شانگارنيه، شاراس، تيير، باز، و ديگران را از رختخوابهايشان بيرون بکشند، با نيروى نظامى ميدانهاى اصلى پاريس و نيز خود مجلس را به تصرف درآوردند، و بامداد فردا همه ديوارهاى شهر را با اعلانهاى شيادانه‌اى که انحلال مجلس و شوراى دولت، برقرارى مجدد حق رأى عمومى و اعلام حکومت نظامى در استان سِن در آنها اعلام شده بود بپوشانند. همچنين، اندکى بعد، دستور داد سندى دروغين را در مونيتور چاپ کنند که بنا به مفاد آن گويا اعضاى بانفوذ مجلس با وى متحد شده و يک شوراى دولتى بوجود آورده‌اند.
اعضاى مجلس مادون، که در عمارت شهردارى ناحيه ده جمع شده بودند، و بيشترشان هم از اورلئانيست‌ها و لژيتيميست‌ها تشکيل ميشد، با فريادهاى مکرر "زنده باد جمهورى" تصميم به خلع ناپلئون گرفتند و بيهوده کوشيدند تا جماعت بيکاره‌‌هاى تماشاچى را که جلوى عمارت گِرد آمده بودند به حرکتى وادارند، چون سرانجام همه را، با اسکورتى از تيراندازان سپاه آفريقا، به سربازخانه اورسه Orsay بردند، و از آنجا هم چپيده در کالسکه‌هاى انتظامى به مقصد زندانهاى مازاس Mazas، هام Ham و ونسن Vincennes روانه شدند. اين بود سرانجام حزب نظم، مجلس ملى و انقلاب فوريه.
پيش از پرداختن به نتيجه‌گيرى، بد نيست طرح کوتاهى از تاريخ همه اينها ارائه دهيم:
دوره اول، از ٢٤ فوريه تا ٤ مه ١٨٤٨. موسوم به "دوره فوريه". پيش‌درآمد. مضحکه نمايشِ برادرىِ عمومى.
دوره دوم، دوره تأسيس جمهورى و مجلس ملى مؤسسان.
١- ٤ مه تا ٢٥ ژوئن ١٨٤٨ - مبارزه همه طبقات بر ضد پرولتاريا. شکست پرولتاريا در ايام ژوئن؛
٢- از ٢٥ ژوئن تا ١٠ دسامبر ١٨٤٨ - ديکتاتورى جمهوريخواهانِ بورژواى خالص. تهيه قانون اساسى. برقرارى حکومت نظامى در پاريس. انتخاب بناپارت به رياست جمهورى در ١٠ دسامبر و منتقى شدن ديکتاتورى بورژوازى.
٣- از ٢٠ دسامبر ١٨٤٨ تا ٢٩ مه ١٨٤٩ - مبارزه مجلس مؤسسان بر ضد بناپارت و متحد او حزب نظم. پايان کار مجلس مجلس مؤسسان. سقوط بورژوازى جمهوريخواه.
دوره سوم، دوره جمهورى مبتنى بر قانون اساسى و مجلس ملى قانونگذار.
١- از ٢٩ مه ١٨٤٩ تا ٣ ژوئن ١٨٤٩ - مبارزه خرده‌بورژوازى بر ضد بورژوازى بزرگ و بناپارت. شکست دمکراسى خرده‌بورژوا.
٢- از ١٣ ژوئن ١٨٤٩ تا ٣١ مه ١٨٥٠ - ديکتاتورى حزب نظم از طريق مجلس. اين حزب با الغاء حق رأى
عمومى سلطه خود را تکميل ميکند، اما کابينه متکى به مجلس را از دست ميدهد.
٣- از ٣١ مه ١٨٥٠ تا ٢ دسامبر ١٨٥١ - مبارزه ميان بورژوازى مجلس و بناپارت:
الف - از ٣١ مه ١٨٥٠ تا ١٢ ژانويه ١٨٥١ - مجلس حق فرماندهى عالى بر ارتش را از دست ميدهد.
ب - از ١٢ ژانويه تا ١١ آوريل ١٨٥١ - مجلس، در کوششهايش براى کسب مجدد قدرت اجرايى، شکست ميخورد و از پا درميآيد. حزب نظم اکثريت خود را در مجلس از دست ميدهد. اين حزب با جمهوريخواهان و مونتانى متحد ميشود.
ج - از ١١ آوريل ١٨٥١ تا ٩ اکتبر ١٨٥١ - اقداماتى در جهت تجديد نظر، اتحاد و تمديد. تجزيه حزب نظم به عناصر سازنده‌اش. تشديد و تثبيت جدايى مجلس بورژوايى و جرايد بورژوا از يک سو، و توده بورژوا از سوى ديگر؛
د - از ٩ اکتبر تا ٢ دسامبر ١٨٥١ - جدايى آشکار ميان مجلس و قوه اجرايى. مجلس حکم مرگ خودش را امضا ميکند و از پا درميآيد. درحالى که طبقه خودش، ارتش و همه ديگر طبقات وى را تنها رها کرده‌اند. سقوط مجلس و سلطه بورژوازى. پيروزى کامل بناپارت. نمايش احياى امپراتورى.

زيرنويس‌هاى فصل ششم
(1) سيب نفاق der Erisapfel يا سيب اريس (مأخوذ از نام اريس، الهه نفاق در اساطير يونان). در جشن عروسى پلئوس يا پله (Pelée - Peleus) و ته‌تيس Thetis از اريس دعوت نشده بود. عروسى در المپ دربارگاه زئوس خداى خدايان برپا بود و سه بانوى بزرگ المپ؛ هرا Hera )يا ژونون Junon به لاتين) همسر زئوس، آتِنه Athénée )يا مينروه Minerve به لاتين) دختر زئوس، و آفروديته Aphrodite) يا ونوس Vénus به لاتين) الهه عشق و زيبايى در آن شرکت داشتند. اريس سيب زرينى را که روى آن حک شده بود: "به زيباترين بانو" پنهانى به ميان مجلس انداخت. هر يک از سه بانو آن را از آن خود دانستند. بحث درگرفت. داورى را به پاريس Paris پسر پريام Periam پادشاه تروآ سپردند. پاريس سيب را به آفروديته داد که در ربودن هلن زيبا همسر منه‌لاس Ménélas به وى کمک کرده بود. منه‌لاس پادشاه لاسدمون پسر آتره و برادر آگاممنون، پادشاه آرگوس بود. جنگ تروآ بر سر ربودن هلن درگرفت. شرح اين جنگ چنانکه ميدانيم در منظومه "ايلياد" هومر آمده است. سيب اريس مترادف با واژه نفاق و نزاع است.
(2) سلطنت لژيتيم die legitime Monarchie - سلطنت مبتنى بر حقوق و قوانين ارثى، در فرانسه سلطنتِ شاخه ارشد خاندان بوربن‌ها که در انقلاب ژوئيه ١٨٣٠ خاندان اورلئان‌ها جاى آن را گرفت.
(3) روزنامه "مجلس ملى" L'Assemblée nationale - روزنامه سلطنت‌طلبان لژيتيميست که در سالهاى ١٨٤٨ تا ١٨٥٧ در پاريس انتشار مييافت.
(4) ونيز در سالهاى دهه پنجاه قرن نوزدهم اقامتگاه کنت دو شامبور )هانرى پنجم) مدعى تاج و تخت فرانسه بود.
(5) در ترجمه فرانسوى مطلب برعکس و به شکل زير برگردانده شده است:‌ "دست بکشد و امتياز تاريخى خود، امتياز تبار خانوادگى‌اش را در مقابل اين امتياز نه چندان روشن معاوضه کند". ما از متن آلمانى و ترجمه انگليسى پيروى کرديم. (توضيح مترجم فارسى)
(6) ساکنان تويلرى‌ و مارسان - اشاره‌اى به منازعات دوره ١٨١٥ و ١٨٢٤ مابين لوئى هژدهم که ساکن کاخ تويلرى بود، و کنت دارتوا، شارل دهم بعدى، که در عمارت مارسان سکونت داشت. (يادداشت متن آلمانى)
(7) سالهاى دهه ١٨٣٠ دوره مبارزات گروهى آشفته بود، در حالى که حضور مداوم گيزو به عنوان نخست وزير از ١٨٤٠ تا ١٨٤٨ بعدها زمينه لازم را براى تقسيم‌بندى سياسى راست و چپ فراهم کرد. تيير و بارو نمايندگان جريانهاى متفاوت "چپ" در بين اورلئانيست‌ها بودند، در مقابل سياستمداران ديگرى که مارکس از آنان نام برده است. (توضيح متن آلمانى)
(8) منظور اين است که از ٧٢٤ نماينده حاضر در مجلس ٤٤٦ نفر، يعنى اکثريت، به نفع تجديد نظر، يعنى بر ضد قانون اساسى رأى دادند، در حالى که اين تعداد از لحاظ نص خودِ قانون اساسى، براى تجديد نظر در قانون کافى نبود و رأى سه چهارم نمايندگان، يعنى ٥٤٣ نفر، براى اين کار ضرورت داشت. يعنى در اين مورد بخصوص، ٢٧٨ نفرى که در اقليت بودند الزامى بود ).يادداشت مترجم فارسى)
(9) در ترجمه انگليسى اين عبارت جا افتاده است. (توضيح مترجم فارسى)
(10) در ترجمه عبارات اخير بيشتر از متن فرانسوى و استنباط خودمان از متن آلمانى پيروى کرده‌ايم. ترجمه انگليسى اين عبارات با ترجمه ما تفاوت دارد. دنباله عبارات مارکس نشان ميدهد نيروى مورد بحث همان رئيس قوه مجريه، يعنى بناپارت است نه خود رويدادها چنانکه در ترجمه انگليسى وانموده شده است. (توضيح مترجم فارسى)
(11) اشاره‌اى است به نشان گل زنبق در پرچم فرانسه در دوران سلطنت بوربن‌ها. (توضيح مترجم فارسى)
(12) در متن مارکس اصطلاح Moses und die Propheten ) موسى و انبياء) آمده است. (توضيح مترجم فارسى)
(13) اکونوميست، ١٠ ژانويه ١٨٥٢ (توضيح متن آلمانى)
(14) پايان دوره رياست جمهورى بناپارت. (توضيح مترجم فارسى)
(15) پيام مجلس - روزنامه‌اى که در پاريس از فوريه يا دسامبر ١٨٥١ منتشر شد.
 (16)  dames des halles - "هال" به معناى بازارى شبيه به "ميدان" خودمان است. (توضيح مترجم فارسى)
 (17)  Convention نام مجلس ملى فرانسه در دوران انقلاب کبير (توضيح مترجم فارسى)


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر