فصل پنجم
پيدايش دولت آتن
چگونگی تکامل دولت، تبديل پارهای از ارگانهای ساخت تيرهای آن، جانشين شدن پارهای ديگر بوسيله ارگانهای جديد، و بالأخره جايگزينی همه آنها توسط قدرتهای حکومتی واقعی - در حالی که جای "مردم مسلح" واقعی که از طريق تيرههايش، فراتِریهايش و قبايلش از خود دفاع ميکرد را يک "نيروی عمومی" مسلح در خدمت اين مقامات گرفت، که در نتيجه ميتوانست عليه خود اين مردم هم بکار گرفته شود - تمام اينها را، لااقل مرحله اوليهشان، در هيچ جا بهتر از آتن کهن نميتوان مشاهده کرد. شکلهای تغيير را عمدتا مورگان شرح داده است؛ در مورد محتوای اقتصادی - که باعث پيدايش آنها شد - من مجبورم قسمت عمده آن را اضافه کنم.
در عصر نيم-خدايان، چهار قبيله آتنی هنوز در قسمتهای مجزای آتيکا Attica سکونت داشتند. حتی بنظر ميرسد که دوازده فراتِری تشکيل دهنده آنها، مقرهای جداگانهای در دوازده شهر سسروپس Cecrops داشتند. ساخت اجتماعی، متعلق به عصر نيم خدايان بود: يک مجلس مردمی، يک شورای مردمی، يک بازيلئوس. تا جايی که تاريخ مکتوب وجود دارد، مشاهده ميکنيم که زمين ديگر تقسيم شده و تبديل به ملک خصوصی شده بود؛ اين امر با مرحله نسبتاً تکامل يافته توليد کالايی و تجارت کالايی متناسب با آن در اواخر مرحله بالايی بربريت، منطبق است. علاوه بر غلات، شراب و روغن نيز توليد ميشدند. تجارت دريايی در دريای اژه، بيش از پيش، از فنيقیها به آتيکايیها ميرسيد. در نتيجه، خريد و فروش زمين و ادامه تقسيم کار ميان کشاورزی و صنايع دستی، تجارت و دريانوردی، اعضای تيرهها، فراتِریها و قبايل، خيلی زود با هم آميخته شدند. در منطقه فراتِری و قبيله، کسانی ساکن شدند که گرچه هموطن بودند، به اين پيکرها تعلق نداشتند، و بنابراين در محل سکونت خود، بيگانه بشمار ميرفتند. زيرا در زمان صلح، هر فراتِری و هر قبيله امور خود را بتنهايی، و بدون مشورت با شورای مردمی يا بازيلئوس در آتن، اداره ميکرد. ولی آن ساکنينی از منطقه فراتِری يا قبيله که به آنها تعلق نداشتند، طبعا نميتوانستند در اداره امور سهيم شوند.
اين وضع چنان کارکرد تنظيم يافته ارگانهای نهاد تيرهای را مغشوش کرد که از همان عصر نيم-خدايان هم درمانی برای آن جستجو ميشد. اساسنامهای که منتسب به تزئوس Theseus است، بوجود آمد. ويژگی عمده اين تغيير، برقراری يک اداره مرکزی در آتن بود، يعنی بعضی از امور که تاکنون بطور مستقل توسط خود قبايل انجام مييافتند، بعنوان امور عمومی اعلام شده و به يک شورای عمومی - که در آتن تشکيل جلسه ميداد - محول شدند. بنابراين آتنیها گامی فراتر به پيش گذاشتند که هيچيک از مردمان بومی آمريکا هرگز بر نداشته بودند: فدراسيون ساده تمام قبايل همسايه، اکنون توسط الحاق تمام قبايل در يک ملت تکميل شد. اين امر باعث پيدايش يک سيستم از قانون عمومی مردمی آتنی شد، که بالاتر از رسوم قانونی قبايل و تيرهها قرار ميگرفت. شهروند آتنی، حقوق معيّن و حمايت قانونی بيشتری - حتی در منطقهای که متعلق به قبيله خود او نبود - بدست ميآورد. اما اين اولين گام، گامی بود در جهت تحليل بردن ساخت تيرهای؛ زيرا که اين اولين گام در راه پذيرش بعدی شهروندانی شد که نسبت به تمام قبايل آتيکا بيگانه بودند، و کاملا خارج از محدوده ساخت تيرهای آتن بوده و باقی مانده بودند. نهاد دومی که به تزئوس منسوب است تقسيم تمام مردم - بدون در نظر گرفتن تيرهها، فراتِریها و قبايل - به سه طبقه بود: يوپاتريدها، يا نجبا؛ ژئوموروی Geomoroi يا زارعين زمين؛ و دمیيورجی Demiurgi، يا صنعتگران؛ و حق انحصاری انتصاب به مناسک عمومی به نجبا تفويض شده است. البته درست است که اين تقسيمبندی - بجز در مورد اختصاص دادن حق انحصاری مناصب عمومی به نجبا - غير عملی باقی ماند، چون هيچ تمايز قانونی ديگری، بين طبقات بوجود نميآورد. اما اين نهاد با اهميت است، زيرا عناصر اجتماعی نوينی را که به آرامی تکامل يافته بودند، بر ما آشکار ميکند. نشان ميدهد که رسم مبتنی بر اعطای مناصب تيرهای به بعضی از خانوادههای معيّن، به يک امتياز اين خانوادهها تبديل شده، که بندرت مورد اعتراض قرار ميگيرد؛ نشان ميدهد که اين خانوادهها که بخاطر ثروتشان قدرتمند بود، شروع به متحد شدن - در خارج از تيرههايشان - بصورت يک طبقه ممتاز کردند؛ و نشان ميدهد که دولت جديدالولاده، اين غصب را تقديس ميکرد. بعلاوه نشان ميدهد که تقسيم کار بين کشاورزان و صنتعگران، بقدر کافی نيرو گرفته بود که بتواند تفوق اجتماعی تقسيمبندی قديمی به تيرهها و قبايل را به مبارزه بطلبد. و بالأخره اين نهاد تناقض آشتیناپذير بين جامعه تيرهای و دولت را اعلام ميداشت. اولين کوشش برای تشکيل دولت، شامل شکستن تيرهها، بوسيله تقسيم اعضای هر يک به يک طبقه ممتاز و يک طبقه زيردست، بود که اين طبقه اخيرالذکر، به نوبه خود، از نظر حرفهای به دو طبقه تقسيم ميشد، و به اين طريق يکی در مقابل ديگری قرار ميگرفت.
تاريخ سياسی بعدی آتن، تا زمان سولون، بطور ناکامل شناخته شده است. منصب بازيلئوس بلااستفاده افتاد؛ آرکونها، که از ميان نجبا انتخاب ميشدند، تبديل به رئيس دولت شدند. حکمرانی نجبا همچنان دائما افزايش يافت تا اينکه در حوالی سال ٦٠٠ قبل از ميلاد، بصورت غير قابل تحملی در آمد. وسيله عمده برای سرکوب آزاديهای اجتماع - پول و رباخواری بودند. نجبا عمدتا در آتن و اطراف آن زندگی ميکردند؛ جايی که در آن تجارت دريايی - و گهگاهی دزدی دريايی در کنار آن - آنها را غنیتر ميساخت و ثروت پولی را در دست آنها متراکم ميکرد. از اين نقطه بود که سيستم پولی تکامل يافت و مانند يک اسيد تحليلبَرنده به جان زندگی سنتی اجتماعات روستايی - که بر پايه اقتصاد طبيعی قرار دشاتند - افتاد. ساخت تيرهای مطلقا با سيستم پولی ناسازگار است. تباهی وضع دهقانان خردهپای آتيکا، همزمان با سست شدن پيوندهای قديمی تيرهای بود که از آنها محافظت ميکرد. ورقه سفته و اقساط قرضه - زيرا در آن وقت آتنیها خريدن به اقساط را نيز اختراع کرده بودند - نه برای تيره و نه برای فراتِری حرمتی قائل نبود. ولی ساخت تيرهای کهن از پول، اعتبار و قرض پولی چيزی نميدانست. از اين رو حکمرانی پولی دائما توسعهيابنده نجبا، باعث پيدايش قانون - رسم - جديدی شد مبنی بر حفاظت از وام دهنده در مقابل وام گيرنده، و مجاز دانستن استثمار دهقان خردهپا توسط صاحب پول. تمام مناطق روستايی آتيکا مملو بود از ستونهايی که به روی آن نوشتهای به چشم ميخورد مبنی بر اينکه، اين قطعه زمينی که ستون مربوطه در آن قرار داشت، به اقساط، به فلان و بهمان شخص، و به فلان و بهمان مقدار، واگذار شده است. مزارعی که چنين علامتگذاریهايی را نداشتند، مزارعی بودند که به علت نپرداختن قسط يا نپرداختن بهره در سر موعد، فروخته شده و بصورت ملک نجبای رباخوار در آمده بودند؛ دهقان ميبايست شکرگذار ميبود که به او اجازه داده ميشد که بصورت مستأجر روی زمين بماند و با يک ششم محصولِ کارش زندگی کند، و پنج ششم آن را بعنوان اجاره به ارباب جديدش بپردازد. بدتر اينکه: اگر مبلغ حاصله از فروش زمين، به اندازه مبلغ قرض نبود، يا اينکه اگر چنين قرضی پشتوانه تضمين شدهای نداشت، شخص مقروض مجبور بود که فرزندان خود را بعنوان برده در خارج بفروشد، تا اينکه قرض به اعتبار دهنده را بپردازد. فروش فرزندان توسط پدر - اين بود اولين ثمره حق پدری و تک-همسری! و اگر خونآشام هنوز سير نشده بود، ميتوانست شخص مقروض را به بردگی بفروشد. اين بود سحرگاه دل انگيز تمدن، در ميان مردم آتن.
در گذشته، هنگامی که شرايط زندگی مردم هنوز با ساخت تيرهای سازگاری داشت، يک چنين انقلابی غير ممکن بود؛ و اينک در اينجا بوجود آمده بود، بی آنکه کسی بداند به چه نحو. يک لحظه به ايروکويیها برگرديم. در ميان آنها، قضايا به نحوی که خود را به آتنیها تحميل کرد - و باصطلاح تقصير خودشان هم نبود، و قطعا عليرغم خواست آنها بود - غير قابل تصور است. در آنجا شيوه توليد وسايل معيشت، که در طول تمام سالها بلاتغيير باقی ماند، ابدا ممکن نبود باعث شد چنين برخوردهايی شود، که گويی از خارج به آنها تحميل شده بود - به آنتاگونيسم بين غنی و فقير، بين استثمار کننده و استثمار شوند. ايروکويیها هنوز از تسلط بر نيروهای طبيعت، بسيار بدور بودند؛ ولی در محدودهای که طبيعت برای آنها معيّن کرده بود، ارباب توليد خود بودند. صرفنظر از بدی برداشت محصول در باغهای کوچک خودشان، ته کشيدن منابع ماهی در رودها و درياچههايشان، يا شکار در جنگهايشان، آنها ميدانستند که محصولِ شيوه کسب معيشت آنها چه خواهد شد. محصول عبارت بود از: وسايل امرار معاش - کم يا زياد؛ ولی اين محصول، هرگز قيامهای اجتماعی بلامقدمه، قطع علايق تيرهای، يا تقسيم اعضای تيرهها و قبايل به طبقات آنتاگونيستی که با يکديگر بجنگند، نميتوانست باشد. توليد در محدودههای بسيار تنگی در جريان بود. ولی توليد کنندگان، حاکم بر محصول خودشان بودند. اين مزيت عظيم توليد بربری بود که با آغاز تمدن از دست رفت؛ بدست آوردن مجدد آن، بر مبنای تسلط فوقالعادهای که اکنون انسان بر نيروهای طبيعت دارد، و معاشرت آزادی که اکنون ميسر، کار نسلهای آينده است.
در ميان يونانيان چنين نبود. پيدايش مالکيت خصوصی، در گله احشام و اجناس لوکس، منجر به مبادله بين افراد، تبديل محصولات به کالاها شد. در اينجاست ريشه کل انقلابی که بعدا بوجود آمد. از هنگامی که توليد کنندگان محصول خود را ديگر بطور مستقيم مصرف نميکردند، بلکه آن را در جريان مبادله از دست ميدادند، ديگر کنترلی بر آن نداشتند. آنها ديگر نميدانستند که بر سر آن چه ميآيد، و اين امکان بوجود آمد، که محصول روزی عليه توليد کننده، بعنوان وسيلهای برای استثمار و سرکوب او، بکار گرفته شود. از اين رو، هيچ جامعهای، در هيچ مدتی نميتواند بر توليد خود سيادت کند و به کنترل اثرات اجتماعی روند توليد آن ادامه دهد، مگر اينکه مبادله بين افراد را ملغی کند. ولی آتنیها بزودی آموختند، که بعد از اينکه مبادله فردی برقرار شده و محصولات تبديل به کالا ميشوند، با چه سرعتی محصول تسلط خود را بر توليد کننده آشکار ميکند. همراه با توليد کالا، زراعت زمين توسط افراد کشتکار، برای خود، بوجود آمد و بلافاصله پس از آن مالکيت فردی زمين. سپس پول ظاهر شد، آن کالای جهانی که تمام کالاهای ديگر با آن قابل مبادله اند. ولی هنگامی که انسان پول را اختراع کرد، ابدا گمان نميکرد که دارای يک نيروی اجتماعی جديد - نيروی جهانی منحصر بفردی که کل جامعه بايد در مقابل آن تعظيم کند - را ميآفريند. اين نيروی نوين، که بدون خواست يا آگاهی خالقين خود، به هستی در آمده بود را، آتنیها در تمام خشونت دوران جوانيش احساس ميکردند.
چه ميبايست کرد؟ سازمان تيرهای کهن، نه تنها در مقابل حرکت به پيش پيروزمندانه پول ناتوان از آب در آمده بود، بلکه مطلقا قادر نبود که در چهارچوب خود جايی برای چيزهايی مانند پول، وام دهنده، وام گيرنده و استرداد اجباری وام را بگنجاند. با اين حال نيروی اجتماعی جديد وجود داشت، و نه خواستهای زاهدانه، و نه آرزوهای مشتاقانه برای بازگشت به روزگاران خوش گذشته، ميتوانست موجوديت پول و رباخواری را از ميان بردارد. از اين گذشته، شکافهای جزئی ديگری هم در ساخت تيرهای بوجود آمده بود. اختلاط بدون تمايز اعضای تيرهها و فراتِریها در سراسر آتيکا - و بخصوص در شهر آتن - از نسلی به نسل ديگر افزايش يافت؛ عليرغم اينکه يک آتنی، در حالی که مجاز بود که قطعه زمينی را به خارج از تيرهاش بفروشد، معهذا نميتوانست خانه مسکونيش را بفروش رساند. با پيشرفت صنعت و بازرگانی، تقسيم کار بين شاخههای مختلف توليد - کشاورزی، صنايع دستی، حرفههای بيشمار در صنايع مختلف، تجارت، دريانوردی و غيره - تکامل بيشتری يافته بود. اکنون نفوس بر مبنای اشتغالات خود به گروههايی که نسبتا خوب مشخص شده بودند، تقسيم ميگشتند، گروههايی که هر يک از آنها منافع جديد و مشترکی داشتند که در تيره و فراتِری جايی برای آنها نبود، و در نتيجه ضرورت بوجود آوردن مناصب جديدی را برای رسيدگی به امور آنها ايجاب ميکرد. تعداد بردگان به حد قابل توجهی افزايش يافته بود، و حتی در اين مرحله ابتدايی، بايد تعدادشان از آتنیهای آزاد بسيار بيشتر بوده باشد. ساخت تيرهای، در اصل، بردگی را نميشناخت، و بنابراين هيچ وسيلهای برای در انقياد نگهداشتن اين توده غلامان در اختيار نداشت. و بالأخره بازرگانی، عده بسيار زيادی از بيگانگان را به سکونت در آتن جلب کرده بود زيرا در آنجا آسانتر ميشد پول ساخت، و بر مبنای اساسنامه قديمی اين بيگانگان نه از حقوق و نه از تأمين قانونی برخوردار بودند، و عليرغم مدارای سنتی، همچنان بصورت يک عنصر مزاحم و بيگانه در ميان مردم باقی ميماندند.
خلاصه اينکه، ساخت تيرهای، به پايان خود نزديک ميشد. رشد جامعه هر روز از حدود آن فراتر ميرفت؛ اين ساخت قادر نبود که حتی پريشان کنندهترين مصائبی را که در مقابل چشمانش ميگذاشت، جلوگيری کرده يا تخفيف دهد. ولی در عين حال، دولت، بی سر و صدا بوجود آمده بود. گروههای جديدی که بر اثر تقسيم کار - نخست ميان شهر و روستا، سپس ميان شاخههای مختلف صنايع شهری - بوجود آمده بودند، ارگانهای جديدی برای حراست از منافعشان آفريده بودند. مناصب عمومی، به انواع مختلف، بوجود آمدند. و سپس دولت جوانسان بيش از همه به نيروی جنگندهای برای خود احتياج داشت، که در ميان آتنیهای دريانورد، در آغاز، تنها ميتوانست بصورت نيروی دريايی و به منظور جنگهای کوچک گهگاهی و حراست از کشتیهای تجارتی تجلی کند. در يک زمان نامعلوم - قبل از سولون - نوکراریها Naucrary تشکيل شدند که بخشهای زمينی کوچکی به تعداد دوازده عدد در هر قبيله بودند. هر نوکراری مجبور بود که يک کشتی جنگی با تجهيزات و نفرات و بعلاوه دو اسبسوار، را آماده کند. اين ترتيب، حملهای دو جانبه به ساخت تيرهای بود. اولا يک نيروی عمومی بوجود آورد که ديگر صرفا با مردم مسلح در تماميتش، يکی نبود؛ ثانيا، برای اولين بار مردم را به منظور اهداف عمومی تقسيم کرد - نه بر مبنای گروههای خويشاوندی، بلکه بر مبنای سرزمين، بر مبنای موطن مشترک. ما بعدا اهميت اين امر را خواهيم ديد.
از آنجا که ساخت تيرهای نميتوانست به کمک مردم استثمار شونده بيايد، لذا آنها فقط ميتوانستند به دولت در حال پيدايش چشم بدوزند. و دولت، کمک را بصورت اساسنامه سولون ارائه داد، در حالی که، در عين حال خود را مجددا، به قيمت از بين رفتن اساسنامه قديمی، مستحکم ميکرد. سولون - شيوهای که اصلاحات او در سال ٥٩٤ قبل از ميلاد بوجود آمد، اکنون مورد توجه ما نيست - يک سلسله انقلابهای به اصطلاح سياسی را، با تجاوز به مالکيت، آغاز کرد. تمام انقلابها تاکنون، انقلابهايی بودهاند برای حراست از يک نوع مالکيت در مقابل نوعی ديگر از مالکيت. اينها نميتوانند بدون تجاوز به يکی، از ديگری حراست کنند. در انقلاب کبير فرانسه، مالکيت فئودالی قربانی شد تا مالکيت بورژوايی نجات يابد؛ در انقلاب سولون، مالکيت وام دهندگان بايد فدای مالکيت وام گيرندگان ميشد. قرضها بسادگی ملغی شدند. ما با جزئيات دقيق امر آشنا نيستيم، ولی سولون در شعرهای خود مباهات ميکند که ستونهای اقساط را از زمينهای مقروضی برداشت و رجعت همه کسانی که فرار کرده بودند، يا به خارج فروخته شده بودند، را به خانههايشان ميسر ساخت. اين کار فقط با نقض علنی حقوق مالکيت امکانپذير بود. و در حقيقت، مسأله تمام انقلابهای باصطلاح سياسی، از اولين آنها تا آخرينشان، حراست از يک نوع مالکيت، بوسيله مصادره - که دزدی هم گفته ميشود - نوع ديگری از مالکيت است. بنابراين، اين مطلقا درست است که به مدت ٢٥٠٠ سال، مالکيت خصوصی، فقط با نقض حقوق مالکيت، خود را حفظ کرده است.
ولی اکنون بايد راهی يافته ميشد که از بردگی مجدد آتنیهای آزاد جلوگيری بعمل آيد. اين امر در ابتدا توسط تدابير عمومی انجام گرفت - فیالمثل ممنوعيت قراردادهايی که شامل گرو گذاشتن شخص وام گيرنده ميشد. بعلاوه برای مقدار زمينی که يک نفر ميتوانست داشته باشد حدی مقرر شد، تا لااقل برای اشتهای نجبا برای زمين دهقانان، مهاری بوجود آيد. سپس متممهای اساسنامهای بوجود آمدند که مهمترين آنها برای ما به قرار زيرند: شورا به چهارصد نفر افزايش يافت، که هر صد نفر از يک قبيله بودند. پس در اينجا قبيله هنوز بمثابه پايه بود. ولی اين تنها جنبه اساسنامه قديمی بود که در بدنه سياسی جديد راه يافته بود. از ساير لحاظ، سولون شهروندان را - بر حسب ميزان زمينی که داشتند و محصول آن - به چهار طبقه تقسيم کرد. پانصد، سيصد، و صد و پنجاه مديمينوس medimnus غله (هر مديمينوس تقريبا معادل ٤١ ليتر است) حداقل محصول برای سه طبقه اول بود؛ هر کس که زمين کمتری داشت يا اصلا زمين نداشت، متعلق به طبقه چهارم بود. فقط اعضای سه طبقه اول ميتوانستند منصب داشته باشند: مناصب عالی در اختيار طبقه اول بود. طبقه چهارم فقط حق صحبت و رأی دادن در مجمع مردمی را داشت؛ ولی در اينجا تمام منصبداران انتخاب ميشدند، در اينجا بود که اينها ميبايست حساب پس بدهند، در اينجا بود که تمام قوانين تهيه ميشد، و طبقه چهارم، در اينجا اکثريت داشت. امتيازات اشرافی قسماً بصورت امتيازات ثروت تجديد ميشدند، ولی مردم قدرت تعيين کننده را در دست داشتند. طبقه چهارم همچنين پايه يک سازماندهی جديد نيروهای جنگنده را تشکيل ميداد. دو طبقه اول سواره نظام را فراهم ميديدند؛ طبقه سوم در پياده نظام سنگين خدمت ميکرد؛ طبقه چهارم در پياده نظام سبک - بدون سلاح - و يا در نيروی دريايی خدمت ميکرد، و محتملا مزد دريافت ميداشت.
به اين طريق عنصر کاملا نوينی در اساسنامه داخل شده بود: دارايی خصوصی. حقوق و تکاليف شهروندان بر مبنای وسعت زمينی که داشتند درجهبندی ميشد؛ و به همان اندازه که طبقات متملک نفوذ پيدا ميکردند، گروههای همخون قديمی به قهقرا ميرفتند. ساخت تيرهای شکست ديگری متحمل شد.
ولی درجهبندی حقوق سياسی بر مبنای مالکيت، يک نهاد غير قابل جايگزينی برای وجود دولت نبود. گرچه اين امر، در تاريخ قانون اساسی دولتها ميتواند نقش مهمی ايفا کرده باشد، معهذا دول متعددی - و تکامل يافتهترين آنها - فاقد آن بودند. حتی در آتن اين فقط يک نقش گذرا داشت. از زمان آريستيدس Aristides، تمام مناصب به روی کليه شهروندان باز بود.
طی هشتاد سال بعد، جامعه آتنی بتدريج راهی را پيش گرفت که در قرنهای بعد، در آن راه تکامل بيشتری يافت. به رباخواری روی زمين، که در زمان ماقبل سولون زنجير گسسته بود، مهار زده شد، و به همين نحو تمرکز مالکيت بی حد و حصر زمين کنترل گشت. بازرگانی و صنايع دستی و هنری که به يُمن کار بردگی، بيش از پيش رونق مييافت، بصورت رشتههای اشتغال عمده در آمد، روشنگری پيشرفت يافت. به جای استثمار همشهریهای خود به شيوه خشن گذشته، آتنیها اکنون عمدتا بردهها و کليانتهای [Client تحتالحمايه] غير آتنی را اسثتمار ميکردند. مايملک منقول، ثروت پولی و ثروت بصورت بردهها و کشتیها، همچنان افزايش مييافت؛ ولی بجای اينکه - مانند دوران بدوی با محدوديتهايش - صرفا يک وسيله برای خريد زمين باشد، برای خود بصورت هدفی در آمد. اين از جانب ديگر باعث پيدايش رقابت موفقيتآميز طبقه ثروتمند صنعتی و بازرگانی جديد با قدرت قديمی نجبا شد، ولی از جانب ديگر اساسنامه تيرهای قديمی را از آخرين جای پای خود محروم کرد. تيرهها، فراتِریها و قبايل، که اعضای آنها اکنون در سراسر آتيکا پراکنده شده بودند و کاملا با هم مخلوط شده بودند، به اين طريق - بعنوان پيکرهای سياسی - کاملا بلااستفاده شدند. تعداد کثيری از شهروندان آتنی، متعلق به هيچ تيرهای نبودند؛ آنها مهاجرينی بودند که به شهروندی پذيرفته شده بودند ولی در هيچيک از پيکرههای همخونی قديمی. بعلاوه يک تعداد روزافزون از مهاجرين خارجی وجودد داشتند که فقط از حفاظت برخوردار بودند.[٧٧]
در اين فاصله، مبارزه دستهها جريان خود را طی ميکرد. نجبا ميکوشيدند که امتيازات سابق خود را مجددا بدست آورند و برای مدت کوتاهی تفوق خود را مجددا کسب کردند، تا اينکه انقلاب کلايستنس Cleisthenes (٥٠٩ قبل از ميلاد) سقوط نهايی آنها را سبب شد؛ و همراه با آنها آخرين بقايای ساخت تيرهای هم سقوط کرد. کلايستنس در اساسنامه جديدش، چهار قبيله قديمی را، که بر مبنای تيرهها و فراتِریها بود، به حساب نياورد. جای آنها را سازمان کاملا جديدی گرفت که منحصرا بر مبنای تقسيم شهروندان بر حسب محل سکونتشان قرار داشت، و در گذشته نيز با تشکيل نوکراریها کوششی در آن جهت شده بود. اکنون ديگر نه عضويت پيکر همخون، بلکه محل سکونت، عامل تعيين کننده شده بود. اکنون ديگر نه مردم، بلکه سرزمين تقسيم شده بود؛ ساکنان، ديگر از نظر سياسی، فقط زائدههای زمين شده بودند.
سراسر آتيکا به صد شهرستان يا دِم Deme تقسيم شد که اداره امور خود را رأسا بر عهده داشتند. شهروندان (يا دموتهای Demot) يک دِم، برای خود، رئيس رسمی (دمارک Demarch)، يک خزانهدار، و ٣٠ قاضی با حق قضاوت در امور جزئی را انتخاب ميکردند. آنها همچنين معبد خاص خود و يک خدای محافظ، يا هروس Heros خود را داشتند، که کشيشهای آن را، خودشان انتخاب ميکردند. قدرت عاليه در دِمها، مجموع دموتها بود. اين، همانطور که مورگان بدرستی ميگويد، نخستين نمونه بخشهای (شهرستانهای آمريکايی) - که امور خود را رأسا اداره ميکنند - است. دولت نوين، در عاليترين حد تکاملش، به آن واحدی منتهی ميشود، که نقطه عزيمت دولت در حال تولد، در آتن بود.
ده عدد از اين واحدها (دِمها) يک قبيله را تشکيل ميدادند؛ ولی بعنوان تمايز با قبيله تيرهای قديمی Geschlechtstamm اکنون قبيله محلی Ortsstamm ناميده ميشد. قبيله محلی نه تنها يک پيکر سياسی بود که امور خود را رأسا اداره ميکرد، بلکه يک پيکر نظامی نيز بشمار ميرفت. آن (قبيله محلی) يک فيلارک Phylarch يا رئيس قبيله انتخاب ميکرد که فرمانده سوار نظام بود، يک تاکسيارک Taxiarch که فرمانده پياده نظام بود، و يک استراتگوس Strategos که فرمانده تمام نيروهای نظامی بود که در سرزمين قبيلهای تشکيل ميشد. بعلاوه (قبيله محلی) پنج کشتی جنگی، با جاشويان و فرمانده تهيه ميکرد؛ و يک هروس آتيکی را (بعنوان ربالنوع) ميپذيرفت که نام او به روی قبيله ميماند، و قديس محافظش بود. و بالأخره پنجاه عضو شورا برای شورای آتن انتخاب ميکرد.
در رأس، دولتِ آتن قرار داشت که بوسيله يک شورای مرکب از پانصد نفر - که توسط ده قبيله انتخاب ميشدند - اداره ميشد، و در آخرين مرحله بوسيله مجمع مردمی که هر شهروند آتنی ميتوانست در آن شرکت کند و رأی دهد. آرکونها و ديگر کارمندان به بخشهای مختلف اداری و قضايی منصوب ميشدند. در آتن هيچيک از کارمندان، قدرت اجرايی عالی نداشت.
بوسيله اين قانون اساسی جديد، و بوسيله وارد کردن تعداد کثيری از وابستگان Schutzverwandter - که قسمتی از مهاجرين و قسمتی از بردگان آزاد شده بودند - ارگانهای ساخت تيرهای از امور عمومی حذف شدند. آنها تا حد مجامع خصوصی و جوامع مذهبی واپس رفتند. ولی اثرات معنوی آنها، مفاهيم سنتی و ديد دوران تيرهای قديمی، تا مدتهای طولانی باقی ماند و فقط بتدريج از ميان رفت. ما شواهدی از اين را، در نهاد دولتی ديگری که بعدا بوجود آمد، مشاهده ميکنيم: ديديم که يک ويژگی اساسی دولت اين است که يک قدرت عمومی مجزا از تودههای مردم است. در آن زمان آتن فقط دارای يک ارتش مردمی و يک نيروی دريايی بود که تجهيزات و نفرات آن مستقيما توسط مردم تأمين ميشد. اينها حفاظت در مقابل دشمنان خارجی را بر عهده داشتند، و بردهها را - که در آن زمان اکثريت عظيم مردم را تشکيل ميدادند - به اطاعت واميداشتند. برای شهروندان، اين نيروی عمومی در ابتدا فقط بصورت نيروی پليس وجود داشت، که قدمت آن به اندازه قدمت دولت است، و از اين رو است که فرانسویهای سادهلوح قرن هجدهم از ملل تحت کنترل پليس (Nations Policées) صحبت ميکردند و نه از ملل متمدن. به اين طريق آتنیها همزمان با دولت خود، يک نيروی پليس، يک ژاندارمری واقعی مرکب از کمانداران پياده و سواره - که در جنوب آلمان و سوئيس لند-يگر Landjäger گفته ميشود - درست کردند. ولی اين ژاندارمری از بردگان ترکيب يافته بود. آتنی آزاد، اين وظيفه پليسی را چنان خفتآور ميدانست که ترجيح ميداد توسط يک برده مسلح توقيف شود، تا اين که به چنين حرفه کثيفی تن در دهد. اين هنوز، يک بيان طرز تفکر تيرهای کهن بود. دولت بدون نيروی پليس نميتوانست وجود داشته باشد، ولی هنوز جوان بود و احترام معنوی کافی برای حيثيت دادن به شغلی - که لزوما برای تيرهایهای قديمی بدنام بود - را نداشت.
اين که اين دولت که اکنون از لحاظ خطوط کلی کامل شده بود - چقدر مناسب شرايط اجتماعی آتنیها بود را، از رشد سريع ثروت، بازرگانی و صنايع، ميتوان فهميد. تناقضهای طبقاتی که نهادهای اجتماعی و سياسی بر مبنای آن قرار داشتند، ديگر تناقضهای بين نجبا و عامه مردم نبود، بلکه تناقض بين بردگان و مردان آزاد، بين وابستگان و شهروندان بود. هنگامی که آتن در اوج خجستگی بود، تعداد کل شهروندان آزاد آتنی، منجمله زنان و کودکان، حدود ٩٠ هزار نفر بود؛ بردهها از هر دو جنس، مجموعا ٣٦٥ هزار نفر بودند، و وابستگان - مهاجرين و بردگان آزاد شده - ٤٥ هزار نفر. بنابراين در مقابل هر شهروند مذکر بالغ حداقل ١٨ برده و بيش از ٢ وابسته، وجود داشت. تعداد زياد بردگان از طريق اين امر قابل توضيح است که بسياری از آنان، همراه با هم در مانوفاکتورهايی با اتاقهای بزرگ، زير نظارت مراقبين، کار ميکردند. با تکامل بازرگانی و صنايع، انباشت و تمرکز ثروت در دست عده معدودی بوجود آمد؛ و توده شهروندان آزاد فقير شده مجبور گشت که بين رقابت با کار بردگی - از طريق رفتن به طرف صنايع دستی که بی آبرو کننده و پَست تلقی ميشد و بعلاوه موفقيت چندانی نداشت - و فقر کامل، يکی را انتخاب کند. آنها به حکم شرايط موجود، راه دوم را انتخاب کردند و نظر به اين که اکثريت توده را تشکيل ميدادند، تمامی دولت آتن را با خود به سقوط کشاندند. بر خلاف آنچه که مورخين اروپايیِ کاسهليس شاهزادگان به ما ميگويند، اين دمکراسی نبود که باعث سقوط آتن شد، بلکه بردهداری بود که کار شهروندان آزاد را خفتآور جلوه ميداد.
پيدايش دولت در ميان آتنیها، يک نمونه بسيار تيپيک از ساختن دولت بطور عام، را نشان ميدهد؛ زيرا از يک طرف به شکل خالص انجام گرفت، بدون دخالت قهر خارجی يا داخلی (دوران کوتاه غصب توسط پيسيستراتوس[٧٨] آثاری از خود بجا گذاشت)؛ از جانب ديگر، آن نمايشگر پيدايش يک شکل بسيار تکامل يافته دولت، يک جمهوری دمکراتيک، است که مستقيما از جامعه تيرهای بيرون ميآيد؛ و بالأخره، ما به اندازه کافی با تمام جزئيات اساسی آشنا هستيم.
فصل ششم
تيره و دولت در روم
بنا بر افسانه پايهگذاری روم، اولين اسکان توسط تعدادی (صد تيره، به روايت افسانه) از تيرههای لاتين انجام گرفت که در يک قبيله متحد بودند. يک قبيله سابليايی Sabellian - که گفته ميشود آن نيز مرکب از يکصد تيره بود - بزودی به آنها پيوست، و بالأخره قبيله سوم از عناصر مختلف - که باز هم يکصد تيره داشت - به آنها ملحق شد. کل داستان در اولين نظر نشان ميدهد که در اينجا چيزی، بجز تيره، يک محصول طبيعی نبود؛ و اينکه خود تيره، در بسياری از موارد، صرفا يک مشتق از تيره مادری بود که هنوز در موطن اصليش به حيات خود ادامه ميداد. اين قبايل، نشانه ساخت تصنعی را بر جبين دارند، گرچه عمدتا از عناصر خويشاوند تشکيل ميشدند و بر مبنای يک مدل قديمیِ بطور طبيعی پيدا شده قبيله - و نه تصنعاً ساخته شده - شکل گرفته بودند؛ با اين حال غير محتمل نيست که يک قبيله قديمی اصيل، هسته هر يک از اين قبايل را تشکيل ميداده است. حلقه اتصال، فراتِری، شامل ده تيره بود و کوريا Curia ناميده ميشد. بنابراين ٣٠ کوريا وجود داشت. مسلم شده است که تيره رومی نهادی بود همانند با تيره يونانی؛ اگر تيره يونانی، ادامه واحدِ اجتماعیِ شکل بدویای بود که سرخپوستان آمريکايی نشان ميدهند، پس طبيعتا همين امر در مورد تيره رومی نيز صادق است. از اين رو ميتوانيم با رعايت اختصار بيشتری به آن بپردازيم.
ساخت تيره رومی، لااقل در زمانهای اوليه شهر، به شرح زير بود:
١- حق متقابلِ مايملکِ عضوِ متوفیِ تيره؛ مايملک، در تيره باقی ميماند. از آنجا که حق پدری در تيره رومی، مانند تيره يونانی، وجود داشت، نوزادان تبار مؤنث[٧٩] از آن محروم بودند. بنا بر قانون "دوازده جدول"[٨٠] - قديمترين قانون مکتوبی که از روم ميشناسيم - فرزندان طبيعی، حق تقدم را نسبت به مايملک داشتند؛ در مواردی که فرزند طبيعی وجود نداشت، خويشاوندان پدری Agnates (خويشاوند تبار مذکر) جای آنها را ميگرفتند، و در غياب اينها، هم-تيرهایها. در تمام موارد، مايملک در تيره باقی ميماند. در اينجا ما نفوذ تدريجی مقررات قانونی جديد را به داخل عمل تيرهای مشاهده ميکنيم که در اثر ازدياد ثروت و تک-همسری بوجود آمده است: حق توارث تيرهایِ در اصل مساوی، در ابتدا - محتملا همانطور که گفته شد در زمانهای دور - در عمل محدود به خويشاوندان پدری شد، و بعدها به فرزندان و اخلاف آنها در تبار مذکر محدود گشت. البته در دوازده جدول، اين امر به ترتيب معکوس آمده است.
٢- داشتن يک گورستان مشترک - تيره پاتريسين کلوديا Claudia، در مهاجرت از رگيلی Regilli به روم، يک قطعه زمين و يک گورستان عمومی، در خود شهر دريافت کرد. حتی در زمان آگوستوس Augustus، سَرِ واروس Varus - که در جنگ جنگل تويتوبورگ Teutoburg کشته شده بود - به روم آورده شد و در حصار تيره Gentilitius Tumulus دفن گشت؛ بنابراين او (کنک تيليا Quinctilia) هنوز گورستان خود را داشت.
٣- مناسک مذهبی مشترک. اين اعياد به نام ساکرا ژانتیليتيا Sacra gentilitia شهرت دارند.
٤- اجبار به ازدواج نکردن در درون تيره. در روم به نظر نميرسد که اين هرگز بصورت قانون مکتوب در آمده باشد، بلکه بصورت رسم باقی مانده بود. از ميان نامهای بيشمار زوجهای متأهل رومی که تا روزگار ما هم باقی مانده است، حتی يک مورد واحد هم وجود ندارد که شوهر و زن يک نام تيرهای داشته باشند، قانون توارث نيز اين قاعده ار ثابت ميکند. يک زن با ازدواج حقوق خويشاوندی پدری خود را از دست ميداد، تيره خود را ترک ميکرد، و نه او نه فرزندانش ميتوانستند مايملک پدر او و يا برادران پدرش را به ارث ببرند، زيرا در غير اين صورت، تيره پدر مايملک را از دست ميداد. اين قاعده فقط زمانی معنی دارد که فرض شود زن نميتوانست با يک عضو تيره خودش ازدواج کند.
٥- تصاحب اشتراکی زمين - در اعصار اوليه از هنگامی که سرزمين قبيله در آغاز تقسيم بود، اين امر هميشه وجود داشت. در ميان قبايل لاتينی مشاهده ميکنيم که قسمتی از زمين در تصاحب قبيله، قسمتی در تصاحب تيره، و قسمتی در تصاحب خانوارهايی است که در آن زمان بسختی ميتوانستند خانوادههای واحدی باشند. اين اعتبار به رومولوس Romulus داده ميشود که او اولين کسی بود که زمين را بين افراد واحد - حدود يک هکتار (دو ژوگرا Jugera) به هر فرد - تقسيم کرد. معهذا بعدها هنوز مشاهده ميکنيم که زمين در دست تيرههاست، زمينهای دولتی که کل تاريخ داخلی جمهوری حول آنها ميچرخيد، که جای خود دارند.
٦- الزام متقابل اعضای تيره به مساعدت و کمک در ترميم جراحات تاريخ مکتوب، فقط بقايای ناچيزی ازاين را به ما نشان ميدهد؛ دولت روم از همان آغاز، چنان برتری خود را به نمايش گذاشت که بزودی وظيفه ترميم جراحات به عهده او محول شد. هنگامی که آپيوس کلوديوس Appius Claudius دستگير شد، تمام تيره او، منجمله دشمنان شخصيش، عزاداری کردند. هنگام جنگ دوم پونيک[٨١] تيرهها متحد شدند تا هم-تيرهایهای خود را که اسير شده بودند با دادن فديه آزاد کنند؛ سنا انجام اين کار را ممنوع کرد.
٧- حق بر خود داشتن نام تيرهای - اين حق تا زمان امپراتوری وجود داشت. بردگان آزاد شده اجازه داشتند که نام اربابان پيشين خود را بر خويشتن نهند، هر چند که حقوق تيرهای نداشتند.
٨- حق پذيرفتن بيگانگان به داخل تيره. اين کار بوسيله پذيرفتن به داخل يک خانواده انجام ميشد (مانند سرخپوستان)، که در عين حال، شامل پذيرش به داخل تيره هم بود.
٩- حق انتخاب و عزل رؤسا در هيج جا اظهار نشده است. ولی از آنجا که - در مرحله اول وجود روم - تمام مناصب، از پادشاه منتخب تا پايين، از طريق انتخاب يا انتصاب اشغال ميشدند، و از آنجايی که کورياها نيز کشيشهای خود را انتخاب ميکردند، موجه خواهد بود که تصور کنيم که همين امر در مورد رؤسای تيره (پرينسيپها Principes) نيز صادق بود - صرفنظر از اينکه قاعده انتخاب نامزدها از يک خانواده واحد، چقدر استوار بود.
اينها حقوق يک تيره رومی بودند؛ به استثناء گذار کامل به حق پدری، اينها تصوير اصيلی از حقوق و وظايف يک تيره ايروکويی بشمار ميروند. در اينجا نيز "ايروکويی بوضوح قابل تشخيص است". (مارکس) سردرگمی هنوز موجود، حتی در ميان معتبرترين مورخين ما، در مورد مسأله نظام تيرهای رومی، از مثال زير آشکار است: مامسن Mommsen در رسالهاش در مورد اسمهای خاص رومی در عهد جمهوری و آگوستينی Augustinian (بررسیهای روم، برلين ١٨٦٤، جلد اول[٨٢]) چنين مينويسد: "نام تيرهای را نه تنها تمام اعضای مذکر تيره، منجمله افراد پذيرفته شده و تحت قيمومتها Wards - البته به استثنای بردهها - بر خود داشتند، بلکه زنان نيز بر خود داشتند... قبيله Stamm (که مامسن در اينجا آن را تيره ترجمه ميکند) مجتمعی است مشتق از يک جد مشترک - واقعی، فرضی و يا حتی اختراعی - و متحد است بوسيله مناسک، گورستان و توارث مشترک. تمام افرادی که شخصا آزاد هستند - و از اين رو زنان نيز - ميتوانند و بايد عضو آن باشند. ولی تعيين نام تيرهای يک زن شوهردار، اشکالاتی دارد. اين اِشکال در حقيقت، تا زمانی که زنان از ازدواج با هر کسی بجز با اعضای تيره خود ممنوع بودند، وجود نداشت؛ و ظاهرا زنان برای مدتهای مديد، ازدواجهای خارج از تيره را بسيار مشکلتر از درون تيره مييافتند. اين حق، يعنی ازدواج خارج از تيره gentis enuptio، هنوز در قرن ششم به صورت يک امتياز شخصی اعطا ميشد... ولی در عصرهای اوليه هر جا که چنين ازدواجهای خارجی صورت ميگرفت، زن مجبور بود که به قبيله شوهرش منتقل گردد. هيچ چيز مسلمتر از اين نيست که زن در اثر ازدواج مذهبی قديمی، کاملا به جماعت قانونی و مذهبی شوهرش ملحق ميشد و جماعت خودش را ترک ميکرد. کيست که نميداند زن شوهردار، حق توارث فعال و منفعل خود را در قبال هم-تيرهایهايش از دست ميدهد و وارد گروه توارث شوهرش، فرزندانش، هم-تيرهایهای آنها ميشود؟ و اگر شوهرش او را به فرزند خواندگی بپذيرد و او را به داخل خانوادهاش بياورد آن زن چگونه ميتواند از تيره مرد جدا بماند؟" (صفحات ٩ تا ١١). به اين طريق مامسن اظهار ميدارد که زنان رومی که متعلق به يک تيره معيّن بودند، در ابتدا آزاد بودند که فقط در درون تيره خود ازدواج کنند؛ پس بنا بر اظهار او، تيره رومی درون-همسر بود، نه برون-همسر. اين عقيده که با تجربه تمام مردمان ديگر متضاد است، عمدتا - اگر نه مطلقا - مبتنی بر صرفا يک قطعه مورد اختلاف در ليوی Livy (کتاب ٣٩، فصل ١٩) است، که بنا بر آن، سنا در سال ٥٦٨ بنياد روم، يعنی سال ١٨٦ قبل از ميلاد، چنين مقرر داشت: uti Feceniae Hispallae datis, deminutio, gentis enuptio, tutoris optio item esset quasi ei vir testamento dedisset; utiqe ei ingenuo nubere liceret, neu quid ei qui eam duxisset, ob id fraudi ignominiaeve esset- به اين معنا که «فسنيا هيسپالا حق دارد که مايملک خود را واگذار کند، تقليل دهد، در خارج از تيره ازدواج کند، برای خود قيّم بيابد، درست همانطوری که شوهر (متوفی) او اين حق را توسط وصيت خود به او داده بود؛ اينکه او اجازه خواهد داشت که با يک مرد آزاد ازدواج کند، بدون اينکه اين امر برای مردی که با او ازدواج ميکند يک تقصير يا ننگ تلقی شود.»
بدون ترديد در اينجا فسنيا - يک برده آزاد شده - اجازه ازدواج در خارج از تيره را بدست آورد. و طبق اين متن، در امر نيز ترديدی وجود ندارد که شوهر حق داشت با وصيت حق ازدواج خارج از تيره بعد از مرگ خودش را، به زن اعطا کند. ولی در خارج از چه تيرهای؟
اگر آنطور که مامسن تصور ميکند، يک زن مجبور به ازدواج در داخل تيرهاش بود، بنابراين بعد از ازدواجش در اين تيره باقی ميماند. ولی اولا اين ادعا - که تيره درون-همسر بود - درست چيزی است خود احتياج به اثبات دارد. ثانيا اگر زن مجبور به ازدواج در درون تيره بود، پس طبعا در مورد مرد هم همينطور بود، وگرنه او هرگز نميتوانست زنی پيدا کند. به اين ترتيب، ما به وضعی ميرسيم که يک مرد ميتواند بر اثر وصيت به زنش حقی بدهد که خود او از آن برخوردار نبود؛ و اين از نظر حقوقی چرند است. مامسن متوجه اين مسأله ميشود و از اين نظر است که حدس ميزند که: "برای ازدواج خارج از تيره به احتمال زياد ميبايست از نظر قانونی، نه تنها رضايت شخصی که به او اين اجازه داده شده بود، بلکه مهمتر از آن رضايت تمام اعضای تيره جلب شود" (حاشيه صفحه ١٠). اولا، اين يک حدس بسيار جسورانه است؛ و ثانيا، با نص صريح عبارت در تضاد است. سنا اين حق را بمثابه وکيل و نماينده شوهرش به او (فسنيا) ميدهد؛ به او، مشخصا چيزی نه بيشتر و نه کمتر از آن ميدهد که شوهرش ميتوانست داده باشد؛ ولی چيزی که او به زنش ميدهد يک حق مطلق است، آزاد از هرگونه محدوديت، بطوری که اگر او بخواهد از آن استفاده کند، شوهرش جديدش دچار عواقب ناگوار آن نشود. سنا حتی به کنسولها و حکام praetor کنونی و آينده دستور ميدهد که متوجه باشند برای او (فسنيا) در اثر استفاده از اين حق، مزاحمتی ايجاد نشود. بنابراين فرض مامسن بکلی غير مجاز است.
و يا اينکه فرض کنيد يک زن با يک مرد از تيرهای ديگر ازدواج ميکرد ولی در تيره خود باقی ميماند. بر مبنای عبارتی که در فوق نقل شد، در اين صورت، شوهر او حق ميداشت که به زنش اجازه دهد که در خارج از تيرهاش ازدواج کند. يعنی او (مرد) حق ميداشت در مورد امور يک تيره - که ابدا متعلق به او نبود - مقرراتی را وضع کند. اين امر چنان مطلقا بی پايه است که لازم نيست چيز بيشتری راجع به آن بگوييم.
پس چيزی جز اين فرض باقی نميماند که زن در ازدواج اولش با مردی از تيرهای ديگر ازدواج ميکرد و بنابراين فورا به عضويت تيره شوهرش در ميآمد؛ که خود مامسن اين امر را در موارد ميپذيرد. در اين هنگام کل مسأله فورا روشن ميشود. زن که توسط ازدواج از تيره خودش جدا شده، و به گروه تيرهای شوهرش پذيرفته شده است، موضع خاصی را در تيره جديد اشغال ميکند. او اکنون يک هم-تيره است ولی نه خويشاوند خونی؛ روش پذيرفته شدن او از همان ابتدا، تمام ممنوعيتهای ازدواج در درون تيرهای را که وی در اثر ازدواج به آن وارد شده است، از ميان بر ميدارد. بعلاوه او به داخل گروه ازدواجی تيره پذيرفته شده است و هنگام مرگ شوهرش قسمتی از مايملک او را به ارث ميبرد، يعنی مايملک يک هم تيرهای را. چه چيزی از اين طبيعیتر، که اين مايملک در تيره باقی بماند، و يا اينکه او مجبور باشد که با يک عضو تيره شوهر اولش ازدواج کند و نه با ديگری؟ ولی اگر بايد استثنايی قائل شد، برای دادن چنين اجازهای چه کسی صالحتر از مردی است که ثروتش را برای او نهاده است، يعنی شوهر اولش؟ هنگامی که او قسمتی از ثروتش را برای زن بجا گذاشت و همزمان با آن به وی اجازه داد که اين مايملک را بوسيله ازدواج - يا در اثر آن - به تيرهای ديگر منتقل کند، او هنوز مالک اين مايملک بود؛ از اين رو فقط داشت ثروت خود را، به معناى واقع کلمه، واگذار ميکرد. در مورد زن و رابطهاش با تيره شوهر، بايد گفت که اين شوهر بود که بنا به ميل آزادانه خود - ازدواج - او را به داخل تيره خود آورد. به اين طريق اين نيز کاملا طبيعی بنظر ميرسد که هم او (مرد)، شخص صالح برای اعطای اجازه به وی (زن) - در ترک اين تيره توسط يک ازدواج ديگر - تلقی گردد. بطور خلاصه، بمجرد اينکه مفهوم عجيب و غريب يک تيره رومی درون-همسر را به دور بيفکنيم - و همراه با مورگان آن را در اصل برون-همسر بشماريم - مسأله بصورت ساده و بديهی در خواهد آمد.
بالأخره، هنوز نظر ديگری هم وجود دارد که احتمالا مدافعين آن بيش از همه هستند؛ يعنی اين نظر که قطعه فوق در ليوی، فقط چنين معنايی ميدهد: "که دختران برده آزاد شده (ليبرتائه libertae)، نميتوانند بدون کسب اجازه خاص، در خارج از تيره ازدواج کنند e gente enubere يا گامی بردارند که با کوچکترين اتلاف حقوق خانوادگی Capitis deminutio minima، منجر به اين شود که ليبرتا گروه تيرهای را ترک کند." (لانگ، عتيقههای روم، برلين ١٨٥٦، جلد اول، صفحه ١٩٥[٨٣]، که در آن رابطه با عبارتی که از ليوی آورديم، به هوشکه Huschke مراجعه داده ميشود). اگر اين فرض درست باشد، پس اين قطعه در مورد موقعيت زنان آزاد رومی، هيچ چيزی را ثابت نميکند، و زمينه بسيار کمتری هم برای صحبت در مورد الزام آنها، مبنی بر ازدواج در درون تيره، وجود دارد.
اصطلاح انوپسيو ژانتيس enuptio gentis فقط در اين عبارت واحد آمده است و در هيچ جای ديگر در سراسر ادبيات روم ديده نشده است. واژه انوبر enubere، ازدواج در خارج، نير فقط سه با، مجددا در ليوی، بچشم ميخورد و آن هم نه در اشاره به تيره. اين تصور موهوم که زنان رومی فقط اجازه ازدواج درون تيره خود را داشتند، موجوديت خود را صرفا مديون همين عبارت واحد است. ولی اين تصور به هيچ وجه بجا نيست؛ زيرا، يا اين قطعه مربوط است به محدوديتهای خاص برای زنان برده آزاد شده، که در اين صورت در مورد زنان آزاد (Ingenuae) هيچ چيزی را اثبات نميکند؛ و يا اينکه در مورد آزاد زنان نيز صادق است، که در اين صورت، برعکس اثبات ميکند که زنان علیالقاعده خارج از تيره ازدواج ميکردند، و بر اثر ازدواج، به تيره شوهرانشان منتقل ميشدند. بنابراين، اين عبارت عليه مامسن و له مورگان است.
تقريبا سيصد سال پس از پايهگذاری روم، علائق تيرهای هنوز چنان قوی بودند که يک تيره پاتريسين Patrician، يعنی تيره فابيانها Fabians، با کسب اجازه از سنا توانست رأساً به اعزام قوا عليه ويی Veii - شهری که در همسايگی قرار داشت - مبادرت ورزد. گفته ميشود که ٣٠٦ فابيان به جنگ رفتند که در يک کمين به قتل رسيدند. تنها فرد بازمانده - يک پسر - هستی تيره را تداوم بخشيد.
همانطور که اشاره کردهايم ١٠ تيره يک فراتِری را ميساختند - که در اين جا کوريا ناميده ميشد - و عملکردهای مهمتری از فراتِری يونانی را بر عهده داشت. هر کوريا مناسک مذهبی، اماکن مقدس و کشيشهای خاص خود را داشت. کشيشها در مجموع يکی از انجمنهای کشيشی روم را تشکيل ميدادند. ده کوريا يک قبيله را ميساختند، که محتملا در ابتدا - همچون ساير قبايل لاتينی - رئيس منتخب - فرمانده جنگ و کشيش اعظم خود را داشتند. سه قبيله توأماً مردم روم - پوپولوس رومانوس Populus Romanus - را تشکيل ميدادند.
به اين طريق فقط کسانی ميتوانستند جزو مردم روم بشمار بروند که عضو يک تيره - و بنابراين يک کوريا و قبيله - باشند. اولين قانون اساسی اين مردم به شرح زير بود: امور عمومی بوسيله سنا اداره ميشد که - همانطور که نيبور برای اولين بار بدرستی بيان کرد - مرکب از رؤسای سيصد تيره بود؛ آنها بمثابه پيران، تيره، پدران، پاترس Patres، خوانده ميشدند، و مجموعه آنها را سنا ميناميدند (شورای پيران، از لغت سنکس senex، يعنی کهنسال است). در اينجا هم انتخاب مرسوم مردان از يک خانواده واحد در هر تيره، اولين نجبای موروثی را بوجود آورد. اين خانوادهها خود را پاتريسين ميخواندند و حق انحصاری به کرسیهای سنا و تمام مناصب ديگر را برای خود قائل بودند. اين امر که در طول زمان مردم به چنين ادعايی مجال دادند تا اينکه به صورت حق بالفعل در آيد، در افسانهای که مبنی بر آن، رومولوس مقام پاتريسين و امتيازات آن را به اولين سناتورها و اخلاف آنها اعطاء کرد، بيان ميشود. سنا مانند بوله Bulé آتنی، قدرت تصميمگيری در مورد امور بسياری را داشت و ميتوانست بحث مقدماتی در زمينه امور مهمتر، بخصوص در قوانين جديد را به عهده بگيرد. مجلس مردم که کميتيا کورياتا Comitia Curiata (مجمع کوريا) ناميده ميشد، در مورد اين قوانين جديد تصميم ميگرفت. مردم مجتمع، بوسيله کوريا گروهبندی ميشود، و در هر کوريا محتملا بوسيله تيرهها؛ و هنگام تصميمگيری در مورد مسائل، هر يک از سی کوريا يک رأی داشت. مجلس کوريا قوانين را تصويب يا رد ميکرد، تمام صاحب منصبان عالی منجمله رکس rex (باصطلاح پادشاه) را انتخاب ميکرد، اعلام جنگ ميداد (ولی در مورد صلح کردن، اين سنا بود که تصميم ميگرفت)، و بمثابه يک ديوان عالی در مورد فرجامخواهی طرفين، و در تمام مواردِ مجازات اعدام شهروندان رومی، تصميمگيری ميکرد. بالأخره در کنار سنا و مجمع مردمی، رکس قرار داشت، که دقيقا معادل بازيلئوس يونانی بود، نه ابدا مانند سلطان مطلقی که مامسن اظهار ميدارد[٨٤]. رکس همچنين فرمانده نظامی و کشيش اعظم بود و رياست برخی از دادگاهها را بر عهده داشت. او هيچ عملکرد مدنی نداشت و نميتوانست هيچ قدرتی بر زندگی، آزادی و مالکيت هيچ يک از شهروندان اِعمال کند، بجز آنچه که مربوط بود به قدرت انضباطی او بعنوان فرمانده نظامی، که از قدرت او به صدور حکم بمثابه رئيس دادگاه. منصب رکس موروثی نبود؛ بالعکس او در ابتدا - محتملا پس از نامزد شدن توسط سلف خود - توسط مجمع کوريا انتخاب ميشد و سپس توسط يک مجمع دوم رسما بر مسند قرار ميگرفت. او قابل عزل بود، سرنوشت تارکينيوس سوپربوس Tarquinius Superbus، گواهی است بر اين امر. رومیها - مانند يونانيهای عصر نيم-خدايان، در زمان باصطلاح پادشاهان، تحت يک دمکراسی نظامی - بر مبنای تيرهها، فراتِریها و قبايلی که از آن بوجود آمده بودند - زندگی ميکردند. گرچه کوريا و قبيله ممکن است اسماً شکلبندیهای تصنعی بوده باشند، ولی آنها بر مبنای مدلهای اصيل و طبيعی جامعهای که از آن منشأ گرفته بودند - و هنوز از همه جهت آنها را محصور ميکرد - قابل گرفته شده بودند. و گرچه نجبای پاتريسين، که بطور طبيعی بوجود آمده بودند، هم اکنون پيشرفت کرده بودند، گرچه رِگها reges بتدريج کوشش ميکردند که طيف قدرت خود را وسعت دهند - با اين حال اين خصلت اوليه و اساسی اساسنامه را تغيير نميدهد، و تنها چيزی هم که اهميت دارد همين است.
در اين اثنا جمعيت شهر رم و سرزمين رومی که با کشورگشايی گسترش يافته بود، قسماً بوسيله مهاجرت، و قسماً از طريق ساکنان بخشهای تحت انقياد - غالبا لاتينی - ازدياد يافت. تمام اين رعايای جديد (ما فعلا از مسأله کليانتها صرفنظر ميکنيم) خارج از تيرههای قديمی، کوريا و قبايل قرار داشتند، و بنابراين جزو پوپولوس رومانوس - مردم اصلی روم - نبودند. آنها شخصا آزاد بوند، ميتوانستند زمين داشته باشند، بايد ماليات ميپرداختند و مشمول خدمت نظامی بودند، اما برای احراز هيچ منصبی واجد شرايط نبودند، و نه ميتوانستند در مجمع کوريا شرکت کنند، و نه در توزيع زمينهای دولتیِ فتح شده، سهيم شوند. آنها پلِبها Plebs را تشکيل ميدادند که از تمام حقوق عمومی محروم بودند. بر اثر تعداد روزافزونشان، تعليمات نظامی و تسليحاتشان، در مقابل پوپولوس قديمی - که اکنون صفوف خود را مطلقا در مقابل ازدياد بسته بودند - بصورت عامل تهديد کنندهای در آمدند. بعلاوه بنظر ميرسد که زمين بطور نسبتا متعادلی بين پوپولوس و پلِبها تقسيم شده بود، در حالی که ثروت تجاری و صنعتی - گرچه هنوز خيلی زياد نبود - احتمالا عمدتا در دست پلِبها قرار داشت.
با در نظر گرفتن تاريکی سهمگينی که بر مبدأ کاملا افسانهای شروع تاريخ روم سايه افکنده است - تاريکیای که در اثر تفسيرها و گزارشهای برهانی - پراگماتيکی مؤلفين دوران بعد، که طرز تفکر قانونگرا داشتند، و آثار آنها منبع مطالب ماست، تشديد يافته است - ممکن نيست که بتوان در مورد تاريخ، مسير و علل انقلابی که به اساسنامه تيرهای قديم پايان داد، هيچگونه اظهار نظر قطعی کرد. تنها چيز مسلم اين است که دلايل آن در مبارزه بين پلِبها و پوپولوس قرار داشت.
قانون اساسی جديد که منسوب به رکس سرويوس توليوس Rex Servius Tullius است و مبتنی بر نمونه يونانی، و بيش از آن بر قانون اساسی سولون مبتنی است، يک مجمع مردمی جديد آفريد، که همه را - پوپولوس و پلهبينها Plebeian را مانند هم - بر حسب اينکه خدمت نظامی انجام داده بودند يا نه، شامل ميشد يا خارج نگاه ميداشت. تمام جمعيت مذکر که مشمول خدمت نظامی بود، بر حسب ثروت به شش طبقه تقسيم شده بود. حداقل شرايط برای تملک در پنج طبقه اول به ترتيب عبارت بودند از: ١- صد هزار اس As؛ ٢- هفتاد و پنج هزار اس؛ ٣- پنجاه هزار اس؛ ٤- بيست و پنج هزار اس؛ ٥- يازده هزار اس؛ که به گفته دورو دو لا مال Dureau de la Malle، به ترتيب معادل ١٤ هزار، ١٠ هزار و پانصد، ٧ هزار، ٣ هزار و ششصد و ١٥٧٠ مارک Mark است. طبقه ششم، پرولترها، شامل کسانی ميشد که کمتر از اين داشتند، و از خدمت نظامی و پرداخت ماليات معاف بودند. در مجمع جديد سنتوريا (کميتيا سنتورياتا Comitia Centuriata) شهروندان بشيوه سربازان - در دستههای يکصد نفری (سنتوريا) - صف ميبستند، و هر سنتوريا يک رأی داشت، طبقه اول ٨٠ سنتوريا در اختيار ميگذاشت، طبقه دوم ٢٢ عدد، طبقه سوم ٢٠ عدد، طبقه چهارم ٢٢ عدد، طبقه پنجم ٣٠ عدد، و طبقه ششم بخاطر حفظ ظاهر فقط يک عدد. به اينها ١٨ سنتوريای سوارکاران - که شامل ثروتمندترين افراد بود - اضافه ميشد؛ روی هم رفته ١٩٣ عدد. برای داشتن اکثريت آراء ٩٧ رأی لازم بود. ولی سوارکاران و طبقه اول به تنهای ٩٨ رأی داشتند، و به اين طريق در اکثريت بودند؛ هنگامی که با هم متحد بودند، تصميمهای معتبر گرفته ميشد، بدون اينکه حتی با طبقات ديگر مشورت کنند.
اکنون اين مجمع جديد سنتوريا، کليه حقوق سياسی و مجمع قديمی کوريا (بجز چند استثناء صوری) را بدست گرفت؛ بنابراين کوريا و تيرههای تشکيل دهنده آنها، مانند مورد آتنیها، به موضع مجامع صرفاً خصوصی و مذهبی تنزل يافتند و مدتهای مديد به همين صورت بطور يکنواخت باقی ماندند، در حالی که مجمع کوريا بزودی بدست فراموشی سپرده شد. برای حذف سه قبيله تيرهای قديمی، نيز، از دولت، چهار قبيله سرزمينی ايجاد شدند، که هر قبيله در يک چهارم[٨٥] شهر زندگی ميکرد و حقوق سياسی معيّنی دريافت ميداشت.
به اين طريق در روم نيز، نظام اجتماعی قديم مبتنی بر علائق خونی شخصی، حتی قبل از الغای باصطلاح پادشاهی، از ميان رفت، و يک قانون اساسی جديد، مبتنی بر تقسيم سرزمين و تمايز ثروت، يک قانون اساسی دولتی واقعی، جای آن را گرفت. در اينجا قدرت عمومی شامل شهروندان مشمول خدمت نظامی ميشد، و نه تنها عليه بردگان، بلکه همچنين عليه باصطلاح پرولترها بود، که از خدمت نظام و حق حمل سلاح معاف و محروم بودند. قانون اساسی جديد با طرد آخرين رکس، تارکينيوس سوپربوس - که قدرت سلطنتی واقعی به هم زده بود - و برگماری دو فرمانده نظامی (کنسول consul) دارای قدرت متساوی بجای رکس (مانند ايروکويیها)، تکامل بيشتری يافت. در اين قانون اساسی است که کل تاريخ جمهوری روم - با تمام مبارزات بين پاتريسينها و پلهبينها برای اشغال مناصب و سهيم شدن در زمين دولتی - جريان داشت؛ و ادغام نهايی نجبای پاتريسين در طبقه جديد مالکين بزرگ زمين و پول - که بتدريج تمام زمين دهقانان را که در اثر خدمت نظامی به فلاکت افتاده بودند، جذب نمود، املاک جديد وسيعی را که به اين طريق بوجود آمده بود با کمک بردهها کشت کرد - باعث کم شدن جمعيت ايتاليا شد، و به اين طريق درها را، نه تنها برای امپراتوری، بلکه همچنين برای جانشينان آن، يعنی بربرهای ژرمن، گشود.
فصل هفتم
تيره در ميان سلتها و ژرمنها
در اينجا مجال بررسی نهادهای تيرهای که هنوز در شکل کم و بيش خالص در ميان متنوعترين مردمان وحشی و بربر عصر حاضر يافت ميشود، وجود ندارد؛ همينطور نميتوان به بقايای چنين نهادهايی که در تاريخ کهن ملل متمدن آسيا يافته ميشود پرداخت. نهادها يا آثار آنها را در همه جا ميتوان يافت. ذکر چند نمونه ممکن است کافی باشد: حتی قبل از آنکه تيره شناخته شده باشد، خطوط عمده آن توسط کسی که بيش از همه زحمت کشيد تا آن را نفهمد[٨٦]، يعنی مکلنان - که در مورد اين نهاد در نزد کالموکها Kalmucks، سيرکاسينها Circassians، سامويدها Samoyeds و سه دسته از مردم از سرخپوست: وارالیها Waralis، ماگارها Margars، و مونيپوریها Munniporees، مطالبی نوشت - نشان داده شده و دقيقا تشريح شده بود. اخيرا ماکسيم کووالِوسکی Maksim Kovalevsky وجود آن را در ميان پشاوها Pshavs، خِوسورها Khevsurs، اسوانهتينها Svanetians، و ساير قبايل هند و اروپايی کشف کرده و تشريح کرده است. در اينجا ما خود را به يادداشتهای کوتاهی در مورد وجود تيره در ميان سلتیها و ژرمنها محدود ميکنيم. قديمترين قوانين سلتی که تا امروز حفظ شدهاند نشان ميدهند که تيره هنوز دارای نيروی زندگی کامل است. در ايرلند - پس از آنکه انگليسیها خود آن را بزور متلاشی کردند، تا هم امروز در شعور تودهای، لااقل بطور غريزی، به حيات خود ادامه ميدهد. در اسکاتلند تا اواسط قرن گذشته در شکوفايی کامل بود، و در اينجا نيز فقط در مقابل سلاحها، قوانين و دادگاههای انگليسی تسليم شد.
قوانين قديمی ويلز wales - که چندين قرن قبل از فتح انگليس، و حداکثر در قرن يازدهم، نوشته شده است - نشان ميدهند که هنوز کشاورزی مزرعهای کمونی کل ده وجود داشته است، گرچه اين فقط بصورت استثنائات و بصورت بقايای يک رسم جهانشمول پيشين بوده است. هر خانوادهای پنج ايکر [٨٧] زمين برای زراعت خود داشت؛ در عين حال قطعه زمين ديگری بصورت اشتراکی کشت و محصول آن تقسيم ميشد. با در نظر گرفتن تشابهات ايرلندی و اسکاتلندی، ابدا جای ترديد نيست که اين جماعتهای روستايی، معرف تيرهها يا تقسيمات کوچکتری از تيرهها هستند؛ ولو اينکه بررسی مجدد قوانين ويلز - که من فرصت تقبل آن را ندارم (يادداشتهای من از سال ١٨٦٩ است) - هم نتوانند اينها را مستقيما تأييد کند. ولی چيزی که اسناد مربوط به ويلز و ايرلند مستقيما ثابت ميکنند، اين است که در نزد سلتیها خانواده يارگير هنوز در قرن يازدهم به هيچ وجه جای خود را به تک-همسری نداده بود. در ويلز ازدواج تنها هنگامی غير قابل فسخ ميشد که هفت سال از آن گذشته باشد. حتی اگر سه شب از هفت سال کمتر بود، يک زوج وصلت کرده ميتوانستند از هم جدا بشوند. در اينجا مايملک آنها، بين آنها تقسيم ميشد: زن تقسيم ميکرد، مرد انتخاب مينمود. اثاثيه بر حسب قوانين معيّن و مضحکی تقسيم ميشدند. اگر مرد ازدواج را فسخ کرده بود، او مجبور بود که جهيزيه زن و چند قلم جنس ديگر را پس بدهد؛ اگر زن خواستار جدايی بود، سهم او کمتر بود. از فرزندان، دو تن به مرد و يک تن - فرزند وسطی - به زن ميرسيد. اگر زن پس از طلاق دوباره ازدواج ميکرد، و شوهر اولش او را باز پس ميخواند، زن مجبور بود که به دنبال او برود، حتی اگر يک پايش در رختخواب شوهر جديد بود. ولی اگر دو نفر به مدت هفت سال با هم زندگی کرده بودند، - حتی بدون تشريفات يک ازدواج صوری - شوهر و زن و محسوب ميشدند. بکارت در ميان دختران قبل از ازدواج، نه کاملا رعايت ميشد، و نه از آنان خواسته ميشد؛ مقررات مربوط به اين موضوع ماهيتاً بسيار سرسری بوده و بر خلاف تمام اخلاقيات بورژوايی هستند. وقتی که يک زن مرتکب زنا ميشد، شوهرش حق داشت او را کتک بزند - اين يکی از سه موردی بود که مرد ميتوانست، بدون اينکه مجازات شود، زن خود را کتک بزند - ولی غير کتک زدن، تلافی ديگری را نميتوانست متوقع باشد، زيرا "از يک جرم واحد، يا تاوان خواسته ميشد و يا انتقام گرفته ميشد، ولی نه هر دو"[٨٨]. دلايلی که زن را قادر ميساختند که طلاق بخواهد، بدون اينکه حقوقش را هنگام حساب و کتاب از دست بدهد، خيلی متنوع بودند: بوی بد دهان مرد، يک دليل کافی بود. فديهای که مرد ميبايست به رئيس قبيله يا پادشاه از بابت حق شب اول پرداخت کند (گوبر مرش gobr merch، و بنابراين واژه قرون وسطايی مارشتا Marcheta، يا واژه فرانسوی مارکت Marquette) نقش برجستهای در قوانين حقوقی پيدا ميکند. زنان حق رأی در مجامع مردمی را داشتند. اضافه کنيم که ثابت شده است شرايط مشابهی در ايرلند وجود داشتهاند؛ ازدواجهای موقتی در اينجا نيز کاملا مرسوم بودند؛ زنان هنگام جدايی، امتيازات مساعد و دقيقا تعيين شدهای داشتند که تا حد دريافت پاداش برای امور خانهداری پيش ميرفت؛ "همسر اول" در ميان ديگر همسران قرار ميگرفت، و در هنگام تقسيم مايملک اسلاف، هيچ تمايزی بين اولاد مشروع و نا مشروع وجود نداشت - به اين گونه ما تصويری از خانواده يارگير را در مقابل داريم که در قياس با آن شکلی از ازدواج که ازدواج در آمريکای شمالی معتبر بود، خيلی سختگيرانه بنظر ميرسد؛ ولی اين در قرن يازدهم برای مردمی که در عصر قيصر هنوز در حالت ازدواج گروهی بسر ميبرد، عجيب نيست. تيره ايرلندی (سپت Sept؛ قبيله کلاين Clainne، طايفه Clan، ناميده ميشد) نه تنها توسط کتب حقوقی قديمی، بلکه توسط حقوقدانان انگليسی قرن هفدهم - که به منظور تبديل زمينهای طايفه به قلمرو پادشاه انگليس اعزام شده بودند - نيز تأييد و تشريح ميشود. تا همين زمان، زمين ملک مشترک طايفه يا تيره بود، بجز در مواردی که رؤسا آن را قبلا به قلمروی خصوصی خود تبديل کرده بودند. وقتی که يکی از اعضای تيره ميمرد و به اين ترتيب يک خانوار منحل ميشد، رئيس تيره (که حقوقدانان انگليسی آن را کاپوت کوگناسيونيس[٨٩] ميخواندند) تمام قلمروی تيره را مجدد بين خانوارهای ديگر تقسيم ميکرد. اين تقسيم بايد بطور کلی بر طبق قوانين معتبر ژرمن، انجام ميشد. ما هنوز چند روستايی را پيدا ميکنيم - که چهل يا پنجاه سال پيش خيلی بيشتر بودند - که مزارعی دارند که بصورت باصطلاح رانديل[٩٠] هستند. هر يک از دهقانان - يا افرادی که قطعه زمينی دارند که زمانی ملک مشترک تيره بوده ولی توسط فاتحين انگليسی تصرف شد - اجارهای برای قطعه زمين خاص خود ميپردازد، ولی تمام زمينهای زراعتی و چمنزارها ترکيب شده، و بر طبق موقعيت و کيفيت، بصورت باريکهها يا گِوان Gewann - بطوری که در موزل Mosel ناميده ميشود - تقسيم گشته و هر دهقان يک قسمت از هر گِوان را دريافت ميکند. بيشهها و چراگاهها بطور مشترک مورد استفاده قرار ميگيرند. تا پنجاه سال پيش، تجديد تقسيم، گاهگاه - و گاه هر ساله - انجام ميگرفت. نقشه چنين دهکده رانديکی، دقيقا نمايی از يک جماعت خانوارهای کشاورز Gehöferschaft ژرمن در موزل يا در هوخوالد Hochwald را عرضه ميدارد. تيره همچنين بصورت "جناحهايی" به حيات خود ادامه ميدهد. دهقانان ايرلندی غالبا بصورت احزابی منقسم ميشدند که بنظر ميرسد بر مبنای تمايزهايی کاملا چرند و بی معنی بنا شده و برای فرد انگليسی کاملا غير قابل فهم است. تنها هدف اين جناحها، ظاهرا بسيج کردن، برای ورزش عامه پسندِ يکديگر را تا سرحد مرگ کتک زدن، است. اينها تناسخهای تصنعی، جايگزينهای بعدی تيرههای نابود شده، هستند که بطريق خاص خود تداوم غريزه موروثی تيرهای را نشان ميدهند. ضمنا، در بعضی نقاط، اعضای يک تيره واحد هنوز با يکديگر، در محلی که عملا سرزمين قديمی آنهاست، زندگی ميکنند. فیالمثل در اثنای سالهای دهه سی، اکثريت عظيم ساکنين بخش موناگان Monaghan فقط چهار نام خانوادگی داشتند، يعنی از چهار تيره يا طايفه نسب ميبردند.[٩١]
در اسکاتلند زوال نظام تيرهای، به زمان سرکوب شورش ١٧٤٥ ميرسد. اينکه در اين نظام، طايفه اسکاتلندی دقيقا معرف کدام حلقه است، چيزی است که هنوز به بررسی احتياج دارد؛ ولی در اينکه حلقهای از آن بشمار ميرود، ترديدی نيست. رمانهای والتر اسکات Walter Scott طايفه کوهستانهای اسکاتلند را بطور زندهای در مقابل چشمان ما قرار ميدهد. همانطور که مورگان ميگويد اين "يک نوع عالی تيره - از نظر سازمانی و معنوی - و يک تصوير برجسته از قدرت زندگی تيرهای برای اعضايش است... ما در جدالها و انتقامگيریهای خونی آنها، در سکونت گرفتن آنها بر مبنای تيرهها، در استفاده اشتراکی آنها از زمين، در وفاداری عضو طايفه نسبت به رئيسش، و وفاداری اعضای طايفه نسبت به يکديگر، ويژگیهای معمولی و پيگير جامعه تيرهای را مشاهده ميکنيم... اصل و نسب از طريق تبار مرد معيّن ميشد، فرزندان مردها عضو طايفه باقی ميماندند، در حالی که فرزندان اعضای مؤنث به طايفه پدر تعلق مييافتند". اين حقيقت که حق مادری سابقا در اسکاتلند حاکم بوده است، از روی خانواده سلطنتی پيکتها Picts اثبات ميشود که در آن، بنا بر گفته بيد Bede، وراثت در تبار زن وجود داشت. ما حتی شواهدی از خانواده پونالوايی را، در ميان اسکاتلندیها، و نيز اهالی ويلز، تا قرون وسطا بصورت حق شب اول مشاهده ميکنيم، که رئيس طايفه يا پادشاه، آخرين نماينده شوهران مشترک پيشين، ميتوانست از هر عروس بخواهد، مگر اينکه بازخريد ميشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اين نکته مسلم است که ژرمنها تا هنگام مهاجرت بصورت تيرهای سازمان يافته بودند. ظاهرا آنها در سرزمينی بين دانوب Danube و راين Rhine، ويستولا Vistula و درياهای شمالی، فقط چند قرن قبل از عصر ما اسکان يافتند؛ سيمبری Cimbri و توتونی Teutoni هنوز در مهاجرت مدام بسر ميبردند و سواوی Suevi تا زمان قيصر اسکان نيافته بودند. قيصر بصراحت ابراز ميدارد که آنها بصورت تيرهها و خويشاوندیها (ژانتيبوس کوگناسيونیبوس Gentibus Cognationibus) اسکان يافتند، و واژه ژانتيبوس در دهان يک رومی از قبيله ژوليا Julia، ابدا ممکن نيست که بد تعبير شود. اين برای همه ژرمنها صادق است؛ حتی بنظر ميرسد که اسکان در ايالات رومی فتح شده، هنوز بصورت تيرهها انجام ميگرفته است. قانون آلامانيا Allamannia اين امر را تأييد ميکند که مردم در سرزمين فتح شده جنوب دانوب بصورت تيره (ژنيالوژيا Genealogiae) اسکان مييافتند؛ واژه ژنيالوژيا درست به همان معنی بکار ميرود که بعدها مارک يا لغت آلمانی "جماعت روستايی"[٩٢] بکار ميرفتند. اخيرا کووالوسکی اين نظر را بيان داشته است که ژنيالوژيا جماعتهای خانواری بزرگی بودند که زمين بين آنها تقسيم ميشد و جماعتهای روستايی بعدها از آنان تکامل يافت. همين ممکن است در مورد واژه فارا Fara صادق باشد که واژهای است که بورگوندیها Burgundians و لانگوباردها Langobards - که يک قبيله گوتيک و يک قبيله هرمينونيايی Herminonian يا ژرمن عليا بودند - در مورد چيز کاملا مشابه، اگر نه دقيقا يگانهای، که در کتب حقوق آلامانيايی، ژنيالوژيا ناميده ميشود، بکار ميبردند. اين مسأله که آيا اين واژه دقيقا نماينده تيره يا جماعت خانواری است، محتاج به بررسیهای بيشتری است.
يادداشتهای مربوط به زبانشناسی، در مورد اينکه آيا همه ژرمنها يک واژه مشترک برای تيره داشتند يا نه، و اگر داشتند آن واژه چه بوده، ما را در ترديد باقی ميگذارد. از نقطه نظر واژهشناسی، واژه يونانی Genos، واژه لاتينی Gens، منطبق است با واژه گوتيک Kuni، واژه ژرمن عليای Könne و به يک معنا بکار برده ميشوند. ما به عهد حق مادری کشانده ميشويم با در نظر گرفتن اين حقيقت که واژه "زن" از همان ريشه مشتق شده است: يونانی Gyné، اسلاوی Zena، گوتيک Quino، نورس قديم Old norse Kona يا Kuna. در ميان لانگوباردها و بورگوندينها همانطوری که قبلا گفته شد، واژه Fara را مييابيم که گريم Grimm آن را از ريشه فرضيهای Fisan (بوجود آوردن) ميداند. من ترجيح ميدهم که آن را از ريشه بديهیتر Faran يا Fahren، سرگردان بودن، عقب رفتن، مشتق بدانم؛ واژهای که يک بخش ثابت معيّن از چادرنشينان مهاجر - که نگفته پيداست که از وابستگان تشکيل يافته است - را تعريف ميکند؛ واژهای که در طول قرنها سرگردانی - اول بطرف غرب - بتدريج به خود جماعت تيرهای اطلاق شد. بعلاوه واژه گوتيک Sibja، انگلوساکسون Sib، ژرمن عليای کهن Sippia ،Sippa ،Sippe (بمعنی قوم و خويش) را در دست داريم. نورس قديم فقط واژه جمع Sifjar، خويشاوندان، را دارد؛ بصورت مفرد فقط تحت نام يکی از خدايان زن، Sif، ميآيد. بالأخره در سرود هليدبراند Hildebrand لفظ ديگری بکار برده ميشود، که آنجا هيلدبراند، از هادوربراند Hadubrand ميپرسد "پدر تو از ميان اين مردان مردم کدام است... يا خويشاوندی تو چيست؟"[٩٣] اگر يک لفظ ژرمن مشترک برای تيره وجود داشت بخوبی ممکن است واژه گوتيک Kuni بوده باشد، و اين نه تنها از يکی بودن آن با واژههای منطبق در زبانهای خويشاوند نشان داده ميشود، بلکه از اين حقيقت معلوم ميشود که واژه Kuning، König، که در اصل بمعنای رئيس تيره يا قبيله است، از آن مشتق شده است. Sibja و Sippe شايسته توجه بنظر نميرسند؛ لااقل در نورس قديم، واژه Sifjar نه تنها به معنای خويشاوندی نسبی، بلکه خويشاوندان سببی هم هست؛ از اين رو لااقل شامل اعضای دو تيره است؛ بنابراين واژه Sif نميتواند برای تيره بوده باشد. در ميان ژرمنها، همانطور در ميان مکزيکیها و يونانیها، سوارکاران نيز مانند ستونهای سه گوشهای پياده نظام، از روی تيره در آرايش نبرد گروهبندی ميشدند. هنگامی که تاسيتوس ميگويد: "بر مبنای خانوادهها و خويشاوندیها"، اين اصطلاح ناروشن او را چنين ميتوان فهميد که در زمان او در روم، مدتهای مديدی بود که تيره از صورت يک انجمن زنده خارج شده بود.
اين عبارت در تاسيتوس اهميت تعيين کنندهای دارد: برادرِ مادر، خواهرزادههای خود را پسر خود ميداند؛ حتی بعضی معتقدند که علائق خونی بين دايی و خواهرزاده مقدستر و نزديکتر از آنست که بين پدر و پسر وجود دارد، بطوری که هنگامی که گروگان خواسته ميشود، پسرِ خواهر، گروگان بهتری از فرزند مذکر طبيعیِ مردی که ميخواهند از او گروگان بگيرند، تلقی ميشود. در اينجا ما با يکی از بقايای زنده حق مادری - و از اين رو اصيل - تيره، مواجه هستيم، و اين بصورت مشخصه خاص ژرمنها توصيف شده است[٩٤]. اگر يک عضو چنين تيرهای، پسر خود را برای ضمانت تعهدی به گروگان ميگذاشت، و اگر اين پسر قربانی عهدشکنی پدرش ميشد، اين فقط مربوط به پدر بود. ولی هنگامی که پسر يک خواهر قربانی اين عهدشکنی ميشد، در اين حال مقدسترين قانون تيرهای نقض شده بود. نزديکترين خويشاوند، که بيش از ديگران مجبور بود که از پسر يا مرد جوان حفاظت کند، مسئول اين مرگ شناخته ميشد؛ او ميبايست از به گروه سپردن پسر خودداری مينمود، يا اينکه به تعهد خود عمل ميکرد. اگر هيچ اثر ديگری از سازمان تيرهای در ميان ژرمنها در دست نميداشتيم، همين يک عبارت دليل کافی بر وجود آن بشمار ميرفت.
از اين هم تعيين کنندهتر - چون هشتصد سال بعد از آن رخ ميدهد - اين عبارت در سرود نورس قديم، ولوسپا Völuspá، در سرود غروب خدايان و پايان جهان است. در اين "ديد زن پيشگو" - که در آن همانطور که بانگ Bang و بوگه Bugge نشان دادهاند، عناصری از مسيحيت هم وجود دارد - توصيف تباهی و فساد جهان قبل از فاجعه بزرگ شامل اين قطعه است: Broedhr munu herjask munu Systrungar Ok at bönum verdask, Sifjum spilla "برادران با يکديگر ميجنگند و قاتلين يکديگر ميشوند، و خواهرزادگان علائق خويشاوندی را ميشکنند". سيستر-اونگار Systerungar بمعنای بچههای خواهر است، و در چشم شاعر، نفی چنين وابستگی خونی حتی از جنايت برادرکشی هم بدتر است. اوج در کلمه سيستر-اونگار است، که به خويشاوندی از طريق مادری مادری اشاره ميکند. اگر واژه Syskina-börn، و فرزندان خواهر يا برادر، يا Syskina-börn، پسران خواهر يا برادر بکار ميرفت، بيت دوم در مقابل بيت اول، نه بصورت تشديد آن، بلکه بصورت تخفيف آن ميبود. بنابراين حتی در زمان وايکينگها، هنگامی که ولوسپا سروده شد، خاطره حق مادری هنوز در اسکانديناوی از ميان نرفته بود. به هر حال، در زمان تاسيتوس، لااقل در ميان ژرمنها که او با آنها آشناتر بود، حق مادری جای خود را به حق پدری داده بود: فرزندان، ورثه پدر خود بودند؛ در صورت نبودن فرزند، ارثيه به برادران و عموها و دايیها ميرسيد. پذيرايی دايی در ميان ورثه مربوط است با حفظ رسم فوقالذکر، و همچنين ثابت ميکند که چقدر حق پدری در ميان ژرمنها در آن زمان جديد بود. ما آثاری از حق مادری در اواخر قرون وسطی مييابيم. در اين دوران ابويّت هنوز مسألهای مورد ترديد بود، بخصوص در ميان سرفها؛ و هنگامی که يک ارباب فئودال برگشت يک سرف فراری را از شهر ميخواست، ضروری بود، فیالمثل در اوگسبورگ Augsburg، بازل Basel، و کايزرسلاوترن Kaiserslautern، که واقعيت سرف بودن او با سوگند شش نفر از وابستگان مستقيم خونی او = منحصرا از طرف مادری - مسلم شود. (مورر اساسنامه شهری، جلد ١، صفحه ٣٨١)[٩٥]
يکی ديگر از بقايای حق مادری، که داشت زوال مييافت، احترامی بود که ژرمنها برای جنس مؤنث داشتند، که از نقطه نظر رومی ابدا قابل فهم نبود. دختران خانوادههای نجبا، بهترين گروگان برای تضمين اجرای قرارداد با ژرمنها بشمار ميرفتند. هنگام نبرد هيچ چيز بيشتر از اين خيال وحشتانگيز که زنان و دختران آنها به اسارت و بردگی برده شوند، باعث تحريک شجاعت آنها نميشد. آنها زنان را مقدس و چيزی مانند پيامبر ميشمردند و در مهمترين مسائل اندرز آنان را ميطلبيدند. ولدا Veleda، راهبه بروکتری Bructerian در کنار رود ليپه Lippe، روح برانگيزاننده کل قيام باتاويايی Batavian بود که در طی آن سيويليس Civilis در رأس ژرمنها و بلژيکیها، پايههای حکمرانی روم در گُل Gaul را به لرزه در افکند. بنظر ميرسد که زنها در خانه قدرت بی چون و چرايی داشتهاند. تاسيتوس ميگويد که آنها، همراه با پيرمردان و کودکان، البته مجبور بودند که همه کار را تقبل کنند، چون مردان به شکار، شرابخواری و کاهلی تن ميدادند؛ ولی او نميگويد که چه کسانی مزارع را کشت ميکردند، و بنا بر ابراز صريح او، بردگان فقط باج ميپرداختند و کار اجباری نميکردند؛ بنظر ميرسد که آن مقدار کمی کار کشاورزی که لازم بود، بايد توسط مجموع مردان بالغ انجام ميگرفت.
همانطور که در بالا گفته شد، اين شکل ازدواج خانواده يارگير، کم کم داشت به تک-همسری نزديک ميشد. اين هنوز تک-همسری مطلق نبود. زيرا چند-همسری برای نجبا مجاز بود. روی هم رفته (بر خلاف سلتیها) آنها به روی عفت اکيد دختران تأکيد ميکردند. تاسيتوس با حرارت خاصی از غير قابل نقض بودن پيوند ازدواجی بين ژرمنها سخن ميگويد. او زنا از جانب زن را تنها دليل طلاق ميداند. ولی کمبودهای بسياری در گزارش او وجود دارد، و بعلاوه، آشکارا آيينه عقب را در مقابل رومیهای عياش قرار ميدهد. يک چيز مسلم است که: اگر ژرمنها در جنگلهايشان چنان نمونههای استثنايی از تقوا بودند، فقط تماسی جزئی با دنيای خارج کافی بود که آنها را تا سطح مردمان معمولی ديگر يعنی اروپاييان، پايين بياورد. در گرداب زندگی رومی، آخرين بقايای تقوای اخلاقی، حتی سريعتر از زبان ژرمنی ناپديد شد. کافی است که نوشتههای گرگوریِ تورزی Gregory of Tours را بخوانيم. نگفته پيداست که در جنگلهای کهن ژرمنی، لذات تلطيف يافته شهوترانیهای شورانگيز نميتوانست همانند روم وجود داشته باشد، و بنابراين از اين جهت نيز ژرمنها برتر از دنيای روم بودند، بدون اينکه بخواهيم خودداری در لذات جسمانی را، که هيچگاه در ميان هيچ مردمی در کل وجود نداشته است، به آنها نسبت بدهيم.
ضرورت به ارث بردن جدالها، همانند رفاقتهای پدران و وابستگان، از سيستم تيرهای منشأ ميگرفت؛ و همچنين است ورگليد Wergild، جريمهای که بعنوان تاوان برای قتل يا جرح، بجای انتقام خونی اخذ ميشد. يک نسل پيش اين ورگليد يک نهاد بطور اخص ژرمنی محسوب ميشد، ولی بعدا ثابت شد که صدها مردم ديگر اين نوع ملايمتر از انتقام خونی را، که ريشهاش در سيستم تيرهای بود، اجرا ميکردند. اين نهاد (ورگيلد)، مانند اجبار به مهماننوازی، فیالمثل در ميان سرخپوستان آمريکا، مشاهده شده است. توصيف تاسيتوس در مورد نحوه مهماننوازی (ژرمانيا، فصل ٢١)[٩٦] حتی در جزئيات آن، با توصيفی که مورگان از سرخپوستانش ارائه ميدهد، يکی است. جدل پر حرارت و پايان ناپذير، در مورد اينکه آيا ژرمنها در عهد تاسيتوس زمينهای قابل کشت را تقسيم کرده بودند يا نه، و اينکه آيا عبارات مربوط به آن، چگونه بايد تفسير شوند، اکنون به گذشته تعلق دارد. پس از آنکه ثابت شد که زمين زراعی تمام مردمان توسط تيره بطور اشتراکی کشت ميشد، و بعد از آن توسط جماعتهای خانوادهای کمونيستی - که قيصر هنوز در ميان سوئویها مشاهده ميکرد - و اينکه بعدها زمين بين خانوادههای مفرد تقسيم، و بطور ادواری تجديد تقسيم ميشد؛ و اينکه اين تجديد تقسيم ادواری زمين زراعی در قسمتهايی از آلمان تا همين امروز ادامه دارد. (پس از اثبات اين مسائل) ما ديگر احتياجی نداريم که وقت خود را بر سر اين موضوع تلف کنيم. اگر ژرمنها در عصر تاسيتوس در عرض ١٥٠ سال، از زراعت اشتراکی - آنطور که قيصر با صراحت به سوئویها نسبت ميدهد و ميگويد آنها ابدا هيچ زراعت تقسيم شده يا خصوصی نداشتند - به کشت انفرادی با تجديد تقسيم سالانه زمين رسيدند، اين بدون ترديد پيشرفتی محسوب ميشود؛ گذار از آن مرحله به مالکيت خصوصی کامل زمين، طی چنان مدتی کوتاه و بدون هيچگونه دخالت خارجی، صرفا يک امر محال بود. بنابراين من در تاسيتوس تنها آن چيزی را ميبينم که خود در اين عبارت بيان ميکند: آنها زمين زراعی را هر ساله تغيير ميدهند (يا تجديد تقسيم ميکنند)، و زمين اشتراکی به اندازه کافی باقی ميماند. اين مرحله از کشاورزی و تملک زمين است که دقيقا با ساخت تيرهای ژرمنها در آن عصر مطابقت ميکند.
من پاراگراف فوق را همانطور که در چاپهای قبلی آمده، بدون تغيير باقی ميگذارم. در اين فاصله، مسأله جنبه ديگری به خود گرفته است. بعد از اينکه کوالفسکی نشان داده است (منبع فوق صفحه ٤٤)[٩٧] که جماعت خانواری پدرسالاری، بمثابه حلقه اتصالی بين خانواده کمونيستی حق مادری و خانواده منفرد نوين - اگر نه جهانشمول، لااقل گسترده - بود، ديگر مسأله، مانند بحث بين مورر و ويتز Waitz، اين نيست که زمين تحت مالکيت اشتراکی يا مالکيت خصوصی قرار داشت، بلکه اين مسأله مطرح است که مالکيت اشتراکی چه شکلی داشته است. جای هيچ ترديدی نيست که در زمان قيصر، سوئویها نه تنها زمين خود را بصورت اشتراکی داشتند، بلکه آن را بطور اشتراکی و به حساب مشترک زراعت ميکردند. مسائلی از اين قبيل، که آيا واحد اقتصادی آنها تيره بود يا جماعت خانواری يا يک گروه خويشاوندی کمونيستی يا بين آن دو، يا هر سه شکل اين گروهها، در نتيجه شرايط متفاوت محلی زمين وجود داشتند. هنوز برای مدت طولانی بصورت موضوعهای مورد بحث و جدل باقی خواهند ماند. کووالوسکی اظهار ميدارد که شرايطی که بوسيله تاسيتوس شرح داده شدهاند، گويای وجود مارک يا جماعت روستايی نيستند بلکه متضمن وجود جماعت خانواری - که بسيار بعد در اثر رشد جمعيت تبديل به جماعت روستايی شد - ميباشد.
از اين رو ادعا ميشود که اقامتگاههای ژرمنها، در سرزمينی که در زمان رومیها در اشغال داشتند، و نيز در سرزمينی که بعدا از رومیها گرفتند، نميتوانسته ده بوده باشد، بلکه جماعتهای خانواری بزرگ بوده است که چندين نسل را در بر ميگرفت، که در تناسب با تعدادشان يک قطعه نسبتا بزرگ زمين را کشت ميکردند و زمينهای وحشی اطراف را بمثابه يک مارک مشترک با همسايگانشان مورد استفاده قرار ميدادند. در اين حال عبارت تاسيتوس، در مورد تبديل زمين زراعی، عملا نحوه بهرهبرداری از زمين معنی ميدهد، يعنی اينکه جماعت هر سال يک قطعه متفاوت زمين را کشت ميکرد، و زمينی که در اثنای سال قبل کشت ميشد، بصورت آيش گذاشته شده يا بکلی ترک ميشد. قلّت جمعيت، به اندازه کافی زمين کشت نشده اضافی باقی ميگذاشت که هر نوع جدال بر سر زمين را غير ضروری ميساخت. فقط پس از قرنها، هنگامی که اعضای خانوار به آن حدی ازدياد يافته بود که زراعت اشتراکی، تحت شرايط توليد موجود، غير ممکن شده بود، جماعتهای خانواری گويا منحل شدند. مزارع و چمنزارهای مشترک گذشته، به شيوهای که ميدانيم، در ميان خانوارهای انفرادی مختلف - که در ابتدا بطور ادواری و سپس يکبار برای هميشه، تشکيل يافته بودند - تقسيم شدند؛ در حالی که جنگلها، چراگاهها و آبها بصورت ملک مشترک باقی ماندند.
تا آنجا که به روسيه مربوط ميشود، بنظر ميرسد که اين پروسه تکامل از نظر تاريخی کاملا اثبات شده باشد. در مورد ژرمنی، و بطور ثانوی، برای کشورهای ژرمنی ديگر، نميتوان منکر شد که از بسياری جهات اين ديد، تفسير بهتری از منابع و راه حلهای آسانتری برای مشکلات را فراهم ميسازد، تا ديد قديمی که قدمت تجمع روستايی را عهد تاسيتوس ميشمارد. قديميترين اسناد، فیالمثل "مقررات ثبت اسناد زمين شهر لورش" codex Laureshamensis، روی هم رفته خيلی بهتر از طريق جماعت خانواری توضيح داده ميشود تا از طريق جماعت مارک دهکده. از جانب ديگر، اين امر مشکلات جديد و مسائل نوينی را مطرح ميکند که احتياج به حل شدن دارند. در اينجا فقط بررسی بيشتر ميتواند تعيين تکليف کند. ولی من نميتوانم منکر شوم که کاملا محتمل است که جماعت خانواری نيز، مرحله بينابينی در ژرمنی، اسکانديناوی و انگلستان بوده باشد.
در حالی که در نوشته قيصر، ژرمنها قسمتی بتازگی اسکان يافته بودند، و قسمتی هنوز در جستجوی محل سکونت بودند، در عصر تاسيتوس يک قرن تمام بود که اسکان يافته بودند؛ پيشرفتی که در نتيجه اين امر در توليد وسایل معيشت بوجود آمد، ترديد ناپذير است. آنها در خانههايی که از تنه درختان ساخته ميشد زندگی ميکردند؛ پوشاک آنها هنوز نوع جنگلی بدوی شامل خرقههای خشن پشمی و پوست حيوانات، و پوشاک زير کتانی برای زنان و نجبا بود. غذای آنها هنوز مرکب از شير و گوشت و ميوههای وحشی و به گفته پلينی Pliny شوربای بلوط (که هنوز در ايرلند و اسکاتلند غذای ملی سلتیهاست) بود. ثروت آنها شامل احشام بود که از نژادهای پست بودند، گاوها کوچک و نا متناسب بوده و شاخ نداشتند؛ اسبها کوچک بودند و نه از نوع اسب دونده. پول، تنها سکه رومی، کم بود و بندرت استعمال ميشد. آنها ابزار طلايی و نقرهای نداشتند، و اصولا ارزشی برای اين فلزات قائل نبودند. آهن کمياب بود، و لااقل در ميان قبايل راين و دانوب توسط خود آنها استخراج نميشد و ظاهرا تماما وارد ميشد. رسمالخط رونی runic (تقليدی از حروف يونانی و رومی) فقط بمثابه علامات سرّی و منحصرا برای جادوی مذهبی بکار ميرفت. قربانی کردن انسان هنوز مرسوم بود. بطور خلاصه، آنها مردمی بودند که بتازگی از مرحله ميانی بربريت به مرحله بالايی آن رسيده بودند. اما در حالی که در مورد قبايلی که تماس مستقيم با رومیها داشتند وارد کردن محصولات صنعتی رومی تسهيل شده، و بنابراين مانع از تکامل صنايع فلزی و نساجی خودی ميگشت، هيچگونه ترديدی وجود ندارد که اين صنايع در ميان قبايل شمال شرق، در بالتيک، تکامل يافتند و قطعه سلاحهايی که در مردابهای شلزويگ Schleswig يافته شده - يک شمشير آهنی دراز، يک نيم تنه زرهی و يک کلاهخود نقرهای و غيره، همراه با سکههای رومی از انتهای قرن دوم - و ابزار آهنی ژرمنی که بر اثر مهاجرت مردمان پراکنده ميشد، يک نوع خاص صنعتگری را - حتی در مواردی که به تقليد از نمونههای اصلی رومی ساخته ميشد - نشان ميدهند. مهاجرت به امپراتوری روم متمدن در همه جا، بجز انگلستان، صنايع بومی را از بين برد. فیالمثل زينتآلات مفرغی نشان ميدهند که اين صنعت تا چه حد بطور همگون بوجود آمد و تکامل يافت. نمونههای پيدا شده در بورگوندی Burgundy، رومانی Rumania و در کنار دريای آزوف Azov، ميتواند در همان کارگاهی درست شده باشد که نمونههای انگلستان و سوئد، و به اين ترتيب بدون ترديد دارای منشأ ژرمنی هستند.
قانون اساسی آنها هم در انطباق با مرحله بالايی بربريت بود. بنا به گفته تاسيتوس، عموما شورايی از رؤسا (پرينسيپها) وجود داشت که به مسائل جزئی رسيدگی ميکردند و مسائل مهم را برای تصميمگيری در مجمع مردم آماده مينمودند. مجمع مردم، در محله پايينی بربريت - لااقل در نقاطی که ما ميدانيم، در ميان آمريکايیها - فقط بصورت تيرهای برقرار ميشد، و هنوز بصورت قبيلهای يا کنفدراسيون قبيلهای (ايلی) نبود. رؤسای شورا (پرينسيپها) هنوز مانند مورد ايروکويیها کاملا از رؤسای جنگ (دوسها Duces) متمايز بودند. دوسها، در آن زمان قسماً از طريق دريافت هدايای افتخاری مانند احشام، غلات و غيره از هم-قبيلهایهای خود زندگی ميکردند. آنها - همچون مورد آمريکا - عموما از يک خانواده واحد انتخاب ميشدند. گذار به حق پدری، مانند يونان و روم، به نفع تبديل تدريجی منصب انتخابی به منصب موروثی انجام شد، و به اين طريق باعث پيدايش يک خانواده "نجيب" در هر تيره گشت. اکثر اين باصطلاح نجبای قبيلهای کهن، در طی مهاجرت مردمان يا بلافاصله پس از آن، از بين رفتند. رؤسای نظامی فقط بر حسب قابليتهای خود، بدون در نظر گرفتن نسب، انتخاب ميشدند. آنها قدرت کمی داشتند و مجبور بودند که نمونه و سرمشق باشند. همانطور که تاسيتوس بصراحت ميگويد، قدرت انضباطی عملی در ارتش در دست کشيشها بود. مجمع مردم قدرت واقعی بود. پادشاه يا رئيس قبيله رياست ميکرد، مردم تصميم ميگرفتند؛ زمزمه، بمعنای "نه" بود، دست زدن و بصدا در آوردن سلاحها بمعنای "آری". مجمع مردم در عين حال دادگاه هم بود. شکايات به اينجا آورده شده و در مورد آنها تصميمگيری بعمل ميآمد؛ حکم اعدام اعلام ميشد، و اين يک حکم، فقط در موارد جبن، خيانت يا عيوب غير طبيعی جايز بود. تيرهها و انشعابات ديگر هم بصورت يک پيکره قضاوت ميکردند و رئيس بر آنها رياست ميکرد که، مانند تمام دادگاههای بدوی ژرمنی، فقط کارگردان جريانات و بازپرسی بود. در ميان ژرمنها، هميشه و همه جا، حکم بوسيله کل جماعت اعلام ميشد. کنفدراسيونهای قبايل از زمان قيصر بوجود آمدند. پارهای از آنان در همان هنگام پادشاهانی داشتند. فرمانده عالی نظامی - مانند مورد يونانيها و روميها - شروع به جستجوی قدرت استبدادی کرد، و گاهی موفق به کسب آن ميشد. اين غاصبين موفق، به هيچ وجه حکام مطلقه نبودند؛ معهذا آنها در هم شکستن قيود ساخت تيرهای را آغاز کرده بودند. در حالی که بردگان آزاد شده معمولا يک موضع پست داشتند - چرا که نميتوانستند عضو هيچ تيرهای باشند - اينها بمثابه افراد مورد علاقه پادشاهان جديد، غالبا به کسب مقام، ثروت و افتخارات نائل ميآمدند. همين امر پس از فتح امپراتوری روم، در مورد رهبران نظامی که اکنون پادشاهان کشورهای وسيعی شده بودند، واقع شد. در ميان فرانکها Franks، بردگانِ پادشاه و بردگان آزاد شده او، نقش مهمی ابتدا در دربار و سپس در دربار داشتند؛ يک قسمت بزرگ از اشرافيت نوين از آنها نسب ميگيرد.
يک نهاد وجود داشت که بطور خاص خواستار پيدايش سلطنت بود: ملازمين[٩٨]، ما قبلا ديدهايم که نزد سرخپوستان آمريکا، چگونه انجمنهای خصوصی در کنار تيرهها تشکيل ميشدند تا بخاطر اهداف خود بجنگند. در ميان ژرمنها، اين انجمنهای خصوصی تبديل به هيأتهای پايداری شده بودند. رهبر نظامی که شهرتی پيدا ميکرد، در اطراف خود عدهای از جنگجويان چپاولگر را که نسبت به شخص او عهد وفاداری ميبستند، جمع ميکرد. به آنها غذا و هدايايی ميداد، و آنان را بر حسب اصول سلسله مراتبی سازمان ميداد: يک گارد محافظ و يک نيروی نظامی آماده برای اعزام به عمليات فوری در مأموريتهای کوتاه، يک رسته آموزش يافته از افسران برای اعزام به کارزارهای وسيعتر. گرچه اين ملازمين ميبايست کم قدرت بوده باشند - و در حقيقت اين مسأله مثلا در مورد اودوآسر Odoacer در ايتاليا به اثبات رسيده است - معهذا آنها بمثابه جرثومههای فساد آزاديهای مردمی کهن در آمدند، و هم در دوران مهاجرت مردمان، و هم پس از آن، اين امر را ثابت کردند. زيرا اولا آنها زمينه مناسب برای پيدايش قدرت سلطنتی را بوجود آوردند، ثانيا، همانطور که تاسيتوس ملاحظه نمود، آنها را فقط با جنگ و غارت مداوم ميشد به هم پيوسته نگهداشت. غارت هدف عمده شد. اگر سردسته، کاری در دور و بر نداشت، افرادش را به کشورهای ديگری اعزام ميکرد، که در آنجا جنگ، و چشمانداز غارت وجود داشت. مزدورهای ژرمن - که به تعداد زياد، تحت پرچم روم حتی با ژرمنها ميجنگيدند - قسماً از چنين ملازمينی تشکيل ميشدند. آنها اولين جرثومههای سيستم سربازان مزودر Landsknecht، مايه لعن و شرمساری ژرمنها بودند. پس از فتح امپراتوری روم، اين ملازمين پادشاهان، همراه با تحترقيتها و خدمتکاران دربار روم، دومين جزء متشکله نجبای دوران بعد را تشکيل دادند.
پس بطور کلی، قبايل ژرمن که در مردمان مختلف ترکيب شده بودند، همان اساسنامهای را داشتند که در ميان يونانیهای عهد نيم-خدايان و در ميان رومیهای عصر باصطلاح پادشاهان، بوجود آمده بود: مجامع مردمی، شوراهای رؤسای تيره، و فرماندهان نظامی که از مدتی قبل در تقلای کسب قدرت پادشاهی واقعی بودند. اين تکامليافتهترين اساسنامهای بود که نظام تيرهای ميتوانست بوجود آورد؛ اين اساسنامه نمونهواری از مرحله بالايی بردهداری بود. بمجرد آنکه جامعه به فراسوی محدودههايی رفت که اين اساسنامه برای آنها مکفی بود، نظام تيرهای پايان پذيرفت، متلاشی شد، و دولت جای آن را گرفت.
زيرنويسهای فصل پنجم
[٧٧] منظور اين است که فقط ميتوانستند بصورت کليانت Client در آيند.
[٧٨] در ٥٦٠ سال قبل از ميلاد، پيسيستراتوس Pisistratus که از يک خانواده اشرافیِ بی خانمان شده برخاسته بود، قدرت را در دست گرفت و يک ديکتاتوری بر پا داشت. هر چند که سياست پيسيستراتوس مواضع نجبای تيرهای را ويران کرد، ولی ساختمان سياسیِ دولت آتنی را بطور جدی تغيير نداد.
زيرنويسهای فصل ششم
[٧٩] female Lineage تبار زن يا نسب از زن در بخش خانواده تشريح شده است.
[٨٠] قانون "دوازده جدول" Twelve Tables، در اواسط قرن پنجم قبل از ميلاد، به دنبال مبارزات عوام و اشراف بوجود آمد.
[٨١] جنگ دوم Punic war بين سالهای ٢١٨ تا ٢٠١ قبل از ميلاد بين رومیها و کارتاژیها واقع شد و با پيروزی رومیها پايان يافت.
[٨٢] Th. Mommsen, Römishe Forschungen, Ausg. 2, Bd, I- II, Berlin 1864- 78
[٨٣] Ludwig Lange, Römische Alterthümer, Bd. I- III, Berlin 1856- 71
[٨٤] رکس در لاتين معادل واژه righ (رئيس قبيله) سلتی - ايرلند و واژه reik گوتيک است. اين که اين واژه مانند Fürest (First انگليسی و Förste دانمارکی)، در اصل بمعنای رئيس تيرهای يا قبيلهای بود، از اين حقيقت روشن ميشود که Gothها در همان قرن چهارم واژه خاصی برای آنچه که بعدها پادشاه دورانهای بعد، رئيس نظامی کل مردم، يعنی thiudans ناميده شد، داشتند. در ترجمه Ulfila از انجيل، اردشير و Herod هيچگاه Reik خطاب نشده بلکه thiudinassus ناميده ميشوند. تحت نام Thiudans گوتيک، يا به صورتی که ما به خطا "King" ترجمه ميکنيم، Theodorich, Thiudareiks يعنی Dietrich هر دو واژه با هم متصل ميشوند. (انگلس)
[٨٥] از همين رو quarter که بمعنای يک چهارم است، امروزه مجازاً بمعنای "محله" بکار برده ميشود.
زيرنويسهای فصل هفتم
[٨٦] منظور انگلس از اين جمله ريشخندآميز اين است که مکلنان با وجود اينکه خطوط عمده تيره را مشخص کرد، آن را نفهميد.
[٨٧] acre هر ايکر معادل ٤٠٤٧ متر مربع، يا ٤٨٤٠ يارد مربع است. تقريبا مربعی به اندازه ٧٠ قدم در ٧٠ قدم.
[٨٨] Ancient Laws and Institutes of Wales, I, 1841, p. 93
[٨٩] caput cognationis به اين کيس حقوقی در "يادداشتهای اتنوگرافيک" مارکس هم اشاره کوتاهی شده است. نگاه کنيد به Gavelkind -سايت آرشيو عمومی
[٩٠] رانديل Rundale نوعی زمينداری ايرلندی (و اسکاتلندی) است که حدود هر قطعه را قطعه ديگر تشکيل ميدهد.
[٩١] در اقامت چند روزهام در ايرلند، مجددا متوجه شدم که مردم روستايی آنجا هنوز تا چه حد تحت تأثير مفاهيم دوران تيرهای زندگی ميکنند. ارباب - که دهقان مستأجر اوست - هنوز توسط دهقانان بصورت يک نوع رئيس طايفه نگريسته ميشود، که به منظور نفع همگان، بر کشت زمين نظارت ميکند و حق گرفتن خراج از دهقانان، بصورت اجاره بها، را دارد؛ ولی همينطور او مجبور است که به دهقانان در صورت احتياج کمک کند. به همين نحو، هر فرد مرفهی وظيفه دارد که به همسايگان فقيرتر خود - هر وقت که دچار گرفتاری ميشوند - مساعدت کند. چنين مساعدتی صدقه نيست؛ اين حقی است که عضو فقير طايفه بر هم-طايفهای ثروتمند خود يا رئيس طايفه دارد. از همينجا ميتوان شکوههای اقتصاد سياسی دانان و حقوقدانان را مبنی بر غير ممکن بودن القاء مفهوم نوين مالکيت بورژوايی به مغز دهقانان ايرلندی، درک کرد. مالکيتی که فقط شامل حق - و نه وظيفه - باشد مطلقا ماوراء شناخت يک ايرلندی است. شگفتآور نيست که اين همه ايرلندی که، با چنين برداشتهای بی تزوير تيرهای، ناگهان به ميان شهرهای بزرگ مدرن انگلستان و آمريکا - در ميان جمعيتی که معيارهای اخلاقی و قانونی کاملا متفاوتی دارد - ميافتند، طاقتشان تمام ميشود و غالبا تودههايی از آنها روحيهشان را از دست ميدهند. (يادداشت انگلس به چاپ چهارم)
[٩٢] Dorfgenossenschaft جماعت روستايی
[٩٣] eddo huêlîhhes enuosles du sîs - "Who is thy father among the men of the people... or of what kin art thou?"
[٩٤] يونانيان فقط در اساطير عصر نيم-خدايان، نزديکی خاص علائق بين دايی و خواهرزاده - يکی از بقايای حق مادری در ميان بسياری از مردمان - را ميشناسند. به گفته ديودوروس (Diodorus جلد چهارم، صفحه ٣٤) مليگر Meleager، پسران Thestius - برادران مادرش آلتئا Althea - را ميکشد. آلتئا اين عمل را چنان جنايت وحشتناکی تلقی مينمايد که قاتل، يعنی پسر خودش، را نفرين ميکند، و دعا ميکند که بميرد. گفته ميشود که "خدايان خواست او را بر آوردند و به حيات مليگر پايان دادند". بنا به گفته همين مؤلف (ديودورس، جلد چهارم ٤٤) آرگوناتها Argonauts تحت رهبری هراکلس Herakles در تراکيا Thracia فرود آمدند و در آنجا مشاهده کردند که فينئوس Phineus، به تحريک زن دومش، بيشرمانه با دو پسرش از زن اولش کلئوپاترا Cleopatra، که بورآد Boreads بودند، بدرفتاری ميکند. ولی در ميان آرگوناتها نيز تعدادی بورآد - برادران کلئوپاترا، يعنی بنابراين دايیهای پسرانی که با آنها بدرفتاری شده - وجود دارند. آنها بلافاصله به کمک خواهرزاده خود ميشتابند، آنها را آزاد کرده و نگهبانانشان را ميکشند. (انگلس)
[٩٥] G. L. Maurer, Geschichte der Städteverfassung in Deutschland, Bd. , I- IV, Erlangen 1869-71.
[٩٦] Germania, C.2. I.
[٩٧] صفحهای که انگلس ذکر ميکند مربوط به چاپ آلمانی است.
[٩٨] Gefolgschaften (retinue)
فصل هشتم
تشکيل دولت در ميان ژرمنها
بنا به گفته تاسيتوس، ژرمنها مردمی با تعداد بيشمار بودند. قيصر، تصوری تقريبی از تعدادی از مردمان مختلف ژرمن بدست ميدهد، او تعداد يوسيپتانها و تنکترانها Usipetans & Tencterans را که در کناره چپ رود راين Rhine بودند، با محاسبه زنان و کودکان ١٨٠ هزار نفر ميداند. به اين طريق هر بخش از اين مردم در حدود ١٠٠ هزار نفر[٩٩]، که خيلی بيشتر از تعدادی است که مثلا ايروکويیها در شکوفانترين دوران خود - وقتی که حتی کمتر از ٢٠ هزار نفر بودند و سراسر کشور، از درياچههای بزرگ Great Lakes تا اوهايو و پوتوماک Potomac را به هم دوخته بودند - داشتهاند. اگر بخواهيم که روی يک نقشه هر کدام از مردمان سرزمين راين را - که از روی گزارشها برای ما بهتر شناخته شدهاند - گروهبندی کنيم، خواهيم ديد که چنين مردمی بطور متوسط مساحت يک بخش اداری ايالتی پروسی Prussian - در حدود ١٠ هزار کيلومتر مربع يا ١٨٢ ميل مربع جغرافيايی - را اشغال ميکنند. ولی ژرمانيا ماگنای Germania Magna رومی که تا وسيتولا Vistula ميرسيد، حدود ٥٠٠ هزار کيلومتر مربع بود. با محسوب کردن بطور متوسط ١٠٠ هزار کيلومتر مربع برای بخش واحد از اين مردم، تعداد رقم کل جمعيت ژرمانيکا ماگنا به پنج ميليون نفر تخمين زده ميشود - که برای يک گروه از مردم بربر، رقمی نسبتا زياد است، گرچه ١٠ نفر ساکن برای هر کيلومتر مربع، يا ٥٥٠ نفر برای هر ميل مربع جغرافيايی، در قياس با شرايط کنونی، خيلی ناچيز است. ولی اين رقم شامل تمام ژرمنهای موجود در آن زمان نميشود. ميدانيم که مردمان ژرمن از منشأ گوتيک، باستارنیها Bastarnians، پوکينيانها Peukinians و ديگران در امتداد سلسله جبال کارپاتيان Carpathian تا دهانه دانوب زندگی ميکردند. تعداد آنها آنقدر زياد بود که پلينی آنها را به عنوان پنجمين قبيله عمده ژرمنها ميشمارد؛ در سال ١٨٠ قبل از ميلاد آنها بعنوان مزدوران پرسئوس Perseus شاه مقدونيه خدمت ميکردند، و در اولين سالهای حکمرانی آگوستوس Augustus، هنوز راه خود را به منطقه دوری حوالی آدريانوپل Adrianople ميگشودند. اگر تعداد آنها را در آغاز عهد مسيحيت فقط يک ميليون نفر تصور کنيم، تعداد ژرمنها محتملا کمتر از شش ميليون نبوده باشد.
پس از اسکان در ژرمنی Germanien، جمعيت بايد با سرعت بيشتری افزايش يافته باشد. ترقی صنعتی که در بالا به آن اشاره شد، برای اثبات آن کافی است. اشيائی که در مردابهای شلزويگ پيدا شدهاند، با در نظر گرفتن سکههای رومی که همراه آنها بدست آمده است، متعلق به قرن سوم ميباشند. از اين رو معلوم ميشود که در آن زمان صنايع فلزی و نساجی در کنارههای بالتيک خيلی تکامل يافته بوده است، و يک تجارت فعال با امپراتوری روم وجود داشته است، و طبقه متمولتر، از مقداری تجمل برخوردار بوده است - که اينها همه شواهدی هستند از تراکم جمعيت. ولی در اين زمان ژرمنها حمله عمومی خود را در امتداد تمام خط راين، حصار مرزی روم و دانوب - خطی که از دريای شمال تا دريای سياه کشيده ميشد - شروع کردند، که دليل مستقيم يک جمعيت دائما رشد يابنده است که به خارج ميتازد. در طول سه قرن مبارزه، کل بدنه عمده مردمان گوتيک (به استثناء اسکانديناویها، گوتها و بورگوندينها)، به طرف جنوب شرقی حرکت کرد و جناح چپ خط حمله طولانی را تشکيل داد؛ ژرمنهای عليا (هرمينونیها Herminonians) در وسط اين خط، در دانوب عليا، به پيش ميراندند، و ايستاونیها Istaevonians)، که اکنون فرانکها ناميده ميشوند، در جناح راست در امتداد راين. فتح بريتانيا به عهده اينگاونیها Ingaevonians) افتاد. در پايان قرن پنج، امپراتوری روم، خسته، بی خون و بی رمق، دروازههای خود را به روی ژرمنهای مهاجم باز گذاشت.
در فصول پيشين ما بر سر گهواره تمدن باستانی يونان و روم قرار داشتيم. اينک بر سر گورش ايستادهايم. غلتک قدرت جهانی روم، قرنها از روی تمام کشورهای مديترانه ميگذشت. جايی که زبان يونانی مقاومتی نشان نداد، تمام زبانهای ملی در مقابل يک لاتين فاسد تسليم شدند. ديگر تمايزی بين مليتها نبود، ديگر گُلها، ايبریها Iberians، ليگوریها Ligurians، نوريکاهايی Noricans وجود نداشتند؛ همه رومی شده بودند. سيستم اداری روم و قانون روم در همه جا پيکرهای همخون قديم را تحليل برده بود، و به اين طريق آخرين بقايای تظاهرات محلی و ملی را سرکوب کرده بود. رومیگری تازه مرسوم شده نميتوانست اين فقدان را جبران کند؛ مبيّن هيچ مليتی نبود، بلکه فقط مبيّن فقدان مليّت بود. عناصر برای تشکيل ملتهای جديد، در همه جا وجود داشتند. لهجههای لاتينی ايالات مختلف، بيش از پيش از يکديگر دور ميشدند؛ مرزهای طبيعی که زمانی ايتاليا، گُل، اسپانيا و آفريقا را بصورت سرزمينهای مستقلی در آورده بودند، هنوز وجود داشتند و هنوز وجود خود را بيشتر نشان ميدادند. ولی در هيچ جا نيرويی که قادر به ترکيب اين عناصر به ملتهای جديد باشد، وجود نداشت؛ در هيچ جا حداقل نشانهای از توانايی تکامل يا نيروی مقاومت - نيروی خلاق که از آن هم کمتر - وجود نداشت. توده عظيم انسانی آن سرزمين وسيع تنها بوسيله يک پيوند به هم وابسته بود - دولت روم؛ و اين به مرور زمان بدترين دشمن و ستمگر آنان شده بود. ايالات، روم را تباه کرده بودند؛ رم خود تبديل به يک شهر ايالتی، مانند ديگران شده بود. امتيازاتی داشت، ولی ديگر حکومت نميکرد، ديگر مرکز جهان امپراتوری نبود، ديگر حتی مقر امپراتوران و معاونين آنها، که اکنون در قسطنطنيه، تروس Treves و ميلان اقامت ميگزيدند، نبود. دولت روم به ماشين پيچيده عظيمی مبدل شده بود، که انحصارا برای استثمار اتباع خود عمل ميکرد. مالياتها، خدمات دولتی و انواع و اقسام عوارض، توده مردم را بيش از پيش به کام فقر ميبرد. اخاذیهای حکام، مأمورين مالياتی و سربازان باعث شدند که فشار غير قابل تحمل گردد. دولت روم با سلطه جهانيش به چنين راهی منتهی شده بود: حق موجوديت خود را بر مبنای حفظ نظم در داخل و حراست در مقابل بربرها در خارج قرار داده بود. ولی نظمش، بدتر از بدترين بی نظمیها بود، و شهروندان که دولت ادعا ميکرد از آنها در مقابل بربرها حراست ميکند، به اين بربرها به چشم ناجيان خويش مينگريستند.
شرايط اجتماعی بهتر از اين نبود. در آخرين سالهای جمهوری، حاکميت روم بر مبنای استثمار بيرحمانه ايالتهای فتح شده قرار گرفته بود. امپراتورها اين استثمار را از بين نبرده بودند، برعکس آن را منظم کرده بودند. امپراتوری هر چه بيشتر به فساد ميگراييد، مالياتها و خدمات اجباری بيشتر ميشد، و مقامات اداری بيشترمانهتر مردم را ميچاپيدند و باج سبيل ميگرفتند. بازرگانی و صنعت هيچگاه کار رومیها، که بر تمامی مردمان ديگر آقايی ميکردند، نبود. فقط در رباخواری بود که آنها از همه ديگران، از پيشينيان و پسآيندگان، سبقت گرفتند. بازرگانی که زمانی وجود داشت و توانست خود را برای مدتی نگاه دارد، در اثر اخاذیهای مقامات رسمی به تباهی کشانده شد؛ چيزی که باقی ماند، در مشرق، در بخش يونانی امپراتوری بود، ولی اين خارج از حوزه مطالعه ماست. فقر عمومی؛ انحطاط بازرگانی و صنايع دستی و هنرها، کاهش جمعيت؛ افول شهرها؛ پسروی کشاورزی به مرحلهای پايينتر - اين بود نتيجه نهايی سيطره جهانی روم.
کشاورزی - شاخه تعيين کننده توليد در سراسر عهد باستان - اکنون بيش از هميشه تعيين کننده شد. در ايتاليا، تراکم فوقالعاده املاک (لاتيفونديا Latifundia) که تقريبا سراسر سرزمين را از پايان دوران جمهوری در بر گرفته بود، به دو طريق مورد استفاده قرار ميگرفت: يا بصورت چراگاه، که در آن، گوسفند و گاو جای جمعيت را گرفته بود، و برای مواظبت از آنها فقط چند برده کافی بودند؛ يا بصورت املاک روستايی (ويلا Villae) که در آنها بُستانکاری وسيع توسط تودههای برده انجام ميگرفت که يک قسمت آن برای رفع حوائج تجملی مالکين بود و قسمتی برای فروش در بازارهای شهری. چراگاههای بزرگ حفظ شده و محتملا توسعه يافته بودند؛ ولی املاک روستايی و بُستانکاری آنها در اثر فقر مالکين آنها و افول شهرها، به تباهی کشيده شدند. اقتصاد لاتيفونديايی که بر اساس کار بردگی استوار بود ديگر مقرون به صرفه نبود؛ ولی در آن زمان، تنها شکل ممکن کشاورزی وسيع بشمار ميرفت. کشتکاری محدود دوباره بصورت تنها شکل منفعتزا در آمد. ملک بعد از ملک، تقسيم ميشد و بصورت قطعات کوچک به مستأجرين موروثی واگذار ميگشت، که مبلغ ثابتی ميپرداختند، يا بجای مستأجرين به مزارعهچیها (پارتياریها Partiarii) - مباشرين مزارع - داده ميشد که يک ششم يا تنها يک نهم محصول سالانه را به ازاء کار خود بر ميداشتند. ولی عمدتا اين قطعههای کوچک بين کولونها coloni توزيع ميشدند که ساليانه مقدار ثابتی ميپرداختند، به زمين وابسته بوده و همراه آن بفروش ميرفتند. اينها برده نبودند، ولی آزاد هم بشمار نميرفتند؛ اينها نميتوانستند به شهروندان آزاد ازدواج کنند، و ازدواج درونی در ميان خود آنها، يک ازدواج معتبر شناخته نميشد، بلکه مانند مورد بردگان، فقط صيغهداری concubinage (کنتوبرنيوم contubernium) تلقی ميشد. آنها طلايهداران سرفهای قرون وسطی بودند.
بردهداری عهد عتيق منسوخ شد. نه در کشاورزی پر دامنه در روستا، و نه در مانوفاکتورهای شهری، ديگر بردهداری عايدی قابل توجهی بدست نميداد - بازار برای محصولات آن از بين رفته بود. کشاورزی کم دامنه و صنايع دستی کوچک - که توليد غولآسای دوران شکوفايی امپراتوری، اکنون به آن حد تقليل يافته بود - جايی برای بردگان متعدد نداشتند. در جامعه فقط برای بردگان خانگی و بردگان تجملی ثروتمندان جايی وجود داشت. ولی بردهداری در حال احتضار، هنوز بقدر کافی نيرومند بود که هر گونه کار توليدی را بصورت کار بردگی جلوهگر سازد و آن را دون شأن و شخصيت رومیهای آزاد بنماياند. و اکنون هر کس يک رومی آزاد بود. از اين رو، از يک سو، تعداد بردگان زائد افزايش مييافت، که به علت اينکه وبال گردن شده بودند، رها گشته بودند؛ از سوی ديگر تعداد کولونها و آزاد مردان فقير شده ازدياد مييافت (شبيه سفيد پوستان فقير در ايالات سابقا بردهدار آمريکا). مسيحيت، در اين مرگ تدريجی امپراتوری روم در طی قرنها، بکلی بيگناه است، و بعدا کاری نکرد که از تجارت برده بوسيله مسيحيان - چه ژرمنهای شمال، و چه ونيزیهای مديترانه - يا تجارت بردگان سياه سالهای بعد، جلوگيری کند[١٠٠]. بردهداری ديگر فايده نداشت، و بنابراين مُرد؛ اما بردهداری در حال احتضار، نيش زهرآلود خود را با حقير شمردن کار مولد برای آزادها، باقی گذاشت. اين بنبستی بود که جهان روم در آن گرفتار شده بود: بردهداری از نقطه نظر اقتصادی غير ممکن شده بود، در حالی که کار برای آزادها، از نقطه نظر اخلاقی در تحريم افتاده بود. يکی، ديگر نميتوانست، و ديگری، هنوز نميتوانست شکل اساسی توليد اجتماعی شود. فقط يک انقلاب کامل ميتوانست مددکار باشد.
در ايالات، وضع از اين بهتر نبود. غالب گزارشهايی که در دست داريم مربوط به گُل هستند. در کنار کولونها، هنوز خرده دهقانان آزاد، در آنجا زندگی ميکردند. آنها برای حفظ خود در مقابل اخاذیهای بيرحمانه مأمورين، قضات و رباخواران، بکرّات خود را تحت حفاظت - سرپرستی Patronage - مردانی که صاحب قدرت بودند قرار ميدادند؛ و آنها اين کار را نه تنها انفراداً، بلکه بصورت کل يک جماعت ميکردند، تا آنجا که امپراتورهای قرن چهارم بکرات برای منع اين امر فرامينی صادر ميکردند. اين کار چگونه به کسانی که در جستجوی حمايت بودند کمک ميکرد؟ سرپرست (پاترون Patron) شرايطی تحميل ميکرد، که آنها عنوان زمينهای خود را به او منتقل کنند، و در عوض او حق بهرهبرداری آنها را از زمين، در مدت حياتشان، تضمين ميکرد - حيلهای که کليسيای مقدس آن را بخاطر سپرد و آزادانه در طول قرنهای نهم و دهم، برای شکوه عاليتر خدا و توسعه متعلقات خود در زمين، بکار ميبرد. ولی در آن زمان، در حدود ٤٧٥، سالويانوس، اسقف مارسی[١٠١] هنوز با حرارت اينچنين دزدی را محکوم ميکرد و اظهار ميداشت که ستم مأمورين روم و مالکين بزرگ چنان غير قابل تحمل شد که بسياری از "رومیها" به بخشهايی فرار کردند که تحت اشغال بربرها قرار داشت، و شهروندان رومی ساکن آن نقاط، از چيزی بيش از اين نميترسيدند که دوباره تحت سلطه روم درآيند. اينکه اين دوره والدين فقير، غالبا فرزندان خود را به بردگی ميفروختند از اينجا اثبات ميشود که قانونی برای منع اين عمل وجود داشت.
بربرهای ژرمن، در مقابل آزاد کردن رومیها از چنگ دولت خودشان، دو سوم تمام سرزمين را تصاحب و بين خود تقسيم کردند. تقسيم بر مبنای سيستم تيرهای صورت گرفت؛ از آنجا که فاتحين تعدادشان نسبتا کم بود، قطعه زمينهای بزرگی تقسيم نشده باقی ماند، و قسماً در تصاحب کل مردم بود و قسماً در تصاحب قبايل و تيرهها. در هر تيره، مزارع و چراگاهها بصورت قطعات زمين مساوی در ميان هر خانوار، توسط قرعهکشی توزيع شدند. ما نميدانيم که آيا تجديد تقسيمهای مکرر در آن زمان وجود داشته است يا نه؛ به هر منوال، اين تجديد تقسيم بزودی در ايالات روم از بين رفت، و هر قطعه زمين واگذار شده، به ملک خصوصی قابل واگذاری، آلاديوم[١٠٢] مبدل شد. جنگلها و چراگاهها بصورت تقسيم نشده، برای استفاده عموم، باقی ماندند؛ اين استفاده و شيوه کشت زمينهای تقسيم شده، بوسيله رسوم کهن و خواست کل جماعت تنظيم ميشد. هر چه تيره بمدت طولانیتر در دهکدههای آن وجود داشت، و هر چه ژرمنها و رومیها بيشتر در طول زمان در هم ادغام شدند، همانقدر هم خصلت همخونی پيوندها، جای خود را بيشتر به پيوندهای سرزمينی داد. تيره در جماعت مارک، که در آن به هر حال بقايای کافی از خويشاوندی اوليه اعضا مشهود بود، از بين رفت. به اين طريق ساخت تيرهای، لااقل در کشورهايی که کمونهای مارک در آنها حفظ شده بود - شمال فرانسه، انگلستان، ژرمنی و اسکانديناوی - بطور غير محسوس تبديل به يک ساخت سرزمينی شد، و از اين رو تواسنت خود را در دولت بگنجاند. معهذا خصلت دمکراتيک طبيعی خود را که وجه تمايز کل نظام تيرهای است، حفظ کرد، و به اين ترتيب قسمتی از ساخت تيرهای را - حتی در حالت انحطاطی که بعدها به آن تحميل شد - محفوظ نگاه داشت، و به اين طريق سلاحی در دست ستمکشان باقی گذاشت، که ميتوانستند حتی در اعصار جديد هم مورد استفاده قرار گيرد.
نابودی سريع پيوندهای خونی در تيره، به اين علت بود که ارگانهای آن در قبيله، و در ميان کل مردم نيز، در نتيجه فتوحات، مسخ شده بودند. ما ميدانيم که حکومت بر مردم تحت انقياد با نظام تيرهای ناسازگار است. ما در اينجا مسأله را در حد وسيع ميبنيم. مردمان ژرمن، که اکنون اربابان ايالات روم بشمار ميرفتند، مجبور بودند که فتوحات خود را سازمان بدهند؛ اما نه ميشد تودههای رومی را در نظام تيرهای جذب کرد، و نه اينکه به کمک اين نظام بر آنها حکومت کرد. ميبايست جانشينی برای دولت روم بر رأس ارگانهای اداری محلی روم - که در ابتدا هنوز تا اندازه زيادی به کار ادامه ميدادند - گماشته ميشد، و اين جانشين، تنها ميتوانست دولت ديگری باشد. به اين طريق ارگانهای ساخت تيرهای مجبور بودند که به ارگانهای دولت مبدل شوند، و در اثر فشار شرايط و اوضاع، اين امر ميبايست بسرعت انجام ميگرفت. اما اولين نماينده مردم فاتح، فرمانده نظامی بود. امنيت داخلی و خارجی سرزمين فتح شده، افزايش اين قدرت را ايجاب ميکرد. زمان برای گذار رهبری نظامی به پادشاهی فرا رسيده بود. و اين امر صورت گرفت.
پادشاهی فرانکها را در نظر بگيريم. در اينجا نه تنها قلمروی وسيع دولت روم، بلکه تمام قطعههای بسيار وسيع زمين که به جماعتهای بزرگ و کوچک گو gau و مارک داده نشده بودند، بخصوص تمام جنگلهای بزرگ، در دست مردم فاتح سالی Salian، بمثابه تعلقات نامحدود آنها، در آمد. اولين کاری که پادشاه فرانک - پس از آنکه از فرمانده نظامی به يک سلطان واقعی مبدل شده بود - کرد، اين بود که اين ملک مردم را به ملک سلطنتی تبديل کند، آن را از مردم بدزدد و بصورت فيف Fief به ملازمين خود بدهد يا ببخشد. اين ملازمين، که در اصل مرکب از ملازمين نظامی شخصی و ساير فرماندهان جزء ارتش بودند، بزودی نه تنها توسط رومیها، بعنی گُلهای رومی شده - که بسرعت بعلت دانش خود در نوشتن، تحصيلات و آشنايی با زبان محاوره رومی و لاتين ادبی و نيز قوانين کشور، برای او (شاه) قابل جانشينی شدند - توسعه يافتند، بلکه همچنين توسط بردگان، سرفها و آزادشدگان که دربار او را تشکيل ميدادند و او از ميان آنها افراد مورد نظر خود را انتخاب ميکرد، نيز افزايش پيدا کردند. به تمام اين افراد قطعاتی از زمين عمومی داده ميشد که در ابتدا بيشتر بصورت هديه بود، و بعدها بشکل بنفيس[١٠٣] - در اصل در اکثر موارد تا زمان حيات پادشاه - واگذار ميشد، و به اين ترتيب پايه برای تشکيل نجبای جديد، به حساب مردم ريخته شد.
اما اين کل قضيه نبود. امپراتوری عريض و طويل نميتوانست بوسيله اساسنامه تيرهای کهن، حکومت شود. شورای رؤسا - حتی اگر هم مدتها پيش منسوخ نشده بود - نميتوانست تشکيل شود و بزودی جای خود را به ملازمين دائمی پادشاه داد. مجمع مردمی کهن که هنوز بصورت ظاهر وجود داشت، ولی بيش از پيش بصورت مجمع فرماندهان جزء ارتش و نجبای نوخاسته، در آمد. دهقانان آزاد صاحب زمين، توده مردم فرانک، در اثر جنگهای داخلی مدام و جنگهای فتوحاتی - و جنگ اخير، بويزه در زمان شارلمانی Charlemagne - فرسوده شده و به فقر و مذلت افتادند، درست مانند وضعی که دهقانان رومی در آخرين دوران جمهوری پيدا کرده بودند. اين دهقانان - که در ابتدا کل ارتش را تشکيل ميدادند، و پس از فتح سرزمينهای فرانکها هسته مرکزی آن بودند - در آغاز قرن نهم چنان فقير شده بودند که بندرت حتی يک نفر از پنج نفر آنها ميتوانست تجهيزات جنگی فراهم کند. جای ارتش سابق دهقانان آزاد را - که مستقيما توسط پادشاه فرا خوانده ميشد - ارتشی مرکب از خدمتکاران Servitors نجبای Magnates جديد گرفت. در ميان اين خدمتکاران ويلينها Villeins - اخلاف دهقانانی که در گذشته بجز پادشاه اربابی نميشناختند، و کمی بعد از آن ابدا هيچ اربابی حتی پادشاه نداشتند - نيز وجود داشتند. در زمان جانشينان شارلمانی، جنگهای داخلی، ضعف قدرت سلطنت، و بنابراين غصب نجبا - که اکنون صفوف آنها توسط کنتهای گو که در زمان شارلمانی بوجود آمده و مايل بودند که منصب خود را موروثی کنند، فشردهتر شده بود - و بالأخره تهاجمات نورمنها Normans، فلاکت دهقانان را به نهايت رساند. پنجاه سال پس از مرگ شارلمانی، امپراتوری فرانک در پيش پای نورمنها آنطور درمانده شده بود، که چهارصد سال پيش، امپراتوری روم در پيش پای فرانکها.
و نه تنها بی کفايتی در خارج، بلکه نظم، يا در حقيقت بی نظمی داخلی جامعه نيز تقريبا به همان صورت بود. دهقانان آزاد فرانکی خود را در موقعيتی مشابه با موقعيت پيشينيانشان، يعنی کولونهای رومی يافتند. اينان که در اثر جنگ و غارت به فلاکت افتاده بودند، مجبور بودند که خود را تحتالحمايه نجبای جديد يا کليسيا قرار دهند، زيرا قدرت سلطنتی ضعيفتر از آن بود که بتواند از آنها حمايت کند؛ آنها مجبور بودند که بهای گرانی برای اين حفاظت بپردازند. آنها مانند پيشينيان خود - دهقانان گُل - اجباراً ملک زمينی خود را به پاترونهای (حاميان) خود منتقل ميکردند و سپس بعنوان مستأجر، آن ملک را به شکلهای مختلف و متنوع در اختيار ميگرفتند، اما هميشه يک شرط وجود داشت و آن انجام خدمت يا پرداختن عوارض بود. آنها پس از آنکه به اين شکل از وابستگی گرفتار ميشدند، و بتدريج آزادی شخصی خود را از دست ميدادند؛ بعد از چند نسل، غالب آنها به سرف مبدل شدند. سرعت تنزل اين دهقانان آزاد را از دفاتر ثبت اراضی ايرمينون Irminon - در مورد صومعه سنژرمن دپره[١٠٤]، که سابقا نزديک پاريس بود و اکنون در پاريس است - ميتوان فهميد. حتی در زمان حيات شارلمانی در املاک وسيع اين صومعه که به سرزمينهای مجاور ادامه مييافت، ٢٧٨٨ خانوار زندگی ميکردند که تقريبا همه فرانک بودند با اسامی ژرمن، ٢٠٨٠ خانوار آنها کولون بودند، ٣٥ خانوار ليتی[١٠٥]، ٢٢٠ خانوار برده و فقط ٨ خانوار freeholder مالک آزاد! رسمی که پاترون بر مبنای آن زمين دهقانان را به خود منتقل ميکرد، و فقط حق استفاده از آن را در مدت حياتشان به آنها ميداد، رسمی که سالويانوس آن را خدا ناپسندانه ميخواند، اکنون بطور عام بوسيله کليسا در معاملاتش با دهقانان بکار ميرفت. سرواژ فئودالی، که اکنون بيشتر و بيشتر مرسوم ميشد، همان قدر بر مبنای آنگاريای angariae رومی - خدمات اجباری برای دولت - قرار داشت، که بر مبنای نمونه خدماتی بود که اعضای مارک آلمانی در راهسازی و پلسازی و ساير کارهای عامالمنفعه، انجام ميدادند. به اين طريق چنين مينمود که پس از چهارصد سال، توده مردم مجددا به همان نقطه عزيمت خود بازگشته بودند.
اما اين فقط دو چيز را به ثبوت ميرساند: اول اينکه قشربندی جامعه و توزيع املاک در امپراتوری رومِ در حال زوال، کاملا منطبق با مرحله موجود توليد در کشاورزی و صنايع بود، و از اين رو غير قابل اجتناب بشمار ميرفت؛ دوم اينکه، اين مرحله توليد در طی چهارصد سال، نه پسرفت و نه پيشرفت قابل توجهی را متحمل شده بود، و بنابراين، لزوما همان توزيع املاک و همان تقسيم طبقاتی نفوس را بوجود ميآورد. در طول آخرين قرنهای حيات امپراتوری روم، شهر تفوق خود را بر روستا از دست داد، و در طول اولين قرنهای حکمرانی ژرمن، آن را بازپس نيافت. اين مفروض بر يک مرحله پايين کشاورزی و نيز صنعت است. يک چنين شرايط عمومی، ضرورتا باعث پيدايش زمينداران بزرگِ حاکم و خرده دهقانان وابسته ميشود. اين امر که تقريبا غير ممکن بود که اقتصاد لاتيفونديايی رومی را با کار بردگی، و يا کشتکاری وسيع جديدتر را با کار سرفی، به چنين جامعهای پيوند زد؛ اين چيزی است که از تجربيات بسيار وسيع شارلمانی با املاک سلطنتی مشهورش - که بدون اينکه اثری بر جای بگذارند از ميان رفتند - اثبات ميشود. اين تجارب فقط توسط صومعهها ادامه يافتند و فقط برای آنها مفيد بودند؛ ولی صومعهها پيکردهای اجتماعی ناهنجار بودند که بر مبنای تجرد اعضای آن تشکيل شده بودند. آنها ميتوانستند بصورت استثنايی عمل کنند، و درست به همان دليل مجبور بودند که بصورت استثناهايی باقی بمانند.
معهذا در طول اين چهارصد سال، پيشرفتهايی حاصل شده بود. حتی اگر در پايان اين چهارصد سال ما تقريبا همان طبقات عمدهای را که در آغاز وجود داشتند، مشاهده ميکنيم، با اين حال، مردمی که اين طبقات را ميساختند تغيير يافته بودند. بردهداری کهن و نيز آزاد مردانِ به فقر و مذلت افتاده، که کار را در خور بردگان تلقی ميکردند، از بين رفته بودند. بين کولون رومی و سرف جديد، دهقان آزاد فرانکی بوجود آمده بود. "يادگارهای بيحاصل و جدالهای بيهوده" روميگری زوال يافته، مرده و بخاک سپرده شده بود، بودند. طبقات اجتماعی قرن نهم، نه در گنداب يک تمدن در حال زوال، بکله در وضع حمل دردآلود يک تمدن نوين، شکل گرفته بودند. نژاد نو، چه اربابان و چه خدمتکاران، در قياس با پيشينيان رومی خود، يک نژاد انسانی بود. مناسبت اربابان قدرتمند و دهقانان خدمتکار - که از نظر جهان کهن، تباهی نهايی و غير قابل رهايی بود - اکنون از نقطه نظر نژاد نوين نقطه آغاز يک تکامل جديد بود. بعلاوه با آنکه اين چهارصد سال، سالهای غير بارآور بنظر ميرسيدند. معهذا يک محصول بزرگ بر جای گذاشتند: مليتهای نوين، تجديد سازمان و تجديد گروهبندی انسانيت اروپای غربی، برای تاريخی که در شرُف آغاز بود. در حقيقت ژرمنها، جان تازهای به اروپا بخشيده بودند؛ و به اين علت است که اضمحلال دولتها در دوران ژرمن، به انقياد نورسها Norse و ساراسنها Saracen منجر نشد، بلکه به تکامل بنفيسهای سلطنتی و تحتالحمايگی (پاتروناژ) فئوداليسم منجر گشت، و اين همراه بود با چنان ازدياد فوقالعادهای در جمعيت، که فصد خونی جنگهای صليبی در کمتر از دو قرن بعد، بدون ايجاد ضايعهای تحمل شد.
پس، آن طلسم مرموزی که ژرمنها به يمن آن به اروپای در حال احتصار، جان دوباره دادند چه بود؟ آيا، چنانکه مورخين شووينيست ما ميگويند، اين قدرت سحرآميز ذاتی نژاد ژرمن بود؟ به هيچ وجه. البته ژرمنها يک قبيله آريايی با استعداد بودند، که بخصوص در آن زمان، در روند کامل تکاملی سريع قرار داشتند، ولی نه اين خصال ملی خاص، بلکه صرفا بربريت آنها، ساخت تيرهای آنها، بود که به اروپا جوانی بخشيد.
کارآيی و شهامت شخصی آنها، عشق به آزادی، و غريزه دمکراتيک آنها، که موجب ميشد که تمام امور عمومی را بمثابه امور خود تلقی کنند، خلاصه تمام آن خصالی که رومیها از دست داده بودند - و تنها اين خصال بود که ميتوانست دولتهای جديد تشکيل دهد و بر خرابههای دنيای روم، و مليتهای جديد بسازد - همه اينها چه بودند جز خصوصيات ويژه بربرهای مرحله بالايی، و ثمره ساخت تيرهای آنها؟
اگر آنها شکل کهن تک-همسری را دگرگون کردند، حکمرانی مرد را در خانواده تعديل نمودند و به زن، موقعيتی برتر از آنچه که دنيای کلاسيک هرگز به خود نديده بود، اعطا کردند، چه چيز آنها را قادر ساخت که چنين کنند، اگر نه بربريت آنها، رسوم تيرهای آنها، ارثيه هنوز زنده عهد حق مادری؟
اگر آنها قادر شدند که لااقل در سه کشور از مهمترين کشورها - آلمان، فرانسه شمالی و انگلستان - جزئی از اساسنامه اصيل را در شکل جماعتهای مارک به دولت فئودالی منتقل کنند، و به اين طريق به طبق تحت ستم، به دهقانان - حتی در سختترين شرايط سرواژ قرون وسطی - انسجام محلی و يک وسيله مقاومتی بدهند که نه برده عهد باستان در دسترس خود داشت و پرولتاريای نوين امروز؛ آيا آنها اين را به چه مديون بودند، اگر نه به بربريت خود، شيوه منحصرا بربری اسکان بصورت تيرهای؟
و سرانجام اگر آنها قادر شدند که شکل ملايمتری از سرواژ را که در موطن خود داشتند تکامل داده و وارد کنند - که بيش از پيش بردهداری را در روم نيز از ميان برداشت - شکلی که همانطور که ابتدا فوريه Fourier تأکيد ميکرد، به ستمکشان وسايل رهايی تدريجی خود را بمثابه يک طبقه داد.[١٠٦]
شکلی که بنابراين، بسيار عاليتر از بردهداری بود که تنها اجازه رهايی فوری فرد بدون هيچ مرحله انتقالی را ميداد (عهد باستان هيچگاه الغای بردهداری توسط يک شورش موفق را بخود نديد)، در حالی که سرفهای قرون وسطی، قدم به قدم رهايی خود را بمثابه يک طبقه بدست آوردند - آيا اينها در اثر چه هستند، اگر نه در اثر بربريت آنها (ژرمنها)، که به يمن آن آنها هنوز به استقرار بردهداری کامل، چه در شکل کار بردگی کهن و چه در شکل بردهداری خانگی شرقی، نرسيده بودند؟
تمام آن چيز حياتی و زندگیبخش که ژرمنها به جهان روم بخشيدند، بربريت بود. در حقيقت، فقط بربرها قادرند که به جهانی که در حالت نزع يک تمدن محتضر است، جان و جوانی ببخشند. و بالاترين مرحله بربريت، که ژرمنها قبل از مهاجرت به آن رسيدند و از طريق آن اعتلاء يافتند، دقيقا برای اين روند مساعدترين مرحله بود. اين همه چيز را توضيح ميدهد.
فصل نهم
بربريت و تمدن
تاکنون انحلال نظام تيرهای را در سه نمونه مجزای بزرگ دنبال کردهايم: يونانی، رومی و ژرمنی. در خاتمه، شرايط اقتصادی عامی که شالوده سازمان تيرهای اجتماع را که از همان مرحله بالای بربريت سست کرده بود، و با شروع دوران تمدن آن را کاملا از بين برد، مورد مطالعه قرار ميدهيم. برای اين منظور سرمايه مارکس به همان اندازه ضروری است که کتاب مورگان.
تيره که در مرحله ميانی توحش بوجود آمد و در مرحله بالايی آن تکامل بيشتری يافت، تا آنجا که منابع فعلی ما را قادر به قضاوت ميسازند، در مرحله پايينی بربريت به اوج خود رسيد. بنابراين، بررسی خود را با اين مرحله آغاز ميکنيم.
در اين مرحله - که سرخپوستان آمريکا نمونهای برای آن هستند - ما سيستم تيرهای را در تکامل تام ميبينيم. يک قبيله به چند - در غالب موارد به دو - تيره تقسيم ميشد؛ با ازدياد جمعيت، اين تيرههای اصلی مجددا به چند تيره دختر تقسيم شدند، که تيره مادر در رابطه با آنها بصورت فراتِری در آمد؛ خود قبيله به چند قبيله تقسيم شد، که در آنها، در غالب موارد، مجددا تيرههای قديمی را باز مييابيم. لااقل در بعضی موارد، يک کنفدراسيون، قبيلههای خويشاوند را با هم متحد ميکرد. اين سازمان ساده، برای شرايط اجتماعی که آن را بوجود آورده بود، کاملا مکفی بود. اين سازمان چيزی نبود جز يک گروهبندی طبيعی خاص، که قادر بود تمام منازعات داخلی - که ميتوانست در يک جامعه سازمان يافته بر مبنای اين خطوط بوجود آيد - را رفع کند. در عرصه خارجی، منازعات توسط جنگ حل ميشدند، که ميتوانست به نابودی يک قبيله منجر شود، ولی هيچگاه به انقياد آن منجر نميگشت. عظمت، و در عين حال محدوديت نظام تيرهای اين بود که در آن هيچ جايی برای حاکم و محکوم وجود نداشت. در عرصه داخلی هنوز تمايزی بين حقوق و وظايف وجود نداشت؛ اين سؤال که آيا شرکت در امور عمومی، در انتقامجويی يا گرفتن تاوان برای ضايعات، يک حق و يا يک وظيفه است، هيچگاه برای سرخپوست مطرح نشد؛ برای او چنين سؤالی همانقدر بيهوده و پوچ بود که آيا خوردن، خوابيدن يا شکار يک حق است يا يک وظيفه. تقسيم قبيله يا تيره به طبقات مختلف نيز به همين سان غير ممکن بود. اين امر ما را به بررسی پايه اقتصادی آن شرايط ميکشاند.
جمعيت خيلی پراکنده بود؛ و فقط در موطن قبيله متراکم بود، که توسط شکارگاههای وسيع و در ماوراء آنها جنگل محافظ طبيعی که آن را از قبايل ديگر جدا ميکرد، محصور ميشد. تقسيم کار، يک محصول خالص و ساده طبيعت بود، و فقط بين دو جنس وجود داشت. مردان به جنگ ميرفتند، شکار ميکردند، ماهيگيری ميکردند، مواد خام برای غذا، و ابزار لازم برای اين کارها را تأمين ميکردند. زنان به کارهای خانه ميپرداختند، و غذا و پوشاک را آماده ميکردند؛ ميپختند و ميبافتند و ميدوختند. هر يک از زنان و مردان، کارفرمای عرصه فعاليت خويش بود؛ مردان در جنگل، زنان در خانه. هر يک صاحب ابزاری بود که خود ساخته بود و بکار ميبرد: مردان، صاحب اسلحه و ابزار شکار و ماهيگيری بودند، زنان صاحب اسباب و اثاثيه خانه. خانوار، کمونيستی بود، و شامل چندين - و غالبا بسيار - خانواده ميشد[١٠٧]. هر چيز که بطور اشتراکی توليد ميشد و مورد استفاده قرار ميگرفت، ملک مشترک شمرده ميشد: خانه، باغ، زورق[١٠٨]. بنابراين در اينجا و تنها در اينجاست که ما يک "مالکيت حاصل دسترنج" را مشاهده ميکنيم که حقوقدانان و اقتصاددانان به نادرست آن را به جامعه متمدن منتسب ميکنند - و آخرين دستاويز دروغين قانونی است که مالکيت کاپيتاليستی مدرن هنوز بر آن تکيه ميکند.
اما انسان، همه جا در اين مرحله باقی نماند. در آسيا حيواناتی را يافت که قابل اهلی شدن بودند، و در اسارت تکثير مييافتند. گاوميش وحشی بايد شکار ميشد؛ گاو اهلی سالی يک گوساله ميزاييد و شير هم ميداد. تعدادی از پيشرفتهترين قبايل - آريايیها، سامیها و شايد تورانیها - اهلی کردن، و سپس دامداری و دامپروری را حرفه اصلی خود کردند. قبايل شبان، خود را ازتوده عام بربرها جدا نمودند: اولين تقسيم کار اجتماعی بزرگ. اين قبايل شبان، نه تنها از ساير بربرها مقدار بيشتری مواد غذايی توليد ميکردند، بلکه انواع متنوعتری هم توليد مينمودند. آنها نه تنها شير، لبنيات و گوشت، در وفور بيشتری از ديگران داشتند، بلکه همچنين پوست، پشم، موی بز و پارچههای رشته و بافته در اختيار داشتند، که مقادير روزافزون مواد خام، باعث استفاده عمومیتر از آنها شده بود. اين امر برای اولين بار مبادله منظم را امکانپذير ساخت. در مراحل قبلی، مبادله فقط ميتوانست گاهگاه صورت پذيرد؛ مهارت استثنايی در ساختن اسلحه و ابزار ميتوانست به يک تقسيم کار گذرا منجر شده باشد. به اين ترتيب بقايای مسلم کارگاهها برای ابزار سنگی عهد نوسنگی Neolithic، در بسياری از نقاط يافته شدهاند. صنعتکاران که مهارت خود را در اين کارگاهها تکامل ميدادند به احتمال زياد برای جماعت کار ميکردند، همانطور که صنعتگران دائمی جماعتهای تيرهای سرخپوستان در حال حاضر نيز چنين ميکنند. به هر منوال در آن مرحله هيچ مبادله ديگری، بجز مبادله در قبيله، نميتوانست بوجود آيد، و حتی اين نيز يک امر استثنايی بود. ولی بعد از متمايز شدن قبايل شبان، تمام شرايط مساعد برای مبادله بين اعضای قبايل مختلف، و تکامل و انسجام بيشر آن را بصورت يک نهاد منظم، مييابيم. در آغاز، قبيله با قبيله، از طريق رؤسای تيرهای مربوطه، مبادله ميکرد. ولی هنگامی که شروع شد گلهها به ملکهای مجزا تبديل شوند، مبادله ميان افراد بيش از پيش رواج يافت تا اينکه بالأخره بصورت تنها شکل در آمد. جنس عمدهای که قبايل شبان برای مبادله به همسايگان خود ميدادند احشام بود؛ احشام، کالايی شد که که توسط آن تمام کالاهای ديگر ارزشيابی ميشدند، و در همه جا مشتاقانه با کالاهای ديگر مبادله ميگشت - بطور خلاصه احشام عملکرد پول را بر عهده گرفتند و در اين مرحله بعنوان پول بکار گرفته ميشدند. نياز برای يک کالای پولی، در همان ابتدای مبادله کالايی با چنين ضرورت و سرعتی گسترش يافت.
بُستانکاری، که محتملا برای بربرهای آسيايی در مرحله پايينی ناشناخته بود، حداکثر در مرحله ميانی، بعنوان پيشاهنگ کشاورزی در مزرعه، بوجود آمد. آب و هوای فلات توران اجازه يک زندگی شبانی بدون داشتن ذخيرهای از علوفه برای يک زمستان سخت طولانی را نميدهد. از اين رو کشت علوفه و غلات در اينجا امری ناگزير بود. همين امر در مورد استپهای steppe شمال دريای سياه صادق است. وقتی که غلات برای احشام کشت شد، بزودی به غذای انسان تبديل شد. زمين قابل کشت هنوز در تملک قبيله باقی بود، و اول به تيره واگذار شد - که بعدا تيره به نوبه خود آن را برای استفاده اين جماعتهای خانواری و بالأخره بين افراد توزيع کرد. اين افراد شايد حقوق معيّنی برای تصاحب داشتند، ولی نه چيزی بيش از اين.
از دستاوردهای صنعتی اين مرحله، دو دستاورد اهميت خاصی دارند. اولی چرخ ريسندگی، و دومی ذوب سنگهای معدنی و کار کردن با فلزات است. مس، قلع، - و آلياژ آنها مفرغ - مهمترين آنها بودند؛ از مفرغ ابزار مفيد و اسلحه ساخته ميشد ولی اينها نميتوانستند جانشين ابزار سنگی شوند. فقط آهن قادر به اين کار بود، اما توليد آن هنوز ناشناخته بود. استفاده از طلا و نقره برای زينت و تزئين شروع شد و بدون شک ميبايست دارای ارزشی به مراتب بيشتر از مس و مفرغ بوده باشد.
افزاش توليد در تمام رشتهها - دامپروری، کشاورزی، صنايع دستی خانگی - نيروی کار انسانی را قادر ساخت که بيش از آنچه برای گذران خودش ضروری بود، توليد کند. در عين حال، مقدار کار روزانهای که به عهده هر عضو يک تيره يا جماعت خانواری يا خانواده واحد ميافتاد، افزايش يافت. افزايش نيروی کار، بيشتر مورد توجه قرار گرفت. و اين از طريق جنگ تأمين شد؛ اسير به برده مبدل شد. اولين تقسيم کار اجتماعی بزرگ، با ازدياد بارآوری کار - يعنی ازدياد ثروت - و توسعه عرصه توليد - تحت آن شرايط عام تاريخی معيّن - لزوما بردهداری را به دنبال خود آورد. از اولين تقسيم کار اجتماعی بزرگ، اولين تقسيم بزرگ جامعه به دو طبقه، تولد يافت: اربابان و بردگان، استثمار کنندگان و استثمار شوندگان. در مورد اينکه چگونه و در چه زمانی گله و رمه، از مالکيت اشتراکی يک قبيله يا تيره به مالکيت افراد رؤسای خانوادهها مبدل شده، تا امروز چيزی نميدانيم؛ اما اين تبديل بايد عمدتا در اين مرحله صورت گرفته باشد. گله و ديگر اشياء ثروت object of wealth جديد انقلابی در خانواده پديد آوردند. تأمين معاش هميشه کار مرد بوده است؛ او وسايل آن را توليد ميکرد و مالک آنها بود. گله، يک وسيله جديد تأمين معاش بود، و اهلی کردن اوليه و مواظبت بعدی از آنها، کار مرد بود. از اين رو، او مالک احشام و کالاها و بردگانی بود که در مبادله با آنها بدست ميآورد. تمام اضافهای که اکنون از توليد حاصل ميشد، متعلق به او بود؛ زن در مصرف آن شريک او بود ولی در مالکيت سهمی نداشت. جنگجو و شکارچی "وحشی"، راضی بود که در خانه مقام دوم را داشته باشد و تفوق را به زن بسپارد. شبان "رامتر"، غرّه از ثروتش، خود را به مقام اول رساند، و زن را به مقام دوم عقب راند. و زن نميتوانست شکوه کند. تقسيم کار در خانواده، توزيع مالکيت بين مرد و زن را تنظيم کرده بود. اين تقسيم کار بلاتغيير مانده بود، با اين همه، اکنون مناسبات خانگی قبلی دگرگون شده بود، صرفا به اين علت که تقسيم کار، در خارج از خانواده تغيير يافته بود. همان علتی که سابقا موجب تفوق زن در خانه شده بود، يعنی محدود بودن او به کار خانگی، اکنون همان علت تفوق مرد را در خانه تأمين ميکرد: کار خانگی زن در قياس با کار مرد در تأمين معاش، اهميت خود را از دست داد؛ دومی همه چيز بود، اولی يک کمک ناچيز. از همينجا ميبينيم که رهايی زن و برابری او با مرد غير ممکن است، و تا زمانی که زن از کار مولده اجتماعی برکنار بوده و محدود به کار خانگی، يعنی خصوصی، باشد، چنين ميبايست بماند. رهايی زن فقط هنگامی ممکن خواهد شد که زنان قادر شوند که در توليد، در حد وسيع، در مقياس اجتماعی، سهيم شوند، و هنگامی که، تکاليف خانگی فقط جزء کوچکی از توجه آنان را لازم داشته باشد. و اين فقط در نتيجه صنايع بزرگ مدرن ممکن شده است که نه تنها شرکت تعداد زياد زنان را در توليد ميسر ميسازد، بلکه عملا آن را لازم دارد، و بعلاوه ميکوشد که کار خانگی خصوصی را نيز به يک صنعت عمومی مبدل کند.
کسب تفوق بالفعل مرد در خانه، آخرين سد مقابل استبداد او را در هم شکست. اين استبداد بر اثر الغای حق مادری، برقراری حق پدری و گذار تدريجی از خانواده يارگير به تک-همسری، تأييد و جاودانی شد. اين شکافی در نظام تيرهای کهن ايجاد کرد: خانواده تک-همسر قدرتی شد و بنحو تهديد کنندهای در مقابل تيره، قد علم کرد.
گام دوم ما را به مرحله بالايی بربريت ميرساند، به دورانی که تمام مردمان متمدن امروز، در عصر نيم-خدايان خود، از آن گذشتهاند: اين، دوران شمشير آهنی، و نيز گاوآهن و تبر آهنی است. آهن، که اگر سيب زمينی را مستثنی بشماريم، آخرين و مهمترين ماده خامی است که نقش انقلابی در تاريخ بازی کرده است، خدمتگزار انسان شد. آهن، کشاورزی در مزرعه را در حدی وسيعتر، و تسطيح جنگلهای گسترده را برای زراعت، ميسر ساخت؛ به صنعتگران ابزاری داد چنان سخت و تيز که هيچ سنگ و هيچ فلز شناخته شده ديگری، نميتوانست با آن برابری کند. همه اينها بتدريج انجام شد؛ اولين آهنی که توليد شد غالبا نرمتر از مفرغ بود. به اين طريق سلاحهای سنگی از ميان رفتند ولی بکندی؛ تبرهای سنگی هنوز در نبردها، نه تنها در سرود هليدبراند، بلکه هنوز تا نبرد هستينگز Battle of Hastings در سال ١٠٦٦ نيز بکار گرفته ميشدند، ولی اکنون پيشرفت، غير قابل توقف شده بود، وقفه کمتر، و سرعت بيشتری پيدا کرده بود. شهر با خانههای سنگی يا آجری در ميان ديوارهای سنگی برج و بارو دار، جايگاه مرکزی قبيله يا کنفدراسيون قبايل شد. اين نشانه پيشرفت سريع در هنر خانهسازی بود، ولی همچنين علامت ازدياد خطر و نياز به حراست بود. ثروت بسرعت افزايش مييافت، اما اين ثروت، ثروت فردی اشخاص بود. بافندگی، فلزکاری و ساير حرفهها که بيش از پيش تخصصی ميشدند، تنوع روزافزون و صيقل هنری در محصولاتشان را نشان ميدادند؛ کشاورزی اکنون نه تنها غلات، حبوبات و ميوهجات را تأمين ميکرد، بلکه همچنين روغن و شراب - که تهيه آنها فرا گرفته شده بود - را تأمين مينمود. چنين فعاليتهای متنوعی ديگر نميتوانست توسط يک شخص واحد انجام شود؛ دومين تقسيم کار بزرگ بوقوع پيوست: صنايع دستی از کشاورزی جدا شدند. ازدياد مداوم توليد، و همراه با آن، ازدياد بارآوری کار، موجب بالا بردن ارزش نيروی کار انسانی شد. بردهداری که در دوران پيش يک عامل نوظهور و پراکنده بود، اکنون يک بخش اساسی سيستم اجتماعی شد. بردگان ديگر صرفا کمک نبودند، بلکه آنها اکنون گروه گروه به کار در مزارع و کارگاهها کشانده ميشدند. تقسيم توليد به دو شاخه بزرگ، کشاورزی و صنايع دستی، باعث پيدايش توليد برای مبادله، توليد کالايی شد؛ و همراه با آن تجارت بوجود آمد، نه تنها تجارت در داخل و در درون مرزهای قبيله، بلکه حتی در ماوراء بحار. تمام اينها هنوز بسيار تکامل نيافته بودند؛ فلزات قيمتی بعنوان کالای پولی جهانی، رواج يافتند؛ ولی هنوز مسکوک نبوده و صرفا از روی وزن معامله ميشدند.
تمايز ميان غنی و فقير به تمايز ميان آزادمردان و بردگان اضافه شد - تقسيم جديد کار، يک تقسيم جديد جامعه به طبقات را به دنبال آورد. اختلاف ثروت رؤسای مختلف خانوادهها باعث شد که جماعتهای خانواری کمونيستی کهن، هر جا که هنوز باقی مانده بودند، متلاشی شوند؛ و اين امر به کشت اشتراکی زمين بحساب جماعت پايان بخشيد. زمين قابل کشت برای استفاده به چند خانواده واگذار شد، در ابتدا برای يک مدت محدود، و بعد بطور هميشگی؛ گذار به مالکيت خصوصی کامل، بتدريج و همزمان با گذار از خانواده يارگير به تک-همسری انجام گرفت. خانواده مفرد، شروع کرد که واحد اقتصادی جامعه شود.
تراکم بيشتر جمعيت، وحدت داخلی و خارجی بيشتر را ضروری ميساخت، در همه جا فدراسيون قبايل خويشاوند، و بزودی ادغام آنها، يک ضرورت شد؛ از اينجاست ادغام سرزمينهای قبيلهای مجزا در يک سرزمين واحدِ مردم. فرمانده نظامی مردم - رکس، بازيلئوس، تيودانس - يک مقام رسمی غير قابل چشمپوشی و دائمی شد. مجمع مردم هر جا که وجود نداشت تأسيس شد. فرمانده نظامی، شورا و مجمع مردم ارگانهای دمکراسی نظامیای را تشکيل ميدادند که از جامعه تيرهای تکامل يافته بود. يک دمکراسی نظامی - زيرا جنگ و سازماندهی برای جنگ، اکنون کار روزمره و عادی زندگی مردم شده بود. ثروت همسايگان، طمع مردمی را که تازه شروع کرده بودند کسب ثروت را يکی از هدفهای عمده زندگی بشمارند، بر ميانگيخت. آنها بربر بودند: بنظر آنها، غارت سهلتر و حتی شرافتمندانهتر از کار توليدی بود. جنگ، که سابقا فقط هنگامی شروع ميشد که انتقام يک تجاوز را بگيرد، يا بمثابه يک وسيله برای توسعه قلمرويی بکار رود که نا مکفی شده بود، اينک بخاطر غارت صِرف شروع ميشد و بصورت يک شغل عادی در آمده بود. بی جهت نبود که آن حصارهای حصين به دور شهرهای برج و بارو دار جديد کشيده ميشد: خندقهای دهان گشوده آنها، گورستان ساخت تيرهای بود، و برج و باروهايشان، از قبل در تمدن قد بر ميافراشتند. امور داخلی نيز دچار تغييرات مشابهی شدند. جنگهای غارتگرانه موجب افزايش قدرت فرمانده عالی نظامی و نيز فرماندهان جزء شد. انتخابات مرسوم برای تعيين جانشين از يک خانواده، بخصوص پس از ايجاد حق پدری، بتدريج به جانشينی موروثی مبدل گشت، که در ابتدا تحمل، سپس مطالبه و بالأخره عصب ميشد؛ بنياد سلطنت موروثی و اشرافيت موروثی نهاده شد. به اين گونه ارگانهای ساخت تيرهای، از ريشههای خود در مردم، در تيره، در فراتِری و در قبيله بتدريج بريده شدند و کل نظام تيرهای به متضاد خود مبدل شد: از يک سازمان قبايل برای اداره کردن آزاد امور خودشان، بصورت يک سازمان برای غارت و سرکوب همسايگانشان مبدل شدند؛ و در انطباق با آن، ارگانهای آن، از ابراز اِعمال اراده مردم، به ارگانهای مستقل برای حکمرانی و ستم بر مردم خودشان مبدل شدند. اين امر نميتوانست اتفاق افتد، اگر طمع ثروت، اعضای تيرهها را به غنی و فقير تقسيم نکرده بود؛ اگر "تفاوتهای مالکيت در يک تيره، يگانی منافع را تبديل به تضاد بين اعضای يک تيره" (مارکس) نکرده بود؛ اگر توسعه بردهداری، کار برای امرار معاش را همچون فعاليتی شايسته بردگان، و پستتر از غارتگری، نخوانده بود.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اکنون به آستانه تمدن رسيدهايم. اين مرحله در اثر پيشرفت بيشتر در تقسيم کار، آغاز ميشود. در پايينترين مرحله بربريت، انسانها فقط برای رفع حوائج مستقيم خود، توليد ميکردند؛ مبادله محدود به موارد پراکندهای بود که تصادفا اضافهای بدست ميآمد. در مرحله ميانی بربريت مشاهده ميکنيم که مردمان شبان نوعی مالکيت در احشام خود داشتند، که به علت به حد کافی بزرگ بودن گلهها و رمهها، بطور منظم اضافهای بر حوائج فوق توليد ميکرد؛ و همينطور، يک تقسيم کار ميان مردمان شبان و قبايل عقب افتاده فاقد گله را مشاهده ميکنيم، بطوری که دو مرحله توليد مختلف در کنار هم وجود داشتند که شرايط را برای مبادله منظم و دائمی بوجود ميآورد. مرحله بالايی بربريت يک تقسيم کار جديد بين کشاورزی و صنايع دستی را بوجود آورد که منجر به توليد روزافزون بخش کالاها، بطور خاص برای مبادله شد، بطوری که مبادله بين افراد توليد کننده به نقطهای رسيد که برای جامعه يک ضرورت حياتی شد. تمدن، تمام تقسيم کارهای برقرار شده را استحکام بخشيد و گسترش داد، بويژه تقابل بين شهر و ده (يا شهر تفوق اقتصادی بر روستا داشت، مانند عهد باستان، يا ده بر شهر، مانند قرون وسطی) را تشديد کرد، و يک تقسيم کار سومی هم که ويژه خود بود و اهميت تعيين کنندهای داشت به آن افزود: طبقهای ايجاد کرد که بدون شرکت در توليد، منحصرا به مبادله محصولات اشتغال داشت - تجار. تا اين زمان، هر گاه که طبقات شروع به شکل گرفتن ميکردند، منحصرا در زمينه توليد بود؛ کسانی که به توليد اشتغال داشتند به مدير و مجری، يا به توليد کننده بزرگ و توليد کننده کوچک، تقسيم ميشدند. در اينجا برای اولين بار طبقهای پديدار ميشود که بدون هيچ شرکتی در توليد، اداره توليد را تماما غصب ميکند و از نظر اقتصادی، توليد کنندگان را تحت انقياد خويش در ميآورد؛ طبقهای که خود را بعنوان واسطه غير قابل چشم پوشی بين دو توليد کننده در ميآورد و هر دو را استثمار مينمايد. به اين بهانه که توليد کنندگان را از زحمت و خطرات مبادله نجات ميدهد و برای محصولات آنها بازارهای دور دست پيدا ميکند، و بنابراين مفيدترين طبقه جامعه است، طبقهای از انگلها، طفيلیهای اجتماعی واقعی، پديدار ميشود، که بعنوان پاداش برای خدمات واقعی بسيار ناچيز، سرشيرِ توليد را در داخل و خارج به خود اختصاص ميدهد، بسرعت ثروتی انبوه، و همراه با آن نفوذ اجتماعی، بهم ميزند، و درست به همين دليل در دوران تمدن موفق به کسب افتخارات هر چه جديدتر، و کنترل روزافزون توليد ميشود، تا اينکه سرانجام محصول خاص خود را بوجود ميآورد - بحرانهای تجاری ادواری.
در مرحله تکامل مورد بحث ما، طبقه جوان تجار هنوز از چيزهای بزرگی که در انتظارش بود، تصوری نداشت. اما اين طبقه شکل گرفت و غير قابل چشم پوشی شد، و اين خود کافی بود. همراه با آن پول فلزی، سکه مضروب، مورد استفاده قرار گرفت، و به اين ترتيب، وسيلهای جديد که توسط آن غير مولد بتواند بر مولد و محصولاتش حکومت کند، بوجود آمد. کالایِ کالاها، که در درون خود تمام کالاهای ديگر را پنهان دارد، کشف شد؛ طلسمی که ميتواند به محض اراده به هر چه که مطلوب و خواستنی است مبدل شود؛ هر کسی که آن را داشت بر جهان توليد حکومت ميکرد. و چه کسی آن را بيشتر از همه در اختيار داشت؟ تاجر. در دستهای او کيش پول در امان بود. و او کوشيد که برای همه روشن کند که تمام کالاها، و از اين رو تمام توليد کنندگان کالا، بايد در برابر او سر بر خاک بسايند. او در عمل ثابت کرد که تمام انواع ديگر ثروت، در قياس با چنين نمونه مجسمی از ثروت، چيزی جز صورت ظاهر نيستند. خشونت و قهری را که پول در دوران جوانيش از خود نشان داد، ديگر هيچگاه آشکار نکرد. بعد از فروش کالاها در برابر پول، وام دادن پول فرا رسيد، که بهره و رباخواری را به همراه داشت. و قوانين هيچ دورانی بعد از آن، اينچنين مقروض را بيرحمانه و بی دفاع در زير پای وام دهنده رباخوار نمياندازد که آتن و روم کهن ميکردند. و اين هر دو، بطور خودبخودی، بمثابه قانون نامکتوب (عرف)، بدون هيچ اجباری بجز اجبار اقتصادی بوجود آمدند.
در کنار ثروت به شکل کالاها و بردهها، در کنار ثروت به شکل پول، ثروت به شکل زمين نيز بوجود آمد. عناوين اشخاص بر قطعاتی از زمين، که در ابتدا توسط تيره يا قبيله به آنها واگذار شده بود، اينک چنان مستحکم گشته بودند، که اين قطعات، ملک موروثی آنها شدند. چيزی که آنها، درست قبل از آن زمان، بيش از هر چيز به دنبالش بودند، رهايی از ادعای جماعت تيرهای به قطعه زمين آنها بود، ادعايی که برای آنها بصورت قيدی در آمده بود. آنها از اين قيد رهايی يافتند - اما بزودی از قيد مالکيت جديد خود در زمين نيز آزاد شدند. مالکيت کامل آزاد زمين، نه فقط بمعنای امکان تملک نامحدود و بی قيد و شرط بود، بلکه به معنای امکان از دست دادن آن نيز بود. تا زمانی که زمين متعلق به تيره بود، چنين امکانی وجود نداشت. ولی هنگامی که مالک جديد، زنجيرهای عنوانِ برتر تيره و قبيله را بدور افکند، او در عين حال علائقی را پاره کرد که مدتهای طولانی او را بطور جدايی ناپذيری به زمين پيوسته بود. معنای آن را، پول، که همزمان با آغاز مالکيت خصوصی بر زمين اختراع شده بود، برايش روشن کرد. اکنون زمين ميتوانست کالايی شود که بفروش رود يا به وثيقه گذاشته شود. هنوز چيزی از پيدايش مالکيت خصوصی نگذشته بود، که گرو گذاری کشف شد (به آتن مراجعه کنيد). درست همانطوری که زناکاری و فحشاء به دنبال تک-همسری روان بودند، همينطور هم از اين پس، گرو گذاری به مالکيت زمين چسبيد. تو برای مالکيت آزاد کامل قابل واگذاری زمين فرياد ميزدی. بسيار خوب، اين مال تو.[١٠٩]
به اين ترتيب گسترش تجارت، پول، رباخواری، مالکيت و گرو گذاری زمين، از يکسو با تراکم و تمرکز سريع ثروت در دست يک طبقه کوچک همراه بود، و از سوی ديگر، با فقر متزايد تودهها، و توده فزونیيابنده فقرا. اشرافيت نوين ثروت، از آنجا که از ابتدا با نجبای قبيلهای کهن منطبق نبود، باعث شد که اين دومی برای هميشه به عقب رانده شود (در آتن، در روم، در ميان ژرمنها). و اين تقسيم مردان آزاد به طبقات بر مبنای ثروتشان، بويژه در يونان همراه بود با افزايش عظيم تعداد بردگان[١١٠]، که کار اجباری آنها پايهای را تشکيل ميداد که روبنای تمام جامعه بر آن ساخته ميشد.
اما ببينيم که در نتيجه اين انقلاب اجتماعی، بر سر ساخت تيرهای چه آمد. اين ساخت در برابر عناصر نوينی که بدون دخالت او رشد کرده بودند، ناتوان بود. اين ساخت وابسته به اين شرط بودد که اعضای يک تيره، يا بگوييم قبيله، در يک سرزمين واحد با هم زندگی کنند و تنها ساکنين آن باشند. اين شرط مدتها بود که از ميان رفته بود. تيرهها و قبيلهها، در همه جا در هم آميخته شده بودند؛ در همه جا بردگان، وابستگان و بيگانگان در ميان شهروندان زندگی ميکردند. ثبات اقامتگاه، که تنها در اواخر مرحله ميانی بربريت بوجود آمده بود، در اثر تحرک، و تغييرات محل سکنی - که بازرگانی، تغيير حرفهها و انتقال زمين مشروط به آن بودند - پی در پی به هم ميخورد، اعضاء سازمان تيرهای ديگر نميتوانستند به منظور رسيدگی به امور مشترکشان به دور هم جمع شوند؛ فقط مسائل جزئی، مانند مراسم مذهبی هنوز بطور سرسری رعايت ميشدند. علاوه بر خواستها و منافعی که ارگانهای تيرهای برای آنها بوجود آمده، و برای رسيدگی به آنها مناسب بودند. خواستها و منافع جديدی در اثر انقلاب در شرايط تأمين معيشت و تغييرات حاصله از اين انقلاب در ساختمان اجتماعی، بوجود آمده بود. اين خواستها و منافع جديد، نه تنها با نظام تيرهای کهن بيگانه بودند، بلکه از هر جهت در برابر آن قرار ميگرفتند. منافع گروههای صنعتگر که در اثر تقسيم کار بوجود آمده بودند، و نيازهای خاص شهر در مقابل روستا، ارگانهای نوينی را لازم داشت؛ اما هر يک از اين گروهها، از مردمانی با منشأ تيرهای، فراتِری و قبيلهای مختلف پيدا ميشد؛ و حتی شامل بيگانگان هم بود. از اين رو ارگانهای نوين ضرورتا در خارج از ساخت تيرهای شکل ميگرفتند، به موازات آن - و اين بمعنای عليه آن، بود. و نيز، در هر سازمان تيرهای، تضاد منافع خود را نشان ميداد، با ترکيب غنی و فقير، رباخوار و بدهکار، در يک تيره و قبيله واحد، به اوج خود ميرسيد. همينطور، توده ساکنين جديدی وجود داشتند - که نسبت به انجمنهای تيرهای بيگانه محسوب ميشدند - و فیالمثل در روم، ميتوانستند صاحب قدرتی در کشور شوند. و بيشمارتر از آن بودند که بتدريج در تيرهها و قبيلههای همخون جذب شوند. انجمنهای تيرهای در مقابل اين تودهها بصورت ارگانهای انحصاری و ممتاز جلوه ميکردند؛ چيزی که در اصل يک دمکراسی بطور طبيعی بوجود آمده بود، به يک اشرافيت نفرتانگيز مبدل شده بود. بالأخره اساسنامه تيرهای از جامعهای برخاسته بود که هيچ نوع تناقض درونی را نميشناخت، و فقط برای چنين جامعهای پذيرفته شده بود. هيچ نيروی اجباری، بجز افکار عمومی وجود نداشت. ولی اکنون جامعهای بوجود آمده بود که به نيروی تمامی شرايط اقتصادی موجوديتش، ميبايست به آزاد مردان و بردگان، به ثروتمندان استثمارگر و فقرای استثمار شونده، تقسيم شود؛ جامعهای که نه تنها قادر به آشتی دادن اين تناقضها نبود، بلکه مجبور بود که آنها را بيش از پيش بسوی انفجار براند. چنين جامعهای تنها ميتوانست در يک حالت مبارزه مداوم و آشکار اين طبقات بر عليه يکديگر، و يا تحت سلطه يک نيروی سومی وجود داشته باشد، که در عين حال بصورت ظاهر فوق طبقاتی که در مبارزه با يکديگر بودند قرار داشت، از برخوردهای علنی آنها ممانعت ميکرد، و تنها يک مبارزه طبقاتی - حداکثر در زمينه اقتصادی، به شکل باصطلاح قانونی - را مجاز ميشمرد، ساخت تيرهای از حد سودمنديش بيشتر زيسته بود. و در اثر تقسيم کار و نتيجه آن، يعنی تقسيم جامعه به طبقات، متلاشی و مطرود شد. جای آن را دولت گرفت.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ما در بالا بطور جداگانه هر يک از سه شکل عمدهای را که دولت بر خرابههای ساخت تيرهای بخود گرفت، مورد بحث قرار داديم. آتن نمايشگر خالصترين و کلاسيکترين شکل ساخت دولت بود. در اينجا دولت مستقيما و عمدتا از تناقضهای طبقاتی، که در جامعه تيرهای تکامل يافته بود، برخاست. در روم، جامعه تيرهای به يک اشرافيت انحصاری در ميان پلهبينهای (عوام) بيشمار - که در خارج از آن قرار داشت، و حقوقی نداشته و تنها وظايفی بر عهده داشت - ميدل گرديد. پيروزی پلهبينها ساخت تيرهای قديمی را متلاشی کرد و بر خرابههای آن، دولت را بنا نهاد، که هم اشرافيت تيرهای و هم پلبهای بزودی کلا جذب آن شدند. بالأخره در ميان ژرمنهای فاتح امپراتوری روم، دولت بمثابه نتيجه مستقيم فتح سرزمينهای وسيع خارجی - که ساخت تيرهای هيچ وسيلهای برای حکومت بر آن نداشت - بوجود آمد. از آنجايی که اين فتح نه يک مبارزه جدی با نفوس قديمی، و نه يک تقسيم کار پيشرفتهتری را ضروری ميکرد، و نظر به اين که فاتحين و مغلوبين تقريبا در يک مرحله از تکامل اقتصادی قرار داشتند و بنابراين پايه اقتصادی جامعه مانند گذشته باقی ماند، ساخت تيرهای توانست برای قرنهای طولانی، بصورتی تغيير يافته، شکل سرزمينی، در شکل ساخت مارکی، ادامه يابد، و حتی برای مدتی در شکل تضعيف شده، در خانوادههای نجبا و پاتريسينهای سالهای بعد - و حتی در خانوادههای دهقانی، مانند ديتمارشن[١١١] - تجديد حيات کند.
بنابراين، دولت به هيچ وجه نه قدرتی است که از خارج به جامعه تحميل شده باشد؛ و نه "واقعيت ايده معنوی"، "تصوير و واقعيت عقل" آنچنان که هگل ميگويد. برعکس، دولت يک محصول جامعه در مرحله معيّنی از تکامل است؛ دولت، پذيرش اين امر است که اين جامعه در يک تضاد حل ناشدنی با خود درگير شده است، که به تناقضهای آشتی ناپذيری که خود قادر به رفع آنها نيست، تقسيم گشته است. ولی برای اينکه اين تناقضات، طبقات با منافع اقتصادی متضاد، خود و جامعه را در يک مبارزه بی ثمر به تحليل نبرند، لازم شد که قدرتی بوجود آيد که در ظاهر بر سر جامعه بايستد، تا برخوردها را تخفيف دهد و آن را در محدوده "نظم" نگاه دارد؛ و اين قدرت که از جامعه بر ميخيزد، ولی خود را بر سر آن قرار ميدهد، و خود را بيش از پيش از آن بيگانه ميکند، دولت است.
دولت، بر خلاف نظام تيرهای کهن، در ابتدا اتباع خود را بر حسب سرزمين تقسيم ميکند. همانطوری که ديدهايم، انجمنهای تيرهای کهن، که بر اثر علائق خونی بوجود آمده و به يکديگر پيوسته بودند، نامکفی شدند، عمدتا به اين دليل که آنها متضمن اين بودند که اعضاء به يک سرزمين معيّن وابسته باشند، قيدی که از مدتها قبل، ديگر وجود نداشت. سرزمين بجای مانده، ولی مردم متحرک شده بودند. از اينجا بود که تقسيم بر مبنای سرزمين بمنزله نقطه عزيمت انتخاب شد، و شهروندان مجاز بودند که حقوق و وظايف عمومی خود را هر جا که اسکان مييافتند، بدون ملاحظه تيره و قبيله، به مورد اجرا بگذارند. اين سازماندهی شهروندان بر مبنای محل و منطقه، يک ويژگی مشترک تمام دولتها است. و به همين دليل است که طبيعی بنظر ميرسد؛ اما ديديم که چه مبارزه طولانی و سختی لازم بود تا اين تقسيمبندی بتواند در آتن و روم، جای سازماندهی قديمی بر مبنای تيرهها را بگيرد.
دومين وجه تمايز، برقراری يک قدرت عمومی است که ديگر مستقيما با نفوسی که خود را بمثابه يک نيروی نظامی سازمان ميدهد، منطبق نيست. اين قدرت عمومی خاص، ضروری بود، زيرا که سازمان مسلح خودکار مردم، بعلت تقسيم به طبقات، بصورت غير ممکنی در آمده بود. بردهها نيز جزو نفوس بودند؛ ٩٠ هزار شهروند آتن تنها يک طبقه ممتاز را در مقابل ٣٦٥ هزار برده تشکيل ميدادند. ارتش مردم دمکراسی آتن، يک قدرت عمومی اشرافی در مقابل بردگان بود که آنها در خط نگاه ميداشت؛ ولی وجود يک ژاندارمری هم ضروری شد تا همانطور که در بالا گفتيم شهروندان را در خط نگاه دارد. اين قدرت عمومی در هر دولتی وجود دارد؛ و تنها شامل مردان مسلح، بلکه همچنين متضمن ضمائم مادی، يعنی زندانها و انواع نهادهای جبری است که ساخت تيرهای چيزی از آنها نميدانست. ممکن است آن قدرت عمومی در جوامعی که تناقضات طبقاتی هنوز تکامل نيافتهاند، و در نقاط دور افتاده، خيلی ناچيز و بينهايت کوچک باشد، مانند در بعضی از نقاط، و بعضی از زمانها در ايالات متحده آمريکا. به تناسبی که تناقضهای طبقاتی در درون دولت شديدتر ميگردند و دول مجاور بزرگتر و پر جمعيتتر ميشوند، اين قدرت عمومی نيز مستحکمتر ميشود. تنها کافی است که به اروپای کنونی خود نگاه کنيم، به جايی که مبارزه طبقاتی و رقابت در فتوحات، قدرت عمومی را به چنان درجهای رسانده است که برای موجوديت کل جامعه، و حتی دولت، تهديد کننده شده است.
برای نگهداری اين قدرت عمومی، کمک از شهروندان ضروری شد - ماليات. اينها مطلقا در جامعه تيرهای ناشناخته بودند؛ ولی امروزه بقدر کافی راجع به آنها ميدانيم. با پيشرفت تمدن، اين ماليات غير مکفی ميشود؛ دولت بحساب آينده پيش قسط ميگيرد، به قرارداد وام متوسل ميشود و قرضه عمومی وضع ميکند. دراين مورد نيز اروپای کهن داستانهايی برای گفتن دارد.
مقامات اداری، بمثابه ارگانهای جامعه، در تملک قدرت عمومی و حق مالياتبندی، اکنون در فوق جامعه قرار داشتند. احترام آزادانهای که داوطلبانه نسبت به ارگانهای ساخت تيرهای ابراز ميشد، برای آنها - حتی اگر هم قادر به کسب آن بودند - کافی نبود؛ احترام به آنها - که ارابههای قدرتی را تشکيل ميدهند که در حال بيگانه شدن نسبت به جامعه است - بايد توسط قوانين استثنايی، که آنها را از حرمت خاص و غير قابل تجاوز برخوردار ميکند، تأمين شود. لعنتیترين مأمور پليس در دولت متمدن، از مجموع ارگانهای تيرهای "اتوريته" بيشتری دارد؛ ولی قدرتمندترين شاهزاده و بزرگترين سياستمدار، يا ژنرال دوران تمدن بايد غبطه احترام بی حد و حصر و مسلمی را بخورد که نثار کوچکترين رئيس تيره ميشد. اين يک در ميان جامعه ميايستد، آن ديگر مجبور است بکوشد که معرف چيزی خارج و فوق جامعه باشد.
از آنجا که دولت از نياز به تحت کنترل داشتن تناقضات طبقاتی برخاست، ولی از آنجا در عين حال در ميان تنازع اين طبقات بوجود آمد، بنابراين علیالقاعده دولتِ طبقه قويتر و از نظر اقتصادی مسلط است؛ طبقهای که از طريق همين دولت، از نظر سياسی هم طبقه مسلط ميشود، و به اين طريق وسيله جديدی برای مطيع کردن و استثمار طبقه ستمديده بدست ميآورد. به اين طريق، دولت عهد باستان، بيش از هر چيز دولت بردهداران و بمنظور مطيع نگهداشتن بردگان بود، همانطور که دولت فئودالی، ارگان نجبا برای مطيع نگهداشتن دهقانان سرف و تحت تقيدها بود، و دولت منتخب کنونی، ابزاری است برای استثمار کار مزدی بوسيله سرمايه. با اينهمه بطور استثنايی دورانهايی وجود داشت که طبقات در حال جنگ، چنان در مقابل هم توازن داشتند که قدرت دولتی، بمثابه يک ميانجی ظاهری، در آن لحظه و تا درجه معيّنی، از طرفين استقلال داشت. چنين بود سلطنت مطلقه قرنهای هفده و هجده، که موازنه بين اشراف و طبقه بورگرها Burghers را حفظ ميکرد؛ چنين بود بناپارتيسم اولين امپراتوری فرانسه، و حتی بيش از آن، بناپارتيسم دومين امپراتوری فرانسه، که پرولتاريا را عليه بورژوازی، بورژوازی را عليه پرولتاريا، بکار ميگرفت. آخرين عمل از اين نوع، که در آن حاکم و محکوم به اندازه هم مضحک بنظر ميرسند، امپراتوری ژرمن نو ملت بيسمارک است: در اينجا، سرمايهداران و کارگران، در مقابل يکديگر در توازن هستند و به اندازه هم بنفع يونکرهای [١١٢] دلهدزد پروسیِ فقير شده، فريب ميخورند.
بعلاوه در اکثر دولتهای تاريخی، حقوق شهروندان، بر طبق ثروت آنها معيّن ميشود، و به اين طريق اين حقيقت مسلم را مستقيما ابراز ميدارد که دولت، يک سازمان طبقه داراست برای حفاظت خود در مقابل طبقه ندار. چنين بود در طبقهبندی بر مبنای ثروت، در آتن و روم؛ و چنين بود در دولت فئودالی قرون وسطا که در آن ميزان قدرت سياسی در انطباق با مقدار زمين تحت تملک بود. همين امر، در احراز شرايط رأی در دولتهای منتخب کنونی ديده ميشود. معهذا اين شناسايی سياسی تمايزهای مالکيت، به هيچ وجه يک امر اساسی نيست. برعکس، اين امر نشانه يک مرحله پايينی تکامل دولت است، عاليترين شکل دولت، جمهوری دمکراتيک، که تحت شرايط نوين جامعه بيش از پيش بصورت يک ضرورت غير قابل اجتناب در ميآيد، و شکی از دولت است که تنها تحت آن مبارزه نهايی تعيين کننده بين پرولتاريا و بورژوازی ميتواند انجام پذيرد، ديگر بطور رسمی از تمايزهای مالکيت چيزی نميفهمد. ثروت در آن بطور غير مستيم، ولی خيلی قطعیتر، قدرت خود را اِعمال ميکند. از يکسو در شکل فساد مستقيم مأمورين رسمی، که آمريکا نمونه کلاسيک آن را بدست ميدهد؛ از سوی ديگر در شکل اتحاد بين حکومت و مرکز بورس[١١٣]، و اين اتحاد، هر اندازه قرضه عمومی زيادتر شود و هر قدر که شرکتهای سهامی، با استفاده از مرکز بورس بعنوان مرکز خود، نه تنها حمل و نقل، بلکه خود توليد را بيشتر در دست خود متمرکز کنند، به همان اندازه آسانتر ميشود. آخرين جمهوری فرانسه و همچنين ايالات متحده نمونه بارزی از اين است؛ و سوئيس نيکو صفت نيز سهم خود را در اين زمينه ادا کرده است. ولی اينکه يک جمهوری دمکراتيک برای اين اتحاد برادرانه بين حکومت و بورس، اساسی نيست، از مورد انگلستان و نيز امپراتوری جديد ژرمن فهميده ميشود، که در آن نميشود گفت که چه کسی با آراء عمومی مقام بالاتری يافت، بيسمارک يا بلايکرودر[١١٤]. و بالأخره اينکه، طبقه دارا مستقيما از طريق انتخابات عمومی، حکومت ميکند. تا زمانی که طبقه تحت ستم - و بنابراين در مورد ما پرولتاريا - برای رهايی خود کاملا آماده نيست، در اکثريت خود، نظام موجود جامعه را تنها نظام ممکن تلقی خواهد کرد، و از نظر سياسی دنباله طبقه سرمايهدار را تشکيل خواهد داد، يعنی جناح چپ افراطی آن را. ولی به همان حدی که اين طبقه برای رهايی خود بالغ ميشود، خود را بمثابه حزب خود متشکل کرده و نمايندگان خود را انتخاب ميکند، و نه نمايندگان سرمايهداران را. به اين طريق انتخابات عمومی، ميزان اندازهگيری بلوغ طبقه کارگر است، و در دولت کنونی، چيزی بيش از اين نميتواند باشد و هرگز نخواهد بود؛ ولی همين کافی است روزی که گرماسنج انتخابات عمومی نقطه جوش را در ميان کارگران نشان بدهد، هم آنها و هم سرمايهداران خواهند دانست که چه کنند.
بنابراين، دولت از ازل وجود نداشته است. جوامعی بودهاند که بدون دولت سر کردهاند، و از دولت و قدرت دولتی هيچ تصوری نداشتهاند. در يک مرحله معيّن از تکامل اقتصادی که لزوما به تقسيم جامعه به طبقات مربوط بود، دولت به علت اين تقسيم، بصورت يک ضرورت در آمد. اکنون ما با گامهای سريع به مرحلهای در تکامل توليد نزديک ميشويم که در آن، نه تنها وجود اين طبقات ضرورت خود را از دست داده است، بلکه يک مانع قطعی در توليد نيز خواهد شد. اين طبقات، به همان ناگزيری که در يک مرحله اوليهتری پيدا شدند، ناپديد خواهند شد. همراه با آنها، دولت نيز بطور گريز ناپذيری از ميان خواهد رفت. جامعه، که توليد را بر مبنای يک مراوده آزاد و برابر توليد کنندگان، تجديد سازمان خواهد کرد، آنگاه ماشين دولت را به جايی خواهد فرستاد که به آنجا متعلق است: در موزه آثار عتيقه، در کنار دوک نخريسی و تبر مفرغی.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
از آنچه که گفته شد چنين بر ميآيد که تمدن مرحلهای از تکامل جامعه است که در آن تقسيم کار، مبادله بين افراد ناشی از آن است، و توليد کالايی - که آن دو را به هم ميآميزد - به شکوفايی کامل خود ميرسند و انقلابی در کل جامعه موجود پديد ميآورند.
توليد در تمام مراحل پيشين جامعه اساسا جمعی بود؛ و به همين سان مصرف نيز بوسيله توزيع مستقيم محصولات در جماعتهای کمونيستی بزرگ يا کوچک صورت ميگرفت. اين توليد اشتراکی، در تنگترين محدودهها انجام ميشد، اما در عين حال، توليد کنندگان بر پروسه توليد و بر محصولاتشان سيادت داشتند. آنها ميدانستند که بر سر محصول چه خواهد آمد: آن را مصرف ميکردند، از دستشان خارج نميشد؛ و تا زمانی که توليد بر اين پايه صورت ميگرفت، نميتوانست از کنترل توليد کنندگان خارج شود، و نميتوانست هيچگونه قدرت بيگانه و موهومی را عليه آنها بوجود آورد؛ چيزی که در دوره تمدن مرتبا و بطور غير قابل گريزی انجام ميشود.
اما تقسيم کار بآرامی در روند توليد رخنه کرد. پايه ماهيت جمعی توليد و تملک را سست کرد، تملک توسط افراد را بصورت قانون وسيعا رايج - در آورد، و به اين طريق موجب پيدايش مبادله ميان افراد شد - که چگونگی آن را در بالا بررسی کرديم. توليد کالايی، بتدريج بصورت شکل غالب در آمد.
با توليد کالايی - يعنی توليد ديگر نه برای مصرف شخصی، بلکه برای مبادله - محصولات ضرورتا از دستی به دست ديگر منتقل ميشدند. توليد کننده، در جريان مبادله از محصولش جدا ميشود؛ او ديگر نميداند که بر سر آن چه خواهد آمد. بمجرد اينکه پول، و همراه با آن تاجر - بعنوان واسطه توليد کنندگان - به ميدان قدم ميگذارند، روند مبادله از اين هم پيچيدهتر ميشود، و سرنوشت نهايی محصول از اين هم نامعلومتر. تجار بيشمارند، و هيچيک از آنان نميداند که ديگری چه ميکند. کالاها اکنون نه تنها از دستی به دست ديگر، بلکه از بازاری به بازار ديگر منتقل ميگردند. توليد کنندگان کنترل توليدِ شرايط زندگی خود را از دست دادهاند، و تجار آن را بدست نگرفتهاند، محصولات و توليد، بازيچه تصادف ميشوند.
اما تصادف، فقط يک قطب رابطه متقابلی است که قطب ديگر آن ضرورت نام دارد. در طبيعت، جايی که بنظر ميرسد تصادف در آنجا نيز حکمفرمايی ميکند، مدتها پيش، ضرورت ماهوی و نظمی که خود را در اين تصادف بيان ميکند، را در هر زمينه خاص نشان دادهايم. آنچه در مورد طبيعت صادق است برای جامعه هم معتبر است. هر اندازه که يک فعاليت اجتماعی، بمثابه يک سلسله از پروسههای اجتماعی، بيشتر از حد کنترل آگاهانه انسان نيرومند ميشود، به ماوراء دسترسی انسان رشد ميکند، به همان اندازه هم قوانين خاص و ذاتی آن، خود را در اين تصادف بيان ميکنند. چنين قوانينی، تصادفهای توليد و مبادله کالاها را نيز کنترل ميکنند؛ اين قوانين در مقابل توليد کننده و مبادله کننده منفرد بصورت قدرتهای بيگانه، و در ابتدا حتی چون قدرتهای ناشناخته - که در ابتدا ماهيت آنها بايد بدقت مورد بررسی و تعيين قرار گيرد، ظاهر ميشوند. اين قوانين اقتصادی توليد کالايی، در مراحل مختلف تکامل اين شکل توليد، تعديل مييابند؛ ولی روی هم رفته تمامی دوران تمدن تحت تسلط اين قوانين بوده است. تا به امروز، محصول، ارباب توليد کننده است؛ تا به امروز، کل توليد جامعه، نه بوسيله يک برنامه جمعی عاقلانه، بلکه بوسيله قوانين کوری که در نهايت، با نيرويی عنصری[١١٥]، در توفانهای بحرانهای تجاری ادواری عمل ميکنند، تنظيم ميشود.
ما در بالا ديديم که چگونه نيروی کار انسانی، در مرحله نسبتا بدوی از تکامل توليد، موفق شد که خيلی بيش از آنچه که برای گذران زندگی توليد کننده لازم بود، توليد کند؛ و نيز ديديم که چگونه اين مرحله عمدتا منطبق بود با اولين ظهور تقسيم کار و مبادله ميان افراد. اينک، از هنگامی که اين "حقيقت" بزرگ کشف شد چيزی نگذشته بود که انسان نيز ميتوانست بصورت يک کالا در آيد؛ که نيروی انسانی ميتوانست با تبديل انسان به يک برده، مورد مبادله و استفاده قرار گيرد. هنوز چيزی از زمانی که انسان شروع به مبادله کرد نگذشته بود که خود او، مورد مبادله قرار گرفت. فعال، منفعل شد؛ چه انسان دلش ميخواست و چه نميخواست.
همراه با بردهداری، که در دوران تمدن به حد اعلای تکامل خود رسيد، اولين تقسيم بزرگ جامعه به طبقات استثمارگر و استثمار شونده بوجود آمد. اين شکاف در سراسر دوران تمدن ادامه داشته است. بردگی اولين شکل استثمار، خاص جهان باستان بود؛ بعد از آن در قرون وسطا، سرواژ بوجود آمد، و بعد، کار مزدی در عصر جديد. اينها سه شکل بندگی هستند که منطبقند با سه عصر بزرگ تمدن؛ بردگی آشکار، و سپس با سيمای مبدل، همدمان ثابتقدم آن بشمار ميروند.
مرحله توليد کالايی که تمدن با آن شروع شد، از نظر اقتصادی مشخص ميشود با پيدايش: ١) پول فلزی، و از اين رو سرمايه پولی، بهره و رباخواری؛ ٢) تجار که بعنوان واسطه توليد کنندگان عمل ميکنند؛ ٣) مالکيت خصوصی زمين و گروگذاری؛ ٤) کار بردگی بمثابه شکل غالب توليد. شکل خانواده منطبق بر تمدن که در آن بطور مسلم به شکل حاکم در آمد، تک-همسری است، تفوق مرد بر زن، و خانواده انفرادی بمثابه واحد اقتصادی جامعه. حلقه اتصال جامعه متمدن، دولت است که در تمام دورانهای تيپيک، منحصرا دولت طبقه حاکم است، و در تمام موارد اساسا يک ماشين برای مطيع داشتن طبقه تحت ستم و استثمار است. ديگر علائم مشخصه تمدن عبارتند از: از يکسو تثبيت تضاد بين شهر و ده بمثابه پايه کل تقسيم کار اجتماعی؛ از سوی ديگر پيدايش وصيت، که به آن وسيله صاحب ملک قادر است که حتی پس از مرگش هم ملک خود را واگذار کند. اين نهاد، که يک ضربه مستقيم به ساخت تيرهای قديمی بود، در آتن تا زمان سولون ناشناخته بود؛ در روم خيلی زود شروع شد، ولی نميدانيم در چه زمانی[١١٦]. در ميان ژرمنها توسط کشيشها بوجود آمد، تا ژرمن نيکنفس بتواند بدون هيچگونه مانعی ملک خود را برای کليسا به ارث بگذارد.
تمدن - بر بنياد اين نظام - کارهايی را انجام داده است که جامعه تيرهای بکلی قدرت آن را نداشت. اما آنها را از طريق برانگيختن پستترين غرايز و شهوات انسان، و رشد آنها به قيمت قربانی کردن تمام قابليتهای ديگر او، انجام داده است. حرص عريان، روح محرکه تمدن از اولين روز وجودش تا به امروز بوده است؛ ثروت، باز ثروت و باز هم ثروت بيشتر؛ نه ثروت جامعه، بلکه ثروت اين فرومايه مرد، هدف منحصر بفرد و تعيين کننده تمدن بوده است. اگر در اين رهگذر، تکامل روز افزون علوم و دورانهای مکرر کاملترين شکوفايی هنر، به آغوشش ميافتاده، فقط به اين خاطر بوده است که بدون آنها، دستاوردهای فراوان امروزی در تراکم ثروت، ميسر نميبود.
از آنجا که استثمار يک طبقه بوسيله طبقه ديگر، بنياد تمدن است، کل تکامل آن، در يک تضاد مداوم حرکت ميکند. هر پيشرفتی در توليد، در عين حال پيشرفتی است در شرايط طبقه تحت ستم، يعنی اکثريت عظيم، چيزی که برای يکی نعمت است برای ديگری لعنت؛ هر رهايی جديد يک طبقه، هميشه در حکم يک سرکوب جديد طبقه ديگر است. بارزترين دليل اين امر را ورود ماشينآلات نشان ميدهد، که اثرات آن امروزه بخوبی روشن شده است. و همانطور که ديدهايم در حالی که در ميان بربرها هيچ تمايزی بين حقوق و وظايف ممکن نبود، تمدن، با واگذار کردن تقريبا تمام حقوق به يک طبقه، و تقريبا تمام وظايف به طبقه ديگر، تمايز و تغاير اين دو را، حتی برای کودنترين اذهان، روشن ميسازد.
ولی اين چنانکه ميبايست، نيست. آنچه برای طبقه حاکمه خوب است بايد برای کل جامعه که طبقه حاکم خود را با آن کل يکی ميداند، خوب باشد. بنابراين، تمدن هر چه بيشتر پيشرفت ميکند، بيشتر مجبور ميشود که عيوبی را که خود لزوما بوجود ميآورد، در زير خرقه عشق بپوشاند، آنها را بزک کند، يا وجودشان را منکر شود، خلاصه اينکه رياکاری مرسوم - که در شکلهای پيشين جامعه و حتی در مراحل اوليه تمدن ناشناخته بود - در بيان زير به اوج خود ميرسد: طبقه استثمارگر، صرفا و انحصارا بخاطر نفع خود طبقه استثمار شونده، اين طبقه ستمکش را استثمار ميکند؛ و اگر طبقه اخير نميتواند اين را درک کند، و يا حتی سر به طغيان بر ميدارد، به اين وسيله ناسپاسی رذيلانه خود را نسبت به خيرخواهان خويش، يعنی استثمارگران، نشان ميدهد[١١٧].
و اينک در خاتمه، حکم مورگان درباره تمدن: "از هنگام پيدايش تمدن، افزايش مالکيت چنان عظيم بوده، شکلهای آن چنان متنوع بوده، موارد استعمال آن چنان در حال گسترش و اداره آن چنان بر حسب منافع مالکين آن، خردمندانه بوده است، که در مقابل مردم بصورت يک قدرت غير قابل کنترل در آمده است. عقل بشر در حضور مخلوق خود متحير ميماند. معهذا زمانی فرا خواهد رسيد که خرد انسانی بر مالکيت سيادت خواهد يافت، و مناسبات دولت و مالکيتی که تحت حراست اوست - و نيز وظايف و حدود حقوق مالکين آن - را معيّن خواهد کرد. منافع جامعه، فوق منافع افراد قرار دارند، و اين دو بايد در يک مناسبت عادلانه و هماهنگ قرار گيرند. اگر قرار است که پيشرفت، مانند گذشته، قانون آينده باشد، صِرف زندگی بخاطر مالکيت، نميتواند سرنوشت نهايی بشريت باشد. مدت زمانی که از سپيده دم تمدن گذشته است فقط پارهای است از مدت زمان گذشته از موجوديت بشريت؛ و تنها پارهای است از عصرهايی که فرا خواهند رسيد. اميد است که انحلال جامعه، خاتمه طريقی باشد که در آن، مالکيت نهايت و هدف است، زيرا چنين طريقی، عناصر ويرانسازی خود را در بطن دارد. دمکراسی در حکومت، برادری در جامعه، مساوات در حقوق و امتيازات، تعليم و تربيت عمومی، از سطح عاليتر بعدی جامعهای حکايت ميکنند که در آن، تجربه، خرد و دانش بطور مداوم حضور دارند. اين تجديد حياتِ آزادی، برابری و برادری تيرههای کهن، در شکلی عاليتر خواهد بود". - مورگان، جامعه باستان.
انگلس، مارس - ژوئن ١٨٨٤
(در اصل در جزوه مستقلی که در سال ١٨٨٤ در زوريخ منتشر شد)
زيرنويسهای فصل هشتم
[٩٩] تعدادی که دراينجا پذيرفته شده بوسيله عبارتی در ديودوروس در مورد سلتهای گُل تأييد ميشود: "در گُل مردمان متعددی که تعدادشان مساوی نيست، زندگی ميکنند. بزرگترين آنها حدود ٢٠٠ هزار نفر و کوچکترين آنها ٥٠ هزار نفر است". (Diodorus Siculus, V, 25) به اين ترتيب حد متوسط حدود ١٢٥ هزار نفر بوده است. هر يک از مردمان گُل، که تکامل يافتهتر بودند، بايد مسلما متعددتر از ژرمنها بوده باشند. (انگلس)
[١٠٠] بنا به گفته اسقف ليوت پراند، از سرمونا (Bishop Liutprand of Cremone) صنعت اصلی وردون Verdun در قرن دهم، يعنی در امپراتوری مقدس ژرمن، ساختن خواجگان بود که با نفع سرشار به اسپانيا، برای حرمهای مورها Moors، صادر ميشدند. (انگلس)
[١٠١] Bishop Salvianus of Marseilles
[١٠٢] آلوديوم allodium قطعه زمين مستقل شخصی بدون نياز به پرداخت اجاره و غيره، بر خلاف فئود feud بود.
[١٠٣] بِنِفيس Benefice قطعه زمينی است که پادشاهان فرانک بمثابه پاداش به ملازمين خود ميدادند - اين چيزی شبيه اقطاع است، در مراحل بعد بنفيس بصورت فيف موروثی ميشود (سيورغال). [١٠٤] Abbey Saint German des Prés
[١٠٥] Liti دهقانانی دارای شرايط بينابينی، آنها مجبور به بيگاری و پرداخت عوارض بودند ولی ميتوانستند از ميراث پدری برخوردار شودند و به مالک آزاد تبديل گردند.
[١٠٦] "fournit aux cultivateurs des moyens d ’ affranchissement collectif et progressif" جمله فرانسوی نقل از فوريه است ولی انگلس در متن خود آن را ترجمه به معنا ميکند و دقيقتر بيان ميکند. جمله فارسی فوق ترجمه از متن انگلس است که در آن بجای "کشاورزان"، "ستمکشان" آمده و بجای "رهايی جمعی"، عبارت دقيقتر رهايی "بمثابه يک طبقه" را آورده است.
زيرنويسهای فصل نهم
[١٠٧] بخصوص در ساحل شمال غربی آمريکا؛ به بانکروفت Bancroft مراجعه شود. در ميان هيداهای Haidas جزاير کويين شارلوت Queen Charlotte بعضی از خانوارها بيش از ٧٠٠ عضو را در زير يک سقف جمع ميکردند. در ميان نوتکاها Nootkas قبايل کامل زير يک سقف ميزيستند. (انگلس)
[١٠٨] (Pirogue) Long boat نوعی وسيله قايق مانند برای ماهيگيری است.
[١٠٩] Tu l’as voulu, Georges Dandin! تو همين را خواستهای، ژرژ داندن! (نقل قولی است از يک نمايشنامه مولير بنام ژرژدان دن. انگلس آن را در متن اصلی به فرانسه نقل ميکند.
[١١٠] برای تعداد بردگان به صفحه ٩٥ مراجعه کنيد. در شهر کورنيت Corinth در اوج آن ٤٦٠ هزار، و در اژينا Aegina ٤٧٠ هزار نفر بود؛ در هر دو، تعداد بردهها ده برابر تعداد شهروندان آزاد بود. (انگلس)
[١١١] اولين مورخی که لااقل تصوير تقريبی از ماهيت تيره داشت، نيهبوهر بود، و اين امر مديون شناخت او از خانوادههای ديتمارشن Dithmarschen بود - ولی اشتباهات او که بصورت مکانيکی همانجا کپيه شده بود هم مديون همانجاست. (انگلس)
[١١٢] يونکرها Junkers، نجبای مارک در پروس، اعضای حزب ارتجاعی اشراف.
[١١٣] Stock exchange مرکز معاملات و مبادلات سهام
[١١٤] Bleichröder بلايکرودر، مدير بانک بلايکرودر در برلين بود.
[١١٥] غرض از نيروی عنصری elemental force نيروی غير آگاه و بدوی است.
[١١٦] اثر لاسال بنام سيستم حقوق مکتسبه Das systen der erworbenen rechte در قسمت دوم خود عمدتا بر اين فرض متکی است که وصيت در روم به قدمت خود روم است، و در تاريخ روم هيچگاه "دوره بدون وصيت" وجود نداشته است؛ و اين که وصيت در زمان ماقبل روم، در نتيجه مرده پرستی بوجود آمد. لاسال بمثابه يک هگلی مسلم مکتب قديم، اين مقررات حقوقی روم را، نه از شرايط اجتماعی رومیها، بلکه از "درک گمانی" ("Speculative Conception") وصيت، استنتاج کرد و به اين طريق به اين ابراز نظر کاملا غير تاريخی رسيد. اين ابراز نظر در کتابی با همان ادراک گمانی به اين نتيجه ميرسد که انتقال ثروت در وراثت رومی، صرفا يک امر ثانوی بود. تعجبآور نيست. لاسال نه تنها توهمات حقوقدانی رومی - بخصوص حقوقدانان دوران اوليه - را باور دارد، بلکه حتی از حد آنها نيز در ميگذرد. (انگلس)
[١١٧] من در ابتدا قصد داشتم که نقد درخشان تمدن که بطور پراکنده در آثار فوريه وجود دارد را در کنار نقد مورگان و خودم بياورم. متأسفانه به علت تنگی وقت قادر به اين کار نيستم. تنها ميخواهم که اين نکته را بگويم که فوريه، تک-همسری و مالکيت در زمين را بعنوان ويژگيهای عمده تمدن ميشناخت، و آن را بمثابه يک جنگ غنی عليه فقير توصيف ميکرد. ما همچنين در نوشته او درک عميق اين حقيقت - که در تمام جوامع ناکامل، آنهايی که در اثر تنازع منافع از هم گسستهاند، خانوادههای منفرد (Les Familles incohérentes)، واحدهای اقتصادی بشمار ميروند - را مشاهده ميکنيم. (انگلس)
ضميمه
يک مورد جديدا کشف شده از ازدواج گروهی[١١٨]
نظر به اينکه اخيرا در ميان برخی از مردمشناسان برهانگرا مرسوم شده است که وجود ازدواج گروهی را منکر شوند، آشنايی با گزارش زير جالب است؛ من اين گزارش را از روسکيه ويدوموستی Russkiye Vyedomosti، مسکو، ١٤ اکتبر ١٨٩٢ (بر اساس تقويم قديمی) ترجمه ميکنم. در اين گزارش نه تنها بصراحت تأييد شده است که ازدواج گروهی، يعنی حق مقاربت جنسی متقابل بين تعدادی مرد و تعدادی زن، به تمام و کمال وجود دارد، بلکه اين شکل از ازدواج گروهی بسيار شبيه به ازدواج پونالوايی اهالی هاوايی است که تکامل يافتهترين، و مرحله کلاسيک ازدواج گروهی است. در حالی که خانواده تيپيک پونالوايی شامل تعدادی از برادران (خودی و جانبی) است که به ازدواج تعدادی از خواهران خودی و جانبی در ميآيند، در اينجا، ما در جزيره ساخالين Sakhalin ميبينيم که يک مرد به ازدواج تمام زنان برادرانش و تمام خواهران زنش در ميآيد، که اگر از نقطه نظر زن به آن نگاه کنيم، به معنای اين است که زن اجازه دارد که آزادانه با برادران شوهرش و شوهران خواهرهايش مقاربت جنسی داشته باشد. بنابراين، اين شکل با شکل تيپيک ازدواج پونالوايی فقط از اين جهت تفاوت دارد که برادران شوهر و شوهران خواهرها ضرورتا اشخاص واحدی نيستند.
علاوه بر اين بايد توجه کرد که اين گزارش، مجددا آنچه را که من در منشأ خانواده، چاپ چهارم [فصل دوم، خانواده يارگير در همين کتاب] گفتهام تأييد ميکند: ازدواج گروهی ابدا مانند آنچه که فيليستينهای الهام گرفته از روسپیخانهها تصور ميکنند، نيست؛ طرفهای ازدواج گروهی، همانند زندگی شهوانی، نظير آنچه که او در خفا ميکند، را در ملأ عام مرتکب نميشوند، بلکه اين نوع ازدواج، حداقل در مواردی که ميدانيم امروزه هنوز وجود دارد، در عمل از يک ازدواج يارگيری سست يا از چند-همسری فقط از اين جهت متفاوت است که رسوم، مقاربت جنسی را در مواردی مجاز ميداند، و در غير اين موارد، بسختی قابل مجازات. اين امر که استفاده از اين حقوق عملا در حال نابودی است، تنها اين مسأله را ثابت ميکند که اين شکل ازدواج گروهی، خود محکوم به نابودی است، و اين خود از نادر بودن آن هم پيداست.
بعلاوه، کل توصيف، از اين جهت جالب توجه است تکه يکبار ديگر شباهت و حتی يگانگی مشخصات عمده نهادهای اجتماعی مردمان بدوی را که تقريبا در يک مرحله از تکامل هستند، نشان ميدهد. غالب چيزهايی که گزارش در مورد اين شِبه مغولهای Mongloïdes جزيره ساخالين اظهار ميدارد، در مورد قبايل دراويدی Dravidian هندوستان، ساکنين جزاير دريای جنوب South Sea Islanders در زمان کشفشان، و سرخپوستان آمريکا، هم صادق است. گزارش به قرار زير است:
در جلسه ١٠ اکتبر (تقويم قديمی؛ تقويم جديد ٢٢ اکتبر) بخش مردمشناسی جامعه دوستداران علوم طبيعی، ن.ا. يانچوک N. A. Yanchuk گزارش جالبی از آقای اشترنبرگ Lev.J. Sternberg در مورد گيلياکها Gilyak - که قبيله کوچکی است در جزيره ساخالين که قبلا مورد مطالعه قرار نگرفته بود و در سطح طبيعی توحش بسر ميبرد - را قرائت کرد. گيلياکها نه با کشاورزی آشنا هستند و نه با سفالگری؛ آنها غذای خود را عمدتا بوسيله شکار و ماهيگيری تأمين ميکنند؛ آب را در ظرفهای چوبی، از طريق انداختن سنگ داغ به درون آن، گرم ميکنند و غيره. مسأله مورد توجه خاص، نهادهای آنها در رابطه با خانواده و تيره است. گيلياک نه تنها پدر طبيعی خود، بلکه تمام برادران پدرش را پدر خطاب ميکند؛ تمام زنان اين برادرها، و همينطور تمام خواهران مادرش را مادر ميخواند؛ فرزندان تمام اين "پدران" و "مادران" را برادر و خواهر مينامد. اين سيستم خطاب، همانطور که ميدانيم، در ميان ايروکويیها و قبايل سرخپوست ديگر آمريکای شمالی، و نيز در ميان بعضی از قبايل هندوستان وجود دارد. ولی در حالی که در آن نقاط، اين امر مدتهای طولانی است که ديگر با شرايط بالفعل آنها منطبق نيست، در ميان گيلياکها معرف وضعی است که هنوز امروزه صادق است. تا امروز، هر گيلياک، حق شوهری در رابطه با زنان برادرش و خواهران زنش دارد؛ در هر حال، استفاده از اين حقوق غير مجاز تلقی نميشود. بقايای ازدواج گروهی بر مبنای تيره، يادآور ازدواج پونالوايی مشهور است که هنوز در نيمه اول قرن حاضر در ايالات ساندويچ وجود داشت. اين نوع مناسبات خانوادگی و تيرهای، پايه کل نظام تيرهای و ساخت اجتماعی گيلياکها را تشکيل ميدهد.
تيره يک گيلياک مرکب است از تمام برادران پدرش - برادران دور يا نزديک، واقعی يا اسمی -، پدران آنها و مادران آنها، و فرزندان برادرانش، و فرزندان خودش. بسهولت ميتوان فهميد که تيرهای که چنين تشکيل شده باشد ميتواند شامل تعداد کثيری افراد باشد. زندگی در تيره بر مبنای اصول زير جريان مييابد. ازدواج در داخل تيره مطلقا ممنوع است. هنگامی که يک مرد گيلياک ميميرد، زن او بنا بر تصميم تيره به يکی از برادران او - برادر خودی[١١٩] يا اسمی - تعلق ميگيرد. تيره نگهداری تمام اعضايی را که قادر به کار نيستند تقبل ميکند. يک گيلياک به نويسنده گزارش گفت "ما فقير نداريم". "هر فرد نيازمندی توسط خال (Khal تيره) تغذيه ميشود". اعضای تيره توسط مراسم قربانی مشترک و جشنهای مشترک، و گورستان مشترک و غيره به هم پيوند بيشتری مييابند.
تيره زندگی و امنيت اعضايش را در مقابل غير تيرهایها تضمين ميکند؛ وسيله سرکوب، انتقام خونی است، گرچه از زمان تسلط روسيه اين عمل بسيار کمتر انجام ميگيرد. زنان مطلقا از انتقام خونی معاف هستند. در مواردی بسيار نادر، تيره اعضای تيرههای ديگر را ميپذيرد. اين يک قاعده عمومی است که مايملک عضو متوفی نبايد از تيره خارج شود؛ از اين جنبه، مقررات مشهور جد اول دوازدهگانه طابقالنعلبالنعل در ميان گيلياکها وجود دارد:
"si suos heredes non habet, gentiles familiam habento"
اگر او خود وارثی ندارد، اعضای تيره وارث او ميشوند. هيچ واقعه مهمی در زندگی گيلياک بدون شرکت تيره انجام نميگيرد. در زمانی نه چندان دور، حدود يک يا دو نسل پيش، پيرترين عضو تيره رئيس جماعت بود. ستاروستای Starosta تيره؛ امروزه، عمل رئيس سنی تيره، تقريبا منحصر است به رهبری مراسم مذهبی. تيرهها غالبا در نقاطی که بسيار از هم دورند، پراکنده هستند، ولی اعضای تيره حتی هنگامی که از هم جدا هستند، يکديگر را بياد دارند و به مهماننوازی، کمک و حمايت متقابل و غيره ادامه ميدهند. بجز در موارد اضطرار فوقالعاده، گيلياک هيچگاه هم-تيرهایها يا آرامگاه تيره خود را ترک نميکند. جامعه تيرهای اثر بسيار قطعی بر کل زندگی دماغی گيلياکها، بر خصلتهای آنها، رسوم و نهادهايشان گذاشته است. عادت به بحث و تصميمگيری عمومی در همه امور، ضرورت شرکت فعال مداوم در امور تمام مسائل اعضای تيره، همبستگی انتقام خونی، اجبار و عادت به زندگی با ده نفر يا بيشتر مانند خودش در - چادرهای بزرگ Yurtas، و بطور خلاصه هميشه در ميان مردم ديگر بودن - تمام اينها باعث شده است که گيلياک خصلت اجتماعی و باز داشته باشد. گيلياک بطور خارقالعادهای مهماننواز است؛ او عاشق ميهمان داشتن و ميهمان شدن است. اين عادت تحسين انگيز مهمان نوازی، بخصوص در زمان مصيبت برجسته ميشود. در يک سال بد، وقتی که يک گيلياک چيزی برای تغذيه خودش و سگهايش ندارد، دست خود را برای گرفتن صدقه دراز نميکند، ولی با کمال اطمينان به مهمان نوازی ديگران متکی است، و غالبا برای مدتهای طولانی، مورد پذيرايی قرار ميگيرد.
در ميان گيلياکهای ساخالين، جنايت بخاطر نفع شخصی عملا هيچگاه صورت نميگيرد. گيلياک اشياء قيمتی خود را در يک انبار ميگذارد که هيچوقت قفل نيست. او چنان خجول است که اگر در اثر عملی خفتآور محکوم شود، فورا به جنگل رفته و خود را بدار ميزند. قتل بسيار نادر است، و هيچگاه بجز در موارد خشم - و نه بخاطر نفع - انجام نميگيرد. گيلياک در مناسباتش با افراد ديگر، شرافتمند، قابل اعتماد و با وجدان است.
گيلياکها عليرغم اينکه مدتهای طولانی تحت انقياد منچوریهای اکنون چينی شده قرار داشتند، و عليرغم اثر فاسد کننده ساکنين بخش آمور Amur، هنوز در خصال معنوی خود بسياری از فضيلتهای يک قبيله بدوی را حفظ کردهاند. ولی سرنوشتی که در انتظار آنهاست را نميتوان دور کرد. تا يکی دو نسل ديگر، گيلياکهای سرزمين اصلی، کاملا روسی خواهند شد، و همراه با فوائد فرهنگ، معايب آن را نيز کسب خواهند کرد. گيلياکهای جزيره ساخالين که کم و بيش از مراکز اسکان روسها بدور هستند، چشمانداز طولانیتری برای حفظ زندگی فاسد نشدهشان دارند. ولی در ميان آنان نيز، تأثير همسايگان روس آنها، دارد خود را بروز ميدهد. گيلياکها برای معامله به دهکدهها ميآيند، به نيکولايفسک Nikolayevsk برای کار کردن ميروند؛ و هر گيلياکی که از چنين کاری برميگردد همان جوّی را با خود به همراه ميبرد که کارگر روسی از شهر به دهکدهاش ميبرد. مضافا، کار در شهر، با شانسها و بدشانسیهايش، بيش از پيش آن تساوی بدوی که ويژگی چنان برجستهای از زندگی اقتصادی ساده بی غل و غش اين مردم است، را از بين ميبرد.
مقاله آقای اشترنبرگ، که همچنين حاوی اطلاعاتی در مورد ديدهای مذهبی آنها و رسوم و نهادهای حقوقی آنهاست، بصورت تلخيص نشده در مجله مردمشناسی Etnografitcheskoye obozrenie چاپ خواهد شد.
زيرنويسهای بخش ضميمه
[١١٨] اين مقاله انگلس اولين بار در سال ١٨٩٢ در "زمان نو" Die Neue Zeit چاپ شد.
[١١٩] گاه "تنی" گفته ميشود. ولی در اينجا اشتباه است، چون مادر آنها الزاما يک نفر نيست.
بازنويسى با پارهاى تغييرات، از روى ترجمه فارسى مسعود احمد زاده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر